نتایج جستجو برای عبارت :

همچی خوب بودش بهم حال میدادش شبا

این ماجرا تهدید و اینا خب در آخر باید بگم اینم به تجربه بودش و خب خوشحالم یکی مثل فاطمه و حسین پیشمن و اگه اونا نبودن من سکته رو زده بودم
به عموم میگم میگه بده پسره عکسای منم فتوشاپ کنه اینا که ترس ندارهمن:/
خلاصه فعلا که هیچ خبری نیست ازش ولی من میدونم ضرر میزد اگه ایران بودش دهنش صاف بودش 
ولی خب اینکه نبود قضیه رو سخت کرد:)
پسره که دوسش دارم بهم گفت اینستا بدون تو صفا نداره من الان بمیرم خوبههههه:)))))
با فرزانه رفتیم بیرون آزمایشگاه هم رفتیم که آزمایش گروه خونی بده گروه
خونیشA+بودش بعدش رفیم پارک به حساب پیاده روی ولی حسابی هله هوله خوردیم
فرزان همش نگران نگاه مردم بودش !راستش من وقتی با کسی حالم خوبه به معنای
واقعی لبخند میزنم و اصلا برام مهم نیس بقیه چطور نگام میکنن
شبم با داداشیا رفتیم فیلم گرفتیم باهم دیدیم تخته گاز و داش آکل رو قشنگ بودن دوتاشون
اقااا :))) امروز صب با زنداداشم بلند شدیم بریم آرایشگاه، بعد نوبتمون ساعت یازده بودش. بعد سر ساعت رفتیم تو گفت عهههه زود اومدین. ما عروس داریم کهههه. یه خانوم گامبوی نارنجی پوش الاغی هم بودش خیلی هم بداخلاق بود. بیترادب -_- بعدنش رفتیم دیدیم عروس داره. یه عروس زشتی هم بودش. بعد خواهرشوهر ِ عروسه پسرش ترقه زده بوده با دوچرخه اومده فرار کنه با آرنج افتاده رو ترقه دستش شکسته. بعدنش کار زنداداشم رو نصفه انجام داد ما نشسته بودیم رو مبل. بلندمون کرد گف
دانلود آهنگ با کیفیت (320)
دانلود آهنگ با کیفیت (128)
 
متن آهنگ پوبون و علی ازا به نام دو دل
 
Poobon 2Del (Ft Ezza)#Poobon
هر چی که به اش میگی برا من بوده این حسه رو ندارم دوستشرابطِ تا کسی که الان هم مودش همه بهم گفتن من ندادم گوشش
چشاممون پُره اشک بودش خنده هات گریه هات برا من بودشکجایی بغلم کنی نفس هات چقدر باهام هماهنگ بودش
با تو میخواستم این راهو برم مشکلات جلو زد کلی ازمده صبح مارکت و ساک و دو دلی فهمیدم مشکلم توویی اصلاً
هر چقدر دنبالت دوییدم من میدی
همی می گذشتم ز راهی به خویش            در ان گوی بودش درختی به پیش
شنیدم    که  زاغی درختی    پرید             مهیج  ز ان   شاخه ها    می پرید
مرا بولهوس بر درخت میوه کرد                به چند دانه از  حاصلش خیره کرد
ندانم پس از من چه آید به پیش                که در ان درخت لانه ای بود پیش 
که می خوردم از ان درخت بر هوس           ز ناگه می افتم      از شاخه  پس 
کلاغان بر من       هجوم  آورند                  که همچون عزایی  به دل آورند   
به فکر رفتم از ان درخ
خیلی مدت بودش که حالم اینطور خوب نبوده و تنها دلیل ممکن نزدیکی کسیه که باید باشه
کسی که با نبودش ازارم میده و با نزدیکیش برقو به چشمام میاره وقتی میبینمش بی اختیار میخندم و شاد شادم
آروم آروم بعد خیلی مدت.
و تو خود میدانی که چقدر مهمی
عشق من در وقت عشقت درد شدهر که بعد از عشق ماند مرد شد
زن شدن ساده نبود اما به مندل من در عشق او بس طرد شد
قلب من با یک نگاهت در جنونتو دلت با بی نگاهی سرد شد
او که خود از سنگ بودش آن دلشتا تو را دید سنگ دل هم گرد شد
روح آدم بند می‌خواهد نشدروح هم وقتی تو بیند خَرد شد
بر تو می خواهم مرا عاشق‌ترینزلف چشمت بر بدان سردرد شد
از خدا خواهم تو را اما ندادچون نگاهت بر خدایم جَرد شد!
در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند
هر چه فریادش، جوابش را نمی پرداختند
 
داد میزد خوانده ام هفتاد سال، هرشب نمازپس چه شد اینک ثواب ِآن همه رازونیاز
 
یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه اتتا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات
 
گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی.ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا ڪن رحمتی
 
آن ندا گفتا همانڪس ڪه زدی تهمت براوطفلڪی هفتاد سال، جمع ڪرده بودش آبرو
سلام دوستان
من دیروز یک عمر زندگی کردم نه حالت عادی ایندفعه گویی فرق داشت نمی دانم چه توهمی بودش ولی خیلی غیر عادی بود
چشم هایم رو بستم و اشکال هندسه جلوی شمام میومد اهرام مصر نمی دونم مثل یک پرنده به پرواز کردن آری این زندگی
بعد کشیدن ماری جوانا پدید آمد خخخ
تو نبودی، دلخوشی چه رنگی بود؟ اصلا چه شکلی بودش؟ 
کجا می‌شد یَلِه (رها) شد از این‌همه خستگی؟ 
کی ممکن بود اینهمه حال خوش رو نفس بکش و هربارش عمیق‌تر از قبل بگم
اللهم اغفرلی الذنوب التی تغییر النعم.
.
چشمامو ببندم
یه قاب بگیرم از این روزهایی که تو انقدر پررنگی. نگهش دارم عمیق‌ترین جای دلم.
.
میدونی بعضی روزها
یه جون، به جون‌های آدم اضافه می‌کنه. مثل امروز 
سایه‌ات مستدام
 
دوست جان از عروسی اقوامش می‌گفت و اینکه داماد آنقدر تغییر کرده بود که نشناخته بودش! می‌گفت دامادهای امروزی را می‌برند آرایشگاه و پدیده نوظهوری آمده به نام آرایش داماد!!!
تو اگه بخواهی از این سوسول بازی ها در بیاوری، همان اول کاری کلاهمان می‌رود توی هم! مردی که آرایش کنه که مرد نیست. همون طوری که هستی، یه عالمه خوشگلی . 
‏رفتم مصاحبه یارو پرسید موضوع آخرین کتابی که خوندی چی بوده ؟
گفتم درباره یه پسری بود که بخاطر کسب علم و دانش حتی روزای تعطیلم میرفت مدرسه
گفت چه جالب اسمش چیه ؟
گفتم حسنی به مکتب نمیرفت وقتی میرفت جمعه میرفت
فک کنم چون نخونده بودش زنگ زد حراست بیان بندازنم بیرون
( بوی پدر )
پدرم
شبا دیر میومد
همه در خواب بودیم
جز مادر
صبحِ که بیدار میشدم 
تـویِ اون هوای سرد
رفته بودش پدرم
 رخـتِ خـوابِش خالیَ بود
میخـَزیـدَم آروم
سـوی رخـتِ خـوابِ گرم بابا
اون مُتـکا و پَتـو 
بوی بابارو میداد
کاش بودی بابا
حبیب رضائی رازلیقی
تقدیم به تمام پدران که هستند و پدرانی
که آسمانی شدند
روز پدر مبارک
10:10
11:11
12:12
13:13
14:14
15:15
16:16
17:17
18:18
19:19
20:20
21:21
22:22
23:23
24:24(حیف ممکن نیست عدد مورد علاقم بودش :(
خب مسئله اینجاست این روزا هروقت میخوام به ساعت نگاه کنم این اعدادد و میبینم یادمه چند سال قبل خودم عمدی منتظر موندم که بتونم این اعداد و کنار هم ببینم اما این روزا هر وقت نگاه میکنم میبینمشون اخرشم همین چند دقیقه پیش 12:12 و این یواش یواش داره نگرانم میکنه
کسی از شما چیز خاصی در مورد این اعداد میدونه ؟ 
با کدوم خاطره یا تجربه روز دختر رو تبریک بگیم؟!خاطره تنهایی کلاس تشکیل دادن در غیابشون.بلاک کردن بعد از اشتباه.نگفتن کنسلی کلاس و بیخودی سر کلاس موندنشون.کمک نکردن بهشون وقتی سر یه مبحث کمک میخواستن.سو تفاهم با شوهر یکی ازشون یا نجات دادن دوتا دختر که گیر کرده بودن ؟!این آخری غیر دخترای کلاس بودش
نمی خواهم مقایسه ای غیر واقعی بکنم.نمی خواهم دغدغه ها را مقایسه کنم .
نمی خواهم توانمندی مان را مقایسه کنم.
اما قبول کنید علی (ع) هم با آن عظمت اش، شب هایی را سر در چاه می کرد.
علی هم جایی داشت که در آنجا فقط خودش بود و خدایش.
این ک چه  می گفت و چگونه می گفت بماند، مفصل تر ز این حرفاست بحث اش، بحثم درباره ی چاه است. چاهی که واصل علی و خدایش بود؛چاهی ک از زمین به عمق آسمان می رفت؛ چاهی ک قطرات اشک علی زنده نگه داشته بودش
زود یا دیر چاه زندگی ام را بای
سلام این پست فقط مخصوص اعترافه هر چ دارین رو کنین
اعتراف میکنم ک گوش پسرعمومو چند روز قبل بد پیچ دادم اونم وقتی  که مادرش سپرده بودش ب ما رفته بود کلاس ،بچه فضول همینه 
اعتراف میکنم بچه بودم ی بار علف ریختم تو جعبه شیرینی +آجر رفتم گذاشتم جلو در خونه همسایه زنگ زدم فرار کردم
ادامه مطلب
زنده ماندن با خیال مرگ جنگیدن نداشت
این دو روز زندگی اینگونه رقصیدن نداشت
بوسه از لب های تو بودش روزی حسرتی 
سیب بکری بود اما ارزش چیدن نداشت
بعد تو تصویر من را آینه گم کرده بود
حال من حتی برای آینه دیدن نداشت
خود زمین خوردم که تا سرپا شوی آن روزگار
من زمین خوردم ولی آن لحظه خندیدن نداشت
مرگ پایانی شود در روزگار مبهمم
تا که بودی در کنارم مرگ ترسیدن نداشت
یک جایی هست که این‌جاست! همین‌جا. این‌جایی که منم. جایی که دیگر بعدی ندارد. نه که نداشته باشد هیچ، آن‌قدر فرق ندارد چه بودش که گویی بعدی نیست. هیچ است انگار. یک جای بی سرانجام. یک مِهِ غلیظ دودیِ مهوع. از آن‌هایی که دل‌آشوب می‌کند آدم را. آن هم وقتی همه‌ی هیکل آدم را بغل می‌کند. انگار دست‌های چسب‌ناک دیوی ناپیدا.
من این‌جایم. همین جا.
کلاس اول :
معلم اقای جعفری :/
یه معلم مسن که العان بازنشته شده :/ قشنگ یادمه همون روز اول چون دوستم خلاقیت به خرج داد و به جای ا ا ا ا ا نوشتن N N N N  نوشت یه سیلی خوابوند زیر گوشش :/ قشنگ همون روز اول گربه رو دم حجله کشت :/   اما خداوکیلی اگه اون کار و نمیکرد محال بود چیزی تو کلاس اول یاد بگیریم   همون طووری که اخررررررشم الفبا رو من حفظ نکردم :/
 
 
کلاس دوم :
اقای سعدی زاده :/
همین بگم که از اون معلم فقط یه پسرش یادم مونده و یه خاطره اونم همون خورشید و ماه
من که دیوانه شدم مستی نبودش از شراباین که می دیوانه شد جامش ز دل های خراب
من ندیدم هیچ کس‌جز چشم زیبای تو راچشم من یاقوت دیدش یا ز نزدیکش سراب
تا تو را دیدم ز هوشم اندکی باقی نماندبود این بر من که رفتم بر شرابی در کراب
این که من نوشیدمش جامی ز ساغرها نبودعشق بودش یا جنون پیمانه‌ای در آن زراب
هر که خواهد مست باشد در دو روز زندگیاو بنوشد عشق یا دیوانه باشد چون شراب
سادگی مهم ترین فضیلت و مادر همه‌ی فضائل است. یعنی آنچه که بود» ماست با نمود» ما یکسان باشد و سعی ما بر این باشد که به بهسازی درونمان همت داشته باشیم نه اینکه به دنبال ظاهرسازی بیرونمان باشیم. پس سادگی یعنی ترجیح بهسازی #باطن خود بر زیباسازی ظاهر خود.انسان ساده درباره‌ی خودش صحبت نمی‌کند. فقط کار می‌کند مانند طبیعت. یک بلندگو دست نمی‌گیرد و بگوید تا حالا این کارها را کرده‌ام، الان مشغول این کار هستم و در آینده این کار را خواهم انجام داد.ا
جفری برگشت :)
یه هفته تو خیابونا پرسه زده بوده تا اینکه رفته تو محل کار یه خانمه که خیلی هم اون اطراف مسی نبوده و خانمه بهش غذا داده بوده و عصرش برده بودش پیش یه دامپزشک و اون هم چیپ ستی رو که تو بدنش بوده رو اسکن کرده بود و زنگ زده بود به جنی که گربه تون اینجاست.
این جوری بود که جفری بعد از یه هفته سرگردونی برگشت خونه و خیلی ها رو با برگشتش خوشحال کرد. طفلک آایمر داره و حالا باید بیشتر مراقبش بود تو این مدت هم کلی ضعیف و نحیف شده.
چه اهمیتی داره که من تافته جدا بافته این جمع محسوب میشم و شاید سعی میکنن با فاصله از من راه برنولی میدونین نکته اینجاست که خودشون دوباره با من سر صحبت رو باز میکنن و با من هم قدم میشن و من هم صحبت میکنم چه اهمیتی داره که شاید سلیقه متفاوتی با من داشتن باشن من به علایقشون احترام میزارم حتی اگه به علایق من احترام نذارن.خوبه که حداقل به چادرم علاقه و ایمان دارم وگرنه خیلی زودتر از این ها چادرم رو باد برده بودش.
قدیمیا خیلی چیزا رو راست گفتن اما بعضیا رو هم.
تومنطقه ما ضرب المثلی هست که میگه "تا بچه گریه نکنه مادرش بهش شیر نمیده"
مثال نقض واقعیشو خودم دیدم.
تازه بچه ش دنیا اومده بود. گرفته بودش توی آغوش و هی میزد کف پاش محکم میزدا! گفتم خب گناه داره چرا میزنید؟ گفت آخه هر 5 ساعت باید شیر بخوره پرستار گفت اینجوری بیدارش کنم.
خونه‌ی قبلی همسایه‌های خوبی داشتیم. طبقه‌ی بالاییمون یه خانوم شمالی زندگی می‌کرد. هر سال برای من جدا ترشی درست می‌کرد، اون مدلی که دوس دارم، تند ِ تند. می‌دونست عاشق دست پختشم، یه وقتا از غذاهای خوشمزش برام می‌اورد پایین، یه بارم در رو زد و وقتی بازش کردم یه بشقاب پر از گوجه سبزی که با دَلار کوبیده بودش، جلوم ظاهر شد. امروز زنگ زده گفته پریسا چای شمال دوست داره، براش چای خریدم:)
امروز رفته بودم پیش دوستم.
برگشت گفت که فلانی؛ اسم تی ای مون چی بودش؟
منم نگاش کردم.
گفت مثلا باقالی پور؟
گفتم آره انگار
گفت تو با اون رل زدی آیا؟
گفتم وات؟
گفت بچه ها میگفتن تو با اون رل زدی؟ جان من نکردی؟
من : دقیقا کی همچين حرفی زده؟
تازه میگه یادم نیس عن خانوم.
گفتم والا آش نخورده دهن سوخته.
یا.
بیان برن این تو همشون.
تازه آخرش میگه پسره بد هم نیستا. قبلا میگفت اه پیف چون پسره تحویلش نمیگرفت.
گفتم گوه نخور.
حس میکنم چوب تو اونجای پسره کردن چو
پست موقت چند روز پیشم رو یادتونه؟ ده تا کار قبل از مرگ. آخرش نوشته بودم:
کلا موضوع جالبی بودش این، مخصوصا که زمان چقدر تغییرش می‌ده. برام فوق العاده جالبه که اگه چند ماه پیش بود، دیگه به بعضیاشون فکر نمی‌کردم اون‌قدرا. مثلا شغل رویاییم این نبود، یا جای دنجی که می‌خواستم کاملا متفاوت بود، یا مثلا به احساساتم این‌قدر فکر نمی‌کردم، اصلا لازم نبود فکر کنم. دوست دارم سال بعد و سال‌های بعد هم بیام بخونمش و بهش فکر کنم.»
خب، خواستم بیام از نوس
روباه به شازده کوچولو گفته بودش اگه منو اهلی کنی، هربار با دیدن گندم‌زار یاد موهای طلایی تو میفتم و دلم تنگ میشه.
این اپلیکیشن ادابازی این روزا خیلی پیام میده. مثلا میگه بیا بازی! دلمون برات تنگ شده یه سری بهمون بزن و از این حرفا! هربار منو یاد گلستان و حیاط تاریک مدرسه میندازه. اونجا که از شرجی هوا کلافه بودم و هی غر میزدم و آی غر میزدم :) اونجا که خستگی، جرقه شیطونیامو روشن میکرد، اونجا که تو خودتو می‌رسوندی و میخواستی با ادابازی هم که شده خ
یادته از اُحد اومده بودم
پُر بود از زخم، تموم وجودم
سر و روم رو دیدی غرقِ خون بودش
تازه اول عروسیمون بودش
میدیدی روی تنم سرتا پا زخم
دیدی روی بدنم نودتا زخم
دونه دونه زخمامو دوا زدی
باز منو پسر عمو صدا زدی
با دعات کار علی نخورد گره
خندیدی دردِ تنم یادم بره
قول دادم بهت تلافی بکنم
دور بسترت توافی بکنم
تو که گفتی بی علی نمی تونی
چرا روتو از علی می پوشونی
این همه حرف نزدن برا چیه؟!
بغضای زهرای من برا چیه؟!
پهلوتو ت میدی تیر میکشه!
زخم سینه ات آهِ
بسم الله الرحمن الرحیمسلام
شیوا همین که داشت این چرت و پرتا رو میگفت و تهدیدم میکرد یه هویی دیدم برای اولین بار توی تمام این تماسا صدای یه مرد اومد. فاطمه گفته بود یه مرد هم باهاشون هست ولی خب زیاد ندیده بودش اون رو.
اون مرده گوشی و از شیوا گرفت و گفت:
- گوش کن عاکف سلیمانی. تماس بعدی رو این خانم نمیگیره. تماس بعدی رو خودم میگیرم. میخوام محل جنازه مادرت و بهت بگم. تمام.
قطع کرد.
ادامه مطلب
بی تفاوت یعنی خبر مرگ و زندگی اش فرقی نداشته باشد برایت.
بی تفاوت یعنی بودش با نبودش یکی باشد.
یعنی بدون فرق.
یعنی فراق بی معنی باشد!
یعنی دور نمانده باشی از یک چیزی که نباشد.
یعنی نبودن نداریم.
پس دلت که آشوب شده و ذهنت که پریشان تر از همیشه دور خودش می چرخد و دستهایت که پر درد و بی رمق کنار بدنت افتاده اند همه و همه دارند داد میزنند که فرق دارد. که فراق است. که هر چقدر هم چشمهایت را ببندی و رویت را بچرخانی دلت تمام قد به سمت او برگشته و تا آخرِ
من که دیوانه شدم مستی نبودش از شراباین که می دیوانه شد جامش ز دل های خراب
من ندیدم هیچ کس‌جز چشم زیبای تو راچشم من یاقوت دیدش یا ز نزدیکش سراب
تا تو را دیدم ز هوشم اندکی باقی نماندبود این بر من که رفتم بر شرابی در کراب
این که من نوشیدمش جامی ز ساغرها نبودعشق بودش یا جنون پیمانه‌ای در آن زراب
هر که خواهد مست باشد در دو روز زندگیاو بنوشد عشق یا دیوانه باشد چون شراب
 
شاعر: سینا جوادی
عکس از Volkan Olmez
امروز کله‌ی سحررر شدم :>> فک کنیددد :)) کله‌ی سحر!
تو مدرسه تا ساعت دوازده اصلا به روم نیاوردم هرچقد درد گرفت ولی دیگه ساعت دوازده رسما عین فلجا شدم داشتم می‌مردم از درد^^
از معلم دینیمون اجازه گرفتم وسط کلاس رفتم بگم که زنگ بزنن بیان دنبالم- بماند ده دیقه یه ربع وایسادم تا معاون مثلا محترممون نمازشو تموم کنه
تموم که کرد بهش گفتم می‌خوام برم و اینا گفت اول مقنعتو سر کن بعد بیا اینجا بهت چایی نبات بدم خوب شی^^ آخه زنیکه‌ی عوضیییی من که
توی فصل پروازبازم دل شکستهپرنده نشستهنشسته همونجاهمونجا که بغضشتو روزای سرماهمیشه شکستهیه روز خزونییه مرغ شکاریزد و جفشو بردهمین شاخه بودشهمین شاخه ای کهکنارش ، شکستهغم و غصه هامونصداشون سکوتهبا چشمای بستهبازم میشه پر زدبازم میشه سر زدولی باز خیالیبه روزای رفتهبا یه ذهن خستهچرا هیچ عقابیسراغش نمیاداخه این پرنده دلش اونو میخوادیه جفت خیالی یه دنیای دیگهیه روز خزونیپرنده که رفته
وقتی یهو همچي تموم بشه، موندن تو شوک شاید طبیعی باشه!روزی که داشتم سه گانه‌(پیله‌ی اینجانب) رو مینوشتم، نمیدونستم به سرعت تایپ کردن حرف های دلم همزمان همچي داره عوض میشه.اینجانب تنها شدم! یه مدت زمان نیاز دارم تا بیشتر خودم رو پیدا کنم. برعکس چیزی که تلاش کردم این مدت باشم، باید کمتر اجتماعی باشم. برگشت به پیله قبلی نیست اما دارم کم کم میفهمم که فقط از هر پیله کوچیک تر درمیایم و وارد پیله بزرگتری میشیم
وقتی یهو همچي تموم بشه، موندن تو شوک شاید طبیعی باشه!روزی که داشتم سه گانه‌(پیله‌ی‌اینجانب) رو مینوشتم، نمیدونستم به سرعت تایپ کردن حرف های دلم همزمان همچي داره عوض میشه.اینجانب تنها شدم! یه مدت زمان نیاز دارم تا بیشتر خودم رو پیدا کنم. برعکس چیزی که تلاش کردم این مدت باشم، باید کمتر اجتماعی باشم. برگشت به پیله قبلی نیست اما دارم کم کم میفهمم که فقط از هر پیله کوچیک تر درمیایم و وارد پیله بزرگتری میشیم
بسم الله
داستان شمع و گل و پروانه کودکی هایم 
داستان سوختگی های درجه یک تا سه بود 
شمعی که فلسفه وجودش بر سوختن و نثار کردن بنا شده بود و این را سر نخ بیرون  زده از عمق وجودش نشان میداد .
پروانه ای که عشق چنان واله و شیدا کرده بودش که دل داده بود به سوختن کنار معشوق
و گل امان از گل که در حسرت دلدادگی و فراق میسوخت  . در اصل گل سوختنش نه با شعله بود که دود فراق خفه اش میکرد
و این سوختن قبل از شعله به خاکستر می نشاند وجود را .
تو قصه فراق از حضرت در ر
*تمرین سرود  اعضای نوجوان  مسجدجامع سامان برای دهه فجر انقلاب*1397
(موضوع :سرود سفیران عشق) (نام گروه سرود :شهید سیامک کبیری)            متن سرود

ای  لشکر صاحب‌ زمان آماده باش، آماده باش
بهر
نبردی بی‌امان، آماده باش، آماده باش
سخته ولی باید دل کند
به
خاطر تو از دنیا
مردای
مرد این رو گفتن
لحظه
ی آخر با مولا
می دونیم که همیشه روسپیدن
از
دنیا مث مولا دل بریدن
خونین
تن مث ارباب شهیدن
ما ها سفیرای عشقیم
زینبیای
دمشقیم
با نغمه ی یا زینب
 با
اقتدا به

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها