نتایج جستجو برای عبارت :

دخترک مامان روبیکا

بسم الله الرحمن الرحیم
دور زندگی می کنیم، از همه ی خانواده
دیشب وقتی پدربزرگ و مامان جون و خاله هات داشتن با دخترک خداحافظی می کردن.
می گفت منم میخوام بیام گچساران
بهش می گفتن مامان نمیاد ها!
می گفت چرا میاد
شب که توی گهواره تش می ئادم باهام اتمام حجت می کرد که من فردا می خوام با پدر بزرگ و مامان جون و مامان ع برم گچساران
صبح بعد از نماز صبح راه افتادن همه و رفتن
دخترک توی گهواره خواااب.
چقدر ئل مامان جون و پدربزرگ نرفته براش تنگ شده بود
چقد
بسم الله الرحمن الرحیم
دور زندگی می کنیم، از همه ی خانواده
دیشب وقتی پدربزرگ و مامان جون و خاله هات داشتن با دخترک خداحافظی می کردن.
می گفت منم میخوام بیام گچساران
بهش می گفتن مامان نمیاد ها!
می گفت چرا میاد
شب که توی گهواره تش می ئادم باهام اتمام حجت می کرد که من فردا می خوام با پدر بزرگ و مامان جون و مامان ع برم گچساران
صبح بعد از نماز صبح راه افتادن همه و رفتن
دخترک توی گهواره خواااب.
چقدر ئل مامان جون و پدربزرگ نرفته براش تنگ شده بود
چقد
دیشب که از خونه مامان با عصبانیت تمام برگشتم و داشتم حساب میکردم گذاشتن دخترک پیش مامان چه فایده ای میتونه داشته باشه و هر چی فکر می کردم به نتیجه ای نمیرسیدم و از طرفی فکر میکردم چطور به شوهر بگم این قضیه رو وارد خونه شدم که دیدم رو تخته وایت برد دخترک با ماژیک یه متن برامون نوشته به این مضمون که من و دخترک گل های بغ زندگیش هستیم و دوستمون داره و دورمون میگرده و فلان و آره و اینا
عصبانیت رو دادم پس ذهنم و شادی کل قلب و ذهنم  رو پر کرد 
ایده ش قر
برنامه ماه گرفت
گوشیم را دادم دستش بهش گفتم ازم عکس بگیر حرف نزن و جلو هم نیا وقتی دارم سخنرانی میکنم، گفت کاش منم میتونستم سخنرانی کنم کنم گفتم بزرگ بشی میکنی
این عکس گرفتن و حرف نزدن و چندبار تکرار کردم ک حتما عمل کنه
رفتم برا سخنرانی . تمام شد. برگشتیم خونه
خودش و باباش تعریف کردند ک دوتا دختر نشسته بودند پشت دخترک و داشتند حرف میزدند، دخترک برمیگرده بهشون میگه ببینید این مامان منه داره سخنرانی میکنه، وقتی داره سخنرانی میکنه حرف نزنید
دخترکی دو سیب در دست داشت مادرش گفت : یکی از سیب هاتو به من میدی ؟ 
دخترک یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب !
لبخند روی لبان مادر خشکید !سیمایش داد می زد که چقدر از دخترکش نا امید شدهاما دخترک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت : بیا مامان!این یکی شیرین تره!!!!!!
مادر خشکش زد .چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود .! 
هر قدر هم که با تجربه باشید ، قضاوت خود را به تاخیر بیاندازید و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد .
پره از نداشته هاش
پره از تجربه هایی که باید جلوشو میگرفت
اون پره از هم اتاقی ای که پیشنهاد میده 
پره از دوستی که پشتشو خالی کرده 
پره از دویدن و نرسیدن به ارامشی که مدتها دنبالش گشته
اون پر شده از حساسیت هایی که هربار سعی کرد بهش اهمیت نده بدتر شد 
دخترک پره از حس تنهایی تو جمع
پره از مسخره شدن
پره از درک نشدن فهمیده نشدن
اون یه بغض بزرگ داره خفش میکنه 
دخترک خستست از نقش بازی کردن 
گاهی دلش میخواد نقش قوی هارو بازی نکنه 
بی تفاوت از کنار گرگا
دخترکی در تاریکی اتاق سرش را توی زانوهایش فرو برده بود و گریه می‌کرد. دخترک دیگری از در وارد شد. هاله‌های نور از شکاف باز شده در روی موهای مشکی کوتاه دخترک گریان ریختند. دخترک کوچک عروسکش را دوست داشت، دلش می‌خواست خودش مامان عروسکش باشد. دستش را روی موهای مشکی دخترک گریان کشید و عروسک کچلِ چاق را کنار دخترک گذاشت و گفت: برای تو »
17 سال بعد .
دخترک مو مشکی به دخترک کوچک پیام داد: آقای ایکس چند ماهی است زن و بچه‌اش را رها کرده و رفته. نزدیک ع
دخترک نشسته بود و داشت سخرانی حاجاقا رو گوش می‌کرد.حاجاقا اخر هایش زد به جاده خاکی.به.به.دخترک داشت خفه می‌شدبغض کرده بودحاجاقا از منبر اومد پایینروضه خان رفت روی منبر.روضه خان شروع کرد به روضه ی مادر خواندن.دخترک حس کرد قلبش خیلی سنگین شده.خیلی.دخترک احساس کرد هر لحظه ممکن است خفه بشوددخترک نمی تواند هیچ موقع روضه ی مادر را باز گوش کند.فقط به صورت کنایه.فقط.
اما روضه باز بود.دخترک عین دیوانه ها چادرش را دورش پیچید و پا را گ
دخترک یه گوشه کز کره بود و تو عالم خودش سیر میکرد
جلو رفتم و علت پرسیدم
گفت میخوایم از اینجا بریم. مجبوریم بریم. محل کار بابام عوض شده! مامانم ولی همه ش گریه میکنه مامان بزرگم میگه دخترم! قسمت آباده دیگه، چاره ای نیست باید رفت!
حاج اقا! قسمت آباد جای خیلی بدیه؟!
گفتم اوووه خبر ندارین مگه؟! برو مامان و مامان بزرگتم بگو قسمت آباد اسم قبلی اونجا بوده! اون وقت آره ظاهرا جای خیلی خوبی نبوده الان ولی اسمش شده حکمت آباد!!
از وقتی اسمشو عوض کردند خیلی ج
روزی "فرانتس کافکا" نویسنده مشهور چک تبار، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختر بچه‌ای افتاد که داشت گریه می کرد. کافکا جلو می‌رود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود .دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ می‌دهد : " عروسکم گم شده . "کافکا با حالتی کلافه پاسخ می‌دهد : " امان از این حواس پرت . گم نشده ، رفته مسافرت ! "دخترک دست از گریه می‌کشد و بهت زده می‌پرسد : " از کجا می‌دونی ؟! "کافکا هم می گوید : " برات نامه نوشته و اون نامه پیش منه . "دخترک ذوق زده از
۱.۰۰ من: من خوابم میاد مامان، شب بخیر مامان: شبت بخیر ۱.۰۵ اینستا مامان سند یو عه پست بای فلانی ۱.۰۷ تلگرام نیو مسیج از مامان ۱.۰۸ واتساپ مامان این مجسمه قورباغه سواحل غربی افریقایی رو میخوام بخرم قشنگه؟ ۱.۰۹ Duo ویدیو کال اوا مامان ببخشید دستم خورد، البته تو که خوابی =))))
رفته بویدم دستشویی با دخترک تو دستشویی فشار اب زیاد شد ناراحت شد منو زد دستش خورد تو چشمم
منم برا اینکه بفهمه نباید این کارو بکنه چشممو گرفتم و دیگه باهاش حرف نزدم
از دستشویی اومدیم بیردن یه دستمال کاغذی و چسب برداشتم و روی چشمم زدم
مامانم پرسید چی شده
دخترک گفت نمیتونه حرف بزنه
مامانم پرسید چرا رفتید دستشویی چی شده چرا مامانت چشمش رو بسته
دخترک: مامانم حواسش نبود چشماش ندید رفت خورد تو دیوار حالا چشمش درد میکنه روش رو بسته
ما:
دانلود آهنگ رضا شیری دخترک
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * دخترک * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , رضا شیری باشید.
دانلود آهنگ رضا شیری به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Reza Shiri called Dokhtarak With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه رضا شیری به نام دخترک
شب شده بازم تا صبح به فکرتمدیوونم یکم که نمیشه بهت بگم بدون شک میخوامتشب به سر رسید سر ایستگاه جدیدقلبم باز تپید ولی دلت بازم ندید دخت
منو دخترک توی اتاق خوابیده بودیم ؛ در واقع دخترک خواب بود من دراز کشیده بودم اما بیدار بودم . باز هم زمین لرزید، من ترسیدم و دامادک رو صدا کردم . بیدار شد و گفت آماده شو من میرم ماشین رو ببرم بیرون . زله که تموم شده بود اما من مثل بید میلرزیدم. تند تند چند تا وسیله برای دخترک برداشتم پیچیدمش توی پتو و پریدم بیرون .حقیقتا این سری به نسبت سری پیش کمتر لرزیدیم منتها من خیلی ترسیدم . ترسیدم از اینکه نکنه سر دخترک بلایی بیاد و وقتی برگشتیم خونه حسا
حال
دخترک اشتباهاتی داشته .دخترک یادش رفته اصالتش را ولی  دخترک میداند چکند
منتظرم منتظرم امتحان فردا رو بدهم بعد بروم سر کار و انتراک بین کار های بچه ها بشینم فکر کنم فکر کنم و برنامه بچینم فکر و فکر و فکر .
امروز فهمیدم شدیدن کمالگرا هستم دخترک صفر و صدی!صدت میکنم ببین !
سشنبه ۱۷ دی ماه سالگرد آشنایی من با پرتقالم است،من نمیتوانم عشق را انکار کنم نمیتوانم نمیشود .دوستش دارم هنوز هم ته مه های قلبم و هر چند انتخابش نبودم و ازار دیده ام ول
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پس
شیخی که عاشق دختر کافری شد
شیخ که ناگهان مجذوب دخترک شد، نتوانست نگاهش را از وی بردارد و لحظاتی به طور مداوم به او نگاه کرد. عشق دخترک در دل شیخ افتاد. فورا از مناره پایین آمد و بدون اینکه نماز جماعت را برگزار کند، مسجد را ترک کرد و به در خانه دخترک رفت.
پس از در زدن، پدر دخترک در را باز کرد. شیخ خود را معرفی کرد و ماجرا را گفت و سپس از دخترک صاحب خانه خواستگاری کرد. صاحب خانه هم موافقت خود را اعلام کرد و گفت: با توجه به جایگاه و شهرت شما، بنده هم مو
بعد از زایمان تا چیزی حدود یک ماهگی دخترک، به شدت کلافه و سردرگم بودم. بچه داری اونقدرا هم شبیه تصورات و رویاهام نبود. من تمام وقت باید مراقب این موجود کوچولو می بودم و علی رغم کمک اطرافیان، باز هم وقت کم میوردم و خسته میشدم. از این که اکثر روزها نمیتونستم حتی موهام رو شونه کنم ناراحت بودم. به هیچ کدوم از کارهای شخصیم نمی رسیدم و تا میومدم کمی دراز بکشم یا غذا بخورم، صدای دخترک بلند میشد. سخت تر از همه بیدار شدن های شبانه دخترک برای شیر خوردن بو
وقتی که دستهای دخترک را گرفت اندامش را به لرزه واداشت. لحظه ای با دودلی سرش را بالا گرفت و به او خیره شد. و آنطور خیره خیره نگاه کردن، با آن چشمهای درشت و اشک آلود. اما دوباره سرش را پایین انداخت.
پسرک میخواست رگهای دختر را به دندان بکشد و خون درونش را مزه کند. میخواست تمام استخوان های دخترک را در آغوشش خرد کند. 
بعد هم دخترک همانطور که سرش را پایین گرفته بود گفت: خداروشکر که مسواک میزنه. حداقل دندون هاش سالمه.
خلاصه از رمان ملینا : 
ملینا- مامان! مامان کجایی؟مامان- اینجام مامان جان، چی شده چرا جیغ میزنی؟ملینا- مامان قبول شدم تربیت معلم، بلاخره به آرزوم رسیدم خدایا شکرت. وای خیلی خوشحالم.مامان- الهی دورت بگردم مادر، خدارو شکر که قبول شدی دخترم. بذار زنگ بزنم به بابات خبر بدم خوشحالش کنم.ملینا- باید جشن بگیریم مامان، شما قول دادی.مامان- حتما، بیا، بیا بشین ناهارتو بخور منم زنگ بزنم به بابات بهش بگم.مامان رفت و منم یه لقمه بزرگ برا خودم گرفتم و با حرص ش
دخترم سرما خورده حسابی و این دو روز گذاشتمش خونه مامانم
با امروز میشه سه روز که صبح ها میبرم و اونجا میذارمش و بعد از کارم ناهار میخورم و شب میام خونه.
دیروز یعنی روز دوم مامانم بهم گفت بیا و دخترتو بذار پیش منو بهم پول بده براش ( مامانم پرستاری میکنه از بچه ها) نمی تونستم بگم نه که !!
بهش گفتم نمیتونم پولی ک از بچه ها میگیری رو بهت بدم گفت تو بهم دویست بده، باید جاهاز بخریم واسه آبجی و تو بیا دخترت رو بذار اینجا .نبرش مهدکودک.
گفتم باشه ولی بابا چ
این دخترک ما اعتقاد عجیب و شدیدی به تناسخ داره.
مثلا قراره بزرگ که شد ماهی بشه یا کبوتر 
حتی مورد داشتیم میخواست بزرگ که شد عینک بشه ((((((((((((((: 
یا مثلا میگه میشه من بزرگ شدم، بابا شدم، براتون خرید کنم؟ 
اصلا اعتقاداتش منو کشته 
خیلی وقتا دیشب میریم خونه فامیل. همش میگه مامان میشه دیشب بریم خونه دایی؟
منم میگم اره مامان، حتی میتونیم دیروز بریم خونه دایی ((((((((((((((((((:
اوایل ک میاوردمش دانشگاه میگفتم میخام برم پیش استادم دکتر فلانی
با تهجب میگفت یعنی استدت آمپول داره دکتره؟؟
و براش توضیح میدادم ک نه اون دکتر امپول نیست
چندباری هم ک همراه من ب جاهای علمی اومده دیده که منو صدا زدن خانم دکتر
دیشب یهو وسط ی سریال ک داشتیم میدیدم ذوق زده شد و انگار چیز جدیدی کشف کرده مثل ارشمیدس
 یهو گفت آها مامان من دکتر ستاره هاست دکتر ماه دکتر شهاب سنگ

زدم زیر خنده بهش میگم چی میگی
میگه مامان دکتر تلوزیونم هستی یا مثلا دکتر
شیخی که عاشق دختر کافری شد
شیخ که ناگهان مجذوب دخترک شد، نتوانست نگاهش را از وی بردارد و لحظاتی به طور مداوم به او نگاه کرد. عشق دخترک در دل شیخ افتاد. فورا از مناره پایین آمد و بدون اینکه نماز جماعت را برگزار کند، مسجد را ترک کرد و به در خانه دخترک رفت.
پس از در زدن، پدر دخترک در را باز کرد. شیخ خود را معرفی کرد و ماجرا را گفت و سپس از دخترک صاحب خانه خواستگاری کرد. صاحب خانه هم موافقت خود را اعلام کرد و گفت: با توجه به جایگاه و شهرت شما، بنده هم مو
Dokhtare Kebrit Foroosh,The Little Match Girl 1999 1080p BluRay,دانلود دخترک کبریت فروش دوبله فارسی,دانلود رایگان انیمیشن,دانلود کارتون دخترک کبریت فروش با دوبله فارسی,دخترک کبریت فروش,دوبله فارسی,دوبله فارسی انیمیشن The Little Match Girl,دوبله فارسی انیمیشن دخترک کبریت فروش,
ادامه مطلب
#زنگ(زمان: "25) 
#بازی با #دخترک 3 ساله اش را سریع تمام کرد و سر در #گوشی اش فرو برد.
با صدای #زنگ #آیفون سر از #گوشی اش برداشت و به سمت #آیفون رفت.
وقتی مهمانهای پشت در را با دسته گل و شیرینی دید، دست و پایش را گم کرد و هر چی گشت تکه ی 3 تا 25 سالگی عمر #دخترک را در #خاطراتش نیافت.
@dasanak
BluRay,The Little Matchgirl 2006,انیمیشن کوتاه دخترک کبریت فروش 2006,بلوری,بهترین انیمیشن کوتاه,دانلود انیمیشن The Little Matchgirl 2006 1080p,دانلود انیمیشن دخترک کبریت فروش,دانلود رایگان,دانلود زیرنویس فارسی The Little Matchgirl 2006,دانلود کارتون دختر کبریت فروش,دانلود مستقیم The Little Matchgirl 2006 720p,دخترک کبریت فروش,زبان اصلی,نامزد اسکار,هانس کریستین اندرسون,
ادامه مطلب
سلام دلم برات خیلی تنگ شده بود…
پسرک از شادی در پوست خود نمی‌گنجید …راست می‌گفت …خیلی وقت بود که ندیده بودش … دلش واسش یه ذره شده بود …تو چشای سیاهش زل زد همون چشهایی که وقتی ۱۵ سال بیشتر نداشت باعث شد تا پسرک عاشق شود و با تهدید و داد و عربده بالاخره کاری کرد که با هم دوست شدن …

دخترک نگاهی به ساعتش کرد و میون حر ف‌های پسرک پرید و گفت : من دیرم شده زودی باید برم خونه … همیشه همین جور بوده هر وقت دخترک پسرک رامی‌دید زود باید بر می‌گشت…
پ
دخترک پای چشم هایش سیاه برگشته بود، پلک هایش را به زحمت باز نگه داشته بود.
از من پرسید: رمان های روسی کجاست؟
راهنمایی اش کردم.
جنایت و مکافات را برداشت و گفت: هر کس جای من باشد، خودش را هم نمیتواند تحمل کند. بله! هر کس جای من بود همین کار را میکرد.
 
خیلی برایم عجیب بود. از مغازه که بیرون رفت، پسری به دنبالش دوید و شروع کرد قربان صدقه برود. سر دخترک را گرفت و روی شانه اش چنان محکم فشار داد که دخترک با تحکم فریاد زد: ولم کن بی ناموس بی پدر مادر!
 
میخ
قاضی حکم رو اعلام کرد: اعدام !!!!حضار اعتراض میکردن! اما دخترک که سرتا پا پر از ترس و لرز شده بود نمیتونست حرفی بزنه و حتی صدای دیگرانم نمیشنید!دخترک رو دستبند به دست بردن! داشت گریه میکرد! نمیخواست که شوهرشو بکشه اما .هر شب کابوس میدید تا اینکه .مسئول بند: بیا بیرون کتی! وقتشه!ترسی که وجود دخترک رو گرفته بود پاهاشو قفل کرده بود!جائی رو نمیدید! افکارش پر بود از صداهای مختلف!چشماشو باز کرد. دید که روی سکو ایستاده.قاضی: حرفی نداری اما دخترک حرفی ند
 
 
ی پسره خیلی خوشگل و خوش تیپ تو شبکه پویا دیدهمیگه مامانم من دلم میخاد با این ازدواج کنم
 
تلوزیون داشت ی کارتون نشون میداد من فقط صداشو میشنیدمیهو ی صدای بامزه اومد برگشتم نگاه کردم ی مار خیلی بزرگ بود با تهجب گفتم عه این مارهگفت اره ینی تو نمیفهمی تو ک بزرگی تو ک درس میخ نی ینی نمیفهمی این ماره منم میفهمم تو ک بزرگتری از منخودتو بیارتوی من تو جونم پوستم نامدمدندتدکدکلیپ های رقص میذاشتیم با هم میرقصیدیم ب ی کلیپی رسیدیم زن و شوهر باهم میر
تخم مرغ رو از جا تخم مرغی درآوردم 
تخم مرغ به دست چرخیدم سمت مامان
پرسیدم مامان این تخم مرغ.
و در همون حال که نه چرخشم به سمت مامان کامل شده بود و نه جمله ام 
تخم مرغ از دستم افتاد روی سرامیکا و زاررررت شکست
خیلی صحنه کمدی ای بود :))))))))
رو به روی آینه ایستاده بود و موهای بلندش را شانه میزد.خورشید از گوشه ی پنجره ی اتاق دستش را لای موهایش می کشید و نوازشش می کرد . 
دخترک معصومانه می خندید . 
انگار که عشقِ مادرانه ی خورشید در قلبش نفوذ کرده بود.
دخترک در آینه به چشمانش لبخند زد .
هوا ابری شد . 
طوفان شد . 
بادِ وحشی زوزه کشان خودش را به شیشه ی پنجره ی اتاق می کوبید . 
دخترک ترسید . 
از جلوی آینه کنار رفت . 
هنوز دستش به دستان ِ پنجره نرسیده بود که پرده های سفید اتاق به رقص د
دراز کشیده بودم روی مبل و فکر میکردم. چشمام بسته بود
صدای پای دخترک میامد ک داره میاد پایین
چشمامو باز نکردم
اومد بالای سرم فکر کرد خوابم
رفت پتوی خودش را آورد انداخت روم
بعد رفت بالشت خودش را آورد گذاشت زیر سرم
پتو و بالشت را صاف کرد و مطمین شد که دستامم زیر پتو باشه.
وقتی درست کرد کامل سرش را آورد نزدیک
گونه ام را بوسید
آروم دست کشید روی موهام و خوند : لالالالایی لالالالایی
چند باری خوند و گفت پیش پیش پیش
آروم دوباره رفت و آروم در را بست
دخ
دخترک رویای پرواز داره
همش میگه میخام پرواز کنم برم تو آسمون بالا برم
دیروز اومده با صدای ناراحت و بغضی ک اجبارا میده تو صداش و قیافه ی ناراحت مظلوم میگه: دارم به علاقه مندی هام فکر میکنم
میگم علاقه مندی هات؟؟ یعنی چی
میگه: یعنی یاد اون روزی افتادم ک دستم در رفت و خیلی درد میگرفت؛ یاد اون روزی افتادم ک ساعت از بالای شومینه افتاد پایین خورد تو سرم
بعد همینجوری قیافه اش مظلومه
میگم آها اینا یعنی علاقه مندی هات میگه آره و منتظره بغلش کنم و ببوسمش
امروز چادرمو نمیده نماز بخونم. بهش میگم بده عزیزم بعدش بازی میکنیم باهممیگه نه نمیدم نمازت قضا میشه دیر میشه خب باشه بعدش گرسنه مون میشه غذا میخوریم دیگههه
شبا موقع خواب گیر میده که مامان بابا فرار از زندان میزاری، آخه من اون پسره که مایکله دوسش دارم
منم دوست دارم مایکل
دو سال پیش، عید غدیر از درب یک مسجدی داشتیم می آمدیم بیرون، که مامانم با همکار قدیمیش روبرو شد. من و مامانم بودیم و اون خانوم و دخترش.
من زیرکانه رفتم جلو و گوش وایستادم.
مادرم شروع کرد احوال پرسی کردن، دخترک گفت رتبه کنکورش شده زیر دویست و می خواد بره دانشگاه فرهنگیان.
مامانم همونجا دعواش کرد، گفت برو حقوق بخون و بشو به خانوم وکیل خوب، حیف تو نیست با این رتبه می خوای معلم بشی؟
من همون جا تو دلم مامانم رو دعوا کردم، گفتم اجازه بده دخترک کارشو ب
دخترک در بهترین دانشگاه کشور پزشکی میخونه.جایی که خیلیا آرزوش رو دارن و منم یک زمانی داشتم.عکسی گذاشته بود از دست بیماری که بخیه اش زده و نوشته بود با این دستها میتونستم نقاشی بکشم اما دست هام رو هدر دادم.
دخترک به زودی فارغ التحصیل میشه و غریبه و آشنا بهش غبطه میخورن اما معتقده دست هاش رو هدر داده.چه توصیف قشنگی کرده.تمام این مدت به حرفش فکر میکردم.
 
مواظب باشید دست هاتون رو هدر ندید.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها