نتایج جستجو برای عبارت :

گایی پسرم مثل باباشه

باید کتابفروش باشی که بفهمی چه لذت عمیقی داره وقتی ساعت یازده شب یه دختر کوچولو با پدرش بیاد کتابِ سرمگس بخره و موقع رفتن، همینطوری که دستش توی دست باباشه و داره میره، سرش رو برگردونه که موهای خرماییش بریزه روی شونه ش و نمکی بگه عمو خداحافظ.
پسرم.
داری مرد میشی.
داری قد می‌کشی و من دارم.
لحظه‌های بزرگ شدنت را می‌بینم.
دلبندم.
بندبند دلت را.
به خدایی بسپار که
بیشتر از من هوایت را دارد.
#تولدت_مبارک
#تولد
#پسرم
#پسرم_دنیای_من
#پسر_خوشگل
#پارسا_حسامی
#لحظه_های_شیرین
#لحظه_های_زندگی
[عکس 1024×1280]
مشاهده مطلب در کانال
به پسرم : وصیت نامه امام علی به فرزندش امام حسن علیهما السلام (بخشی ازنهج البلاغه)
 
به پسرم : امام علی (علیه السلام)، نشرمعارف
معرفی:
این سفارش های پدری است که می رود، پدری که می داند لحظه ها می گذرند.فرزندم! گفتم پیش از اینکه عجلم شتابان از راه رسد این سفارش ها را بنویسم و این اوصاف را برای تو ثبت کنم.پسرم! به وصیت من خوب فکر کن.
بریده کتاب(۱):
خیلی‌ وقت ها دعایت را دیر اجابت می کند؛ چون در این تأخیرها پاداش دعا کننده و عطایی که به امیدوار می دهند،
 
پسرم با همسرش مشڪل پیدا ڪرده بودند و همسرش قهر ڪرده بود رفته خونه باباش . ماخیلی ناراحت بودیم ، یه روز پسرم خیلی عصبانی شده بود و رفت در خونه ی پدرخانمش و خیلی سر و صدا راه انداخت . من هم با اینڪه همیشه مشڪلات دیگران را حل می ڪردم دیگه برا پسر خودم مونده بودم چه ڪنم . زنگ زدم به آقاجواد و آدرس را بهش دادم گفتم بیا اونجا. آقاجواد وقتی اومدند پسرم را دید ڪه خیلی دادوبیداد می ڪند ، دست پسرم را گرفت بردش توی ماشین و گفت : می خوایم با هم یه ڪم حرف بزنیم
علی منو به کنه این حدیث رسونده که الانسان حریص علی ما منع»
ازونجایی که پسرم شده عاشق تشت کوچولوی حمام که من گاهی لباسای علی رو میذارم توش
و علی فک میکنه چه رازی نهفته اس در اینکه من این تشتک رو ازش میگیرم!
تا چشم برمیگردونم میبینم یواشکی رفته از تو حمام تشت رو آورده، بغلش کرده،زیر چشمی منو نگاه میکنه 
سرپرست 2 خانوادهپدر شهید می‌گوید:داخل گوشی پسرم دو اسم به عنوان دخترانم ذخیره شده بود. گویا او دو خانواده را تحت پوشش قرار داده بود و به آنها کمک می‌کرد. یکی از این خانواده‌ها دو دختر داشتند که پسرم آنها را با عنوان دخترانم ذخیره کرده بود. بعد از شهادت مجید آن خانواده از کمک‌های پسرم خبر دادند و اینکه سعی می‌کرد از هر جهت کمک حالشان باشد.»ماجراهای دست بخیری آقا مجید داستان درازی دارد که یک سرش به مرام علی(ع) متصل می‌شود و سر دیگرش به بخشش ج
خون قلبم نه ز داغ پسرم ریخت حسین
آسمان از غم تو روی سرم ریخت حسین
زینب آن نیست که پیش از سفر از پیشم رفت
از غم موی سپیدش جگرم ریخت حسین
خواهرت گفت که از نیزه دهانت خون شد
ناگهان بند دل از این خبرم ریخت حسین
من شنیدم بدنت زیر سم اسبان رفت
تنت انگار که پیش نظرم ریخت حسین
گفت: راوی که جگر گوشه اَت ارباً ارباست
از دلم سختیِ داغ پسرم ریخت حسین
در ره یاری ارباب پسر یعنی چه؟
شکر، پیش قدمِ تو قمرم ریخت حسین
مادر آن است که یار غم زهرا بشود
پس چه بهتر که به پ
پارمیس نشسته بود کنار مادرش و زیرچشمی به من و لیلی نگاه می‌کرد. در حالی که به لیلی اشاره ‌می‌کرد، رو به مامانش گفت: پس مامان این بچه کجاست؟
مامان پارمیس با اشاره به من: ایشونند دیگه!  
پارمیس خطاب به من: مامانش تویی؟
من: بله :-)
پارمیس: پس چرا این شکلیه؟
من در حالی که دوزاری‌ام افتاده: آها، منظورت اینه که شبیه من نیست؟ خب به باباش رفته :دی
پارمیس با رضایت: آها، مامان! شکل باباشه:-)
من به عهد هایم ایمان دارم
می دانم اندازه ی آرزوهایم نبودم
ولی به عهد هایم ایمان دارم
نه آنکه لایق آنها باشم
چون شما شایسته وفای به عهد بوده اید همیشه
می دانم زمانش نرسیده بودو هنوز هم نرسیده
اما
دلم بیشتر از همیشه برای پسرم تنگ شده است
حسن جانم
جان مادر
پسرم 
همو که به گفته ی مادرم نامش را انتخاب کردم
صدرا شده استاد شطرنج من
هر بار که موفق بشم حرکت خوبی برم میره یک کارت امتیاز برام‌درست میکنه.دیروز برای اولین بار مساوی شدیم (پات)
کلی ذوق کردم که به پسرم نباختم
حس می کنم بچه ها یک مادر مهربون اماااااا قوی و مدرن که اعتماد بنفس بالایی داره رو خیلی بیشتر می پسندد تا یک مامان غر غرو و بی دست و پا و ترسو .
رو این حساب سعی میکنم دربرابر بچه ها و همسرم قوی باشم .به روز باشم مطالعه امو بالا ببرم و اطلاعات کافی به سوال های علمی پسرم بدم .
.قشنگ رضای
توی رویاهام، یک پسر داشتم بزرگش می‌کردم بهش درس شهادت می‌دادم بعد می‌شد سرباز رکاب حاج قاسم. حاجی بهش یاد می‌داد یک سرباز امام زمان چطور باید باشه؟ میگفتم پسرم هر چی سردار میگه گوش بده دل بده کم کسی نیست. حرفاشو بذار روی چشمات.
صبح بیدار شدم تا حالا اشکم بند نمیاد چطور باور کنم نبودنتو؟ چطور باور کنم رفتنو؟ چیزی جز شهادت حق شما نبود.
دارم رویاهایی که بافته بودم پنبه می‌کنم پسرم بی سردار موند
     اخیرا متوجه میشم با پسرم چند مورد بد رفتاری داشتم! کجاها؟ جاهایی که سرسخت رو نظر مخالفش با خودم پافشاری کرده؛ بخصوص که اگر جایی مثل استخر جلوی دید دیگران بودیم و تایممون رو به اتمام بود!
     یادمه تو خونه پدری آنقدر حرفم و نظرم نادیده گرفته میشد تا جائیکه حق انتخاب پوشش و مدل لباس خودم رو نداشتم، که همیشه برای ساده ترین مسائلی شخصیت میبایست زور زیادی میزدم تا با عصبانیت تا بتونم کمی از حریم دفاع کنم و بخصوص که خودم و نظرم رو اثبات کنم!
 
َantimatter چقدر آخرامانی‌ست. موسیقی این ترک در شب اتفاق افتاده. جزء موسیقی‌های شب است. شبی تاریک که دور یک زمین فوتبال می‌دوی و سرد است و تنهایی و شقیقه‌ات تیر می‌کشد و می‌دوی که رها شوی. و همان خط اول برای فروپاشاندن تو کافی‌ست، welcome my son, welcome to the machine. پسری که بناست روبروت کنم با فریبی که خورده‌ای. پسری که بناست تو را از لذات خودت بیرون بکشم و تو را در رنجی ناتمام فرو ببرم چون تو نه آنقدر بی‌مایه‌ای که ی این چرخه التذاذ بشوی، و نه آنقدر
یکنفر هست دائم به من تیکه میندازه پشت سرم میگه فلانی با بچه هاش بد تیپ میگردن چقدر همسرش وضع مالیش بده و حرفهای دیگه 
ما چند ساله بخاطر کلاسهای گفتار درمانی و کاردرمانی پسرم یخورده وضع مالیمون خوب نیست ولی تحمل میکنم چون پسرم خوب شده و داره پیشرفت میکنه و از این موضوع خوشحالم حتی اگه لباسهای قدیمیم رو بپوشم. 
میخواستم بهش بگم تو که با کلاس وبا شخصیتی چرا رفتی صیغه یه مرد زن دار شدی ؟؟؟ برای شوهر صیغه ایت بچه آوردی دلت خوشه هر ماه با دعوا و دا
من کار خاصی برای دوستان انجام نمیدم اما خیلی بهم لطف دارند، غروبی زنگ در رو زدن پسرم رفته پشت اف اف ببینه کیه، میگه مامان یه آقایی اومده فامیلی شمارو میگه، گفتم وایستا بیام، رفتم میبینم یکی از همکاران که با هم همسرویس بودیم هستن خلاصه قسم داد پایین نیاین منم بالا نمیام، عسل از شهرستان آوردم با سیاه دانه میزارم تو اسانسور 
خلاصه کلی شرمنده کردن پسرم میگه مامان کجاییه ایشون لهجه آذری داشتن عسلش مال کجاست، یک لحظه عجیب دلم یادت کرد، گفتم اردب
پیامبر رحمت (ص):
دعای پدر برای فرزندش، همانند دعای پیامبر برای امتش است.
پدر شهید لطفی در مراسم تشییع:
امروز از همیشه من به مسیر مصمم ترم و از همه بیشتر نسبت به اسرائیل دشمن ترم.
اگر خبر برسد که مقام معظم رهبری دستور دادند که به سمت اسرائیل حرکت کنید، والله پسرم را دفن نکرده به سمت سرزمین های اشغالی حرکت می کنم.
 
چهار تا دوست که 30 سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کنن. بعد از یه مدت یکی از اونا بلند میشه میره دستشویی. سه تای دیگه صحبت رو می کشونن به تعریف از فرزندانشون…اولی: پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه. اون توی یه کار عالی وارد شد و خیلی سریع پیشرفت کرد. پسرم درس اقتصاد خوند و توی یه شرکت بزرگ استخدام شد و پله های ترقی رو سریع بالا رفت و حالا شده معاون رئیس شرکت. پسرم ان
دانلود فیلم ترکی تو میتونی پسرم با دوبله فارسی
دانلود فیلم تو میتونی پسرم ۲۰۱۸ Hadi Be Oglum با لینک مستقیم
کیفیت ۷۲۰ اضافه شد
نام فیلم : Hadi Be Oglum / تو میتونی پسرم ژانر : رمان کارگردان : Bora Egemen نویسنده : Firat Parlak بازیگران : Alihan Turkdemir, Büşra Develi, Cem Zeynel Kılıç, Feridun Düzağaç ,Kivanç Tatlitug, Büsra Develi, Alihan Türkdemir محصول : ترکیه زبان : ترکی ( دوبله فارسی ) زمان : ۱۰۶ دقیقه امتیاز : ۷/۱۰ کیفیت : ۴۸۰p , 720p فرمت : Mkv حجم : MB 900 , MB 400 لینک دانلود : مستقیم – Direct خلاصه داستان
: علی یک ماهی گیرا
یادمه وقتی پسرم نوزاد بود دعوایی کردم و خیلی دلم میخواست با پسرم درباره اش صحبت کنم تا سبک بشم. ولی میدونستم این کار روحی هست و گذاشتن بار به این سنگینی که خودم تحملش رو ندارم، رو شونه های ظریف اون طفل لطیف اشتباه جبران ناپذیری هست. خلاصه با اینکه میدونستم تو نوزادی متوجه حرف های من هم نخواهد شد، کار درست رو انجام دادم و از همون روزهای اول مشکلات رو به عشق کوچکم منتقل نکردم.
چندی پیش متوجه شدم برنا حتی اگه به ظاهر مشغول کاری هست، تک تک کل
پسرم هشتاد و سه روزه شده است. کلی کارهای جدید یاد گرفته است. در هفتاد و هشت روزگی، هنگامی که در آغوش آقای پدرش بود به تبلیغات کودکانه تلویزیون خیره شد. قهقهه که خوراک هر روزش است. کمی بیشتر از قبل گردن می گیرد. با "هم" گفتن من دهانش را باز می کند تا به او قطره دهم. قطره کولیکش را هم بعضی وقت ها تف می کند. در جهت گوشی می چرخد و لبخند می زند تا از او فیلم بگیرم. با او حرف بزنی با تو حرف می زند. روی شکم که بگذارمش کلی سعی می کند که سینه خیز برود ولی تنها کم
فصل 2
:اسم تو هم دادار هست نه؟ _آره پس منو میشناسید :پدربزرگت خیلی در موردت تعریف میکرد، حالا چی شد اومدید شمال؟ _چی میگفت در موردم؟ :والا پسرم چی بگم.گفت اگه یه موقع دادار اومد سراغم رو ازت گرفت بهش یه امانتی بده اونقد هیجان زده بودم که حد نداشت یه لبخند زدم که ایلیا سوالی بهم نگاه کرد.بدون تردید گفتم. _آقای میشه اون امانتی رو بهم بدین؟ :چرا که نه الان برمیگردم پسرم تا آقای رفت دفتر رو بیاره ایلیا زد رو پام و ی
      روز گذشته با آرد و نمک و ماست برای پسرم کمی خمیر بازی درست کردم تا باهم حال کنیم. یک تکه از خمیر رو دست پسرم دادم و یک تکه هم دست خودم. همینجور که داشتم خمیرآماده شده رو ورز می دادم و شکل می دادم، ییهو دیدم غول کوچولو داره با چشمایی گرد نگاهم می کنه در حالیکه چیزی از خمیر تو دستش نمونده! بهش گفتم خوردیش؟ سرشو به چپ و راست ت داد و گفت: به به به به :))
     خلاصه دوباره نصفی از خمیر خودم رو بهش دادم و گفتم یلحظه صبر کن تا برم قالب بیارم؛ وقتی بر
دانلود آهنگ جدید حامد محضرنیا پسرم
Download New Music Hamed Mahzarnia Pesaram
آهنگ جدید حامد محضرنیا بنام پسرم
خوش اومدی به زندگیم همه ی دنیای من قربون اون نگات بشم پسر زیبای من
به عشق دیدنت تا صبح بیدارم من بیشتر از خودم تورو دوس دارم
 
ادامه مطلب
*این داستان خیلی زیباست* *مردی بود قرآن میخواند و معنی قرآن را نمیفهمید* *پسرکوچکش از او پرسید:* *-چه فایده ای دارد قرآن میخوانی بدون اینکه معنی آن رابفهمی؟* *پدر گفت پسرم سبدی بگیر واز آب دریا پرکن وبرایم بیاور* *پسر گفت:غیر ممکن است که آب درسبد باقی بماند.* *پدر گفت امتحان کن پسرم.* *پسر سبدی که درآن زغال میگذاشتند گرفت ورفت بطرف دریا وامتحان کرد* *سبد را زیرآب زد وبه سرعت به طرف پدرش دویدولی همه آبها از سبد ریخت وهیچ آبی در سبد باقی نماند* *پس به پ
امروز دوباره دلها لرزید اشکها غلطان و 13هزار مادر چشم براه امیدوارانه به ستاد رفتند .عزیز دلم؛ منم رفتم ؛با پاهای لرزان و عصای دلخون؛ منم رفتم ؛آمده بودم نوه گلت را نشانت بدهم ؛دلبرک بالا بلندم؛ امروز من مثل تو یواشکی از خانه بیرون رفتم ؛ یاد رفتنت به جبهه افتادم برای امیر حسین تعریف کردم گفتم بیا مثل پدر بزرگت یواشکی بریم تا کسی مارا نبیند ؛جان دل مادر روزی که رفتی پسرت در بطن مادرش یکماه بود امروز که به امید دیدنت آمدم نوه تو چهار ساله است .
کتاب به خاطر عشق پسرممترجم: شراره معصومی
رمان عشق به خاطر پسرم در واقع  داستانی واقعی زندگی
زنی افغان  است که  ابتدا داستان رنجهای مادربزرگش
و پدرش را روایت می کند،
مادربزرگی که قربانی زیباییش می شود
 و پدرش که زیر نفوذ برادری بدخواه بزرگ می شود
و پس از آن جریانات و تحولات اجتماعی و ی
افغانستان  که زندگی او و خانواده اش را در هم می پیچد
و نهایتا او که خود را به آمریکا رسانده،
حتی در این کشور جدید ازدواجش با تعصبات قومی
به او تحمیل می شود
وقتی میای مسافرت که ازش لذت ببری که یه مقدار از فضای کار دور بشی و استراحت کنی ،
یه بیماریِ ساده می تونه همه چیز رو خراب کنه .
این دنیا همش همینه ، 
از این دنیا نمیشه به سمت خودش فرار کرد .
دقیقا برعکسِ خدای عزیزم .
+ همسرم کمی بیمارن ، لطفا براشون دعا کنید . پسر را یه جورایی باید تنهایی به دوش بکشم و کاراشو بکنم . سخته ، اما برای بیشتر فهمیدن قدرِ مامانش لازمه .
++ جهت تلطیف : موقع رفتن رسیده بود . پسر داییش بهش می گه " سا سا " . پسرم جواب میده " دا د
عجب روز کثافتی بود امروز!
روز تمرین و نتیجه هم بود!
صبح امروز و حتی چند روزگذشته، اعصابم کلافه پرستار پسرم بود که برای متوقف کردن فرزندم از داد استفاده کرد چون وقتی با اون به خیابون رفت سرش تو گوشیش بود و بعدهم سر ساعت حضور بی‌توجهی میکرد و بازی درمی‌آورد!
عصر هم که گفتم پسرم رو ببرم به جایی که فرزندم معمولا بهش خوش می‌گذشت بخصوص که ما چندین بار با تذکر و ارائه اطلاعات محیط روانی اونجا رو امن کرده بودیم.
قبل از حرکت به ما خبر دادن مادر و خواهر
من از یه جهت داشتن هم خونه ای رو دوست دارم.
تا وقتی نخوام ازدواج کنم هم میخوام همچنان هم خونه ای داشته باشم.
هر هم خونه ای یه زندگی جدیده، یه دنیای جدیده.
هر بازه سنی ویژگی ها و پیچیدگی های خودشو داره.
یه هم خونه ای داشتم که هر روز صبح ساعت 6 از خواب بیدار میشد و تا هشت همینجوری صبحونه میپخت.
از هشت نا نه صبحونه میخورد.
و از نه تا ده ظرف و اینها رو میشست و.
بقیه هم خونه ایام از دستش اسایش نداشتن.
یه بار صبح وقتی داشتیم صحبت میکردیم توضیح داد که چرا ص
1_ بچه ها در خانه اند و روش و مدل زندگی کاملا فرق کرده. درس و مشق و کنکور فراموش شان شده. پدرشان حکم می دهد که درس تان را بخوانید اما گوش شنوایی نیست. خصوصا پسرم که گاهی شاخ و شانه می کشد و کم مانده بود اختلاف میانشان بالا بگیرد. چرا پدرشان فکر میکند میتواند با زور و یا تنبیه حرفش را پیش ببرد؟ نمیدانم. این وسط میانه را گرفتم و خدا میداند که پسرم منطقی تر است.
2_ مزخرف ترین خانه تکانی را پشت سر می گذارم. موکت ها را دیر اوردند و خانه بازار شام است  و من
ما خانواده موفرفری ها هستیم در ضمن خانواده ای هستیم در چهارطیف متفاوت از رنگ!
همسرم سبزه رو .من سپید سپید.پسرم گندمی .دخترم روشن تر از پسرم هست و کمی تیره تر از من .(هنوز اسم رنگش را کشف نکرده ایم.)
.وقتی دستهایمان را کنار هم می گذاریم هر کداممان یک رنگ منحصرفرد داریم
قسمت جالب ماجرا دیدن همکاران و دوستان همسرم هستند که طیف وسیعی از دکتران با انواع اقسام تخصص ها هستند که با دیدن پدر و دختر شروع به واکاوی رنگ پدر و دختر می کنند.(دخترم کنار پ
 
من همیشه از داشتن زن عزیزم ماری لوئیز سرافراز بوده‌ام و تا آخرین لحظهٔ حیات با بهترین احساسات صمیمانه یادبود او را حفظ خواهم کرد. از همسرم خواهش می‌کنم که پسر مرا حراست نماید و از خطراتی که در زمان طفولیت اورا تهدید می‌نماید حفظ کند . به پسرم توصیه می‌کنم همواره بخاطر داشته باشد که او یک شاهزادهٔ فرانسوی است و هرگز آلت دست کسانی که فرانسه را تحقیر می‌نمایند نشود و پسرم هرگز نباید به هیچ عذر و بهانه و دستاویز با فرانسه بجنگد ویا آن را از پ
دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در در مشت گرفته مچ دست پسرم را یارب به چه سنگی زنم از دست غریبی این کله پوک و سر و مغز پکرم را هم در وطنم بار غریبی به سر دوش کوهیست که خواهد بشکافد کمرم را من مرغ خوش آواز و همه عمر به پرواز چون شد که شکستند چنین بال و پرم را ؟رفتم به کوی پدر و مسن مالوف تسکین دهم آلام دل جان به سرم را گفتم به سر راه همان خانه و مکتب تکرار کنم درس سنین صغرم را گر خود نتوانست زدودن غمم از دل زان منظره باری بنوازد نظرم را کانون پدر
 او باید بداند که همه مردم عادل و همه آنها صادق نیستند، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بگویید، به ازای هر تمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می شود. به او بیاموزید، که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست. می دانم که وقت می گیرد، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش، یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد. به او بیاموزیدکه از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد. او را از غ
صحنه اول: مادر ۴ شهید عکس فرزندان خود را یکی یکی به امام خمینی ره نشان می دهد و معرفی می کند این پسرم اولم بود فلان عملیات شهید شد ؛ این پسر دومم بود عملیات دیگه شهید شد ، به فرزند  شهید سوم که رسیدمادر دید اشک   
امام جاری شده، عکس ها رو جمع کرد و گفت من ۴ پسرم رو دادم تا اشک شما رو نبینم.
صحنه دوم: مسوول ارشد نظام که شهرت و ثروت و مقام و. رو از برکت خون شهدا به دست آورده ، به خاطر عدم دعوت به یک جلسه استعفا می دهد، به خون شهدای مدافع حرم پشت کرده، 
خواب دیدم یڪ گردنبند و پلاڪ طلا چشم نواز و بزرگی بهم هدیه دادن .
ڪه تو بیداری هم ندیده بودم.
تعبیرش و پرسیدم
از یک نو رسیده
از تولد یک پسر خلف خبر مےداد.
خوابم تعبیر شد.
دومین فرزندم و اولین پسرم بدنیا اومد.
باباش آقامهدے گفت:  هرکی اسم پسرش و حسین بزاره هروقت صداش ڪنه انگار حضرت زهرا پسرش و صدا میڪنه . دوست دارم اسم پسرم همنام پسر دختر پیغبر باشه رهرو ارباب باشه.
ادامه مطلب
جوانی وارد سوپر مارکت شد ومشغول خرید بود که متوجه کسی شد که سایه به سایه تعقیبش میکنه رو برگرداند زن مسنی را دید که زل زده وی را نگاه می کرد جوان پرسید: مادر چیزی شده که مرا اینطور دنبال میکنی خانم با اشک گفت: تو شبیه پسر مرحومم هستی وقتی مرا مادر صدا زدی خاطرات پسرم را تجدید کردی جوان گفت: خانم این روزگاراست و سنت حیات، یکی میره یکی میاد شما هم خودتو ناراحت نکن.
 زنه در حال رفتن بود که از جوان درخواست کرد دوباره وی را مادر صدا کند. جوان صدا زد ما
✨ ‌به نام امید شب های تار. ✨
 
چه سخت است شب ها را تا صبح گریستن.چه سخت است، نصف شب با صدای شلیک، پریدن.◼چه سخت است. که بدانی هم سن و سالی هایت دارند در خانه هایشان، غذاهای خوشمزه میخورند اما تو داری گوشتی که ده سال تاریخ انقضایش گذشته میخوری، چه سخت است!.
چه سخت است که بدانی هم سن و سالی هایت مشغول تفریح و گردش و عشق و حال هستند اما تو اینجا کارَت شده خیره شدن به دربی که باز شود و نمی شود!.چه سخت است.❌ روز ها فحش ناموس شنیدن و دست های بسته

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها