نتایج جستجو برای عبارت :

دیدار یار غایب دانی چه حالی دارد ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد

راستش را بخواهید شاید اصلا از این مطلب خوشتان نیاید چرا که این مطالب تمرینی برای نویسندگی هستند که امیدوارم بتوانم به نویسنده بهتری تبدیل شوم.
حال من خواهان آنم که جمله ای ساده را به حالت های زیباتری در بیاورم و این کار تمرینی برای نوشتن داستان هایم خواهند شد.
1- من به مهمانی رفتم.
2-من با پدرم به مهمانی رفتم.
3-من دست در دست پدر به مهمانی رفتم.
4-من با خوشحالي، دست در دست پدر به مهمانی رفتم.
5- من همچون گلی با ادب، دست در دست پدر به مهمانی رفتم.
6-با
دیروز که رفته بودم اونجا که دوستامو ببینم و وقتیکه دیدمشون و چنننندبار سفت سفت بغلم کردن، تازه یادم اومد سفت بغل کردن ینی چی؟ دوست داشتن ینی چی؟ رفیق بودن ینی چی؟ وقتی با یه‌لبخند خیره بهم نگاه کردن و حس خوشحالي رو از توی چشماشون خوندم، خوشحال شدم. دیدم که توی راهنمایی، با چشمای باز دوستامو انتخاب کردم. انقدری چشمام باز بوده که وقتی دیدنم اینهمه خوشحال شدن. انقدری چشمام باز بوده که فکم درد گرفت از محکم بغل کردنم و احتمالاً فک اوناام درد گرف
درماه رحمت آسمان باران ببارد/هر محفلی هم نغمه قرآن ببارد/توفیق می خواهد دلت در محضر حق/هردیده از خوف خدا آسان ببارد/عشق نبی وآل او آتشفشان است/نورولایت بردل سامان ببارد/دارالشفای مومنین وقت سحرهاست/اندرنماز وهردعا ایمان ببارد/افطاررا شیرین کند ديدارمعبود/وقت اذانش بردلت درمان ببارد/هرشب به یاد مستمندان وفقیران/تالطف حق برجان تواحسان ببارد/مهدی بباید باشکوهی ازعدالت/برشیعیان الطاف آن جانان ببارد/
باران رحمت حق ازآسمان ببارد/درماه خوب ایزد بر شیعیان ببارد/یک قطره اشک بنده اندرسحرگلستان/با معرفت زچشمی بهرامان ببارد/درلحظه های افطاربرکت به سفره آید/آن بخشش الهی برمومنان ببارد/گنج دعاو اخلاص فصل بهارقرآن/وقت پرستش حق بردوستان ببارد/حب نبی وآلش آرد گل ولایت/اندرمه مبارک برماعیان ببارد/صاحب زمان ظهورش مژده برای عالم/جبریل درشب قدربر اونشان ببارد/
ديدار يار غايب داني چه ذوق دارد؟
ابري که در بيابان بر تشنه‌اي ببارد

ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد

سودای عشق پختن عقلم نمی‌پسندد
فرمان عقل بردن عشقم نمی‌گذارد

باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را
ور نه کدام قاصد پیغام ما گزارد

هم عارفان عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد

زهرم چو نوشدارو از دست يار شیرین
بر دل خوشست نوشم بی او نمی‌گوارد

پایی که برنيارد روزی به سنگ عشقی
گوییم جان ندارد یا دل نم
باران رحمت حق ازآسمان ببارد/ازکوثر ولایت برشیعیان ببارد/اندرقدوم زهرا خشنودگشته احمد/ عزت به دین ودنیا برمومنان ببارد/آن حجت الهی هم کفو مرتضی شد/بین زمزم محبت بر دوستان ببارد/ازنسل پاک زهراگنج امامت آمد/درگلشن ولایت عشقی عیان ببارد/روز تولدش بین آمد سلاله او/نورخداخمینی براین جهان بباردبریک گوی مهدی شد شیعیان ورهبر/لطف وعنایتش برایرانیان ببارد/
بلقیس در پهندشت خشک بيابان اول به نان می‌اندیشید . نان ، و چه بهتر که بریان باشد . پس آسمان در چشم بلقیس آن‌هنگام خوش بود که ببارد ، ستاره از پیِ بارشی پُربار خوش بود . ابر ، تَرَش خوش بود ، نه بازی‌هایش بر رُخ ماه . سحر آنگاه خوش بود که آدمی چشم به سبزه بگشاید ؛ امیدِ سیر شدن گلّه . زیبایی آب نه در زلالی‌اش که در سرشاری‌‌اش بود . بسيار ، بگذار رود دیوانه فرزندی از من بگیرد ، اما تشنگی خاک فرو بنشاند . این آب و خاک فرزندان بسيار ستانده ، اما این ز
در فصلی هستیم که دلمان می خواهد حالمان خوب باشد، هوا خوب باشد، بوی شکوفه های بهاری از پنجره بیاید، باران ببارد، بشود عزیزانمان را در آغوش بکشیم و بوسیدن هم !
آن يار مطبوع بهاری که جایش هزاران بار خالیست! 
گاهی حس خوب درون کوزه ایست که تشنه ی آنیم!   عشق همین نزدیکیست!
 
در فصلی هستیم که دلمان می خواهد حالمان خوب باشد، هوا خوب باشد، بوی شکوفه های بهاری از پنجره بیاید، باران ببارد، بشود عزیزانمان را در آغوش بکشیم و بوسیدن هم !
آن يار مطبوع بهاری که جایش هزاران بار خالیست! 
گاهی حس خوب درون کوزه ایست که تشنه ی آنیم!   عشق همین نزدیکیست!
 
تو اگه به سمجات رسیده بود، امروز نمیومدی
اره راست میگی. 
 
اره راست میگه اسن امید بود که من رو اورد. من تشنه ام تشنه‌ی حرف زدن تشنه‌ی خواسته شدن. 
دلم می‌خواد یکی بیاد بگه هرچی بشه کنارتم. 
نذاره برم از خونش. 
یکی باشه بگه عب نداره درستش میکنم.
 
.
یک وقت هایی هست که آدم جلوی اشکش را میگیرد. نمیگذارد بغضش خوب خوب چلانده شود. نمیگذارد تا آخرین قطره ی اشک روی گونه اش سر بخورد. انگار که بخواهد ثابت کند هنوز ته مانده زوری دارد . هنوز ته مانده قدرتی توی بازوهایش مانده . هنوز ته مانده قوتی توی زانوهایش مانده .  ولی می‌داني ؟ یک شب هایی هست که آدم ذره ای، ذره ای در برابر اشک هایش از خود مقاومت نشان نمی‌دهد . ذره ای جلویشان نمی‌ایستد . ذره ای بغضش را کنترل نمی‌کند . انگار کن که ابر پاییز باش
امروز دم غروب توو ماشین نشسته بودم و داشتم از شیشه‌های برف‌گرفته به بیرون نگاه می‌کردم،؛ همه چیز به شکل غریبی تیره و تار و درهم بود. شبیه به گذشته‌ای که آمده و رفته و ناپدید شده است. گذشته‌ای که می‌توانی ببینمش اما از لمس کردنش عاجزم. حتا اکنون نیز برایم همینگونه است. چه قدر دلم می‌خواست این تاری دید از بین برود. تشنه‌ی نورم. بنده‌ی روشنایی. غلام آن کس که برایم چراغی بیاورد و وضوحم ببخشد. بعد این زمستون واسم بازم زمستونه. چه فرقی می‌کند آ
مردی دو دختر داشت یکی را به یک کشاورز ودیگری را به یک کوزه گر شوهر داد. چندی بعد همسرش به او گفت : ای مرد سری به دخترانت بزن واحوال آنها را جویا بشو.
مرد نیز اول به خانه کشاوز رفت وجویای احوال شد، دخترک گفت که زمین را شخم کرده وبذر پاشیده ایم اگر باران ببارد خیلی خوبست اما اگر نبارد بدبختیم.
مرد به خانه کوزه گر رفت ، دخترک گفت کوزها را ساخته ایم ودر آفتاب چیده ایم اگر باران ببارد بدبختیم و اگر نبارد خوبست.
مرد به خانه خود برگشت همسرش از اوضاع پرسی
مردی دو دختر داشت یکی را به یک کشاورز ودیگری را به یک کوزه گر شوهر داد. چندی بعد همسرش به او گفت : ای مرد سری به دخترانت بزن واحوال آنها را جویا بشو.
مرد نیز اول به خانه کشاوز رفت وجویای احوال شد، دخترک گفت که زمین را شخم کرده وبذر پاشیده ایم اگر باران ببارد خیلی خوبست اما اگر نبارد بدبختیم.
مرد به خانه کوزه گر رفت ، دخترک گفت کوزها را ساخته ایم ودر آفتاب چیده ایم اگر باران ببارد بدبختیم و اگر نبارد خوبست.
مرد به خانه خود برگشت همسرش از اوضاع پرسی
.
یک وقت هایی هست که آدم جلوی اشکش را میگیرد. نمیگذارد بغضش خوب خوب چلانده شود. نمیگذارد تا آخرین قطره ی اشک روی گونه اش سر بخورد. انگار که بخواهد ثابت کند هنوز ته مانده زوری دارد . هنوز ته مانده قدرتی توی بازوهایش مانده . هنوز ته مانده قوتی توی زانوهایش مانده .  ولی می‌داني ؟ یک شب هایی هست که آدم ذره ای، ذره ای در برابر اشک هایش از خود مقاومت نشان نمی‌دهد . ذره ای جلویشان نمی‌ایستد . ذره ای بغضش را کنترل نمی‌کند . انگار کن که ابر پاییز باش
مگه میشه کتابی با عنوان روزی که برف سرخ ببارد کنار دستت باشه وتو بی توجه فقط درستا بخونی!!! حالا میخادفقط 20روز به کنکور مونده باشه :)وقتی برای اولین بار بازش کردم  با این ابیات مواجه شدم
به هیچ حیله در آغوش در نمی آئی 
مگر تو را ز نسیم بهار ساخته اند

بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق 
یوسف از دامان پاک خود به زندان رفته است 
صائب تبریزی 
بودن با آن دسته از انسان‌هایی که هرچقدر بیش‌تر همراه‌شان می‌شوی و هم‌کلام‌شان، بیش‌تر به هیچ بودن خودت پی می‌بری. آدم‌هایی که به عمق رسیده‌اند بی آنکه خیس شده باشند. کسانی که با هر کلمه خود به تو می‌فهمانند که فقط در سطح آب مشغول بازی با حباب‌های کوچک بوده‌ای. تنها یک چیز برای توصیف آن‌ها کافی‌ست. "با پای خود تا لب چشمه می‌روی و تشنه‌تر برمی‌گردی. تشنه‌تر، هر بار. تشنه‌تر از هر بار. چرا؟ نمی‌دانم. نمی‌دانم".
خب دوران سرخوشی به پایان آمد و من تشنه‌ام دوباره، اما راستش نه تشنه‌ی عشق و دوست داشتن و دوست داشته شدن که تشنه‌ی لاس زدن و دلم از تنهایی گرفته. 
چاره چیست؟ به یقین صبر و صبر و کمی مدارا با دل.
می‌خونه: دیگه عاشق شدن، ناز کشیدن فایده‌ نداره. به گیسوی پریشون میرسی خودتو نگه‌دار.
باید از خودم مراقبت کنم در مقابل این تشنگی و تلخی تنهایی، این نیز بگذرد.
اینجا وسط بيابان به خواسته هایمان متصل میشویم .
وسط یه بیابون که شدت گرما بالاس ، خستگی طاقت فرسا ، فقط یه چیز میتونه حالت خوب کنه  "آب" هیچ چیز جز آب توی این لحظه نمیتونه تو رو سیراب کنه حتی اگه تو اون لحظه بگن بیا به جای آب بهت یه چیز با ارزش دیگه بدیم ولی نه تو میگی گور بابای چیزه با ارزش به من فقط آب بدید.[Pause] حکایت ما هم یه همچین چیزی هست این که میخوای به یه چیز برسی توی (رشته مورد علاقت ، تو کارت ، تو زندگیت ، تو هر چیزی که تو رو بتونه به تشنه ب
چه باران ببارد چه نه.
از خشکسالی نترس!
با وجداني راحت
غبارِ آواره در کوچه پس کوچه های دلت را نفس بکش
و به خاطر قطره ای،
منّت آسمان را نکش!
باور داشته باش که  روزی خدا
حتّی سنگ را برایت آب می کند!
چه باران ببارد چه نه.
 
 
-از مجموعه ی فرشته ی زمان ( برای دخترم )
 ( شفیقه طهماسبی )
يار بی پروا، مکن در عشق خود شیدا مرا،
نیست پروایی دگر از يار بی یپروا مرا.
سر به سودایت زنم، رسوا در این سودا شوم،
پس در این سودا مکن رسواتر از رسوا مرا.
مرهم درد دل تنهای من تنها تویی،
با غمم تنها نمان، تنها نمان، تنها مرا.
تشنه تر گردم، ببوسم از لبان تشنه ات،
تشنه لب غرقم مکن در دامن دریا مرا.
می کند افسون مرا افسانة چشمان تو،
می بری بر عالم افسانه و رؤیا مرا.
خوشتر از یاد خوش و روی خوش و حرف خوشت
خوش نمی آید همه این خوبی دنیا مرا.
من گلی بودم در رگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون در شبی تاریک روییدم تشنه لب بر ساحل کارون برتنم تنها شراب شبنم خورشید می لغزید یا لب سوزنده مردی که با چشمان خاموشش سرزنش می کرد دستی را که از هر شاخه سر سبز غنچه نشکفته ای می چید پیکرم فریاد زیبایی در سکوتم نغمه خوان لبهای تنهایی دیدگانم خیره در رویای شمو سرزمینی دور و رویایی که نسیم رهگذر در گوش من میگفت آفتابش رنگ شادی دیگری دارد عاقبت من بی خبر از ساحل کارون رخت بر چیدم در ره خود بس گل پژمر
فقط وقتی میبینم بنده های خوبت رو بهت حق میدم که من رو حج ننویسی تا این وقت روزگار.
که کربلا تبریز تا این وقت
تشنگی
تشنگی رازش باید باشه.
من اگر با این جگر خون کباب نیستم و تشنه نشدم.
پس تشنه ام کن بلاعقوبت.
تا بجوشد ابم از بالا و پست.
 
 
 
هرگز حَسَد نبردم بر منصبیّ و مالی
الّا بر آن که دارد با دلبری وصالی
داني کدام دولت در وصف می‌نیاید –
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
خرّم تنی که محبوب از در فراز-اش آید –
چون رزقِ نیک‌بختان، بی زحمتِ سؤالی
همچون دو مغزِ بادام، اندر یکی خزینه،
با هم گرفته انسی، وز دیگران ملالی
داني کدام جاهل بر حالِ ما بخندد –
کو را نبوده باشد در عمرِ خویش حالي
سالِ وصال با او یک روز بود گویی
واکنون – در انتظار-اش – روزی به‌قدرِ سالی
ایّام را، به ماه
نشنه‌ام، تشنه‌ی عشق. از آخرین باری که عاشقی کردم چند وقت می‌گذرد؟ از آخرین نگاه عاشقانه به من، آخرین خواسته شدن. تف به این زندگی که دارم همش با شیرینی پرش می‌کنم. نیاز به یک تصمیم جدی دارم. یک کار جدی، اتفاق جدی، حرکت جدی.
این عطش جز به علم فرو نخواهد نشست، میدانم.
 
می رقصم تو نمی داني عشق تو چه شوری دارد نمی داني ندیدنت چگونه از خود بیخودم میکند نمی داني ذکر تمام نماز هایم با تو شروع می شود و با تو تمام می شود ایمان نمی داني چه آتشی در وجودم است میرقصم میچرخم بلند میخوانم از حال میروم اذان که می دهند در هر سجده نمازم قلبم تو را میخواهد نمی داني ربنا آتنا ها را با چه حالي میگویم تو نمی داني برای من چه جایگاهی داری نمی داني قرآن که بدست میگیرم قبل از بسم الله  خواستن تو بر زبانم جاری میشود ختمم با نام تو تما

چشم ديدار ندارم .
شده ام کورِ گناه
رو که رو نیست .
ولی تشنه‌ ديدار تـ❤️ـوام
آرزو بر مـن آلوده .
روا نیست،ولـــی
کاش یک روز ببینم .
که ز انصار تـ❤️ـوام

تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود

  اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج
ای که می پرسی نشان عشق چیست ؟
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست.
عشق یعنی مشکلی اسان کنی
دردی از در مانده ای درمان کنی.
 
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش
 
عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
واگذاری اب را ، بر تشنه تر 
عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه ای جاری شده
 
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
هر کجا عشق اید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ، ممکن شود
شب همه شب ،
در انتظار 
دل ، 
لحظه به لحظه ،
بی قرار 
شوق وصال ، در نگهم ، 
 بهر لقا ، 
از سر شب تا به سحر 
اشک و نیایش و دعا  
 در سحری ، 
رقیب به من طعنه زد و 
گفت ، که تو ،
((  لایق ديدار نئی  ))
از شب بعد ،
دگرنیا !!
بغض دوباره آمد و 
گریه شدم  ،
داغ فراق در دلم ،
بهانه شد 
تشنه شدم
تشنه ی ،بوییدن مسحورترین ، 
عطر عبا ، 
نگین انگشتر صنع ، مهدی ( ع ) موعود ، بیا 
در همه عمر ،
لحظه به لحظه ،
چشم ، براه 
جمعه به جمعه منتظر 
منتظر ظهور نه ،
منتظر طلوع ماه ،
م
دانلود آهنگ جدید آرمان گرشاسبی به نام بگو به باران
Текст песни bego be baran Arman Garshasbi
بگو به باران ببارد امشب بگو بگو به باران ببارد امشبСкажи, что идет дождь сегодня ечером Скажи, что идет дождь сегодня ечером
بگو بشوید از رخ غبار این کوچه باغ ها راСкажи им, чтобы смыть пыль с этой садоой аллеи
که در زلالش سحر بجوید ز بی کران ها حضور ما را

ادامه مطلب
گریه کن یافاطمه غوغای عاشورا رسید/اهل بیت مصطفی رام کبرارسید/درسپهرآفرینش کربلاشد جاودان/باولایت تاشهادت جانب مولارسید/یک یک ياران مولا جانفشان برحسین/داغ اصحاب ولایی بردل آقارسید/دشمنان از روی کینه سربه نیزه کرده اند/تشنگی آل احمدبرلب دريارسید/رحم برقاسم نکردند تشنه لب گشته شهید/نیزه ای برقلب پاک زاده لیلارسید/اکبرو اصغرشهید نینوایی درحرم/برحسین وزینب او غصه ای یکجارسید/درکنار نهرآبی هست عباس علی/تابه عرش حضرت حق دست آن سقا رسید/ر
با عسل در ماه رمضان کمتر تشنه شوید
همه ما در فصل های مختلف سال روزه گرفتیم و در همه فصل تشنه بوده اییم و عطش ما در روز های کاری بیشتر می شود برای کم کردن این عطش می توانید با عسل در ماه رمضان کمتر تشنه شوید و با قدرت بهتری به فعالیت روزانه خود ادامه بدید. ادامه مطلب با عسل در ماه رمضان کمتر تشنه شوید ادامه مطلب .
خاطرات جنگ چون گنجینه میماند ، از آن
میشود سینه به سینه نقل در متن زمان
کربلای یک به تیر شصت و‌ پنج ،رزمندگان
کرده اند آزاد مهران را بخون پاکشان
انتخاب رمز جنگی چون ابوالفضل بوده است
آب های قمقمه خالی شد از شیراوژنان
تشنه لب با عشق عبّاسِ علمدارِ حسین (ع)
بسته پیمان تا ننوشند آب قبل از فتحشان
باورش سخت است،آنها تشنه لب جنگیده اند
خط شکست و فتحِ مهران یادگار کارشان.
(برگرفته از #خاطرات_رزمنده_دوران_دفاع_مقدس_حاج_اکبر_کلیچ 
#احمد_یزداني
بيابان   بيابان مناسب‌ترین آمایش ممکن است که طبیعت، خود آن را تحقق بخشیده و مستقر کرده‌است. چنین بيابانی را به اصطلاح بيابان طبیعی یا بيابان واقعی یا بيابان تاریخی با منشا محیطی می‌گویند که در برابر بيابان انسانی یا بيابان دست‌ساز و بيابان جدید با منشا انسانی قرار می‌گیرد (اختصاصی و مهاجری، 1375 (. بيابان‌زایی، کاهش مقادیر آب خاک توسط بشر است. هم‌چنین ممکن است به دلیل پایین افتادن سطح‌ ایستابی یا جایگزینی گیاهان بومی با گیاهانی که آب بی
نسیم صبح سعادت، بدان نشان، که تو داني
گذر به کوی فلان کن، در آن زمان، که تو داني
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت!
به مردمی نه به فرمان، چنان بران که تو داني
بگو که جان عزیزم ز دست رفت، خدا را.
ز لعل روح‌فزایش، ببخش آن که تو داني
من این حروف نوشتم، چنان‌که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو داني*

خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است
اسیر خویش گرفتی بکُش، چنان که تو داني
امید در کمر زرکشت چگونه ببندم؟!
دقیقه‌ایست نگارا در آن میان که ت
متن آهنگ خط و نشان آرون افشار
بی من نتوانی این خط و نشان لبریزم از عشق آرامش جانباران ببارد عجب حال خوشی شاید نداني ولی باعثشیبی من نتوانی این خط و نشان لبریزم از عشق آرامش جانباران ببارد عجب حال خوشی شاید نداني ولی باعثشیدر دل من افتاده عشقت زمینگیر شدم سر تو با قسمت با تقدیر درگیر شدم
بزودی
ادامه مطلب
متن آهنگ خط و نشان آرون افشار
بی من نتوانی این خط و نشان لبریزم از عشق آرامش جانباران ببارد عجب حال خوشی شاید نداني ولی باعثشیبی من نتوانی این خط و نشان لبریزم از عشق آرامش جانباران ببارد عجب حال خوشی شاید نداني ولی باعثشیدر دل من افتاده عشقت زمینگیر شدم سر تو با قسمت با تقدیر درگیر شدم
بزودی
ادامه مطلب
مثل زهرابادل وجان برولایت يارباش/تشنه انوارایزد زمزم ديدارباش/این جهان برمحوراوگشته برپاتاابد/جان به کف اندررکابش تشنه ایثارباش/پشت دربهرولایت رفته زهرای جوان/جاودان شوتاقیامت میثم وعمارباش/عاشقان برخمینی دررکاب رهبرند/چون سلیمانی برایش برترین سردارباش/انقلاب ماگرفته درسهاازکربلا/مانعی بهرنفوذ دشمن واغيارباش/فاطمیه درس دارد شومهیای ظهور/ازبرای جانفشانی دائما بیدارباش/

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها