نتایج جستجو برای عبارت :

ایرج میرزا شعر هی کردم هی دادی

زندگی نامه ايرج ميرزا
ايرج ميرزا پاییز ۱۲۵۲ یا ۱۲۵۳ خورشیدی در تبریز بدنیا آمد و در ۲۲ اسفند ۱۳۰۴ خورشیدی در تهران در گذشت. ايرج ميرزا ملقب به جلال الممالک» و فخرالشعرا»، از جمله شاعران برجستهٔ ایرانی در عصر مشروطیت (اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی) و از پیشگامان تجدد در ادبیات فارسی بود.
ادامه مطلب
ايرج ميرزا ؛ فرزند صدرالشعرا غلامحسین ميرزا و نتبجه ی فتحعلی شاه قاجار در پاییر 1252 و یا 1253 در تبریز متولد شد و تحصیلات خود را در مدرسه دارالفنون تبریز گذراند در همین مدرسه زبان عربی و فرانسه را آموخت و با وجود اینکه خانواده او در حکومت ایران نقشی نداشتند از طبقه اشرافی قجر محسوب می شد اما چون او هم گاه فقر و تنگدستی را با تار و پود وجودش لمس میکرد می توانست با قشر فقیر و تنگدست جامعه همدردی کرده و مشکلات آنها را لمس کند . و اشعار او در مشروطه بس
آن شب که تورا کردم از خواب خوشت بیدار 
 
گفتم که بخور این را  این سیب خودم چیدم از آن طرف دیوار 
خوردی و خوشت آمد گفتی که بکن حالا تعریف از این دیدار 
 
می دادي و میکردم تو درس محبت را من گوش به این اقرار 
درپشت تو بنشستم تا صبح تورا کردم هرلحظه دعا بسیار 
 
آن شب شب خوبی بود هي کردم وهي دادي 
من گریه برای تو توعشق به این دیدار 
 
شعر از ايرج ميرزا 
 
 
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط 
عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط 
دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط 
اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط 
همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف،حیف خو گرفتم با جفای او غلط کردم ، غلط 
+وحشی بافقی
+ شاعر عنوان: صائب تبریزی
 پاورپوینت ادبیات درس دهم - چهارم دبیرستان
 
پاورپوینت آماده ادبیات درس دهم - چهارم دبیرستان در 29 اسلاید طراحی شده بخشی از مطالبی که در این پاورپوینت مورد بررسی قرار میگیرد به شرح زیر است:
 
- درس دهم قلب مادر
- تاریخ ادبیات
- معرفی ايرج ميرزا
- شعر ايرج ميرزا
- معنی بیت بیت شعر ايرج ميرزا
- بررسی قالب شعر
- بررسی جبین
-بررسی آونگ
و.
نکته:داخل فایل اصلی هيچ اسمی از سایت ما برده نمی شود
نکته ۲:پاورپوینت مدیریت منابع انسانی شرکت گوگل قابل ویرایش م
ايرج پزشک زاد طنز پرداز مشهور ایرانی و خالق کتاب دایی جان ناپلئون از خاطرات دوران کودکی اش می گوید:
از بابا پرسیدم بچه چه جوری میاد توی شکم مامانش؟بابا کمی فکر کرد. بعد گفت بیا بریم توی حیاط!به حیاط رفتیم بابا یکی از بته های گل سرخ رو نشون داد و گفت:- این بته اول یک تخم کوچیک بوده. بعد این تخم رو تو زمین کاشتیم. بعد بهش آب داديم و بعد از مدتی بزرگ شد و حالا شده این بته بزرگ که می‌بینی. منم تخم تو رو توی شکم مامانت کاشتم و بعد تو آمدی. -با دست کاشتی ی
احمق منم !
اعتماد کردم  به تو اره به تو ، تویی که گفتی خواهرمی گفتی کنارمی
اما تنهام گذاشتی عابرومو بردی
قول دادي !
قول دادي که نگی ولی گفتی اونم به همه
من چقدر احمقم که باز به تو اعتماد کردم و سعی کردم یادم بره دوسال پیش با من چیکار کردی
من چقدر ساده ام
چقدر تنهام!
چقدر احساس ضعف میکنم
خدایا خسته شدم
خسته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دلم یه دوست میخواد همجنس خودم !
از جنس سادگی
رسیدم به این جمله :برای من هيچ چیز به اندازه ی تنهایی ام اهمیت ندارد!
نفس عمیقی کشیدم. کتاب رو بستم و بغل کردم. نگاهم افتاد به انبوه ماشین های منتظر پشت چراغ.
کلافه شدم و فکر کردم الان بیشتر از هر چیزی به تنهایی احتیاج دارم. برای التیام جراحت قلبم در خلوت. برای بغل کردن خودم در تاریکی. کجا خوانده بودم : خودم را در آغوش گرفته ام. نه چندان با لطافت، اما وفادار ؟
دعا دعا میکنم گل فروشی هنوز باز باشه. قصد کردم به مناسبت روز معلم برای مامان یک شاخه رز صو
1. دستی به سر و روی طرح آموزش و پرورش کشیدم، فهرست مطالب و جداول و اشکال رو تنظیم کردم، چکیده رو ویرایش کردم. پانویس ها رو اوکی کردم و مجدد ارسالش کردم
2. آلبوم های مهرشاد و علی زند وکیلی و حجت اشرف زاده رو دانلود کردم + بخشی از عکسهای گوشی رو ریختم رو کامپیوتر
3. پاورپوینت برای یکی از درسام آماده کردم.
شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردمماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردمدیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مراگرچه عمری به خطا دوست خطابش کردممنزل مردم بیگانه چو شد خانه چشمآنقدر گریه نمودم که خرابش کردمشرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمعآتشی در دلش افکندم و آبش کردمغرق خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهادخواندم افسانه شیرین و به خوابش کردمدل که خونابه‌ی غم بود و جگرگوشه دهربر سر آتش جور تو کبابش کردمزندگی کردن من مردن تدریجی بودآنچه جان کند تنم، عمر حسابش
دیروز و امروز کلی کار کردم
دیروز کوکوی عدس پختم
ناهار ميرزا پختم.
ظرفای افطارم که کلا من میشورم.
امروزم ادامه کوکو رو سرخ  کردم. دو تا دونه کوچولو اسکمو آلوچه درشت کردم. برای سحری بابا کباب تابه ای درست کردم. ظرفارم که خودم شستم
ولا هيچ غلطی نمیکنم. نه درس. نه مقاله نه کارای مفید. فقط زندگیم شده روتین. نمیدونم کی میخوام به خودم بیام
دیروز کلی قارچ هم خریدم تا پنه بپزم. بگو پنه پختنت چی بود الاغ. 
تازه شکلات تخته هم خریدم کوکی درست کنم :|||||||
 
ا
زندگنامه ايرج ميرزا پاییز ۱۲۵۲ یا ۱۲۵۳ خورشیدی در تبریز بدنیا آمد و در ۲۲ اسفند ۱۳۰۴ خورشیدی در تهران در گذشت. ايرج ميرزا ملقب به جلال الممالک» و فخرالشعرا»، از جمله شاعران برجستهٔ ایرانی در عصر مشروطیت
(اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی) و از پیشگامان تجدد در ادبیات فارسی بود. ايرج ميرزا در قالب‌های گوناگون شعر سروده و ارزشمندترین اشعارش مضامین انتقادی، اجتماعی، احساسی و تربیتی دارند.
شعر ايرج ساده و روان و گاهي دربرگیرندهٔ واژه ها و
در نگاهت خود به ظاهر مرد کردم
من در درونم آن نباید کرد ، کردم
دانسته بودم بی توبودن مرگ حتمیست
دانستن بی دانشم را سرد کردم
تا در خودم عادت کنم حرفی نگفتم
رفتی و از قلبم خودم را ترد کردم
من همچو زخمی ها پرانم را گشودم
هي ضربه خوردم هي برایت درد کردم
گفتم که آبان می رسی مرداد رد شد
برگان سبزی را که دیدم زرد کردم
بیوگرافی بازیگران
حسین خواجه امیری
 
حسین خواجه امیری متولد ۱۱دی ۱۳۱۱ در خالدآباد نطنز در خانواده‌ای هنرمند به دنیا آمد. نام مستعار حسین خواجه امیری ، ايرج است. استاد ايرج پدر همایون خواجه امیری، هومن خواجه امیری و هاله خواجه امیری از همسر اول خود و توران صولت تاش و احسان خواجه‌امیری (خواننده و آهنگساز) و الیکا خواجه امیری (نوازنده) از همسر دوم خود می‌باشد.
برای ادامه بیوگرافی روی لینک زیر کلیک کنید
بیوگرافی ايرج خواجه امیری
Tags ايرج ايرج
بسم الله الرحمن الرحیم./
برنامه تلگرام ام را پاک کردم ، اپلیکیشن غرفه ام در سایت با سلام را پاک کردم ، عکس همه ی عروسک ها را از پیج اینستاگرامم پاک کردم ! آیدی و پروفایل پیج را هم عوض کردم ! حتی نیمی از دلم را هم پاک کردم . فردا روزی دیگر است ، طرحی زیباتر بر صفحه ی دلم خواهم کشید .
بالاخره یک‌ روز رسید ک حس کردم کار از حرف زدن گذشته
کار از تصمیمات جدید گرفتن گذشته
یک روز رسید ک حس کردم تمام درد و دل کردن های سربسته ام ب بن بست رسیده اند!
حس کردم دیگر هيچ کاری از دست من بر نمی آید!
یک روز حس کردم‌ اشک های بی صدای شبانه‌بیشتر از اینکه آرامم کنند آزارم می دهند
روزی ک نیاز داشتم فریاد بزنم اما نمیشد
جیغ بزنم آنقدر ک گلویم زخم شود اما نمیتوانستم
یک روز رسید ک فهمیدم حالا فقط باید گریه کنم
فهمیدم برخلاف همیشه باید در جمع گریه ک
باهاش چیکار کردم؟!انقدر مریض شدم و رفتم دکتر و سرم و امپول و قرص آزاد خریدم که 90%ش رو پیشاپیش خرج کردم !
مرسی کائنات :/ با حس خوبی که دادي
دو روزه کلاسهامو نرفتم و بدجوری مریضم.الان نسبت به دیروز خوبم مثلا
نمیدونم چه بلایی سر سیستم ایمنیم اومده
کاش زود خوب شمباید بیشتر مراقب خودم باشم که دیگه مریض نشم
روز خود را به غم هجر و فغان، شب کردمیاد ایوان نجف سوختم و تب کردمنکند دوست ندارد.؟! نکند رانده شدم.؟!پای صدها نکند، گریه مرتب کردمتا نگاهي کند آقا و ورق برگرددزیر لب زمزمه ی زینب. زینب. کردمکیست آبادتر از من که خراب علی امقامتم را سر این عشق مورب کردمچه کنم طفل گنهکار امیر نجفمهوس مغفرت و مرحمت أب کردموعده ی ما نجفش یا که به هنگام مماتهرچه او خواست. توکل به خودِ رب کردم
محمد جواد شیرازی
دیروز دوا دادي، امروز بلا داديامروز بلا را با صد نور و نوا دادي
امروز شعف خوش‌تر از شادی بیهودهگفتی که به تحویلی، امروز صفا دادي
امروز شهان خوش‌تر در خرقه‌ی درویشانبنشسته چو بی‌خویشان آن جام خفا دادي
آن خرقه‌ی آتش بود بر دوش خدامردانزان شعله‌ی خودگردان یک بوسه به ما دادي
خون‌دیده شد این چشمان در چشمه‌ی بی‌خشمانآن جور و جفا بردی این وصل و وفا دادي
در راه به ما گفتی بر وصل میندیشیدبر هيچ میاویزید، شاید که هجا دادي
تا هيچ شد این عاشق عمری
هوروزی هجده بار خلع بدن نمودن سندالعرفان قدوة العرفاء الراشدین السید النجیب ميرزا ابوالقاسم شریفی ذهبی (راز) شیرازیذکر و فکرم داد و در خلوت نشانداز حضیضِ تن به اوج دل رساندسِیر ها حاصل شدم از کشف و دیدهرچه کردم عرض او کم می شنیدآخرم گفت ، ای پسر ، اینجا بایستدر طریقت دل به این ها بسته نیستسعی کن تا خلع تن حاصل شودگرددت دل زنده ، جان کامل شودچون شود خلع بدن حاصل تو رانفس میرد ، دل شود کامل تو رادر ریاضت روز و شب من تن زدمتا دمی خلع بدن حاصل شدمع
✅ شب و روزی یک ساعت به خود بپرداز (وصیت ميرزاى شیرازى به ميرزا حسین قاضى قدّس اللّه سرّ هما) علامه حسن زاده آملیدر شب پنجشنبه 21 رجب المرجب 1387 ه. ق- 3/ 8/ 1346 ه. ش، از محضر مبارک استاد علامه طباطبائى با تنى چند از افاضل دوستان استفاده مى کردیم، در حاشیه جلسه درس، سخن از استادش مرحوم آقاى قاضى و اساتید و شاگردانش به میان آمد. از آن جمله فرمودند: آن مرحوم اساتید بسیار دیده است- و چند نفر را نام برده است- تا اینکه فرمودند: پدر او مرحوم حاج ميرزا حسین قاضى
1: سیستم من کنار سرور ازمایشگاه هستش، امروز جدی ترین و مغرورترین پسر گروهمون باهاش کار داشت یه دفعه اومد گفت کجا بریزمش؟
 یه نگاه بهش انداختم و خودمو کنترل کردم و چند دقیقه بعدش رفتم بیرون کلی خندیدم
برگشتم نگاش کردم خندم گرفت گفت چیه؟گفتم هيچی سوتی بدی دادي!!!
گیر داد که چی گفتم؟گفتم نمیتونم بگم :))گفت بی مزه
2: امروز بحث کلاسمون راجع به یه سیستمی بود که نویسندش آقایی به اسم LeCun بود
مدرس برگشت گفت این آقای (لی ک.و.ن) توی توئیتر خیلی باحاله، حیف ف
رفیقم تو دانشگاه بهم گفت شما جز همون بسیجی هایی هستین که ملت با باتوم میزنی؟»
 
اینکه طرفدار نظامم با همه مشکلات که واضحه
یادمه پست هم گذاشتم و گفتم طرفدار اعدام» هم هستم
در ادامه هم تاکید می کنم هرکی جز راه مشخص شده بره باتوم هم میزنم بهش چون مملکت سهم بابات نیست که شیشه ماشین میشکنی و مغازه فلان بدبخت آتش میزنی!
 
من یه بسیج رو انتخاب کردم، کوفت هم نمیدن بهمون اونجا ولی انتخابش کردم و تا تهش پاش هستم
پای همه متلک و فحش هایی که براش میخورم ه
درجمکران ازبهرمولا گریه کردم/برغربت و دوری زآقا گریه کردم/حضرت امیدآفرینش درجهان است/برکربلا وداغ زهرا گریه کردم/گفتند می آید ولی الله اعظم/برشیعیان مظلوم دنیاگریه کردم/آهنگ قلب ماهمیشه هست مهدی/دردفراقش داغ دلها گریه کردم/دشمن سراسرظلمهایش شد فراوان/درگوشه ای بانها گریه کردم/آخربه پایان کی رسد درد فراقش/برمهدی وقرآن وطاها گریه کردم/باآن ظهورش شادمان عالم بگردد/بهرفرج من تابه فردا گریه کردم/
بهم یاد دادي بترسم از محبت کردن به آدما. یا از ین که آدما بهم محبت کنن. بترسم از کوچکترین قدمی که آدما برام بر میدارن.
بهم یاد دادي هيچ کس بی توقع برام کاری نمیکنه. حتی تو.
بهم یاد دادي کمک کنم به بقیه،  بدون این که علاقه ای به اونها یا اون کار داشته باشم. بهم یاد دادي چطوری هرکاری رو عاری از احساس کنم و انجام بدم.
من با این اندوخته، چطور باید زندگی کنم ؟
این رو هم لطفا سریعتر بهم یاد بده.
(به یاد آدینه هاشم)
تا بر فلک بردی فلک،
ماندی به دلها آشیان.
از قعر قلبت ناله خیست،
درد زمین، درد زمان.
شور دل شوریده را
شور دگر دادي مگر؟
بر رنگ و بوی زندگی
نور دگر دادي مگر.
زخم دلم یابد شفا
از زخمه های تار تو.
شمع شب تار من است
ساز و نوای تار تو.
زخم سخن داری به دل،
داد سخن دادي به دهر،
غمهای افزون خورده ای،
افزون شود شادی به دهر
میرفتم سمت خانه پالتوی طوسی را پوشیده بودم با آن بافت قرمز چهار خانه
،آن جوراب هایی که فقط یک بارآرزویشان کردم و خریدیم، 
ماشینت دم در بود سر خم کردم و آن گلیم کوچک آویزان به آینه را نگاه کردم، قلبم میتبید 
،مطمعن شدم خانه ای، قلبم بیشتر تپید. 
کلید کهنه را از جیب های سردم در آوردم و داخل قفل انداختم در را باز کردم وکفشهایت را دیدم، 
فکر کردم: نیاز به تعمیر داره» از پله های کوتاه جایی که قرار بود خان
میدونین چیه ؟ کلی تایپ کردم و راجب دو روز و شب اخیر نوشتم و تعریف کردم 
ولی پاکشون کردم :) 
حس کردم دلم میخواد شخصی بمونن برام و جاشون تو دفتر خاطراتمه :) 
فقط اینکه خیلی بم خوش گذشت و بهترین لحظات عمرم بود و هيچ وقت فراموششون نمیکنم =(
#کمپینگ
#زیارت
#لحظات خدافظیه منو حانیه و مرتضی و مسعود 
آقا خابم نمیبره
اگ گند بزنم چی؟
اگ هيچی یادم نیاد چی؟
اگ سخ باشه چی؟!
اگ همش ا اونجاهایی باشه ک من حذفش کردم برا خودم چی؟!!
خدایا پشمام
منو به حال خودم رها نکن!جونه من غلط کردم هر چی گناه کردم غیبت کردم به مامان بابام دروغ گفدم منو عفو کن دهنم صاف نشه پن شمبه خدایاااااا
خب شکر خدا گشتم و اون کرمه که ۱۸۹ تومن بود رو با یه سود خیلی خیلی بالا تو داروخونه شهر خودمون ۱۴۵ پیدا کردم و الان خوشحالترینم ×ـ×
نزدیک ۵۰ تومن سود کردم
البته بازم شک داشتم بخرمش یا نه که زنگ زدم م کردم گفت پول داری بخر:|
هيچی دیگه این هفته ۳۰۰ فقط برای پوستم خرج کردم
خوب شو لعنتی 
منتظرم ببینم چیکار میکنیا
و میتونم بگم در یک ماه اخیر بیش از ۴۵۰ تومن پول کرم و ضد آفتاب و چه و چه خرج پوستی کردم ^_^
البته که راضیم 
خدا میرسونه 
Euforia رو گوش کردم و تماشا کردم و در عکس ها و فن آرت ها غرق شدم و عکسای خوب پیدا کردم و حس بهتری پیدا کردم. باید به هر حال به هر چیزی چنگ انداخت برای ذره ای حتی حس بهتر پیدا کردن. 
Seasaw رو هم تماشا کردم باز :) یونگی دوست داشتنیه :) زیاد. 
میتونم بگم که الآن پیدا کردن یک عکس دوتایی از کوک و شوگا بهم حس خوبی داد! در هر حال اما قشنگ ترین و واقعی ترین هنوز کوکمینه و من دوستشون دارم ^^ 
تو مرا از دست دادي ای دوست
من که زندگی دارم ای دوست
هرچه از عشقت کنارم ماند
به خودت میسپارم ای دوست
بعد از تو باران هنوز می بارد
بعد از تو این خانه هنوز مرا دارد
در خوابم نمیبینی مثل مرا دیگر
غرور من این جاست تنها نمیمانم
راحت برو بگذر 
آرامشی دارم که طوفان را بغل کردم
همین دیوانگی را من ببین ضرب المثل کردم
نداری ارزش ماندن کنارم را نداری
هيچ نشانی تو از عاشق ها نداری
نه نداری تو دگر در قلب من جا نداری
شبیه روز عاشورا امامم را رها کردمشبیه مردم کوفه برایت گریه ها کردماگر تو در بیابانی دلیلش بوده اعمالمتو تنهایی و من تنها ، برای تو دعا کردممیان روضه ها خواندم غلام حلقه برگوشمغلامت نیستم اما همیشه ادعا کردمتو دریای کراماتی ، منم مرداب عصیان هافقط یاری گرم بودی فقط جرم و خطا کردمکسی که ماند همراهِ تو دارد هر دو عالم راخسارت دیده من هستم که راهم را جدا کردمدر این دنیای ظلمانی تویی نجوای مظلومانمن آن مظلومم و ظالم که بر نفسم جفا کردم س
شبیه روز عاشورا امامم را رها کردمشبیه مردم کوفه برایت گریه ها کردماگر تو در بیابانی دلیلش بوده اعمالمتو تنهایی و من تنها ، برای تو دعا کردممیان روضه ها خواندم غلام حلقه برگوشمغلامت نیستم اما همیشه ادعا کردمتو دریای کراماتی ، منم مرداب عصیان هافقط یاری گرم بودی فقط جرم و خطا کردمکسی که ماند همراهِ تو دارد هر دو عالم راخسارت دیده من هستم که راهم را جدا کردمدر این دنیای ظلمانی تویی نجوای مظلومانمن آن مظلومم و ظالم که بر نفسم جفا کردم س
ميرزا قاسمی مجلسی شمالی یک غذای ساده و در عین حال تاریخی است. ظاهرا مبدع این غذای خوشمزه و پرطرفدار محمد قاسم خان والی، حاکم گیلان در دوره ناصرالدین شاه بوده که بعد از برگشتن از روسیه (در روسیه وزیر مختار ایران بود) و نشستن بر تخت حکومت در گیلان آن را درست کرد. محمد قاسم خان والی به آشپزی علاقه داشت و با درست کردن این خوراک خوشمزه نام خودش را تا ابد در تاریخ آشپزی ایرانی ماندگار کرد. طرز تهيه ميرزا قاسمی مجلسی شمالی و فوت و فن‌های یک ميرزا قاسم
من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم
من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم
بدون توشه و همراه بدون یاورو همسر
بدون اسب و ارابه بدون مرشد و راهبر
من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم
من از اعماق گمنامی من از گودال ناکامی
من از بن بست هر تصمیم پر از زخمای بی ترمیم
به دشواری شروع کردم به دشواری طلوع کردم
هزار مانع هزار دیوار هزار چاه کن به اسم یار
هزار شب ترس تیر خوردن بدست نارفیق مردن
من از وحشت شروع کردم پر از تردید طلوع کردم
قدمها
حس کردم که باید برگردیم . حس کردم که رفاقتمون رو بگردونیم .ما سالهابود مثه خواهر کنارهم بودیم. از دبیرستان اما الان یک سال میشه که حرف نزدیم . من این رابطه رو کات کردم . من دست دوستیمون رو ول کردم. و الان حس میکنم اشتباه بوده شاید این همه تندی من اما راه برگشت نیست | اخه ته دلم مطمعن نیست که میخادد برگرده این من ِ وجودم ؟ ایا میتونه همون رفیق باشه ؟ بی شک من یه ادم جدیدم |
مانی نازنینم 
مامان هدیه های زیادی گرفته که هر کدام با خاطره ای زیبا همراه هست. ولی شیرین ترین هدیه ای که گرفتم مربوط میشه به روز مادراسفند 97مثل هرروز از سرکار که بر گشتم زنگ خانه مامان جون را فشاردادم تا خوشکل نازنیم بیای دروباز کنی وبا چشمهای شاد ت .خنده های بلندوآغوش کوچولوت پذیرام باشی .ولی وقتی نگاهت کردم .دستپاچه بودی .متوجه نشدم چیو داری مخفی می کنی .وقتی بغلت کردم گفتی مامان عزیزم روزت مبارک .بعد بوسه های تمام نشدنی وخوشمزه ات.
یه کاغ
وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ ۸۷

و ذوالنون را [یاد کن] آنگاه که خشمگین رفت و پنداشت که ما هرگز بر او قدرتى نداریم تا در [دل] تاریکیها ندا درداد که معبودى جز تو نیست منزهى تو راستى که من از ستمکاران بودم (۸۷)

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها