نتایج جستجو برای عبارت :

اگر من دیوار کلاس بودم

دیشب وقتی با چشمای خسسسته و تن خسته کلی وسیله زدم زیر بغل و ساعت ۹ برگشتم خوابگاه
به خودم نگاه کردم و گفتم الهام میبینی ديوار اتاق کپک زده؟
دیدم و با تن خسته دستمال به دست تمام ديوار رو سابیدم و بعد کف اتاق رو سه دور سابیدم
با چند لقمه شام خوابیدم و صبح این من بودم که از درد شونه و دست نمیتونستم پا بشم.
رفتم دانشگاه زیر بارون واویلا.
اما سر کلاس استاد هم فهمید که من حواسم نیست کلا.
از کلاس زدم بیرون و اومدم اتاقم.
توی گرما و سکوت و تاریکی
سال اول دوم دبیرستان بودم که اخرای کلاس زبان رفتنم بود، سطح کلاس بالا بود و تعداد نفرات کم. یه ترم تنها من بودم که قبول شدم و مابقی همه رد شدن. ترم بعد تشکیل نشد کلاس، ولی کلاس قبلی برای بچه هایی که رد شده بودن تشکیل شد که من نرفتم. دلیلش هم این بود که اون روزا از خدام بود به هر دلیل تعطیل شه، اخه چندین سال بود که آرامش و آسایش رو ازم گرفته بود. از یه طرف باید میرفتی مدرسه از اون طرف، خرد و خسته میرفتی زبان، درس های خودت هم یه طرف.
اون ترمی که کلاس م
آخر کلاس نشسته بودم که با صدای صلوات طلاب از خواب بیدار شدم.بلند شدم و به طرف درب خروجی که پشت سرم بود حرکت کردم هنوز چند قدمی نرفته بودم که صدای استاد بلند شد:کجا می روی ؟برگشتم سرجایم نشستم استاد گفت:از همه دیرتر می آیی واز همه زودتر می روی وتفاوت صلواتی که برای تمام شدن کلاس می فرستند با صلواتی که برای نام حضرت محمد(ص)می فرستند راتشخیص نمی دهی با این وضعیت به کجا می خواهی برسی؟کل کلاس خندیدندو  من تازه فهمیدم استاد نام حضرت محمد(ص) را گفته ب
خواب دیدم دانشگاه باز شده
رفتم سر کلاس ساعت اول و به جای یک ساعت و نیم بیشتر از دو ساعت تو کلاس بودم
کلاس روش تحقیق بود و گفتم چون روش تحقیق پیشرفته س در مورد کل پایان نامه کار می کنیم نه فقط در حد پروپوزال
نکات مهمی رو هم که باید تو هر فصل رعایت بشه میگم بهتون
رو وایتبورد کل فرمت پایان نامه 5 فصله  رو نوشتم و توضیح دادم و توضیح دادم و رفع اشکال کردم
تا وقتی که دیگه کلاس بعدی داشت شروع میشد و از اون کلاس بیرونمون کردند
کلاس بعدی هم کلاس طراحی آموز
یک خانوم با کلاس صد کیلو ارایش نداره ولی همیشه سعی داره ابروها و صورتش اصلاح شده و مرتب باشه
خانوم با کلاس مرتب و تمیز  لباس می پوشه و بند مد روزهای عجیب و غریب نیست!
خانوم با کلاس لبخند به لب داره و خوش برخورده ولی جلف و دلقک نه!
خانوم با کلاس اهل مطالعه هست و عضو کتابخانه
خانوم با کلاس تا لنگ ظهر نمی خوابه
خانوم با کلاس یادگیری هنرها رو عار نمی دونه 
خانوم با کلاس کم حرف و گزیده گویی هست
خانم با کلاس اهل مجادله و جر و بحث نیست
خانم با کلاس اهل غ
چندوقت قبل یک کلاس غیرحضوری ثبت نام کردم، که شامل چهار جلسه‌ی ۷ ساعته می‌شد. زمان برگزاری کلاس پنج‌شنبه جمعه بود و زمان ثبت نام، با یک اشتباه لپی، فکر کردم که هفته دوم برگزاری کلاس تهرانم که نبودم :دی
از دو جلسه اول کلاس هم کمابیش راضی نبودم، یعنی وقتی وسط کلاس فکر می‌کنم که دارم وقت تلف می‌کنم و این‌ها را که خودم بلد بودم و شروع می‌کنم به مقایسه قیمت با جاهای دیگر، برای من یعنی نیتی. 
با این حال اتفاق عجیبی افتاد، بعد از جلسه دوم در
دکتر شریعتی :
کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،
آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آورتر بود- اینکه 
در آن سن و سال، زن داشت!.
چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم، آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم
در حالیکه خودم زن داشتم ، سیگار می کشیدم و کچل شده بودم . »
پناه» میبرم به خدا»، از عـیبی که،
امروز» در خود می بینم، و دیرو
سر کلاس ۱۲ تجربی بودم و مشغول درس دادن که معاون وارد کلاس شد و از من اجازه خواست چند دقیقه زمان کلاس را به او اختصاص دهم تا با دیدن ناخن بچه ها نمره ی انضباط بچه ها را بدهد! دانش آموزان غافلگیر شدند و هیچ راه فراری نداشتند. برخی علاوه بر ناخن بلند داشتن، لاک جیغ هم زده بودند‌.
معاون ردیف کنار ديوار را چک کرد. در این بین زهرا از دانش آموزان خوب کلاس برای اینکه معاون گیر به ناخنهای بلندش ندهد با ایما و اشاره از من اجازه خواست تا از کلاس خارج شود. ص
به نام او
دبستانی که بودم، همیشه شاگرد اول کلاس و مدرسه بودم.دبستان که تمام شد و دنیا که بزرگتر شد و رقیبها که بیشتر شدند، دیگر من اول نبودم، آخر هم نبودم؛جایی بین رتبه های کلاس بالا و پایین میشدم.
♨️ آن دوران جزو ترین خاطرات تحصیلی ام است.چون جایگاهم مشخص نبوددلهره ی یک رتبه بالاتر و پایین تر مرا میکُشت و اضطراب یک صدم پایین و بالا امانم را می برید.
ادامه مطلب
امروز سر کلاس به ساعت نگاه می کردم و دلم می خواست کلاس زودتر تمام شود. چیز جدیدی به دانسته هایم اضافه نمی شد و ماندن در کلاس و انتظار برای پایان ان کلافه ام کرده بود. 
به یکباره به یک جور epiphany رسیدم. می خواستم کلاس زودتر تمام شود و خواسته ام معادل بود با فرا رسیدن زودتر پایان زندگیم. کاغذ هایم را جمع کردم و کیفم را بستم و از کلاس بیرون زدم. انتظار برای زودتر تمام شدن زندگیم در حالیکه به اسلاید های استاد خیره شده بودم کار نفرت انگیزی در نظرم آمد. 
دیشب بعد یه پیاده روی تقریبا طولانی و حرف زدن با رفیقم برگشتم خونه ولی هنوز هم به نتیجه نرسیده بودم چی میخوام.
رفیقم میگفت خاصیت سن و سال ما الان همینه. ثبات نداریم همش تو شک به سر میبریم نمیدونیم چی درسته
خیلی خسته بودم نتونستم از کتابم (ملت عشق) چیزی بخونم، خوابیدم
صبح دوباره متولد شدم! شاد بودم! ولی برای کلاس رفتن خیلی معطل کردم
تو کلاس میخندیدم عطر جدیدم خیلی آرامش بخشه.حداقل برای خودم که اینطوریه
ولی ادما ازش تعریف نمیکنن. در بیشتر
آخ مهتاب!کاش یکی از آجرهای خانه‌ات بودم.یا یک مشت خاکِ باغچه‌ات.کاش دستگیره‌ی اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی.کاش چادرت بودم.نه کاش دستهایت بودمکاش چشمهایت بودم .کاش دلت بودم نهکاش ریه هایت بودم تا نفسهایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری.کاش من تو بودمکاش تو من بودیکاش ما یکی بودیمیک نفر دوتایی!روی ماه خداوند را ببوسمصطفی مستور@khablog
سلام خدمت همه ی دوستان عزیز خانواده برتر 
زمانی که 7 سالم بود خانواده بنده رو گذاشتن کلاس زبان - از روی دلسوزی و نگرانی بدون اینکه از من بپرسن که آیا اصلا علاقه ای دارم به زبان یا نه؟ آیا اصلا این سن خوب هست، برای  شروع یا نه؟، خلاصه بنده رو گذاشتن کلاس زبان من هم که یه بچه ی 7 ساله شر و شیطون. 
اصلا نمیدونستم زبان چیه؟، انگلیسی چیه؟، به چه درد من میخوره، اصلا چرا من باید اینجا باشم، فقط میگفتن بخون برات خوبه به دردت میخوره، خلاصه یه 4 سالی به ز
Day 2: write something that someone told you about yourself that you never forgot. 
پنج ساله بودم. نشسته بودم پشت یکی از میزای رنگارنگ مهدکودک. کلاس ما رو به حیاط بود. خورشید مستقیم داخل می‌تابید. کلاس توی خاطرم روشن شده بود از نور خورشید و رنگ‌های میز‌ها و کاغذ‌رنگی‌ها و مقواهای چسبیده به ديوار زنده شده بودن. باید تنه‌ی یه درخت رو رنگ می‌کردم. با مدادرنگی. نمی‌دونم چرا تنه‌ی درخت به نظرم اون‌قدر بزرگ می‌اومد. انگشت وسطم از شدت فشار مداد روش درد گرفته بود. مداد رو گذاشتم ک
سلام استاد عیدت مبارک(با صدای بلند، خیلییییی بلند )
_عید شما هم مبارک عزیزم
مرسی استاد. برات(یکی از دوستاش) آیینه داری؟!!!
+نه ندارم 
خوب خدافظ 
یک عدد بیشعوری که در ظاهر فک میکنی چقدر شیکه، چقدر خانمه 
ولی یهو عین گاو در کلاس رو باز میکنه میاد توی کلاس و وسط کلاس داد میزنه فلانی آیینه داری 
من جای استاد بودم خفش میکردم 
#لطفا_بیشعور_نباشید 
یکی از اساتید تعریف میکردند من در فلان دانشگاه، مشاور دانشجوها بودم،☺ ️☺ ️ روزی دختری که قبلا هم با او کلاس داشتم وارد اتاقم شد، سر و وضع مناسبی از لحاظ حجاب نداشت  ، سر کلاس هم که بودیم مدام تیکه می انداخت و با پسرا کل کل می کرد و بگو بخند داشت  ، دختر شوخی بود و در عین حال ظاهر شادی داشت.
سلام کرد گفت حاج آقا من میخواستم در مورد مسئله ایی با شما صحبت کنم، اجازه هست؟
ادامه مطلب
فردا باید برم سر کلاس 
تمرینامو انجام ندادم 
ینی نشد 
سر کار بودم 
الانم خونمون پره ادمه و اصلا ارامش ندارم و از طرفیم کار دیروز انقد سنگین بود ک اصن نمیتونم پشت سیستم بشینم 
نمیدونم برم سر کلاس یا نرم 
و همه این فکرا داره منو دیوانه میکنه 
نمیدونم چیکار کنم 
دلم میخواد فقط فرار کنم 
از همه چی 
سلام و عرض ادب استخر آرسن  رشت میدان فرهنگ چهارراه پرستار، نبش داروخانه دکترمجلسی وسازمان بهزیستیشهریه کلاسvip1نفره  1/800/000 کلاس دو نفره  1/600/000کلاس سه نفره 1/400/000کلاس پنج نفره به بالا 1/200/000
برای هر نفر برای یک ترمهر ترم ده جلسه آموزشی،  تمرینی و تفریحی ههرجلسه یک ساعت وربعبا ارائه گواهی تقدیرنامه پایان دوره به شاگردان
کلاس ۵نفربه بالاروزهای فرد ساعت ۴ونیم تا ۵ونیم هست
 
ولی کلاس خصوصی روز و ساعت کلاس دست خودتونه البته با هماهنگی
من شنبه و یک شنبه بچه های دهم مدرسمون کلاس امادگی داشتن و یازدهم و دوازدهم تعطیل بودیم.منم از این فرصت استفاده کردم و رفتم مدرسه س جان.قول داده بودم برای مدرسشون مجسمه خوک با خمیر گل سازی درست کنم و این دورپز اونجا بودم.روز شنبه معلم پیش دبستانی ها دیر کرده بود و من به عنوان خاله ملینا رفتم سر کلاسشون.توی کلاس دوازده تفره فقط دو نفر پسر بودن.ماهان خوشگل قلقلی و میکائیل شیطووون.وقتی خالشون اومد منم رفتم کلاس س جان و به درست کردن مجسمه مشغول شدی
هرگز آن روز را که مادرم مجبورم کرد به جشن تولد دوستم بروم، فراموش نمی کنم. من کلاس سومی بودم و آن روز دعوتنامه ی فقیرانه ای را که با دست نوشته شده بود، به خانه بردم و گفتم:"من به این جشن تولد نمی روم. این بچه هه تازه به مدرسه ما آمده است. اسمش روت است. برنیس و پت هم نمی روند. ولی او تمام بچه های کلاس را دعوت کرده است"!


ادامه مطلب
این داستان تکراری ـست، اما من هرچند وقت یکبار باید ازش یاد کنم! ترم اول کاردانی، کلاس بینش اسلامی. اسم استاد را خاطرم نیست، اولین جلسه بود و من آخر کلاس، نزدیک درب ورودی نشسته بودم. صحبت در رابطه با خود شناسی بود! بعد از کمی، استاد از من خواست که برایش یک لیوان آب بیاورم و من هم قبول زحمت کنان به حیاط رفتم، بوفه بسته بود. به کوچه رفتم؛ به خانه رفتم! و تا آخر ترم دیگر سر هیچ کدام از کلاس های بینش اسلامی حاضر نشدم! روز امتحان متوجه شدم که استاد من ر
پارسال تابستون مدیر آموزشگاه زبانم بهم میگفت بیا و به حرفم گوش بده بزن تربیت معلم و میبرمت اون یکی شعبه آموزشگاهم هم بهت کار میدم و بیمه ات میکنم و فلان
روزهای اخری که خوابگاه بودم و مشغول درس خوندن واسه امتحان ها ، مامانم بهم خبر داد که همین استاد عزیز زبانم ازش پرسیده که لیمو میاد واسه تدریس کلاس های تابستون یا نه
من هم که تو فکر پیدا کردن کار واسه تابستونم بودم گفتم اگه چندتا کلاس باشه که ارزش وقت گذاشتن و رفتن داشته باشه میام
شنبه صبح خوا
هوالرئوف الرحیم
آقا دو جلسه ی اول باشگاه 10 نفری تو کلاس بودن و برای من خوشایند بود. مابقی بخاطر آلودگی هوا نیومده بودن.
با ما دعوا که چرا اومدین. الکی هم هی جو داد کی حالش بده که ریه ش می سوزه و . الکی کلاسو هم زود تموم می کرد. من که تازه کار بودم بخاطر تازه کاری کم آورده بودم. منم بسته بودن آلودگی هوا.
هیچی.
این جلسه هم سر گرده کلاس که تمام مدت کلاس داشت حرف می زد و هیکلشم اصلا براش مهم نبود آخر کلاس به بچه ها گفت روزهای آلودگی هوا تو گروه میگیم و ن
وقتی روز بعد رفتیم کلاس، با بی نظمی در زمانبندی مواجه شدیم، که خورد تو ذوقمون، بعد رفتیم نشستیم سر کلاس، از حروف الفبای عربی شروع کردن به تدریس که بازم کسل کننده بود جز لفظ صحیح چندتا از حروف که هر کاری کرده بودم تو این سال ها موفق نشده بودم یاد بگیرم،
بعدش هم تشویق تحسین هاشون شبیه کلاس مدارس ابتدایی خصوصا کلاس اول بود.
چند جلسه به همین منوال گذشت، تا اینکه مربی رسید به تدریس حروف گچ پژ که اونا ندارن این حروف و با تمسخر فرمودن عربن دیگه
خیلی
امروز فقط استراحت کردم و کاملا به خودم حق میدادم انقدر شرایط سختی رو تحمل میکنم که وقتی میام خونه فقط دوست دارم بخوابم می آیم به شهر خود و شهریار خود میشم .
سر کلاس یازده نفر هستیم یه پسره هست که قبلا رشتش یه چیز دیگه بوده و این آدم به حدی بد اخلاقه که ترجیح میدی بمیری نبینیش همیشه با اخم میشینه سر کلاس سر یه کلاس روبه روش بودم سرم که بالا میومد اعصابم بهم میریخت باورتون نمیشه از اول تا اخر کلاس فقط جزوه نوشتم پریروز سر کلاس تنها بودم یک دفعه با
امروز به جای استادمون حل‌تمرین‌ش اومده‌بود سر کلاس. به محض این که رسیدم پشت در و از پشت شیشه، دیدم‌ش اومدم فرار کنم که یک ندایی از درونم یادآوری کرد، کمی با مباحث فصل پایداری مشکل دارم، برای همین رفتم سر کلاس و دیدم دوستِ حلّت‌مون صرفاً داره تکرار مکررات می‌کنه و به شدت اون ندای درونی‌ُ نفرین کردم. واقعاً دوست داشتم تا آخر کلاس بمونم، ولی یک از بچه‌ها که نمی‌دونم کی بود، اومد توی کلاس نشست و بوی سیگار همراه با ادکلن‌ش پیچید توی کلاس و م
این داستان تکراری ـست، اما من هرچند وقت یکبار باید ازش یاد کنم! ترم اول کاردانی، کلاس بینش اسلامی. اسم استاد را خاطرم نیست، اولین جلسه بود و من آخر کلاس، نزدیک درب ورودی نشسته بودم. صحبت در رابطه با خود شناسی بود! بعد از کمی، استاد از من خواست که برایش یک لیوان آب بیاورم و من هم قبول زحمت کنان به حیاط رفتم، بوفه بسته بود. به کوچه رفتم؛ به خانه رفتم! و تا آخر ترم دیگر سر هیچ کدام از کلاس های بینش اسلامی حاضر نشدم! روز امتحان متوجه شدم که استاد من ر
بعد عمری پا شدم رفتم کلاس زبان آخرش این شد ! 
معلمه یه طوری رفتار می کنه که انگار من اصلا وجود ندارم 
من واقعا می خواستم تو کلاس شرکت کنم , به سوال ها جواب می دادم,سعی می کردم حرف بزنم 
اما انگار من اضافی ام 
امروز از بس دستم رو بالا بردم برای جواب دادن که خسته شدم 
نمی خواد من حرف بزنم 
با اینکه ردیف اول می شینم وانمود می کنه منو نمی بینه 
جلسات قبل هم که هنوز ممنوع الصحبت نشده بودم یه اشتباه جزیی هم داشتم میزد تو حرفم 
در حالی که برای بقیه ی کلا
یادمه چند سال پیش، شاید وقتی اول راهنمایی بودم و تازه یاد گرفته بودم برم تو اینترنت بچرخم، یه سری جوک و اینا بود راجع به ساقه طلایی. و این که دانشجوها چون باید برنامه‌ی زندگیشونو اقتصادی ببندن، از بیسکوییت ساقه طلایی به عنوان وعده‌ی غذایی استفاده می‌کنن.
امروز یه کلاس داشتیم ساعت یک تا سه. باید یازده راه می‌افتادم تا دوازده و نیم برسم دانشگاه. وقت برای ناهار خوردن نبود و غذا هم رزرو نکرده بودم.
تصمیم گرفتم رو بیارم به ساقه طلایی که تو ذهنم
بسم الله الرحمن الرحیم.
امروز (شنبه) اولین جلسه کلاس‌ها برگزار شد، ان‌شاءلله روزهای زوج کلاس خواهیم داشت (دوشنبه)
محل کلاس‌ها باشگاه علمی پژوهشی جوان واقع در کوچه‌ی حنا هستش ساعت ۱۶ الی ۲۰.
کلاس‌ها فشرده هستن و حضور برای کسایی که فکر میکنن مرحله ۲ رو قبول میشن ضروریه.
شرط ادامه‌ی حضور در کلاس‌ها حل تکالیفی هست که داده می‌شن.
باسپاس
ادامه مطلب
من اهل آشپزی کردن نیستم . یعنی اگه ی روزی از دنده ی چپ بلند نشم . پا میشم یه چیزی درست میکنم ، مثه امروز که سمبوسه درست کردم . ی مالی هم نبود پس عکسشو نمیذارم . اخرین باری که پیتزا درست کردم سوخت تهش ! اگه اون دوران پشت کنکور نبود الان همون برنج درست کردن رو هم بلد نبودم . این روزا بصورت پلشتی سر کلاس انلاین حضور پیدا میکنم . امروز رو تا بحال تجربه نکرده بودم ، از هشت تا یازده بود کلاس . من رو تخت دراز بودم پتوم تا روی گردنم کشیده بودم گوشیمم طبق معمو
بسم الله الرحمن الرحیم
فردا، پنج‌شنبه ۴ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۳۰ در محل باشگاه علمی پژوهشی جوان (ابتدای کوچه‌ی حنا) کلاس هستش :)
شرکت در کلاس برای همگان آزاد هستش ولی قبل از شرکت در کلاس به من با تلگرام @atofighi خبر بدید تا کلاس متناسب با دانش‌آموزان باشد.
باسپاس
من اول از همه به کلاس آمدم ولی کسی نبود و من به پنجره رفتم بعد از چند دقیقه عساکره به کلاس آمد و گفت : باید کلاس رو تعطیل میکردند .سپس سهیل به کلاس آمد و گفتم : به کلاس ما بیا کسی امروز نمیاد ! . ولی راضی نشدبعد از چند دقیقه به ترتیب سهرابی ، صمیمی ، مطوری آمدند به کلاس آمد و درباره فوتبال ، فیفا و پی اس حرف زدیم . 5 دقیقه بعد براتی آمد و بهش گفتیم که الان قرآن داریم و 
ادامه مطلب
منی که بار سفر بسته بودم از آغازنگاه خویش به در بسته بودم از آغازبرای سرخی صورت به روی هر انگشتحنای خون جگر بسته بودم از آغازمنم شبیه ولیعهد شاه مغلوبی که دل به مال پدر بسته بودم از آغازهنوز در عجبم که امیدوار چرابه هندوانه ی دربسته بودم از آغازبه دوستان خود آنقدر مطمئن بودمکه روی سینه سپر بسته بودم از آغازبه خاطر نپریدن ملامتم نکنیدکه من کبوتر پربسته بودم از آغازعجیب نیست که با مرگ زندگی کردمبه قتل عمر کمر بسته بودم از آغازاگر چه آخر این ق
وقتی با فشار دو دست رو شونه م خوردم به ديوار بغضم ترکید . بخاطر سال ها ديوار بودن برای رویاها . بخاطر تلاش هایی که کرده بودم تا ديوارهای زندگی چیده شن بیان بالا . بخاطر رنج و تلاشی که خودم رو به داشتنشون مجبور کرده بودم تا آینده جای بهتر و قشنگ تری بشه . بخاطر نداشتن ِ هیچ کس به جز همون ديوار برای تکیه کردن بهش . بخاطر ِ خودم . خودم که فقط خدا میدونه چقدر صادقانه تلاش میکنم تا هیچکس بخاطر من سختی نکشه . فکر نمیکنم اون ديوار رو هیچوقت فراموش کنم . دیو
من اول از همه به کلاس آمدم ولی کسی نبود و من به پنجره رفتم بعد از چند دقیقه عساکره به کلاس آمد و گفت : باید کلاس رو تعطیل میکردند .سپس سهیل به کلاس آمد و گفتم : به کلاس ما بیا کسی امروز نمیاد ! . ولی راضی نشدبعد از چند دقیقه به ترتیب سهرابی ، صمیمی ، مطوری آمدند و سهیل به کلاس آمد و درباره فوتبال ، فیفا و پی اس حرف زدیم . 5 دقیقه بعد براتی آمد و بهش گفتیم که الان قرآن داریم و 
ادامه مطلب
آن روز با عجله خود را به مدرسه رساندم. کلاس منطق صوری داشتیم. تابستان بودمثل همه تابستانها گرم و داغ بعنوان یک دانش آموزی که سوم دبیرستان را تازه تمام کرده بود، فکر می کردم که کلاس منطق صوری یعنی عند کلاس!!.چه خیال خامی!.
با دوچرخه لحاف دوزی جدیدم که ابوی گرام بتازگی از تعاونی دانشگاه خریده بود به مدرسه رسیدمدوان دوان و نفس ن و عرق ریزان، از راهروی مسقف کناری مدرسه، به حیاط خلوت پشت مدرسه رسیدمدیدم در کلاس باز استاما بچه ها بجا
کلاس های چند پایه
آمار نشان می دهد که نظام آموزش و پروش ایران حدود یک میلیون دانش آموز در کلاس های درس پایه به تحصیل می پردازند . دانش آموزان کلاس های درس چند پایه را .
 
شیوه مدیریت کلاس های چند پایه - جمال خالداری
مهارت های حرفه ای مدیر آموزگاران. دراین مقاله سه موضوع ازمهارت های مدیران مدارس کوچک مورد بررسی قرار داده شده که به شرح ذیل می با شد. موضوع : 1- شیوه های مدیریت کلاس های .
 
شیوه اداره کلاس های چندپایه(2) 
برنامه ریزی در کلاس
به نام خدا
 یکی از یکشنبه‌ها، از کلاس هشت صبح که بیرون اومدم، چترم رو توی کلاس جا گذاشتم. کلاس بعدی رو رفتم و بعد از ناهار متوجه شدم که چترم نیست. رفتم توی همون کلاس صبح و از این سر تا اون سر و از این گوشه تا اون گوشه رو گشتم ولی هیچ اثری از چتر نبود. و این شروع ماجرای "حورا، در جست‌وجوی چتر" بود. چند روز بعدش من به قدری پیگیر پیدا کردن چتر بودم که اگه دنبال نیمه گمشده‌م گشته بودم، پیداش کرده بودم و بهش می‌گفتم برام چتر بگیره! در طول دو روز و نیم،

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها