نتایج جستجو برای عبارت :

منتظر آریانا بودم

بسم الله
منتظر یعنی معترض؛واگر کسی منتظر نباشد،منتظر آینده نیست.کسی که منتظر تغییر و منتظر آمدن کسی است و منتظر یک چیز تازه ،کس تازه و حادثه تازه هست،نسبت به وضعی که در آن هست معترض است و برای همین،منتظر است.
دکتر علی شریعتی
بهترین عید برام اون عیدی بود که دوم راهنمایی بودم، تلویزیون رنگی جدید خریده بودیم، و با برادرم فیلم های سینمایی که ویژه برنامه ی شبکه ی دو بود رو نگاه می کردیم. تقویم فیلم ها رو یادداشت کرده بودیم و با شوق منتظر پایان شب می موندم.
 
بهترین ماه رمضان برام ماه رمضان سال 88 در تابستان بود که منتظر جواب نهایی کنکور بودم و هر شب بعد از سحر یه عالمه دعا می خوندم. اون حس های خوب هیچ وقت دوباره تکرار نشد.
 
بهترین زمستان برام زمستانی بود که تازه امتحان ه
و امروز منتظر ماشین بودم . تاکسی .هرچی ایستادم خبری نشد
ای بابا دیر شد دیر شد
" وقتی منتظر ماشین بودید نیامد یک فاتحه برای شهدا بفرستید " بابا  گفت . تو سه راه تاکستان منتظر ماشین بودم و دم طلوع افتاب بود و منتظر اتوبوس بودم دیدم داره نماز قضا میشه همان جا کنار جاده وایستادم . اخه یه ماشین می اید و به من می زنه . خب نمازم داشت قضا می شد  .
نمازم را خواندم . خب ماشین کو این وقت صبح . بسم الله الرحمن الرحیم . الحمد لله رب العالمین الرحمن الرحیم " همدا
کتابخونه نیست که، کلید اسراره:)))))
 اینموقعا چون فصل امتحاناس خیلی سخت جا گیر میاد. دوتا خانوم، سرگردان و منتظر جا بودن، صداشون کردم گفتم من یکم وسایلمو می‌برم اونور، شما صندلی بذارین بیاین اینجا. حالا نه اینکه خیلی فرشتهٔ مهربونی باشما، چون خودمم خیلی‌وقتا سرگردون بودم و منتظر جا و به‌زور جا گیرم اومده، دلم نیومد اونا اینجوری منتظر و آواره بمونن. یاد خودم افتاده‌بودم
بعد از نشستن اون خانومه، کمتر از سه‌دیقه یه میزتکی خالی شد:))))
اگه کل
شاید فکر کنی دارم زیاده روی میکنم ولی باید بگم مستی هرچند از دنیا جدام میکنه ولی به تو نزدیکم میکنه و من دوستش 
دارم امروز که زنگ زدی به شدت سر درد بودم چون تقریبا یک روز نخوابیده بودم با این که روز قبلش قرص خواب خورده بودم
اگه گیج نبودم تمام تلاشمو میکردم که تلفنت قطع نشه چون خیلی منتظر بودم بهم زنگ بزنی و من صدای پر از انرژیتو بشنوم
صدایی که خون تو رگهامو جریان میده
دلم میخواد راحت باهات حرف برنم ولی شرم و حیا حتی تو مستی هم جلومو میگیره
میخو
سلام
من 4 سال پیش وبلاگ بهشت من رو داشتم و با خیلیا دوست بودم، هنوز که هنوزه به اون دوران خوشم، یادم میاد ماه رمضان هم بود که قبل سحری با چندتا از دوستان چت میکردم، وای چه دورانی بود، اگه قبل اینکه بیام اینجا و ببینم که هنوز دوستام تو دنبال کننده ها و دوستانم هستن هم یاد اون موقع میکردم
و این که دیشب من به همه ی کسایی که وبلاگشونو دنبال میکردم با کلی ذوق و شوق پیام دادم، حالا هم منتظرم
منتظر دوستایی که داشتم
منتظر اونایی که هنوز هم پیامای خصوصی
*نوشته ی زهرا منصف *
آن روز که  از مقابل این خانه رد شدم زیر لب خواندم : تو باز آمدن نیز حتا توانی ، اگر این همه می توانی . » انگار منتظر گشایش بودم . منتظر گشودن . دری را گشودن برای یک سلام ساده ی فراموش شده .
می نویسم : عکست را بوسیدم . مثل زن جوانی که معشوق اش را در جنگ از دست داده است »  و گویی باور دارم که : هزار کس می آیند و هزار کس می روند ، و هیچ کس هیچ کس را به خاطر نمی آورد .» 
 
من هنوز منتظر جوونه زدن درختام، منتظر سبز شدنشون،اما دریغ از یه جوونه سبز.از اول اسفند منتظرش بودم؛منتظر بهار، ولی وقتی بهار میرسه دیگه دوسش ندارم. از افسردگی بعد تعطیلاتش خیلی رنج میبرم:)). همش یاد شوق قبل تعطیلات میوفتم، افسرده میشم، فک میکنم دیگه خوشی هام تموم شده تا چندین سال دیگه باید یه زندگی پر از استرسو بگذرونم.
بعضی وقتا، انتظار بعضی اتفاقا خیلی قشنگتر از رخ دادنشونن.
منتظر بهار بودن یه بهونه اس .
آخ مهتاب!کاش یکی از آجرهای خانه‌ات بودم.یا یک مشت خاکِ باغچه‌ات.کاش دستگیره‌ی اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی.کاش چادرت بودم.نه کاش دستهایت بودمکاش چشمهایت بودم .کاش دلت بودم نهکاش ریه هایت بودم تا نفسهایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری.کاش من تو بودمکاش تو من بودیکاش ما یکی بودیمیک نفر دوتایی!روی ماه خداوند را ببوسمصطفی مستور@khablog
پیشنهاد شنیدن
+ من خیلی منتظر چهارده اسفند بودم. خیلی، یعنی چندماه. یعنی فکر کنم از همون مهر و آبان. اون مهر و آبان باورنشدنی. قرار بود متن خوبی بنویسم و پانویس یه تصویر کنم. تصویری که چهارده اسفند سال قبل ثبت کردم. از دست‌نوشته‌م، وسط چک‌نویس کنکور. وسط خوندنای تموم نشدنی کنکور. من خیلی منتظر امروز بودم که دوباره تکرار کنم. که دوباره تکرارت کنم. ولی. . نه. 
++ دلم تنگه پرتقال من. گلپر سبز قلب زار من.
بهم‌میگفت:فلانی تو مخلصی
بارها ازت الگو‌گرفتم.
به اون‌ روزا فکرمیکنم، میگم مگه چجوری بودم که اینو بهم‌ میگفت؟
فکرمیکنم که چیکار کردم که گفت: منتظر شهادتت ام!
چیزی یادم‌نمیاد
نمیدونم چی بودم
کی بودم
حالا کجاام
چقد دور شدم‌از خودم
و شاید حتی خودش ندونه
نبودش، منو از یادِ من برد.
من خراب کردم
روحمو.
خودمو.
#جهت_یادآوری
#از_یک_رفیق
التماس التماس میکنم، دعام‌کنید.
با اینکه ساعت چهار باید می رفتم ساعت سه و ربع آماده بودم.صدای قلبم را می شنیدم استرس در چهره ام موج میزد تا آمدم برسم تنها ذکر صلوات جاری بود بر لبانم منتظر باز شدن در سالن بودم. گریه ام گرفته بود ردیف سوم نشستم.
ادامه مطلب
آدم از دست بعضی‌ها نمی‌داند که سرش را به کدام خرابه بکوبد. ۴ ساعت و نیم در راه بودیم و حداقل ۱۵ دفعه با گوشی صحبت کرد که یکی از تماس‌ها حدود ۴۵ دقیقه طول کشید. کلافه و خسته‌ام. دیشب کم خوابیدم. منتظر بودم مکالمه‌اش تمام شود و چندتا حرف بارش کنم. ولی صدای هایده می‌آمد و من هم خسته‌تر از آن بودم که جر و بحث کنم. ای کاش می‌شد این دسته از آدم‌ها را. بماند. نمی‌خواهم وبلاگم به خون آغشته شود.
آدم از دست بعضی‌ها نمی‌داند که سرش را به کدام خرابه بکوبد. ۴ ساعت و نیم در راه بودیم و حداقل ۱۵ دفعه با گوشی صحبت کرد که یکی از تماس‌ها حدود ۴۵ دقیقه طول کشید. کلافه و خسته‌ام. دیشب کم خوابیدم. منتظر بودم مکالمه‌اش تمام شود و چندتا حرف بارش کنم. ولی صدای هایده می‌آمد و من هم خسته‌تر از آن بودم که جر و بحث کنم. ای کاش می‌شد این دسته از آدم‌ها را. بماند. نمی‌خواهم وبلاگم به خون آغشته شود.
در حال گوش دادن قطعه ی "مقدمه کاروانیان" از آلبوم خراسانیات بودم. نمیدانستم بیکلام است. از اول تا آخرش را منتظر شروع آواز بودم. قطعه تمام شد در حالیکه از آن نوازش زیبا هم هیچ لذتی نبرده بودم.
میپرسم: چند درصد زندگی، اینطور گذشته است؟
پاسخ میدهد: انّ الانسان لفی خُسر.
 
 
 
+ علاقمند بودنم به موسیقی سنتی و کلاسیک دارد به من یاد میدهد که سعی کنم به جای منتظر یک اتفاق خاص بودن، از همین چیزی که الان دارم نهایت استفاده را بکنم و لذتم را ببرم. شاید اصل
با اینکه کلمه ها از ذهنم فرار می کنن باید بنویسم 
شایدم حرفی برای گفتن ندارم
مریم ناراحتم کرده بود که با خودم گفتم بیخیال خوب باش و امروز پیام داد کاملا باهاش خوب بودم
دلتنگی و این حرفا هم که شده بخش بدیهی زندگی 
این دو روز هم که شب ها خونه نورا بودم که تنها نباشن و خواب درست حسابی نداشتیم و این حرفا هم که هیچی، از این اتفاقای روزمره زندگیه
امتحان زبان و این چند روز که نتونستم تمرکز کنم رو کارهای خودم هم نتیجه طبیعی همون اتفاقای روزمره بدیهیه
شاسوسا بودمکنار همان عمارت مخروب، زیر آسمان شگفت انگیز کویرتنهای تنهاتنها صدای وبلن‌سل در فضا پخش بود، قطعه‌ی Empty Skyو مه عمیق، انگار که تمام ابرهای دنیا به زمین آمده بودند
ارغوان ابتهاج می‌خوانم و منتظر 
منتظر تو که از میان ابرها پیدا شوی
منتظر بودیم اسنپ بیاد. میخواست بره راه آهن. میخواست بره.برگشتم بغلش کردم.
گفت منم دلم برات تنگ میشه ولی این موقعیت واقعا عجیبه.
خندید.
خندیدم.
نفهمید چقدر منتظر اون لحظه بودم.
.
.
.
میدونم هرچی کمتر نزدیکش باشم به نفع خودمه
ولی دلم که نمیدونه قلبم که نمیفهمه
تظاهر به دوست نداشتنش خیلی ضعیفم کرده
ب عزیزم تو همیشه توانایی سورپرایز منو داری.در حالی که من منتظر بودم که امشب وقتی ب زنگ میزنه جوابشو ندم .ب عزیزم پیش دستی کرد و زنگ نزد اصلا.روزها ماهها و سالها ست که ب به خودش حق همه چیزو میده .خب خسته بودم خوابیدم.خب من بلد نبودم .خب نداشتم . خب نشد.خب هر چی 
روزها من تنها تو خونه ام .نه مامان نه بابا نه ب ازم نمیپرسن که چیکار میکنی .چی میخوای؟
 
لباس های بابایش را هرجای خانه که می بیند، با انگشت های کوچکش اشاره میکند و میگوید : بابایی. بعد یک نگاهی به در می اندازد. میگویم بابا سرکاره.

چشم های دختران تان 4سال به در بود نه منتظر تماشای پدر نه منتظر آغوش پرمهر و امنش منتظر یک تابوت 

این روضه ها را دختردارها خوب می فهمند
من رفته بودم که نیام دیگه.هفته پیش همینجوری اومدم سر بزنم یهو با کلی نظر مواجه شدمفک کن یکی از دوستات که سال اول کارشناسی انصراف داده بود رفته بود و چند سال ازش بی خبر بودم و تنها شماره ای که ازش داشتم خاموش بود
کلی پیام داده بود حالا منم چند روز سر نزده بودم
خلاصه ایمیل دادم بهش و شمارمو گذاشتم براش
باز من چند روز منتظر 
که چهارشنبه پیام داد و خلاصه به هم رسیدیم
میگم بهش وبلاگ منو چطوری پیدا کردی؟
میگه یه بهشت یادم بود سرچ کردم
*امروز یعنی دی
اینم تا یادم نرفته بگم که تباه ترین تایمی که در این دانشکده گذرندم به یک ساعت و خرده ای که صرفا منتظر بودم اون میله لامصب آزمایش خستگی خسته شود یعنی صرفا منتظر بودیم ها نه اندازگیری ای نه هیچی صرفا منتظر! منم گوشیم خاموش بود و شارژر نداشتم . یعنی میخوام اوج تباهی رو بفهمید قشنگ روضه رو حس کنید . بعد این یکساعت و خورده که اون میله لعنتی با بار اولیش خسته نشد و ما خسته شدیم واخرش مجبور شدیم هی بار رو ببریم بالا تا بالاخره افتخار بدن و خسته شن و بشک
منی که بار سفر بسته بودم از آغازنگاه خویش به در بسته بودم از آغازبرای سرخی صورت به روی هر انگشتحنای خون جگر بسته بودم از آغازمنم شبیه ولیعهد شاه مغلوبی که دل به مال پدر بسته بودم از آغازهنوز در عجبم که امیدوار چرابه هندوانه ی دربسته بودم از آغازبه دوستان خود آنقدر مطمئن بودمکه روی سینه سپر بسته بودم از آغازبه خاطر نپریدن ملامتم نکنیدکه من کبوتر پربسته بودم از آغازعجیب نیست که با مرگ زندگی کردمبه قتل عمر کمر بسته بودم از آغازاگر چه آخر این ق
بی‌بیم همیشه  میگفت آدم جاشو عوض کنه، پیشونیشو که نمیتونه عوض کنه
حکایت منه!
از وقتی یادم میاد، هر وقت به انتظار چیزی بودم، اون اتفاق نیفتاده. در حدی که الان هر وقت منتظر اتفاقی هستم، در واقع فقط منتظر اون وقتی ‌ام که یه نفر بیاد و بهم بگه کنسل شد و فقط از انتظار  راحت شم. چون مطمئنم اون اتفاق نمیفته. 
دیروز رفتیم یه چیزی سفارش دادیم، گفت فردا صبح میرسه. دیشب بابا میگه خوشحالی الان که خریدیش؟ گفتم نه. هنوز به دستم نرسیده. به میم هم گفتم من چون
ﺑﺎﺭﺑﺎﺭﺍ ﺩ ﺁﻧﺠﻠﺲ» ﺩﺭ ﺘﺎﺏ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ ﻧﺎﺏ ﺯﻧﺪ» می گوید:
ﺍﻭﻝ ﺩﻟﻢ ﻟ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﺑﺮﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﺎﻩ ﺑﺮﻭﻡ!
ﺑﻌﺪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﻣُﺮﺩﻡ ﻪ ﺩﺍﻧﺸﺎﻩ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻨﻢ ﻭ ﺳﺮ ﺎﺭ ﺑﺮﻭﻡ!
ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻓﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﺭ ﺷﻮﻡ!
ﺑﻌﺪ ﻫﻤﺸﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﻪ ﺑﻪﻫﺎﻢ ﺑﺰﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺎﺭ ﺷﻮﻡ!
ﺑﻌﺪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻪ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﺷ
من؟ دختر بی اراده ی این داستانم. اگر پاک شوم، مرا می بخشی؟ فقط لازم است این را بدانم که خیالم راحت باشد که راهی هست. وقت هایی که از کلاس بچه ها دارم می روم سمت دفتر، وقت هایی که در جلسه وقت نماز می شود، وقت هایی که منتظر اسنپ جلوی در خانه ایستاده ام، شب ها که می خواهم بخوابم، از تو می پرسم: آیا هنوز هم می شود کاری برای زندگی ام کرد؟ من؟ من دختر نشانه ها بودم! من دختر آیه ها بودم! من دختر مشهد آذر 97 بودم! من دختر باور داشتن بودم. دختر دانستن اینکه کسی
از دیده شدن، خوانده شدن و دریافته شدن فراری شده‌ام. تیک رفتن به صفحه به‌روزشده ها را برداشتم. هی سربه‌زیر تر؛ هی گوشه‌گیر تر.
قرار است جابجا شود و سفر کند و من نگرانم. این نگرانی بیش از اینکه به او و شرایطش مربوط باشد به خودم مربوط است. من هیچ حقی از او ندارم ولی آیا حق همین نگرانی را هم ندارم؟ نگرانی برای کسی که توفیری در زندگی تو ایجاد نمیکند، خالص ترین نمود یک احساس است.
اصلا کجا بود که فهمیدم دوستش دارم؟ وقتی یک نیمه شبی که هوا سرد بود،
من؟ دختر بی اراده ی این داستانم. اگر پاک شوم، مرا می بخشی؟ فقط لازم است این را بدانم که خیالم راحت باشد که راهی هست. وقت هایی که از کلاس بچه ها دارم می روم سمت دفتر، وقت هایی که در جلسه وقت نماز می شود، وقت هایی که منتظر اسنپ جلوی در خانه ایستاده ام، شب ها که می خواهم بخوابم، از تو می پرسم: آیا هنوز هم می شود کاری برای زندگی ام کرد؟ من؟ من دختر نشانه ها بودم! من دختر آیه ها بودم! من دختر مشهد آذر 97 بودم! من دختر باور داشتن بودم. دختر دانستن اینکه کسی
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بی‌جان بودم
نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند
که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم
بی تو در دامن گار نخفتم یک شب
که نه در بادیه خار مغیلان بودم
زنده می‌کرد مرا دم به دم امید وصال
ور نه دور از نظرت کشته هجران بودم
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم
سعدی از جور فراقت همه روز این می‌گفت
عهد بشکستی و من بر سر
غم اعتیادآوره. من عاشق میشم چون منتظر غمی هستم که قراره بعدش دهنمو سرویس کنه. من با خانوادم دعوا میکنم چون منتظر حس ناخواسته بودنم، حسی که بهم غم رو تزریق میکنه. درس نمیخونم چون منتظر غم بعد از افتادن و گند زدن هستم. من در انتظار غم نشسته‌ام. همیشه.و دوست دارم این غم رو با اطرافیانم قسمت کنم واسه همین دوست ندارم تنها باشم.
دلم میخواد یکیو بگیرم بزنم
اینقدر بزنم اینقد بزنم اینقد بزنم که گریم بگیره
که این بغض لعنتی بزنه بیرون راحت شم
دلم میخواست الان یه ستاره بودم تو تیکه از کائنات و رفتن یه پسر بچه با مو های طلائی به سمت کره زمین رو نگاه میکردم و بهش میگفتم شازده کوچولو لبخندِ عشقت به زمین نبر.بهش بگم که زمین درد مشترک ما شد،چون نغمه نبودیم که بخوانیم هم را و صدا نبودیم که شنیده شویم .بگویم مشکل ان بود که من با او حرف زدم ،در حالی که ستاره بودم و باید با کهکشان سخن
فکر میکنم ان روزا نوشتن پست های کوچیک و از تو گوشی بیشتر جواب گو باشه!
دو ترم پیش وقتی دکتر نیما اومد سر کلاس از بیمار های ج ن س ی این جامعه گفت و گفت که نترسیم از گفتنش!
با دکتر سپنجی ک حرف میزدم همش منو با جامعه ای اشنا میکرد که مریض زیاد داره!
یادم میاد که چادر میپوشیدم و دزفول بودم!یه ظهر تابستونی بود! دقیقا قبل از کنکور!
واسه ادم مریض فرقی‌ نداره تو چی پوشیدی!
امروز!سه سال از اون موضوع گذشته و صبح یه روز تابستونیه!تو خیابون ادمایی رو میبینم که
نشستن روی نیمکت فی ایستگاه اتوبوس یک معنی بیشتر ندارد:منتظری.منتظر رسیدن اتوبوس،منتظر آمدنِ دیگری.
امروز من هم وقتی منتظر بودم،وقتی روی یکی از آن نیمکت های سرد،رو به روی تیر چراغ برق نشسته بودم،حواسم کمی بیشتر جمع دنیا شد.انتظار حواس آدمی را جمع می کند!
امروز پرنده ای دیدم که شبیه به دیگر پرنده های دایره ی شناختی ام نبود.سعی کردم سر و شکلش را با چیزهایی که پیش تر خوانده بودم تطبیق دهم تا بلکه به نامی برسم.پرنده روی تیر چراغ برق فرود آمده بو
من همیشه منتظر بودم که یک اتفاقی تموم بشه و بعد زندگی کنم 
دوسال منتظر بودم تا از اونجا خلاص شم و بعد زندگی کنم.تموم نشد افتادم تو دام افسردگی ، با خودم گفتم سال تازه میشه حالم بهتر میشه و برنامه چیدم چطور با همسرم یه منطقه ی امن بسازم و شروع کنم به زندگی .اما نگاه کن به حال شهر به حال دنیا به حال این کره ی زمینی که دور خودش میچرحه .
قرار نیست هیچی عوض بشه فقط از حالتی به حالت دیگه تبدیل میشه 
زندگی قرار نیست جایی دور و یک روز دیگه در اینده اتفاق ب
پررنگ‌ترینش جایی بود که نشسته بودم روی تاب و داشتم صدام رو ضبط می‌کردم؛ قبل‌ترش بارها کینگ‌رام لست والتز رو خونده بود و قبل‌ترش هیجده دقیقه صحبت کرده بودم و متوجه نشده بودم. قبل‌ترش و تقریبا کل روز یک ویس شونزده دقیقه‌ای پلی کرده بودم اما مدام زده بودم دقیقه‌ی سیزده و ثانیه‌ی دوازدهمش؛ که حتی ترتیب اون مستطیل‌های کوچیک و بزرگ ویس رو هم حفظ شده بودم.
بعد از سه روز چنبره زدن در اتاق،به اصرار ماه بانو از خانه بیرون زدم.رسیده بودم به چهارراهی که زمانی بچه بودم در آنجا حمامی بود به نام شکوفه،برای همین به چهارراه شکوفه معروف بود،الان که حمام تخریب شده نمیدانم اسم چهارراه چی شد،در هرحال چهارراه شکوفه منتظر سبز شدنِ چراغ عابر بودم و به محض اینکه سبز شد قدم در خیابان گذاشتم و پرایدی مثل میگ میگ از جلوی من رد شد،درست در چند قدمی ام با تیبای نگون بخت تصادف کرد و جیغ بنفش من در خیابان طنین انداز شد.
یادم نیست دقیقن کجاها ولی کلن خعلی اسم این فیلمو شنیده بودم و خوب. یکم نت خریدم و دانلودش کردم و. حیف پولی ک خرجش شد:/
یه جایی بهش گفته بودن یه رُمَنس متوسطه. ولی من کاملن مخالفم. یه فیلم نه کاملن تینیجری و یه عاشقانه بسیار سطح پایینیه! و واقعن ارزش دیدن نداشت. توی کل ماجرا هیچ چیز جدیدی نسیبت نمیشد و پایانش. افتضاح تر از این ممکن نبود! و من منتظر بودم یه چیزایی از ادامه ماجرا رو توی تیتراژ عاخر ببینیم ک هیچی نبود:))
کلن نت‌تون رو حرومش نکنید چ
داشتم راه می‌رفتم، بارون هم شدت گرفته بود، گوشیم داشت زنگ می‌خورد، تا خواستم جواب بدم از پشت صدای جیغ شنیدم. برگشتم سمت ماشین و دیدم که خانومه رو زمین افتاده و پسر و دخترش دارن بلندش می‌کنن که بذارنش تو ماشین. از بینی‌ش خون می‌اومد. ماشین راه افتاد. عصای خانومه رو زمین جا مونده بود.
نزدیکای هفت و نیم هشت شب، خورشید غروب کرده بود. دو سال پیش. مطمئنم زمستون بود. یادم نیست چرا تو شهر بودم، واسم مهم هم نیست چرا. ظهر اون روز بارون باریده بود، حتی ش

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها