نتایج جستجو برای عبارت :

معنی شعر چو ایران نباشد تن مبادا بدین بوم بر زنده یک تن مباد

شعر کامل چو ايران نباشد تن من مباد از کیست
چو ايران نباشد تن من مباد از فردوسی نیست

سرگذشت يک شعر: چو ايران نباشد تن من مباد
شعر چو ايران نباشد تن من مباد به انگلیسی

شعر کامل دریغ است ايران که ویران شود
از آن به که کشور به دشمن دهیم
بخوانید این جمله درگوش باد
عکس نوشته چو ايران نباشد تن من مباد
تنت به ناز طبیبان نیازمند مبادوجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توستبه هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
جمال صورت و معني ز امن صحت توستکه ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد
در این چمن چو درآید خزان به یغماییرهش به سرو سهی قامت بلند مباد
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازدمجال طعنه بدبین و بدپسند مباد
هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیندبر آتش تو به جز جان او سپند مباد
شفا ز گفته شکرفشان حافظ جويکه حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
 "حافظ" @ashenayershgh 
هجران رفیق بخت زبون کسی مباد
خصمی چنین دلیر به خون کسی مباد
یارب حریف گرم کنی همچو آرزو
گرم اختلاط داغ درون کسی مباد
این شعله‌های ظاهر و باطن گداز هجر
پیراهن درون و برون کسی مباد
آن گریه‌های شوق که غلتید کوه از و
سیل بنای صبر و س کسی مباد
سد بند شوق پاره کند زور آرزو
یارب که بخت شور و جنون کسی مباد
نعلم به نام جملهٔ اجزا در آتش است
جادوی او به فکر فسون کسی مباد
وحشی هزار بادیه دورم ز کعبه کرد
این بخت بد که راهنمون کسی مباد
وحشی
به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر
بلندمرتبه پيکر، بلندبالا سر
 
فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر
 
قسم به معني لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر
 
نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر
 
سری که گفت: من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند می‌روم با سر
 
هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»
 
همان سری که "یحب الجمال" محوش بود
جمیل بود، جمیلا بد
۱۵۲- وجود نازک تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد     وجود نازکت آزرده گزند مباد سلامت همه آفاق درسلامت تست به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد درین چمن چو درآید خزان به یغمایی   رهش به سرو سهی قامت بلند مباد درآن بساط که حسن تو جلوه آغازد     مجال طعنه بدبین … وجود نازک – تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد – غزل ۱۰۶ – ۱۵۲
منبع : فالگیر
 
به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر
بلندمرتبه پيکر، بلندبالا سر فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر قسم به معني لا یمکن الفرار از عشق که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر سری که گفت: من از اشتیاق لبریزم به سرسرای خداوند می‌روم با سر هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.» همان سری که "یحب الجمال" محوش بود جمیل بود، جمیلا بدن، جم
می گویند خاک غم را سرد ميکند. خاک سردی می آورد.اما مگر خاک ايران خاک است که خاصیت سرد کنندگی داشته باشد؟؟؟خاک ما ترکیبی است از خون و پاره های جگر داغداران پوشیده بر زخم های اندرون.با پاره های جگر مردم سرزمینم سرد شوم یا بر زخم های دل رهبرم آرام گیرم؟اصلا چرا باید سرد شوم؟ چرا نباید اشک بریزم؟ چرا. نباید از بار این درد سنگین بمیرم؟بر زخم هایم مباد که پینه ببندد.بر خون دلم مباد که دلمه بزند.زخم هایم باید همیشه تازه بماند و خونم ابد در جریان. ت
بعضی از آدما همه چیز رو نگه میدارن همه چیزه
پولو نگه میدارن 
وسایلشونو نگه میدارن
عشقو نگه میدارن
مهربونی رو نگه میدارن
همه چیرو
نگه میدارن
برای روزی که اسمشو گذاشتن روز مبادا
اما روز مبادا
فقط یه بهونه ی دیگس برای اینکه 
خوشبخت نباشیم
اگه یه لحظه فکر کنید که این آخرین باره که کسی که دوستش دارید رو می بینید، 
یادت میره روز مبادا رو
فقط یه لحظه فکر کنید
بعد میتونید تصمیم بگیرید که مهر ومحبتو
خرج کنید
یا بذارید برای روز مبادا.
زنده‌تر از تو کسی نیست، چرا گریه کنیم؟
مرگمان باد و مباد آن‌که تو را گریه کنیم
هفت پشتِ عطش از نام زلالت لرزید،
ما که باشیم که در سوگ شما گریه کنیم؟
ما به جسم شهدا گریه نکردیم مگر؟
کِی توانیم به جان شهدا گریه کنیم؟
گوش جان باز به فتوای تو داریم بگو،
با چنین حال، بمیریم؟ و یا گریه کنیم؟
ای تو با لهجه‌ی خورشید سراینده‌ی ما،
ما تو را با چه زبانی به خدا گریه کنیم؟

+محمدعلی بهمنی.
+يکی از نعمت‌های بزرگ خدا بر من،
اینه که شما رو دوست دارم. 
الحمد
درختی هستم که شاخه هایم را به آغوش می گیرم 
که مبادا هوس کنند و بال در دل آسمان بگسترانند .
رودی هستم که رفتنم را به مرداب دلم می ریزم
که مبادا هوس کند و دل به دریا بزند  .
پرنده ای که هنوز میتواند بخواند اما نباید بخواند .
آوازم را در کلماتم حبس می کنم .

مرده ام پیش از آنکه بانگ مرگ مرا سر دهد زندگی .
به من گفته اند دیگر مجاز به صرف حال نیستی . فعل بودن ات دیریست بعید شده است 
روح وحشی
به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سربلندمرتبه پيکر، بلندبالا سرفقط به تربت اعلات، سجده خواهم کردکه بنده‌ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سرقسم به معني لا یمکن الفرار از عشقکه پر شده است جهان، از حسین سرتاسرنگاه کن به زمین! ما رأیت إلّا تنبه آسمان بنگر! ما رأیت إلّا سرسری که گفت: من از اشتیاق لبریزمبه سرسرای خداوند می‌روم با سرهر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنممباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»همان سری که "یحبّ الجمال" محوش بودجمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سرسری
من در طول این سه سال دبیرستان واقعا خیلی اذیت شدم. یعنی از اول میدانستم باید بروم سمت شیراز و آب رکن آباد و شیخ اجل و. ولی همه میگفتن وای تو که درست خوبه چرا بری تو شعر و شاعری؟ تو میتونی دکتر بشی، مهندس بشی. مهندس هم نه، برو دکتر بشو!
خلاصه ما رفتیم تجربی. تو این مدت که اذیت میشدم مدام برای مدیر نامه مینوشتم. به جهت بسط خاطر و دورهمی نگاهش کنید، نه يک مساله جدی. بفهمید من چقدر موجود شوخ طبعی ام!
به مدیر محترم دبیرستان فلان، عرض درود و تهیت 
هربا
تا حال منت خبر نباشد
در کار منت نظر نباشد
تا قوت صبر بود کردیم
دیگر چه کنیم اگر نباشد
آیین وفا و مهربانی
در شهر شما مگر نباشد
گویند نظر چرا نبستی
تا مشغله و خطر نباشد
ای خواجه برو که جهد انسان
با تیر قضا سپر نباشد
این شور که در سر است ما را
وقتی برود که سر نباشد
بیچاره کجا رود گرفتار
کز کوی تو ره به در نباشد
چون روی تو دلفریب و دلبند
در روی زمین دگر نباشد
در پارس چنین نمک ندیدم
در مصر چنین شکر نباشد
گر حکم کنی به جان سعدی
جان از تو عزیزتر نباشد
سعد
✍✍
درانفرادی چشمان تو.
ای  برانگیخته!  برگزیده ! ای  بَلَد جان !  فروریخته کاخ سنگینِ دل . ای  لرزه انداز  در مقدّرات  مغرضانه!
 رُسته از خاک  حَسَنات! 
هستی گرفته از حرارت  حضور !
 ای در مَطلَع نظر ؛   من سلول  به سلولِ تن ؛ درانفرادی چشمان  توأم .
خود ؛  آویخته ام از بام های بندگی ات .
خود به نقد جان ستانده ام زنجیرو پای بند از شرم فروشان  شهر شقاوت .
این  منم  اَعو ذُبا لعشق از سنگ آباد سِحر نامحرمان .
هرگزم مباد رهایی  از  مرز های  مهربانی
ندانی که ايران نشست منستجهان سر به سر زیر دست منست
هنر نزد ايرانیان است و بــسندادند شـیر ژیان را بکس
همه يکدلانند یـزدان شناسبـه نيکـی ندارنـد از بـد هـراس
دریغ است ایـران که ویـران شودکنام پلنگان و شیران شـود
چـو ایـران نباشد تن من مـباددر این بوم و بر زنده يک تن مباد
گنجور » حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴ حافظ (غزلیات)/زان یار دلنوازم شکریست با شکایت غزل شماره ۹۴: زان یار دلنوازم شکریست با شکایت معني و تفسیر غزل شماره 94 دیوان حافظ : زان یار دلنوازم . غزل شماره 94 دیوان خواجه حافظ شیرازی راه بی نهایت دیوان حافظ حافظ شیرازی :: زان یار دلنوازم شکریست با شکایت زا. ن یار دلنوازم شکریست با شکایت ‫زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته. زان یار دلنوازم غزل 094 غزل شماره 94 حافظ: زان یار دلنوازم شکریست با شکایت زان یا
السلام عليک یا مولای یا صاحب العصر و امان عجل‌الله فرجک
سلام
آرزو می‌کنم مشکلات مردم عزیز سیل‌زده‌ی کشور به زودی زود حل و فصل شود. دست تمام کسانی که در این مدت به انحاء مختلف کمک کردند -به قول قدیمی‌ها- جلوی نامرد دراز نشود و هیچ‌کدامشان محتاج دوا و دکتر نشوند.
اما جمعه‌ی دیگری و تفالی دیگر به دیوان جناب حافظ شیرازی؛ بسم‌الله.
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده
آقامون سلمان ساوجی(اصلن کی هست؟ ) می‌فرماد:
ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد / در هیچ سر خیالی، زین خوب‌تر نباشد
کی شب‌روان کویت، آرند ره به سویت / عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد
ما با خیال رویت، منزل در آب دیده / کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد
هر گز بدين طراوت، سرو و چمن نروید / هرگز بدين حلاوت، قند و شکر نباشد
در کوی عشق باشد، جان را خطر اگر چه / جایی که عشق باشد، جان را خطر نباشد
گر با تو بر سر و زر، دارد کسی نزاعی / من ترک سر بگویم، تا دردسر نب
تلنگر 2
از #شهیدهمت به #مـلت‌ایـران
مبادا ضعف برخے مسئولان شما را ضعیف ڪند.مبادا دنیازدگے برخے مدیران شما را از هواداری انقلاب دور ڪند.☝️
ما رزمندگان تا #آخرین_نفس پای انقلاب هستیم شما چطور❓
#شهید_محمدابراهیم_همت
شادی شهدای انقلابی صلوات
زندگی مثلِ آفتابِ لطیفِ دمِ صبح، خودش را می‌پاشد روی پوستِ دستانم و میخزد در لایه های عمیق وجودم.حالا می‌فهمم که قبل تر ها درکِ من از حیات چقدر محدود بود، چقدر سطحی، چقدر عطر گل ها کم در جانم نفوذ می‌کرد، چقدر لطافتِ باران فقط پوستم را قلقلک می‌داد، از غم فقط اشک بر چشم هایم می‌نشست و آشفتگی مهمانِ دلم می‌شد، و از شادی فقط لب هایم فرم لبخند یا خنده ی بلند می‌گرفت و توی دلم يک چیزی قلقلک می‌شد.
حالا انگار رسیده ام به طبقات تازه تر، نفوذ پذی
اینکه يک زخم کار خودش را کرده است در همین حالتهای گاه به گاه درماندگی و غم عجیب معلوم میشود؛ اینکه نمیدانی به چه کاری چنگ بزنی، رو به چه کسی بکنی، چه کنی که اندکی آرام بگیری خودت هستی و خودت، نه، يک آسمان حس غریب مشکوک از سوال و خیال. و نمیشود، نه کسی در دسترس هست و نه تو توان انجام کاری را داری يک غم عجین شده با شیره جانت که نزديکتر از همه چیز به تو است و هیچ چیز از عظمت و سنگینی و اهمیت آن نميکاهد هر چه بخواهی بگویی آنچه باید بگویی را نمیگوی
دفاع جزئى از هویت يک ملت زنده است، هر ملتى که نتواند از خود دفاع بکند زنده نیست، هر ملتى هم که به فکر دفاع از خود نباشد و خود را آماده نکند، در واقع زنده نیست، هر ملتى هم که اهمیت دفاع را درک نکند به يک معنا زنده نیست .
 
ادامه مطلب
بالا رفتن سن حتمی است.
اما اینکه روح تو پیر شود بستگی به خودت دارد.!
زندگی را ورق بزن.
استکان چای را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش.
مبادا ! مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری.
پایان آدمیزاد نه از دست رفتن معشوق است و نه رفتن یار
و نه تنهایی.
هیچکدام پایان آدمی نیست.!
آدمی آن گاه تمام می شود که دلش پیر شود.
برای زنده ماندن چی کار می کنی؟. گل می کشم و موهامو ناهموار چتری می زنم.
برای زنده ماندن چی کار می کنی؟. يک بسته سیگار وینستون در کیف، نمی دانم کی ولی دور انداختمش.
برای زنده ماندن چی کار می کنی؟. ساس در اتاق، شب ها خودم را می زنم.
برای زنده ماندن چی کار می کنی؟. دو و پونصد حقوق را يک هفته ای می خورم.
برای زنده ماندن چی کار می کنی؟. با رفیقم گه می خوریم، هر وقت بشه.
برای زنده ماندن چی کار می کنی؟. لاک می زنم، مشکی.
برای زنده ماندن چی کار می کنی؟. گریه می
با کاروان مصری چندین شکر نباشد
در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد
این دلبری و شوخی از سرو و گل نیاید
وین شاهدی و شنگی در ماه و خور نباشد
گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم
با تیر چشم خوبان تقوا سپر نباشد
ما را نظر به خیرست از حسن ماه رویان
هر کو به شر کند میل او خود بشر نباشد
هر آدمی که بینی از سر عشق خالی
در پایه جمادست او جانور نباشد
الا گذر نباشد پیش تو اهل دل را
ور نه به هیچ تدبیر از تو گذر نباشد
هوشم نماند با کس اندیشه‌ام تویی بس
جایی که حیرت آمد سم
اهای من 
اره با توام خود من. 
ما داربم این دنیای زیبارو دو تایی باهم میسازیم 
مبادا کم بیاری من! 
بهت قول میدم یروز از این قوربونی هایی که ميکنی خوشحال  میشی 
یروز به این جون کندنا لبخند میزنی
به تونستنش که میتونی 
همه میتونن 
مهم اینه چطور تمومش کنی 
با لبخند 
با عشق 
با انرژی
مبادا کم بیاری دختر. 
پیروزی نزديکه
لطفا اگر حال روضه ندارید از خوندن این غزل صرف نظر کنید .
به بالینم بیا ای شمعِ زهرازمین گیرت شده پروانه ی توحلالم کن ، اگر بد بودم و خوبکه دارم می روم از خانه ی توپس از آن درد های زخمِ پهلورسیده وقت تسکینم علی جانوصیت می کنم تنها تو هستیوصی غسل و تدفینم علی جان به أسما گفته ام هنگام غسلمکه همراه و کمک حال تو باشد دلیل گریه های من همین استپس از من رنج دنبال تو باشدخودت غسلم بده اما شبانهبه همراه همین پیراهن منمبادا که دلت آتش بگیردبرای زخم های
امنیت به این نیست که نصفه شب بمباران نمیشوی، اینها یعنی جنگ نیست!
عدم_امنیت یعنی پس انداز چندساله برای خرید خانه و هنگام خرید قیمت خانه 100% افزایش یابد.
عدم_امنیت یعنی تا صبح ده بار به ماشین و درب خانه سرک ميکشی تا مبادا سرقت کنند.
عدم_امنیت یعنی نمیتوانی ازدواج کنی که مبادا فردا در مخارج زندگی مشکل داشته باشی.
عدم_امنیت یعنی پس اندازت را از این بانک به اون بانک میبری مبادا ورشکسته شود!
عدم_امنیت یعنی به مسافرت راحت نمیتوانی بروی مبادا پس
دو شب پیش از دانشگاه که برگشتیم ، دوستم رفت یه جایی که قرار داشت . منو جلوی خوابگاه پیاده کرد و رفت.
حوصله ی خوابگاه رو نداشتم . شروع کردم به قدم زدن توی خیابون . بی هدف ، با کلی غرغری که داشتم پیش خودم ميکردم ؛ پول نداشتم و این اعصابمو خورد کرده بود .
شروع کردم به قدم زدن با یه دل پر.
 
رفتم و رفتم .
حالم خراب بود و به بیست تومنی فکر ميکردم که توی جیبم بود و نمیدونستم تا کی باید باهاش سر کنم.
خیلی  حال بدی بود .
فقط خدا خدا ميکردم که خرج دیگه ای پیش ن
الا قیام قیامت به قامتت مهدی
حیاتِ عدل، محیط زعامتت مهدی
 
گرفته ملک جهان را کرامتت مهدی
خجسته باد مقام امامتت مهدی
 
الا ندیده، دل و دیده محو دیدارت
هزار یوسف مصری اسیر بازارت
 
امامت تو نوید نخست قرآن است
امامت تو کلید نجات انسان است
 
امامت تو امید همه امامان است
امامت تو کمال کمال ایمان است
 
امامت تو امید موالیان خداست
هماره آرزوی قلب سیدالشهداست
 
هزار موسی عمران مقیم طور تو اند
مقیم طور تو پروانه های نور تو اند
 
تمام خلق خداوند در حضو
دست را با دست نگاه می‌دارم، مباد رقصش عبور مهیبت از جانم را رسوا کند. دست را با دست نگاه می‌دارم، کس نفهمد چه در جانم می‌گذرد، هرچند دوست راز دل دوست می‌داند و به رو نمی‌زند.
بر این ارتفاع مهیب می‌لرزم. هرگز اینجا نبوده‌ام. بر جاده‌های باريک همچو مو می‌گذرم. دست را با دست نگاه می‌دارم، مباد عریان کند راز در پرده را. هرچند نزد دوست عریانم. دوست می‌داند و به رو نمی‌زند.
من خوار می‌گذرم، من ذلیل و ناتوان از این همه حرکت عظیم در جانم. من خود ر
تیمار بی‌انتهای تو را،
که مبادا تنهایی عارض شود؟
مبادا ابرهای غصه ببارند؟+من خیلی مبارزه کردم که به این نقطه نرسم. این‌طوری. این شکلی.ولی خب، چه کنم. نشد که نشد.
حالا انگار پر از فریادم. پر از چیزایی که دوست دارم کل زمین بدونه. کل کل زمین.پر از عادت شدم. دیگه به ترسیدن عادت کردم. به خوب و بد شدنای متوالی عادت کردم. به بی‌خبری و نگرانی عادت کردم. به اینکه نگم که این چیزا هیچ کدومش برام قابل تحمل نیست عادت کردم. نمی‌دونم این خوبه؟‌ بده؟ من واق
ساختن واژه ای به نام فردا» بزرگترین اشتباه انسان بود،تا زمانی که کودک بی سوادی بودیم و با این واژه آشنایینداشتیم،خوب زندگی ميکردیم. تمامی احساساتمان،غم و شادیمان و هرچه داشتیم را همین امروز خرج ميکردیمانگار فهمیده تر بودیم، چون همیشه میترسیدیم شاید فردا نباشد.از وقتی فردا » را یاد گرفتیم،همه چیز را گذاشتیم برای فردا.از داشته های امروز لذت نبردیم و گذاشتیم برای روز مبادا.شاید باید اینگونه فردا» را معني کنیمفردا»روزیست که داشته ه
ناامیدی اصیل‌ترین احساسِ سال‌های سیاهی‌ست که پیرمردِ ماربه‌دوش برایمان ساخته، اما متفاوت است از باختن. دلم می‌خواست زبانی داشتم که می‌گفتم نباختن، وقتی همه فکر می‌کنند راهی جز آن نمانده، رفتن، سربه‌زیر رفتن و در نیامدن به ژست پیامبری که با کلام‌های حماسی، با شعر، با احساس، دیگران را به جمع‌های بی‌فایده‌ی کوتاه‌مدت می‌خواند، رشد کردن، و به دامنِ بسندگی نیفتادن، زیستن، و فقط زیستن، و به دره فلسفه‌بافی‌های تسکین‌دهنده فرونغلتی
آقای تاج بعد از سه سال از روی کار آمدن شما و منت کشیدن از وش
 که تو رو خدا جام ملتها هم بمون با تیم ملی مبادا شما بری تیم ملی 10 بر صفر 
به تیم های دسته چندم آسیا ببازه مبادا به ژاپن و قطر و چین و کره ببازیم مبادا اتفاقی بیفته
 که تیم ملی سرشکسته به میهن برگرده خب ایشون با دریافتی محرمانه دو برابر کل پولی که 
تو هشت سال گرفته بودن موندن به اضافه پاداش برای بردن یمن که اگر 
برای برد مقابل یمن پاداش تعیین نمیشد چه برای بازيکنان و چه برای وش
 و
من همیشه با جمله ی خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو مخالف بودم تا این که جمله ی خودم رو پیدا کردم.
همیشه مخفی شدن در پوشش جمع مفید نیست. اگر عقایدمان را مطرح نکنیم و از رسوایی ها بترسیم دیگر زنده نخواهیم بود! یعنی زنده بودن یا نبودن فرقی ندارد. ما در این جهان هستیم تا چیزی را در جایی تغییر دهیم. نه این که با هم رنگ شدن با محیط اطراف، استتار شویم، تا مبادا آب از آبی تکان نخورد!
دیوانه ای به عاقلی می گفت: اگر ما دیوانگان از شما عاقلان بیشتر بودیم، آنگ
من همیشه با جمله ی خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو مخالف بودم تا این که جمله ی خودم رو پیدا کردم.
همیشه مخفی شدن در پوشش جمع مفید نیست. اگر عقایدمان را مطرح نکنیم و از رسوایی ها بترسیم دیگر زنده نخواهیم بود! یعنی زنده بودن یا نبودن فرقی ندارد. ما در این جهان هستیم تا چیزی را در جایی تغییر دهیم. نه این که با هم رنگ شدن با محیط اطراف، استتار شویم، تا مبادا آب از آبی تکان نخورد!
دیوانه ای به عاقلی می گفت: اگر ما دیوانگان از شما عاقلان بیشتر بودیم، آنگ
فضیل بن یسار گوید بامام باقر ع عرضکردم خدای عزوجل در کتابش فرماید و هر که اورا زنده کند گویا همه مردم را زنده کرده کند یعنی اورا از سوختن و غرق شدن نجات داده عرضکردم کسبکه اورا از گمراهی بسوی هدایت برد چگونه  است فرمود این تاویل اعظم ایه است یعنی ایه شامل این معني. هم هست این معني مهمتر وعالیتر از معني اولست 

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها