نتایج جستجو برای عبارت :

شعر بر خاک نوشتیم علی در نجف شد

صبر کردند.صبر کردند.باز هم صبر کردند تا خبر رسمیت پیدا کرد.خواندن از روی کاغذ سخت بود ،جه برسد که توی دوربین ها زل بزنند و بگویند.
گفتندخبر تلخ را صبح تیتر اول زدند و به مردم گفتند:  سردار حاج قاسم سلیمانی فرمانده سپاه به درجه شهادت رسیدبغض ها ترکیدکاغذها را رها کردندبا اشک چشم گفتند:  حاج قاسم مان شهید شدآره حاج قاسم خودمانهمان مرد میدان های جنگاز بیست سالگی شد فرماندهجنگید و گفت فقط برای خدا و امنیت این مردم.با خنده هایش ته دلم
صبر کردند.صبر کردند.باز هم صبر کردند تا خبر رسمیت پیدا کرد.
خواندن از روی کاغذ سخت بود ،جه برسد که توی دوربین ها زل بزنند و بگویند.
گفتندخبر تلخ را صبح تیتر اول زدند و به مردم گفتند:  سردار حاج قاسم سلیمانی فرمانده سپاه به درجه شهادت رسید
بغض ها ترکیدکاغذها را رها کردندبا اشک چشم گفتند:  حاج قاسم مان شهید شدآره حاج قاسم خودمانهمان مرد
میدان های جنگاز بیست سالگی شد فرماندهجنگید و گفت فقط برای خدا و امنیت این مردم.با خنده هایش ته دل
ما اخیراً چندین بار نوشتيم که TikTok اکنون یکی از سریعترین برنامه های در حال رشد است. در حقیقت ، مواقعی وجود داشت که در فروشگاه iOS Apple Apple رتبه اول برای برنامه های غیر بازی را کسب کرد. بنابراین جای تعجب ندارد که بسیاری از برندها بخشی از بازاریابی تأثیرگذار خود را به یک …The post 12 نمونه از تأثیرگذاری در بازاریابی در TikTok (مطالعات موردی) appeared first on باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب.
via باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب https://ift.tt/3eSk17w
مشاهده مطلب در کانال
برای یک کار اداری قبل از عید اقدام کردیم تا یه جاهایی موفق به گرفتن امضا شدیم  اما تعطیلات نوروزی باعث عقب افتادن کار تا چند روز پیش شد
فرم و گرفت .نگاهی کرد . گفت اسمت کو ؟
فرمو گرفتیم . اسم نوشتيم 
فرمو دادیم . نگاهش کرد  . گفت فلان شماره کو؟ (جایی برای یادداشت فلان شماره مشخص نشده بود)
فرمو گرفتیم بالای صفحه شماره رو نوشتيم  در ادامه تاریخ هم زدیم که حرفی نمونه 
فرمو دادیم . نگاهش کرد.  با همون خونسردی گفت فرم عوض شده 
گفتم قبل عید عوض
کوچکتر که بودیم
لای دفتر و کتاب هایمان اسم کسی که دوستش داشتیم را رمزی می نوشتيم با یک قلب درشت دورش!
ننوشته هم پاکش می کردیم که مبادا بزرگترها ببینند و دست دلمان رو شود!
خودش هم شاید هیچ وقت نمی فهمید که ته دلمان برایش قند آب می شود. بزرگتر که شدیم به روزتر هم شدیم! علایقمان واضح تر شد، فهمیدیم نوشتن اسمش دردی از ما دوا نمی کند! ارتباطات گسترده تر شد، پای این موبایل لعنتی به میان آمد که تمام آتش ها از گور این نیم وجبی بلند می شود!
آنقدر پیش رفتی
دانلود پاورپوینت ریاضی پایه ششم روش حل مسئله : الگویابی
فرمت فایل: پاورپوینت pptx
تعداد اسلایدها: 10 اسلاید
حجم فایل: 217 کیلوبایت
الگو :
اگر به تعداد رقم های پاسخ در هر ضرب دقت کنیم مشاهده می کنیم که رقم های پاسخ یکی کمتر از تعداد یک ها می با شد .یعنی به عبارتی ، اولی یک عدد است و یک رقم نوشتيم و یک اعشار زدیمدومی 2 رقم است یک ، دو نوشته یک رقم رو به عقب رفتیم .سومی سه عدد است و ما نوشتيم یک –دو –سه و بر گشت به عقب دو –یکچهارمی نوشتيم یک –دو -سه – چهار
شاخه ها را
از ساقه ها جدا کردیم
چُنان که با زمین بیگانه شدیم!
و از قلب تپنده ی خاک
ریشه را برکندیم
تا جایی برای مُردن بنا کنیم
حالخلاصه ی تمدنتقدیسِ کشتار است و بردگی
آری، اینچنین بود برادر»
که درگهواره ی تکرار
تاریخ را نوشتيم»
پیش از این
پیامبران گفته بودند
آدمی، رنج را زندگی خواهد کرد»
ابوالقاسم کریمی
کوچکتر که بودیم لای دفتر و کتاب هایمان اسم کسی که دوستش داشتیم را رمزی می نوشتيم با یک قلب درشت دورشننوشته هم پاکش می کردیم که مبادا بزرگترها ببینند و دست دلمان رو شود!خودش هم شاید هیچ وقت نمی فهمید که ته دلمان برایش قند آب می شود.بزرگتر که شدیم به روزتر هم شدیم! علایقمان واضح تر شد، فهمیدیم نوشتن اسمش دردی از ما دوا نمی کند! ارتباطات گسترده تر شد، پای این موبایل لعنتی به میان آمد که تمام آتش ها از گور این نیم وجبی بلند می شود!آنقدر پیش رفتیم که
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج تقدیم به بهترین معلم دنیا.میدانم وخوب میدانم،توروزی خواهی آمدکه تصاعد خوبی ها برقرار باشدوهمچنان در مکتب کلاس انتظارت عدالتراچشم به راهم بیاکه کلاس از دوریت غوغاست معلم خوبیها.روزت مبارک آقای مهربانم❤السلام عليک یاصاحب امان❤معلم را خاطرتان هست؟دیکته میگفت وما با ذوق مداد دست میگرفتیم ومینوشتيم.او آمد.بعد نوشتيم آن مرد آمد.همه چیز درست بود املا20میشدیمدیکته ها غلطی نداشت برای ما بیست شدن مهــــــــــــم
امروز بخشنامه ای به مدرسه آمده بود مبنی بر نام نویسی معلمان فاقد مسکن.
هیچ توضیح دیگری نداشت. اینکه این مسکنها کجا هستند و شرایط واگذاری اش چگونه است‌. همه امان اسمهایمان را نوشتيم و خندیدیم به این ت کثیف نزدیک انتخاباتی اشان.
سال نو مبارک
مشخصه که تا الان داشتیم قاطی پاتی در اینجا می نوشتيم. دوستان فعلا در استراحتیم. هنوز سال ما شروع نشده واقعا
شرکتمون رو هواست و معلوم هم نیست بیاد زمین. پس فعلا صرفا برای اینکه چیزی نوشته باشیم اینو آپدیت کردم
سال بارانی خوبی داشته باشید
 
 
 
حقیقتا مجال سخن نیست . و دل گرفته ست 
.
 
او صبر خواهد از من .بختی که من ندارم!من وصل خواهم از وی، .قصدی که او ندارد!
.
مقصود اگر از دیدن دنیا فقط این بوددیدیم ،ولی دیدن دنیا به چه قیمت؟ 
.
گیرم که هزاران غزل از هجر نوشتيمجرات که نداریم به دلدار بگوییم .! :(
 
امشب قلبم درد گرفته‌، ببخشید اشتباه نوشتم، دوباره می‌نویسمش: امشب قلمم درد گرفته. سر درد شنیده‌اید ولی تا به حال "قلم درد" به گوشتان خورده؟ چیزی شبیه اسپاسم عضلانی است که در جوهر قلم رخ می‌دهد.
جوهر، گرفتگی پیدا می‌کند. مثل پا که می‌گیرد ولی وقتی قلم بگیرد سر و قلب همه یک جا درد می‌گیرند و اصلا نمی‌شود راه رفت. انگار این قلم خلاصه‌ای از وجودم را درون خودش دارد. ماکتی است از جسم که هر جایش خط بیفتد، از پوست تنم خون بیرون می‌زند.
باورتان نمی
یه سر رفتم داروخونه از بقل باجه اول رد شدم خانومه به آقاهه گفت ماسک نداریم . از کنارش رد شدم رفتم تو نوبت وایستادم دیدم کلی آدم مسن ریختن تو میگن ماسک میخوایم  آقاهه میگفت ماسک نداریم وقتی یکی برای سومین بار پرسید یکم عصبانی شد و به شیشه اشاره کرد گفت  نوشتيم که
.ماسک نداریم.گفت آها نوشتی. بله دوستان از الان قحطی شروع شد
سالم باشید. ❤️
 
یه بار از حاله خوبم بنویسم
بنویسم ک وقتی دیدمش ضربان قلبم رفت بالا
قلبم اومد دهنم
بنویسم ک برا اولین بار برا خندیدنایه ینفر ضعف کردم
تو اون تاریکی چشم تو چشم شدیم
فقط ک حیف ک تاریک بود 
شاید اینا نشانه های عاشق شدنه
هرچی باشه دوس دارم این لحظه هارو
این روزایه من حالروز یه دختر14 سالس ک ک وقتی بهش هم فک میکنم قلبم خودشو میکشه :)
زمان جزوه نویسی حرفای استادم به زور خلاصه میکردم مینوشتم 
تازه از اون خلاصه ام ۵ نفر دیگه کپی میگرفتن که وقت امتحان پر علامت سوال بود برامون
چطو حوصلتون میکشه کلاس۱۲۰ دقیقه رو ضبط میکنید و میاید جزوه اش میکنید؟؟
امروز ی همچین جزوه ای نوشتيم که قششششششششششنگ ۵ ساعت زمان برد البته یه واو هم‌نباید جا میفتاد.
در حال حاضر فاقد دست راستم هستم.
همه بچه های علوم و معارف اسلامی خدا صبر بده بهشون.
یک عمر صبح زود بیدار شدیم و لباس فرم پوشیدیم. صبحانه خورده و نخورده، خواب و بیدار، خوشحال و ناراحت، با ذوق یا به زور، راه افتادیم به سمت مدرسه.
قرار بود با سواد شویم.
روی نیمکت نشستیم، صدای حرکت گچ روی تخته ی سبز رنگی که می گفتند سیاه است را شنیدیم، با زنگ تفریح نفس راحت کشیدیم و زنگ آخر که می خورد مثل پرنده که در قفسش باز می شود از خوشحالی پرواز کردیم.
قرار بود با سواد شویم.
بند دوم انگشت اشاره مان را زیر فشار قلم له کردیم و مشق نوشتيم،‌ به
+ دیشب باز یه چیزایی یادم اومد از اون موقع که کنار پنجره خوابگاه دراز کشیده بودم و هیچکس نبود و ترس بود و یه کم تنهایی و یه انرژی خوب که کنار گوشم بود . دیگه تکرار نشد برام .
+ چرا اگه تا ابد هم طول بکشه باز هم دلت تنگ میشه؟ تو هی عوض میشی ولی هنوزم یه تیکه هایی هست که نمیشه جداشون کرد . یه روز همه ی حرفا و خاطره هایی که نوشتيم رو پاک میکنم . اون موقع دیگه سعی میکنم حتی هر از گاهی هم چیزی یادم نیاد.
مشکل از آن بود که ماها فکر می‌کردیم باید توجیه کنیم. اگر تو پیامبر بودی، ماها باید تا نفس آخر باهات می‌آمدیم. ماها اخلاقمان ثُبات بود، گیر کردن بود. تو آمدی، فریاد کشیدی و ما خشم و بلندیِ صدات را ستودیم و توی خاطره‌هامان ازش نوشتيم. نوشتيم عربده می‌کشید و می‌گریستیم. او مقدس بود و ما ضعفاء. عربده‌ها می‌کشید و از زیبایی و شکوه‌مندیِ عر عر هاش آسیب می‌دیدیم.»
تو آمدی، زدی و شکستی، ما پا گذاشتیم روی خرده شکسته‌ها و گمان کردیم زخم‌های مقدس
با سلام و وقت به خیر
میدونم نیستم!!! یعنی وقتشو ندارم بیام وبلاگ!!! شایدم دیگه اصلا علاقه ای نمونده به این وبلاگ!!! داخل وبلاگ مطالبی گفتم که میبینم هیچ کدوم عمل نشده حرصم میگیره، خدایی شما باشین ناراحت نمیشین، پیش خودم میگم شاید یه دست صدا نداره ولی خوب به اینم باور ندارم. این همه راجب حجاب نوشتم و راجب فرهنگ جامعه که وضع حجاب داره کجا میره و داریم به چی تبدیل میشیم ولی کسی گوش نداد و اوضاع بدتر شد. راجب ت نوشتيم که جناح بازی درصورتی موفقیت
قرار بود با سواد شویم
یک عمر صبح زود بیدار شدیم.
لباس فرم پوشیدیم ‍✈️
صبحانه خورده و نخورده
خواب و بیدار 
خوشحال یا ناراحت 
با ذوق یا به زور 
راه افتادیم به سمت مدرسه 
قرار بود با سود شویم
روی نیمکت های چوبی نشستیم 
صدای حرکت گچ روی تخته ی سبز رنگی که می گفتند سیاه است را شنیدیم 
با زنگ تفریح نفس راحت کشیدیم و زنگ آخر که میخورد مثل یک پرنده که در قفسش باز میشود از خوشحالی پرواز میکردیم
قرار بود با سواد شویم
بند دوم انگشت اشاره مان را زیر
نوشتيم و نوشتيم و نوشتيمنوشتيم‌ و سیاه‌کردیم و نوشتيم. سیاه‌ می‌شد و می‌نوشتيم و آخر، برگی نماند. مداد، بی‌برگ و بینوا، تنهایمان گذاشت. ما ماندیم و دفتری سیاه و در و دیوار و سقف و کف، همه خالی، بِکر، سفید. واژه‌ها بی‌تابی می‌کردند، حرفها ناتمام در سینه‌شان بود. دفتر ورق‌ میخورد. جلو، عقب، گاهی مکث روی یک صفحه و بعد به فاصله‌ای کم صدا از صفحه‌‌ی دیگری بلند میشد. واژه‌ها با نمایش زور و قدرتشان، گاهی مکر، گاهی ضجه، و حتی گاه دلبری‌شا
✍ بخشی از وصیتنامه #سردار_شـ‌هید_نورعلي_شوشتری #شـ‌هید_وحدتدیروز از هر چه بود #گذشتیم،امروز از هر چه بودیم گذشتیم!آنجا پشت #خاکریز بودیم،و اینجا در پناه میز! دیروز دنبال #گمنامی بودیم،و امروز مواظبیم نام‌مان گم نشود! جبـ‌هه #بوی_ایمان می‌داد،و اینجا ایمان‌مان بو می‌دهد! آنجا بر درب اتاقمان می‌نوشتيم:#یا_حسین فرماندهی از آنِ توست.الان می‌نویسیم:بدون هماهنگی وارد نشوید! الهی #نصیرمان باش تا #بصیر گردیم،#بصیرمان کن تا از #مسیر برنگردی
بشر قرن هاست که تمام گرفتاری ها. کج فهمی ها و نرسیدن به آرزو هایش را به پای تقدیر می نویسد  . شاید تنها راه مقابله با " من دیگرش " این باشد که تمام ناکامی ها  را  به پای تقدیر بنویسد.و خود را از"  چه کنم "چه کنم ها،  نجات دهد.  
از آن طرف اگر عنصری بنام تقدیر در زندگی بشر نبود، این ناکامی ها را به پای چه کسی می نوشت.؟  چگونه خود را از سرزنش " من دیگرش " نجات می داد؟  
حال و هوای این روز های بشر چگونه است؟  اصلاً به خود اجازه فکر کردن می دهد؟  یا با دلایل
باهم رفتیم پارک قیطریه
اجرا داشت 
و پلان چهارمِ "اگر تصویری از زندگیت بودی چی بودی !؟" .
.
و چقدر خاطره شد
هر چی بگم کم گفتم 
اونجا که اخر برنامه خانونه اومد بهم گفت عزیزم ایشالا خوش بخت بشی !
+ میگه : فکر میکردی یه روز یه غریبه بیاد بهت تبریک بگه !
اونجا که اخر برنامه تو ارزو هامون نوشتم " خوش بختی مون ، عاقبت بخیری مون ، موفقیت مون ارزومه :) "
+میگه : ارزو ها رو نباید به کسی گفت
اونجا که خانومه گفت ، معلوم نیست که اینا راسته یا نه ، ما که نوشتيم ای
به نوشتن رو می آوریم. دست از تکه تکه نوشتن های پیامکی برداشته ایم، چون مجبورمان کرده اند. و بعد از سال ها به وبلاگ هایمان پناه آورده ایم. اینجا که انگار هر بار بیشتر می نوشتيم ، فکر میکردیم کسی هست که حوصله ی تک تک کلماتمان را دارد و میخواندمان. اما مخاطب هر روز نوشته های تکراری مسخره مان، از ده تا، نه تا خودمان بودیم، و یکی یک عابری که از این ور میگذشت و کلمه ها به تقطیع مثل رادیو به گوشش میخورد و میگذشت.
حالا باز آمده ایم تا توهم بزنیم. آمده ایم
به نوشتن رو می آوریم. دست از تکه تکه نوشتن های پیامکی برداشته ایم، چون مجبورمان کرده اند. و بعد از سال ها به وبلاگ هایمان پناه آورده ایم. اینجا که انگار هر بار بیشتر می نوشتيم ، فکر میکردیم کسی هست که حوصله ی تک تک کلماتمان را دارد و میخواندمان. اما مخاطب هر روز نوشته های تکراری مسخره مان، از ده تا، نه تا خودمان بودیم، و یکی یک عابری که از این ور میگذشت و کلمه ها به تقطیع مثل رادیو به گوشش میخورد و میگذشت.
حالا باز آمده ایم تا توهم بزنیم. آمده ایم
امسال نبودم برا همین میخوام خاطرات آخرین سال مدرسم بنویسم.هم شما کمی بخندید هم برا من یادگاری بمونه 
اولین خاطره ای که میخوام بگم 

از آموزش و پرورش سر دبیر اومده بود که اوضاع معلم هارو بسنجد.زنگ اول حسابان داشتیم و معلم وسط درس دادن بود که آقای مو قشنگ(همه لقب میزارم)اومد که درس دادن دبیر ببین.این معلم سوال های کتاب می رفتیم پای تخته یه نمره حل میکردیم.ما از پی دی اف سر کلاس می نوشتيم می رفتیم پای تخته.فاطی و ندا از گوشی نوشتن فاطی در حال نوشت
صالح بن کیسان روایت می‌کند:
من و زهری برای فراگیری علم با هم شدیم و گفتیم: سنت‌ها را می‌نویسیم پس، آنچه از رسول الله ـ‌ صلى الله عليه و سلم ـ روایت شده بود را نوشتيم، سپس زهری گفت: آنچه از صحابه ـ رضی الله عنهم ـ به ما رسیده را نیز می‌نویسیم زیرا از سنت است. من گفتم: نه، سنت نیست، آن را نمی‌نویسیم. پس او نوشت و من ننوشتم در نتیجه او موفق شد و من از دستشان دادم».
عبدالرزاق در مصنف به شماره (۲۰۴۸۸) (۱۱/۲۵۹) این حکایت را آورده است. 
سلام امروز تولد بهترین دوست بلاگیم آنه شرلی هست و من بسی خوشحال :)
ی عالمه آرزوهای خوووووووب برات و دعا برای موفقیتت دوست کنکوریم :)
تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا
وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما
تو تقویما نوشتيم تو این ماه و تو این روز
از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا
 
 
رو عکس کلیک کن :)
 
یا سمیع
 
برای برنامه ی میلاد مدرسه از روی کتابی که دستش بود دنبال مطلب میگشت، کتاب پر از داستان های کوتاه از زندگی امام حسن عسکری ع بود؛ از خوش قولی و علم تا دلسوزی و مِهر و احترام؛ بعضی داستان ها رو بلند برام میخوند: "امام جواب سوال همه را میداد، به زبان خودشان". " حتی نامه های نوشته نشده را هم بی جواب نمیگذاشت" "حواسش حتی به حرف هایی که فقط از دل میگذشتند و به زبان نمیرسیدند هم بود."توی فکرم چرخ میخوره: امام زبان حرف های گفته نشده را هم میدانست،
امروز با دوستامون رفته بودیم بیرون 
یکی از بچه ها گفت: امشب حتما ماه رو نگاه کنید 
ماه امشب در بزرگترین اندازه ممکن و در نزدیکترین فاصله ش با زمین قراره میگیره!
 
عاقا ما اومدیم همین رو تو گروه دوستان خانوادگی مون نوشتيم
 
کمتر از نیم ساعت دیدم همه تو اینستا استوری گذاشتند امشب ماه رو ببینید. تمام کانالهای خبری محلی تفسیر و پردازش اندازه امشب ماه . 
یسری هم اخر شب عکس گذاشته بودن از ماه! با این عنوان : ماه متفاوت امشب :))))
 
حالا من هی میرفتم
چندروز قبل در سایت معرفت الله مقاله ای نوشتيم که اثبات میکرد کرونا یک بازی کثیف ی -اقتصادی - و نظامی است و ساخته و پرداخته دست انسان هست خوشبختانه این فیلم بعد از یک هفته تمام احتمالات ما را ثابت میکند. نام مقاله :کرونا یک بازی ی ،نظامی ، اقتصادی یا پدیده اخرامانی ؟ ادرس مقاله :http://www.marefatallah.com/7832-2
یک سال گذشت، تجربیاتی کسب کردیم و از تجربیات دیگران استفاده کردیم و تجربه ای برای دیگران شدیم.
چیزهایی گفتیم و چیزهایی شنیدیم از موفقیت ها حرف زدیم و از خطرات، از خوبی ها مطلب نوشتيم و از تلخی ها خبر دادیم، از آبادی و جهاد فرهنگی و عمرانی گفتیم و از ی ها و تخلفات و مبارزه با فساد نوشتيم و خلاصه همه نوع حرف و حدیث گفتیم و شنیدیم.
بعضی‌ها به خود گرفتند و بعضی‌ها به دیگران چسباندند خدایا تو شاهدی به جز حق و حقیقت چیزی نجستیم و به جز سربلندی اس
بزرگترین ظلمی که به بچه هامون می کنیم، این تنها بودنشونه.
دیروز دختر خونه از صبح پیش ما بود و کلی باهم بازی کردیم، شبکه پویا دیدیم، مشق نوشتيم و نقاشی کردیم.
آخر سر بعداز ظهری که بردمش خونشون، در پارکینگشون که باز شد و چند قدم از راه پله ها رفت بالا، صداش کردم.
برگشت اومد و بغلش کردم و چند تا بوسه ریز و ابراز محبت که خیلی دوستتتت دارم.
این محبت کردنه باعث میشه این بچه صبح زود، صبحانه نخورده پاشه بیاد خونمون و.، اگرچه حدود یک ماه بود همدیگرو ند
یه چالش داشتیم به نام چالش تصویر گویا.
بدین صورت که باید درباره‌ی عکسی که داده می‌شد، یک داستان کوتاه حداقل شصت خطی (از دید سوم شخص مفرد) می‌نوشتيم و در این داستانی که زاده‌ی ذهن ماست توصیف مکان، لباس و حالات اون شخص ضروری بود.
در ادامه‌ی مطلب هم عکس رو گذاشتم، هم متنی که خودم نوشتم‌رو. 
اگر علاقه داشتید، می‌تونید بخونید. 
ادامه مطلب
تا یادم نرفته بهتون بگم برای دانلود فیلم ایرانی تبسم تلخ از وبسایت شب دی ال دیدن کنید
این وبسایت یکی از بهترین وبسایت های حاضر در زمینه 
دانلود فیلم های با کیفیت هستش
فیلم هایی که در این وبلاگ دیده میشن
همگی از مضمونی هنرمندانه برخوردارند
مضمون اون ها اینقدر دقیق و زیبا انتخاب شده که میتونه چراغ راهی باشه برای تمامی کسانی که به دیدن فیلم علاقه دارن
دانلود فیلم تبسم تلخ (سینمایی)
رو بهتون گفتم از shabdl پیگیری کنید
هم رنگ زیبای وبسایت
و هم مخاط

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها