نتایج جستجو برای عبارت :

شروع دوباره

چشمانم از بی‌خوابی قرمز شده؛
فردا امتحان دارم
اما هنوز شروع نکرده ام به خواندن
امشب سه تا فیلم دیده ام تقریبا و الان شوروایی شده ام بورژوا
تقریبا در این چند مدت به این نتیجه رسیده ام که؛
زمان وبلاگ‌نویسی دوباره شروع شده!
ادامه مطلب
امروز ساعت 20:30 تمرینات بارسا دوباره شروع خواهند شد. چهارشنبه بارسلونا با ایبیزا در کوپا بازی دارد! روز بعد از آن ساعت 13:30 بازیکنان باید در شهرک تمرینی حاضر شوند.
روز جمعه ساعت 18:00 باید تمرینات دوباره شروع شوند! روز شنبه بارسا باید به مصاف والنسیا برود. یکشنبه ساعت 13:30 بازیکنان باید دوباره به تمرینات برگردند و روز دوشنبه هم بازیکنان ساعت 13:30 دوباره در کمپ تمرینی باید حاضر شوند! 
مشخص است که کیکه ستین در حال بازیابی سطح بازیکنان است باید دید این
 
دلبر گفته بودی که از شروع دوباره‌ی قصه می‌ترسی. یادم آمد و دلتنگی بعدِ دو نصفه‌شب نگذاشت خود را بخوابانم. بگذریم! گفتی شروع. مگر قصه‌های بیرون آمده از متن زندگی، از پستی‌ها و بلندی‌های لعنتیِ عشق، اول و آخر دارند؟ لابد قصه برایت تمام شده است. قصه‌ای که مرا خوابانده، فریفته، نابود کرده. هر لحظه در من شروع می‌شود و قبل از آن که یک‌جوری خود را خلاص کنم از دست فکرهای بی‌پایان، چندسال پیرم می‌کند. یک مرده‌ی هزارساله‌ام در میان تندبادِ نا
چشمانم از بی‌خوابی قرمز شده؛
فردا امتحان دارم
اما هنوز شروع نکرده ام به خواندن
امشب سه تا فیلم دیده ام تقریبا و الان شوروایی شده ام بورژوا
تقریبا در این چند مدت به این نتیجه رسیده ام که؛
زمان وبلاگ‌نویسی دوباره شروع شده!
 
شروع میکنم به نوشتن؛
آفت انسانِ امروز، تنهایی‌ست
وقتی در جمع نباشی
جمع بسته نمیشوی
دیگر در جایگاه خود در پازلِ واقع جا نمیشوی
کاریکاتوری رشد میکنی!
[در جایم از این‌دنده به آندنده میشوم.]
وقتی کمی بنشینی و به این فکر کنی
اووووونقدر خوشالم که نمیدونی.دلم میخواد پرواز کنمدوباره انرژیم برگشته بهم .و من سرخوشانه دارم شروع میکنم به کار.خلقم دوباره بالا اومده و من پر هستم از ایدهاز خلاقیت.و ازین بابت شدیدا از کائنات ممنونم. دلم میخواد تا میتونم ازین فرصت استفاده کنم و شروع کنم به کار اول هم میخوام یه مقاله بخونم راجع به هولوگرافی
مقاله های دکتر الف رو کامل نخوندم هنوز و این منو نگران میکنه.از طرف دیگه از مأموریتی که بهم داده شده و هنوز نتونستم انجامش بدمبیشتر میترسم. چون خیلی مهمتره.
من حواسم پرته. فیبو بین من و دکتر . آر دوباره سیگنال برقرار کن.من منتظر میمونماون شکلی که براش کشیدم خود جوابه. فقط باید دوباره هویداش کنم.✨
کمکم کن فیبو.من منتظرم.
+خیلی ذوق دارم .خیلی.این یک شروع دوباره ستچون دیشب که داشتم فولدر توی گوشیم رو نگاه میکردم چشمم خورد به مقاله
اگر قایقت شکست ، باشد !!! ." دلت " نشکند . " دلی " نشکنی .
اگر پارویت را آب برد ، باشد !!! ." ابرویت " را آب نبرد . ابرویی نبری .
اگر صیدت از دستت رفت ، باشد !!! ." امیدت " از دست نرود ،" امید " کسی را " نا امید " نکنی .امروز اگر تمام سرمایه ات از دستت رفت ،دستانت را که داری .پس " خدای مان " را شکر کنیم .و دوباره شکر کنیم .و دوباره شکر کنیم ." دست " که داریم .دوباره " به دست " می آوریم .دوباره " می خریم " .دوباره " می سازیم " .و دوباره " می خندیم "
تا کمی تنهایی بر لحظه هایم میبارد دوباره رژه و دوباره صف در صف کلمات شروع میشود.
کافیست کمی سکوت بپیچد در خالی خانه ام.
قلم دوباره پیدایش میشود .
گوشه ای مینشیند و زمزمه وار آوای نوشتن سر میدهد.
نمیتوانم از نوشتن بگریزم .
مثل آهویی تنها, میان بیشه زاری پر از شیران گرسنه.
سر مینهم به تقدیر
قلم را بدست میگیرم و هجوی میسازم.
این سرزمین من است.

آدنا
تا کمی تنهایی بر لحظه هایم میبارد دوباره رژه و دوباره صف در صف کلمات شروع میشود.
کافیست کمی سکوت بپیچد در خالی خانه ام.
قلم دوباره پیدایش میشود .
گوشه ای مینشیند و زمزمه وار آوای نوشتن سر میدهد.
نمیتوانم از نوشتن بگریزم .
مثل آهویی تنها میان بیشه زاری پر از شیران گرسنه.
سر مینهم به تقدیر
قلم را بدست میگیرم و هجوی میسازم.
این سرزمین من است.

آدنا
به نقل از خبرگزاری دره سور،عملیات زیرسازی راه مواصلاتی روستا مدتی شروع شده بودبع علت بارندگی های اخیرمتوقف شد واز امروزاداره راه وشهرسازی دوباره کارخود را آغاز نمودند.درخشان افزودامیداست آسفالت راه درنیمه دی ماه افتتاح شود.
 
 
من امروز تقریبا هیچکاری نکردم. بیشترشو خواب بودم. فقط فرانسوی خوندم با یه کمی از کتابم. به خاطرش ناراحتم اما واقعا نتونستم خودمو بیدار نگه دارم. فردا دوباره شروع میکنم. از پسش بر میام قول میدم بهت. قول میدم حتی بهتر و بیشتر از این مدتی که خوب کار میکردم باشه. امیدوارم منو به خاطر کم کاری امروز ببخشی. نمیتونم بگم دیگه تکرار نمیشه چون بعضی وقتا واقعا کنترلشو ندارم. اما تمام سعیم اینه خوب و درست کار کنم. فردا دوباره شروع کارمه. برم که باید سه یا چه
باورم نمیشه که اگه شرایط جور دیگه ای بود من میتونستم حداقل یه سال/یه سال و نیم دیگه فارق التحصیل بشم
ولی الان دوباره باید همه چیو شروع کنم.تمام اون حال و فضای نکبت،استرسا،گریه ها،عادت کردنا.دوباره و دوباره باید باشون رو به رو شم
تمام نقشه هام عقب میفتن.تمام زندگیم عقب میفته.
و بدیش اینجاست که حتی اینم معلوم نیست.زندگیم کاملا رو هواست.چی شد که به اینجا رسیدم واقعا؟
خیلی وقته نمینویسم
دوباره شروع شد
قرار بود تو کاغذ بنویسم ولی واقعا نشد خیلی سعی کردم نشد
اما تو این یه سال چیا گذشت؟
سردفتری قبول نشدم
تو مسابقه برنده باش شرکت کردیم ولی ب حد نصاب نرسیدیم
سید استعفا دادو با بورس جهانی آشنا شد
من معلم زبان شدم
یه بند انگشتم تو سبزی خوردکنی قطع شد
به سمنان اثاث کشی کردیم
سید دوباره استخدام شد
میخام برای آزمون فرهنگیان سال آینده شرکت کنم
نمیدونم چرا امروز این شکلی شدم ! 
از مسیر تخت به مسیر هال ، دوباره از مسیر هال به مسیر تختمم ! 
یه موجود بی حال و بی حوصله که حتی همت نمیکنه یه چای برای خودش دم کنه :/ 
باید منظم استخر رفتن هام رو دوباره شروع کنم.
اینجوری نمیشه.
کارت حافظه گوشی به عنوان یکی از زنجیره های بدبیاری دوره ای دهه اول آبان سوخت. صداهای ضبط شده خودم، مامانم، دوستانم به علاوه حدود ۵۶۰ تا عکس و فیلم که اکثرا همون یه دونه رو ازشون داشتم با حدود ۶۰۰ تا فایل شنیداری حاوی درسگفتار و آلبوم های موسیقی که در طول سه سال جمع شده بودن همه پرید. چاره ای نداشتم جز فرمت کردن و شروع دوباره. یک هفته ده روزی گذاشتم به حال خودش شاید برگرده ولی برنگشتنهایتا گفتم فدا سرم و فرمت کردم گفتم دوباره ضبط میکنم دوبار
ادمیزاد فکر میکنه یه روز به از دست دادن ها عادت میکنه یه روز وقتی قراره از دست بده یچیزی نمی چسبه بیخ گلوش اما دوباره و دوباره این غصه تکرار میشه دوباره و دوباره ادم درد میکشه و میدونی چیه ؟ هیچ کاریم نمیتونه بکنه نقطه سر خط .
از نو می‌خوام زندگیمو بسازم.
از اول می‌خوام شروع کنم .
می‌دونم گاهی برای شروع دیره .
مشکلم نپذیرفتن این شروع دوباره از جانب بقیه است .
و خب این تنها مشکل من نیست .
بزرگترین مشکلم اینه که نتونستم فراموشش کنم و انگار نمی‌تونم .
کاش اینو بفهمه .
نمی دونم بهش زنگ بزنم یا نه؟‌‌‌‌‌
لطلا به ادامه صفحه بدوید.هر بار در یک رابطه شکست می‌خوریم، افسرده و خشمگین شده و سخنانی مانند:
" دیگر نمی توانم به کسی اعتماد کنم ! "
" زندگی چقدر پوچ است ! "
" هرگز اجازه نمی‌دهم کسی اینکار را دوباره با من انجام دهد ! " 
را بارها از ذهن می‌گذرانیم.ولی‌؛ وجه بدتر داستان این است که چون ما، برای شروع ارتباط‌های جدید، به خودمان فرصت رسیدگی و التیام دردهای درونی‌مان را نمی دهیم، این شکست‌ها را دوباره و دوباره تجربه خواهیم کرد.
جدایی معنوی
دبی فور
للحقمدتها بود از این مدل تصمیم‌ها نگرفته بودم. حالا سال جدید انگار جنبشی به تنم انداخته تا شروع کنم به دوباره نوشتن. شاید اینجا دیگر کسی رفت و آمد نداشته باشد حتی ولی حداقل برای قلم خودم هم که شده باید بنویسم.به هر حال تصمیم گرفته‌ام دوباره بنویسم.نقطه.
این را کسانی می گویند که به چیزی اعتقاد دارند، ما معتقدان به وجود خدا دوست داریم هر کاری را با نام و یاد او شروع کنیم، شاید برای میل به بقا، شاید برای اینکه دوست داریم دستِ محکمی پشتِ سرمان باشد، شاید هم بخاطر اینکه هیچ حرف خاصی در شروع جدید نداریم.
به هر حال، با نام و یادِ خدا و در خانه ی جدیدم دوباره شروع به نوشتن می کنم و نام نوشته ام را می گذارم:
وقتی کلمات دوباره بیدار شدند.
 
خب خیلی خوشحالم از اینکه فردا قراره دوباره کتابخونه رفتنم رو شروع کنماونم کتابخونه دوران کنکورم رو یادش بخیر .از معدود بهترین دوران های زندگیم بود .امشب با خودم فکر کردم دیگه نمیتونم از پس این حملات پنیک بربیام باید. دور شم این فضا دوباره باید پویا باشم بابا مگه من چند سالمه ؟؟که این همه مدته خودمو حبس کردم تو خونه .تو هم شروع کن از هر جایی ک هستی میدونی،. من هیچ چیزی ندارم جز یه مشت کتاب یه مشت کاغذ و خودکار هیچ کسی رو هم ندارم
سلام.
خسته نباشید دوباره!!!
منم برگشتم دوباره!!!
هنوزم منتظرم دوباره!!!
دوباره،دوباره،دوباره!!!
خب امتحانا هم تمام شد و تابستون تقریبا آزاده و فعالیت دارم.(اما بازم به همون شرط همیشگی:بازدید از وب،ارسال نظر و.)
اخرین مطلبم برای بهمن بود که یه نظر سنجی گذاشتته بودم و تا الان فقط نه تا نظر داده شد.
برای همین اعصابم خیلی خورد بود و دوباره بلاگ رو ول کردم.
اما الان دوباره برگشتم و تا چند روز آینده هم یه نظر سنجی می ذارم و ایشالا یه هدیه ای هم در نظر می
خب؛ بیا اعتراف کنیم.
من باورم نمی‌شه که این همه اشتباه رو فقط توی بیست‌ویک هفته انجام دادم. واقعاً باورم نمی‌شه! آخه ببین از کجا تا کجا! خودکرده رو تدبیر نیست.
+ وسط کنکور، یه‌بار نشستم از دوران طفولیت تا لحظه‌م رو چک کردم و دیدم همه‌ش تباهه. واقعا دوست داشتم ریستارت بشه :)) بعد کنکور، تمام گذشته رو گذاشتم کنار و دوباره شروع کردم. اما حالا هم می‌بینم حجم اشتباهاتم واقعا زیاده و دوست دارم که باز همه‌چی ریستارت بشه و از نهم شهریور، روز قبولی
حالم از اعتماد کزدن به هم میخوره
امشب ساعت ده و نیم رسیدم خونه میبینم تو ی قابلمه دیگه قیمه گذاشتن برام
وسط خوردن ی لحظه حس کردم تیکه گوشته
دراوردم میبینم گوشته
هر چی سعی کردم نتونستم استفراغ کنم
نه دیگه با خانوادم صحبت میکنم
نه کاریشون دارم از این به بعد
بقرآن قسم اگر من فقط ی تیکه نون بخورم تو این خونه از این به بعد
دوباره شروع میکنم گیاهخواری رو
اولین بار ۱۲ شهریور ۹۷ بود و الان
۲۴ مرداد ۹۸ نقطه شروع دوباره گیاهخواری
این سری از دست هیچ کسی
دی ماه نود و هفت بود که دوباره تصمیم به نوشتن گرفتم، برای چندمین بار بود که بین نوشتن فاصله می انداختم و از خودم حسابی ناراضی بودم.
از دی ماه نود و هفت یه شور خاصی درونم شکل گرفته بود تا دوباره شروع کنم، شروع کنم به بازی با کلید های کیبورد، شروع کنم تا هرچی درونم هست رو دوباره بریزم بیرون. بااینکه در دوران سربای به سرمیبردم اما از کوجکترین موقعیت که به اینترنت دسترسی پیدا می کردم سعی میکردم استفاده کنم و وبلاگم رو بروز کنم. تقریبا میشه گفت موف
دی ماه نود و هفت بود که دوباره تصمیم به نوشتن گرفتم، برای چندمین بار بود که بین نوشتن فاصله می انداختم و از خودم حسابی ناراضی بودم.
از دی ماه نود و هفت یه شور خاصی درونم شکل گرفته بود تا دوباره شروع کنم، شروع کنم به بازی با کلید های کیبورد، شروع کنم تا هرچی درونم هست رو دوباره بریزم بیرون. بااینکه در دوران سربای به سرمیبردم اما از کوجکترین موقعیت که به اینترنت دسترسی پیدا می کردم سعی میکردم استفاده کنم و وبلاگم رو بروز کنم. تقریبا میشه گفت موف
بسم رب‌ المهدی(عج)شروع دوباره برای این وبلاگ که تقریباً پس از 4 سال تصمیم گرفتم مطالب و یادداشت ها و البته مطالب مهم قدیمی خود را در آن قرار بدهم البته این مصیر» در فضای مجازی هم راه افتاده بود که دیدم بهتر است در این وبلاگ هم مسیر مصیر» ادامه پیدا کند.باشد که قابل استفاده باشد.

t.me/masir_m
➡️ https://www.instagram.com/matinmontazami
➡️ https://twitter.com/matin_montazami
عصبی شدم و میخوام همه چی رو دور بریزم جز درس و درس و درس. 
خسته شدم از بیکاری از این به درد نخور بودن! 
هرچقدر که سن آدم میره بالا شروع دوباره سخت تر میشه مثلا الان من باید خرج خودمو درمیاوردم و یه دایره بزرگ از رفقا میداشتم و یه دقیقه توی خونه پیدام نمیشد. 
ولی حالا همیشه خونه ام هیچ مهارتی ندارم باهاش کار کنم در نتیجه درآمدی ندارم باهاش خرج خودمو دربیارم و بتونم دوباره شروع کنم رشته خودم رو بخونم و هیچ رفیقی ندارم. 
پایان 
هرشروعی در خود پایانی دارد 
هر پایانی نوید شروع تازه ای را همراه دارد. 
زندگی مجموعه ای از شروع ها و پایان ها است. 
بعضی از پایان ها غم انگیز است ،همچون مرگ عزیزان وبرخی شیرین است مانند پایان دوره بارداری مادر وتولد نوزادی سالم .
همه پدیده های هستی در  بازه ای از آغاز و پایان تحقق مییابند. 
هر شروع و پایانی معلول علت یا عواملی است. 
پایان همه پایان ها بر پایی قیامت است. 
جهان بر اصل بی پایان ،پایان استوار است. 
به روایت تاریخ حکومتها برا
قایقت شکست ؟ پارویت را آب برد ؟ تورَت پاره شد ؟صیدت دوباره به دریا برگشت؟غمت نباشد چون خدا با ماست !هیچ وقت نگو ؛ از ماست که برماست !بگو خدا با ماست.اگر قایقت شکست، باشد! دلت نشکند! دلی را نشکنی.اگر پارویت را آب برد، باشد ! آبرویت را آب نبَرَد! آبرویی نبری.اگر صیدت از دستت رفت، باشد! امیدت از دست نرود ! امید کسی را ناامید نکنی.امروز اگر تمام سرمایه ات از دستت رفت، دستانت را که داری!خدایت را شکر کن. دوباره شکر کن !اگر چیزی به دست نداریم دست که داریم
وقتی بلاگفا از بین رفت و به زور به اینجا کوچ کردم ابتدا خیلی غمگین بودم. اما بعد که احساس کردم فصل جدیدی از زندگیم شروع شده(کار و درس)، این رو به فال نیک گرفتم و همینجا آروم گرفتم.
چندین روزه همه چیز بهم یاداوری می کنه که دوباره فصل جدیدی شروع شده و باید تغییر بدم چیزایی رو؛ هر چند هنوز مطمئن نیستم. بعضی اوقات گذشته مسمومه. باید ازش جدا شد.
شاید فردا روزی با اسم دیگه ای بنویسم؛ شایدم دیگه نخواستم که بنویسم. شایدم دوباره برگشتم به خونه اولم یعنی ه
امروزم با کلافگی و حس اسارت شروع شد، به گریه طول تماشای فیلم و حسرتِ مادر نبودن و آرزوی زودتر تموم شدن زندگی‌ام رسید و در نهایت، ساعت ۲ شب،، تو خیالات قبل از خواب، با تصور اینکه ۵ سال بعد قراره کنکور ریاضی بدم و مهندسی بخونم و از برنامه‌ریزی برای شروع مطالعه در همون ۵ سال بعد، گل از گلم شگفت و دوباره امید به زندگی‌ام روی ۹۴ سالگی رفت. من عاشقانه خودم رو فدا کردم با پزشکی خوندن، همه‌اش دارم روز دفاع‌ام رو متصور می‌شم که بعدش به بابا می‌گم
پایان 
هرشروعی در خود پایانی دارد 
هر پایانی نوید شروع تازه ای را همراه دارد. 
زندگی مجموعه ای از شروع ها و پایان ها است. 
بعضی از پایان ها غم انگیز است ،همچون مرگ عزیزان وبرخی شیرین است مانند پایان دوره بارداری مادر وتولد نوزادی سالم .
همه پدیده های هستی در  بازه ای از آغاز و پایان تحقق مییابند. 
هر شروع و پایانی معلول علت یا عواملی است. 
پایان همه پایان ها و پایان حیات وتمدن بشری بر روی کره زمین بر پایی  رستاخیز و روز قیامت است. 
جهان بر اصل
وبلاگمو دوباره از نو ساختم تا حالمو خوب کنه دوباره نوشتم تا بهترتر بشم تو دوره ای که خیلی تنها به نظر میرسم یا حداقل اینجوری احساس میکنم اما با اینکه همش ده روز از شروع دوبارم میگذره کامنتای خصوصی ای داشتم که دلمو به راحتی شکسته! نه یکی نه دوتا!! برام مهم نیست چی درموردم فکر میکنین اگه یک درصد احتمال میدین که حرفتون ناراحتم میکنه کامنت نذارید! نمیبندم کامنتارو چون دوست خوب هم کم ندارم!
نوشتهٔ دکتر محمد ایلخانی ، نشر سَمْت
من دوباره افتادم رو دندهٔ خواب. همش خمیازه. بزور خودمو نگه داشتم. هنوزم کتابمو شروع نکردم احتمالا کارای عقب افتادم رو انجام بدم و بعدش کتابو شروع کنم. یه بنده خداییم اولش نوشته فلسفه خودش مطلوب نیست. هنرش فقط اینه که مطالبو با برهان به مغزتون برسونین تنها هنرش همینه :/ یعنی چرت تر از اینم داریم؟ اونم اول کتاب درسی دانشجوهای کارشناسی فلسفه؟ زبونم قاصره. اگه تو دانشگاه هم تصور همین باشه من نمیرم. 
خب دیگه ای
گذرگاه
دنیا را ساده باید دید
عشق را رهگذر باید دانست
و خزان را باید نفرین جغدی شوم خواند
در آن شب بارانی
آتشی چنان بر پا شد
که باران را ربود
و مرا سوخت که سوخت. 
****
و کنون؛
خاکسترم را بر باد می دهند. 
مگذارید، مگذارید!
دل سوخته ام اما روشن تر است!
مثل آن دانه ی برف
مثل آن سراج زرد
مثل نوری در خزان
چه توانیم کرد؟ 
چه توانیم گفت؟ 
هیچ.هیچ.بیهوده.‌‌‌بیهوده‌.
****
دوباره آن حسِ دلگیر گل کرده است. 
دوباره چنگ بر حلقم می زند. 
دوباره آن حس‌.
دوباره
همه ی حال خوب من برای سال جدید در همان یک روز خلاصه شد 
در همان یک فروردین هزار و سیصد نودونه 
من از دوم فروردین تا به امروز در یک گیجی وحشتناک به سر میبرم 
انگار وارد دنیای عجیب غریبی شده ام که نمیفهممش 
 در آن دنیای عجیب و غریب گیر افتاده ام 
من در آن دنیای عجیب مدام سرگیجه دارم 
دنیا دور سرم میچرخد 
مدام نفس نفس میزنم 
ضربان قلبم آنقدر زیاد است که هر لحظه احساس میکنم قلبم کنده میشود
میفتد جلوی‌پایم 
دو قدم که برمیدارم انگار یه کوه بزرگ جا

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها