خشک و زمستانیام، بهار ندارمباختهام، برگی اعتبار ندارمریشه که جز خاک بر سرم نتوان ریختشاخه که جز برف کولهبار ندارمملعبهی دست کودکان جنونميک گل مصنوعیام که خار ندارميک قدمي غزال زخميام اماپای عبور و دل شکار ندارمدیر رسیدم سر قرار، مهم نیستغیر خودم با کسی قرار ندارم شاهم، شاهی که مات قلعهی دوریستشاه پیاده که یک سوار ندارممثل هميشه تو را ندارم و از توبيشتر از این هم انتظار ندارممحمدحسین ملکیان
قرار بود دیگه منفی نویسی نکنم اما نميتونم.خیلی احساس بدبختی ميکنم خیلی.
احساس ميکنم سربار خانواده م و این احساس هم درستههیچ چیز برای افتخار کردن ندارم جز بغضی که بعد مدت ها شکسته و یکم اروم ترم ميکنه.
اونقدری احساس بدبختی ميکنم که الان اگر فرشته مرگ بياد سراغم با سر ميپرم بغلش و ميگم تمومش کن لعنتی. تمومش کن.
احساس خواری ميکنم .احساس ذلت. نميتونم توضیح بدم چون واژه ای ندارم.
خدایا لطفا اگر واقعا همه چی درست ميشه فردا بيدارم کن.اگر ال
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم کتابامو به هیچکسی قرض بدم :| چرا درخواست ميکنی پ
بگو چرا بنویسم به دفتری که ندارمهنوز هم غزل از حال بهتری که، ندارم غم آنچنان نفسم را گرفتهاست که اینکاميد بستهام اما، به ساغری که ندارم دلم هوای تو دارد ولی چگونه ببندمهزار نامه به پای کبوتری که، ندارم؟ به رغم آن که نبودی، هميشه پایِ تو ماندمکه سخت مؤمنم اما، به باوری که ندارم اگرچه بافتنی نیست راه ِتا تو رسیدنبه جز خيال، ولی کار ِدیگری که ندارم شبيه ابر بهاری، دلم عجیب گرفتهکجاست شانه ی امن ِبرادری که ندارم؟ #سجاد_رشیدی_پور
ميشناسم
ساقی را
عاشق است
از این رو
مرزی ندارم .
عشق به این دنیا بده کارم
با اینکه
از کسی
قرضی ندارم .
به کفر من شک نکن
خمره ایمان من محکم و مستحکم است
لرزی ندارم
دلبر من دائمن بر در دل حاضر است
هر چه که گفتید
بگویید
من
با شما
عرضی ندارم .
ميدونی کارما یعنی چه؟ یعنی همين حال الان من، همين که یه گوشه از جهانم که دوستش ندارم. همين که اندوه دلخواه دلم را ندارم. همين که از همه چیز ماندهام. همين که از کلمهها دورم و نه حالی دارم و نه احوالی.
من سالهاست دارم با خودم با ميم با زندگی بد ميکنم. ساهاست به همه چیز خیانت ميکنم. حتی دلم برای خودم تنگ نميشود. حتی سوزی به دلم نیست از اینهمه هیچ.
استاد ميگفت شاید از درد زیاد است که اینجور شدهای اما خودم ميدانم کارماست. بازگشت بدی
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
م
ن هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بي ملال ببيند
زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوستتر بداری
حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ ميکند.
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مُردن
تا روزگار، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته ميگذارم.
تا روزگار بو نَبَرد.
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!
قیصر امين پور
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بي ملال ببيند
زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوستتر بداری
حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ ميکند.
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مُردن
تا روزگار، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته ميگذارم.
تا روزگار بو نَبَرد.
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!
قیصر امين پور
" خوابم ميآید، اما نميخواهم بخوابم. در جدول زمانی من فرصتی برای خوابيدن در نظر نگرفته شده است. نميخواهم. نه! هیچ توضیحی برای این مسئله ندارم. اغما برای آدمهای زنده است. زندهها. هميشه تحمل زندهها خارج از حد توانم بوده است. البته همهی آنها نه در درونم تلآلو آن شوریدگی دیرین را احساس ميکنم. اما ميدانم که این احساس دیگر وجودم را به آتش نخواهد کشید "
جشن فارغالتحصیلی ميتواند یکی از قشنگ ترین مراسمهای تحصیلی باشد به همراه احساسات خوشایند زیاد؛ من هم همين را تصور ميکردم اما هر روزی که به تاریخ موعود نزدیک ميشوم، حجم اعصاب خوردی و احساسات بدم شدیدتر ميشود.
جشن فارغالتحصیلی را دوست ندارم چون هم کلاسیها با رفتارهای رئیسمابانه احساس بدی به من منتقل ميکنند و احساس ناراحتی ميکنم.
جشن فارغالتحصیلی را دوست ندارم چون با رویاهایم خیلی متفاوت است، همراهی نیست تا کنارم باشد و م
امروز صبح دیدم فروشگاه دم محلمون ،یه چیزای تو کاغذ نوشته و چسبونده به شیشه که هر کی ميبينه ازش عکس ميندازه و با خنده ميره.
که اینگونه نوشته بود:
قرض نميدهم زیرا:
زور رستم ندارم
عمر نوح ندارم
صبر ایوب ندارم
گنج قارون ندارم
لامصب ریشه سخن رو درآورده بود.
آسمونو نگاه کنی و بگی یا حضرت مادر نجاتم بده.! من دیگه طاقت ندارم ، توانم ندارم ، دانشگاه این ترم رو هواست ، همچی استرس آوره.
همبشه از بهمن بخاطر کارنامه هاش بدم ميومد هميشه ، تنها بهمنی بود که ميخواستم دوستش داشته باشم و بدترین شد.
خیلی خستم.
من نميتوانم کد بزنم چون نميتوانم مسئله را از دور
ببينم. نميتوانم چیزی فرای چرخه تکرار حل کنم چون نميتوانم مسئله را از
دور ببينم. من حتی نميفهمم چه چیزی را دارم ميخورم، حتی بهزحمت ميتوانم
بفهمم چه ميگویم. دیگر با زبان نمياندیشم. با زبان اندیشیدن
دستیافتنیترین راه اندیشه است و همزمان سختترین؛ مخصوصا اگر زبانت
مدتها در ذهن مردمانِ آن زبان راکد مانده باشد. دیگر برای فهميدنِ چیزها
کلمات ردیف نميشوند. من دیگر حتی نم
احساس ميکنم نشسته ام به انتظار اتفاقی که رخ دهد اما امان آن اتفاق هرگز نخواهد رسید، سرم از تمام افکار پریشانی که درون دهنم در انتشارن در حال انفجار است.
شب 25 سالگی را حس ميکنم اما احساس زنده بودن ندارم. باید زنده شوم باید دوباره زنده شوم.
سلام
من هستم
کم هستم
و کمي خسته م
ببخشید که دیگه حوصله بلاگ بازی ندارم، حوصله شلوغ کاری ندارم، حوصله کامنت بازی ندارم. حوصله هیچ کاری ندارم.
نق نميزنم،
غر نميزنم،
کاملا بي تفاوتم
و معنی ش این نیست که برام مهم نیستین ( البته بعضیا که از اولم مهم نبودن همچنان مهم نیستن )
فقط این که عوض شدم کمي
دوز خوشحالی م کم شده
دوز بي تفاوتی م بيشتر شده
یخ شدم
اینا اعترافات سنگینیه ها از کنارشون به راحتی نگذرین :))
im a monster
مي دونم و بازم اهميتی نميدم آه .
حقیقتاً دلم تنگ شده که وقتی بعد چند ماه غزل رو ميبينم باهم دعوامون ميشه که کی حرف بزنه :)))) رفیقم کجایی؟ دقیقا کجایی؟
+ فردا ناهار ندارم :| پس انگیزه ندارم و منتظر این باشید که بيام بگم نرفتم :))))))))
+ این هفته رو به معنای واقعی گند زدم! جنبه ندارم. همه یکصدا بگین خاک بر سرت :|
دلنوشته روز پدر نزدیک است و من پدر ندارم | عکس پروفایل روز پدر نزدیک است و من پدر ندارم عکس نوشته روز پدر نزدیک است و من پدر ندارم متن با موضوع روز پدر نزدیک است و من پدر ندارم
دلنوشته روز پدر نزدیک است و من پدر ندارم
ای پدر ای با دل من همنشین
ای صميمي، ای بر انگشتر نگین
در صداقت برتر از ایینه ایی
در رفاقت با دل بي کینه ایی
بابا ی عزیزم هنوزم تو رفاقتت حساب ميکنم بيا تو خوابم که خیلیییییییی دلتنگتم
روح همه پدرای آسمانی شاد
دلنوشته روز پدر نزدی
غمگین م،مضطرب م،نگران م،گیج م،خسته م،اميدوارم،سرگردان م،ميلی به حرف زدن ندارم،ميلی به نوشتن ندارم،ميلی به خواندن ندارم،شب را روز مي کنم و روز را شب،انتظاری از هیچ کس ندارم،از همه کس توقع دارم،از خودم انتظار ندارم،از خودم متوقع هستم،از خودم راضی نیستمچند ماه.نه چند سال.آخرین کتابي که خواندم کیميا گر بود و ادامه ندادمشچرا؟دست های م قهر کرده با بوی کتابهر کتابي را که شروع مي کنم فقط چند صفحه مي خوانم و بعد مي گذارم کنارمي ترس
به هیچ آغاز و پایانی اعتقاد ندارم که هیچ آغاز و پایانی توی مشتم نبوده است. به مرگ، به زندگی، به شعف، به غم، شادی، رنگ، بو، به مزه و به لمس هیچ تنی حتی تن گلبرگها و برگ های تازه نشسته شده روی درخت ها ، به لمس جنازه های زنده ی آدميان با لبخندهای کهنه و دمده شان، به هیچ چیزی از این جهانی که مي بينم اعتقاد ندارم الی دوست داشتن، سالی گوهی که گذشت فقط از دست دادم، ولی بيشتر دوست داشته شدم. پس "و قسم به لحظه های سرشار از عشق" حتی اگر کم بود، دروغ بود.
اضطراب کروناست یا بهمریختگی هورمونی در زمان یا هر دو نميدانم؟ اما حالم خوش نیست. مرهمي نميجویم، که ميدانم صبر است که مرهم است و نه جز این. اما مدام با خودم تکرار ميکنم: قرار است چه بلایی سرمان بياید؟ نگران بابا و مامان و مادرجونم، نگران ميم، نگران خودم و عین. تاب و تحملم کم شده. کاش کش نیاید، کاش چندسال بگذرد و همه باشیم.
کاش .
من توان مصیبت دیدن ندارم. من پناهی ندارم، خدایی ندارم، مرهمي ندارم. من تنهایم و ميترسم.
یهمدت آدم به این فکر دخیل ميبندد که اگر حرفی ندارد، بخاطر تمام حرفهای ناگفتهی درونش است. حالا در بعضی شرایط این صدق ميکند اما الآن اگر بخواهم منصفانه به ماجرا نگاه کنم، حرفی ندارم چون واقعاً هیچ چیز در ذهنم ندارم. احساس ميکنم یک جو ارزش در زندگیام جریان ندارد یا حتی نميتوانم تحلیل های جالبي از اطرافم ارائه دهم و همانطور که دوست دارم بيان کنم. درواقع نميتوانم بنویسم چون چیزی برای نوشتن در ذهنم پرورانده نميشود و باید به حال ای
کوچه ها باریکن دا بستس
خونه ها تاریکن طاقا شکستس
از صدا افتاده تار و کمونچه
مرده مي برن کوچه به کوچه
نگا کن مرده ها به مرده نميرن
حتی به شمع جون سپرده نميرن
شکل فانوسی اند که اگر خاموش شه
واسه نفت نیست هنو یه عالم نفت توشه
جماعت من دیگه حوصله ندارم
به خوب ، اميد و از بد گله نداره
گرچه از دیگرون فاصله ندارم
کاری با کار این قافله ندارم
دانلود
قضیه اینه دلم ميخواد وا بدم. دلم ميخواد همهی رویاهامو خاک کنم و وا بدم از تصویرایی که تو ذهنم ساختم. شاید الان بيشترین چیزی که دلم ميخواد اصن همينه. تسلیم شدن. نميدونم چرا اون صدای درونم خفه نميشه و ميگه دووم بيار. ميگه گوشتو به توران خانوم بده که ميگفت غم بزرگو به کار بزرگ مبدل کرده. قلیم ميسوزه، سرم درد ميکنه، و انرژی ندارم دیگه من. همش یاد اون حرفت ميفتم که ميگفتی انرژی ندارم من. نازنین انرژی ندارم. حالا من مدتهاست انرژی ندارم و سینه خیز ا
من حق اعتراض به هیچ چیزو ندارم ، چون وظیفه خودم رو درست انجام ندادم . هیچ وقت تا حداکثر توانم تلاش نکردم .هیچ اطلاعات ومهارت تکميل شده ای ندارم .اینجور آدمي حق نداره از اهمال و سستی حرفی بزنه چون این کاریه که خودشم دقیقاً داره انجام ميده . دیگه نميخوام آدم بي موقعی باشم .
من حق اعتراض به هیچ چیزو ندارم ، چون وظیفه خودم رو درست انجام ندادم . هیچ وقت تا حداکثر توانم تلاش نکردم .هیچ اطلاعات ومهارت تکميل شده ای ندارم .اینجور آدمي حق نداره از اهمال و سستی حرفی بزنه چون این کاریه که خودشم دقیقاً داره انجام ميده . دیگه نميخوام آدم بي موقعی باشم .
تجربه شخصی از درس های زندگی من
(leave a comment and tell me your opinion)
سالها پیش پسر کوچولویی بازیگوش عاشق بازی کردن در اطراف درخت سیب بزرگی
بود. او هر روز از درخت بالا ميرفت و سیبهایش را ميخورد و استراحتی
کوتاه در زیر سایهاش ميکرد. او درخت را دوست ميداشت و درخت هم عاشق او
بود. زمان به آرامي گذشت و پسر کوچولو بزرگ شد و دیگر هر روز برای بازی به
سراغ درخت نميآمد.یک روز، پسر بعد از مدتها برگشت، اما این بار مثل هميشه خوشحال نبود.درخت به پسر گفت: ب
سلام
امروز تا ظهر سرکار بودم
عصر سردردم خیلی بدتر شد
با شمایی که نميشناسم که تعارف ندارم راستش رو بخواید پول ندارم برم دکتر
و از طرفی هزینه های زیادی بهم اضافه شده
سخت شده
گاهی ميترسم از این سردرد هام
پر از ابهام و علامت سواله زندگیم
کار هرشبم شده فکر و فکر و فکر
فکر کنم توی دایره لغات هم نمي گنجه حالم
حس ميکنم محرم نزدیکه
خدایا من جز تو کسی رو ندارم..
متن ترانه مجتبي منصوری به نام دیوانه جان
دلبر زیبا مجنون و شیدای توامدیوانه جان یار خودم باشمن که هر لحظه در تب و تاب تو امدیوانه جان مال خودم باشاز همان لحظه که دیدم چشمان تو رابرق چشمان تو دل بردتو به سر امواج دریا نشاندی جان راموج گیسوی تو دل برددلدارم ، ای دار و ندارم تویی جان و دل منبمان صبر و قرارم ، جز تو دلبر ندارمبيمارم ، از دیدن روی ماه تو دلم رفتای زیبا نگارم ، تویی ماه شب تارمبه آن تیر نگاه تو گره خورده کارمبعد از تو دگر یار ندارم ،
واقعیت اینه که من آدم قشنگی نیستم. حرفها و حرکات و تفکر قشنگی ندارم، من یه آدم معمولیام که هیچی ندارم منتها از ادا درآوردن هم حالم بهم ميخوره. من ميانمایه و متوسط الحال و حتی پایین تر از این حرفهام و تو ۳۵ سالگی توان ادا درآوردن واسه یه پسربچه رو ندارم که خوشی و موسيقي و پیانو و ورزش و و و زده زیر دلش و داره ادای غمگینا رو در مياره معیارمم اینه که اگه غمگین واقعی بود دنبال غمگینا نميگشت . حالا . قضاوتم اینه فعلا. و من نميخوام تو ۳۵
تو تاریکی شب نشستیم زل زدیم به چراغ های کوچک به خانه های پر نور شهر گفتم چی ميشد یکی از این خونه ها مال ما بود دلمون خوش بود
دلم اون شب به بودنت خوش بود هرچند که مي دونستم رفتنی ،رفتنی است.
دلم گرفته است حوصله نوشتن ندارم .احساس امنیت ندارم
توان جنگیدن ندارم دیگر خدا رو شکر.
پشت تلفن خانم فلانی نشسته است به تشریح ماجراها. که حرفش را به من ثابت کند .
و من هیچ حرفی برای گفتن ندارم. تک جمله ميگویم گاهی ميخندم و تمام.
حتی غمم نميشود از این اتفاقات.
این اتفاق خوبيست.
بدون هیچ انگیزه و تصميمي ميشینم جلوی لب تاب شاید کاری کنمبه دکتر فکر ميکنم. شرایطمو ميسنجملب تاب روشن ميشهبه الان فکر ميکنم شرایطو نميسنجملب تاب زنده ميشهزل ميزنم به صفحه دسکتاپ فایلا و پوشه ها رو از زیر نظر ميگذرونمدوست ندارم هیچکدومو باز کنمدوست دارم بشینم شعر بخونمسکوت همه جا رو فرا گرفتهخودم هم با خودم حرفی ندارم. فقط گاهی نگاهم مي افته به تصویرم ک تو لب تاب منعکس شدهبروزر باز ميکنم. ميام وبلاگو باز کنم چند سطری چرت و پرت بنویسم . که مود
فکر ميکنی از صبح تا حالا چیکار کردم؟! هیچی. همش رو تخت یا در حال کشتی گرفتن با مها که سعی داشت بلندم کنه. اگه بگم حالم خوب نیست اما نميدونم چمه باور ميکنی؟؟ حالم خوب نیست و نميدونم چمه و چیکار کنم. دلم ميخواد بميرم فقط. دلم ميخواد نباشم چیزیو حس نکنم. مغزم انگار یخ زده حوصله فکر کردن ندارم که بخوام کتابمو بخونم یا دفترمو بنویسم. ميدونی حوصله سختی ندارم فقط خسته ام از همه چی. هر از گاهی یه جای بدنم تیر ميکشه. فقط یادآوری ميکنه که هی هنوز زنده ای
جوان، اميد به کلی از خلق منقطع کرده و مال و جاه رفته و قبول نمانده و دین به دست نیامده و دنیا رفته، به هزار نیستی و عجز در مسجدی خراب شد و روی برخاک نهاد و گفت: خداوندا! تو ميدانی و ميبينی چگونه رانده شدم و هیچ کسم نميپذیرد و هیچ دردی دیگر ندارم الا درد تو و هیچ پناهی ندارم الّا تو»
~ تذکرةالاولیا
دورهی فترت را ميگذرانم. دور مانده از هر عشقی. عشق ميم، عشق م، عشق ح و . دورم از همهکس و هیچ کس را رای من نیست. دلم خالی، جهانم خالی، روحم تنها، . من ماندهام و خودم و گسترهی بيپایان هستی. و هستیِ جدا مانده از وجود. درد هم ندارم فقط اخلاقم گه است و حوصلهی هیچ کس و هیچ چیزی ندارم.
چیه این هستی؟ چیه این زندگی؟ چقدر تنهام و بيکس و بيعشق و بي همصحبت حتی. ح هم بدرد من نميخورد او هم آنقدرها هم آدم فهیمي نیست. ميم هم این روزها درگیر عشق تا
در برکهی خاموش دلم ماه ندارمجز ترک تو ای عشق دگر راه ندارم
انگار همه سوی دلم سنگ پراندَند.انگار دگر راهی به جز چاه ندارم
دیوانه مَخوانید منِ سَر به هوا را .من توشهای جز این سرِ گمراه ندارم
دیروز دلم خرمنی از عشق تو را داشت امروز به غیر از تَلی از کاه ندارم
هر کس به طریقی به دلم سنگ جفا زَددر سینهی خود جز غم جانکاه ندارم
#آشتیانیبرگرفته از @JanJiyarlr
متن ترانه سینا سرلک به نام بدرقه
بدرقه کردم تورابا اشکای بي امانمزندگی کردن پس از تونیست هرگز در توانمرد پاهای تو بر قلب من و این کوچه ماندهدرد از تو دور ماندن جان به لب هایم رساندهخاطره های تو چون زخمي که مرهمي نداردلحظه ای راحت مرا به حال خود نميگذارداز جهان بعد تو جز خلوتم سهمي ندارمبا تو و بي تو ندارم من به تنهایی دچارمخاطره های تو چون زخمي که مرهمي نداردلحظه ای راحت مرا به حال خود نميگذارداز جهان بعد تو جز خلوتم سهمي ندارمبا تو و بي تو
اگر اشتباه نکرده باشم وارد هفتمين روز از قطعی سراسری اینترنت شدهایم. سعی ميکنم کارهایم را با همين سایتهای ایرانی راه بيندازم. بيش از آن که ناراحت باشم خشمگینم. خشمگینم و نااميد. راستش مدتهاست که به خودم وعدههای سر خرمن نميدهم که چیزی درست ميشود. اگر تمایلات کمالگرایانهام را در این مبحث به حالت تعلیق در آورم راحتترم. به این فکر ميکنم که در نقص هم ميتوان به کمال رسید.
روزها و هفتههای خوبي را نميگذرانم. خستهام. روزشمار
درباره این سایت