نتایج جستجو برای عبارت :

در این صفحه تازه دلم را نقاشی می‌کنم.مغزم از حرکت ایستاده است

عین اين صداهایی که مسلسل وار توی گوشمان می پیچند، نشخوارهای فکری توی مغزم پیوسته در زایشند، آخر به کدام سنگر از باور ایمان بیاورم. من آنم که در سکوت هجاهای ریشه دار و گلدوزی شده پناه گرفته ام. کاش دشنه هایی مغزم را هدف بگیرند، کمی هوای تازه می خواهم، کمی حضور.
نشستم آناتومی سروگردن میخونم از عصری. مغزم. مغزم. مغزم! چقدر حفره و شکاف و سوراخ داره خدایا!:( عملا دیگه نمیکشم بیشتر پیش برم:( امیدوارم اينا رو استاد تصمیم داشته باشه درس بده! جلسه اول که اومد فقط همون اسامس استخونای اصلی رو گفت رفت:/ من نمیدونم یک و نیم ساعت کلاس چجوری فقط به چار تا استخون گذشت؟:/
_من دقیقا برعکس کسانی ام که خوب می نویسند ولی موضوع و سوژه ندارند.
_اين وبلاگ رو زدم که حداقل بتونم توی نوشتن راه بیفتم.منظورم همون در حد جمله بندی و ايناست نه نوشتن یه رمان پونصد صفحه ای جذاب.
_توی مغزم داستان،خاطره و یا ماجرای هر چیزی رو که می خوام بنویسم رو از اول تا آخر تصور می کنم و می دونم چی به چیه اما موقع نوشتن که میشه همچین مغزم قفل می کنه که باید زنگ بزنم کلید ساز بیاد.
_از امروز به بعد بیشتر می نویسم.
 
امروز داشتم به اين فکر میکردم، که فلان روز نیازی نبود به پسرم سر پاستیل سختگیری کنم و اينطور اشکش رو ببینم؛ کافی بود برنامه ی دیگه ای میچیدم تا به هدف میرسیدم. ولی ترس از فجیع شدن یک انفاق ساده در آینده باعث شده بود مغزم به درستی موضوع رو تحلیل نکنه و نتونم تصمیم پخته ای بگیرم.
اين پروسه مادری رشد مغزم رو چندین برابر کرده به حدی که انگار حس میکنم بخش هایی از مغزم از زیر پرده ای بیرون اومده و داره فعالیت میکنه.
دوست دارم اين باز شدن عقل و نگاهم ر
صدا های درون مغزم دارند دیوانه ام میکنند:/
من را از کار انداخته اند:/کاملا
مثل ادم معتادی ام که از خماری وا رفته  و میخواهد پایش را حرکت دهد و نمی تواند.راکد و بی مصرف! در نهایت هم همه به او میخندند و میگویند احمق نمی تواند خودش را جمع کند.
معتاد چه شده ام؟
خمار که شده ام؟
نمیدانم
من هیچی نمیدانم.
میگویند سعادت در جهالت است، اين است سعادت من؟اين کلافگی و سقوط بدون انتها؟
واقعا دنبال چه ام؟
هزار تکه شده ام و هر تکه ام ساز متفاوتی میزند،از چن
صدا های درون مغزم دارند دیوانه ام میکنند:/
من را از کار انداخته اند:/کاملا
مثل ادم معتادی ام که از خماری وا رفته  و میخواهد پایش را حرکت دهد و نمی تواند.راکد و بی مصرف! در نهایت هم همه به او میخندند و میگویند احمق نمی تواند خودش را جمع کند.
معتاد چه شده ام؟
خمار که شده ام؟
نمیدانم
من هیچی نمیدانم.
میگویند سعادت در جهالت است، اين است سعادت من؟اين کلافگی و سقوط بدون انتها؟
واقعا دنبال چه ام؟
هزار تکه شده ام و هر تکه ام ساز متفاوتی میزند،از چن
الکی دارم می نویسم
الکی خوشحالم انگار سیم کشی های مغزم بهم ریخته
ساعت 2 ناهار خوردم
ساعت 4 گرسنه ام شد
ساعت 5 یه وعده دیگه خوردم
الان به معنای واقعی گرسنمه
ساعت 7 تازه
یعنی تا شام زنده می مونم
و تازه اصلا هم وزن اضافه نکردم
هیچ حس میکنم دارم وزن کم میکنم
ولی الکی خوشحالم
چی بخورم خخخخ
دقیقا چند روز سیستمم بهم ریخته نمی فهمم چرا
اصلا برای همین می ام اينجا می نویسم
مغزم بیش از حد فعاله نمی فهمم چرا
پشت سر هم روشنه دارم همش کار میکنم فکر میکنم
ولی
دلم میخواد یه روزایی ذهنمو .مثل کیفم خالی کنم رو میز .
و ت تش بدم انقدر که هیچی توش باقی نمونه.
هیچی.
بعدش دونه دونه آرزوهامو بردارم .فوت کنم.و خاک و گردشو بگیرم 
ترس هامو مثل آدامس بجوئم.
استرسامو مثل آشغال دستمال کاغذی و رسید های قدیمی‌ پرت کنم دور .
خاطراتمو زیر و رو کنم و اگه چیزی ازش به دردم خورد بذارم سرجاشو بقیه رو بریزم توی کشو و درشو قفل کنم.
عادتامو اطلاعاتمو.همه رو همه رو یه بار نگا کنم.و اگه چیزی از توش داغون شده و خر
از صبحی نشستم ریاضی خوندم تا الان =//
همچین که اومدم چند تا تست کار کنم مغزم ارور داد-____-
چرااااااا چرا هرکاری میکنم نمیتونم سوال به اين آسونی رو حل کنم؟
قبول دارم سوالا یکم سختن ولی همین که چشمم به پاسخ‌نامه میوفته میبینم همچینم سخت نبود:/
الان از دست خودم خیلی عصبانی‌ام!!!
باید تا شب تمام سوالا رو حل کنم 
 چند روز پیش نشستم یه فیک خوندم ، الان تمام فکرو مغزم اونجاست
حس میکنم تا فیکه تموم نشه نمیتونم درست و حسابی به درسم برسم-_
از 1885 صفحه کمتر
15 آذر "ملت عشق"رو برداشتم و گذاشتم رو همون میز همیشگی.کلی تعریف و انتقاد ازش توی مغزم بود و فقط اماده بودم که شروعش کنم،شب 24 صفحه ازش خوندم و خوابیدم،روزه بعد یعنی 16 آذر هم تا صفحه ی 63 و امروز هم تا 112حدودا 399 تا صفحه س اگر اشتباه نکنم!.تا اينجا بد نبود و احساسات الا برام قابل درکه.تو اين روزا از سال با وجود پودمان ها و امتحانا با کتاب خوندن اينگاری روی طناب راه رفتم.همیناش جذابه دیگه مگه نه؟.
ساعت 02:50 شبه.
من هنوز بیدارم
و خوابم نمیبره
چشمام خیلی خستس و خودمم خیلی خوابم میاد
اما فکرم خیلی درگیره
مغزم نمیذاره بخوابم
هزارتا تب تو مغزم باز شده ، به هزارتا چیز باس فک کنه، واس همین هنگ کرده
و کلا دیگه نه میتونه فکر کنه نه بخوابه
نمیدونم چجور ذهنمو آزاد کنم
حس جنسی منسیم هم رفته چن وقته
کلا خیلی بی‌حسم
روزا هم منگم
همه صداها انگار بم شدن
نمیتونم رو هیچی تمرکز کنم
رو هیچی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
کاش شب تموم شه سریع
~~~~~~~~~~~
گاهی یه چیز تو ذهنم بم میگه ک
سلام و احترام به همه اعضای محترم حلقه داستانی کویر
جلسه اين هفته طبق روال، ساعت 17 در کتابخانه حاج ملاهادی برگزار خواهد شد.
تمرین اين هفته:
روایت اول شخص با آغاز: مغزم قفل شده بود . (زمان فعل می تواند عوض شود: مغزم قفل شده! مغزم قفل می شود یا .)
با رعایت اين نکات:
1) بخش روایت با شکل نوشتاری نوشته شود نه محاوره
2) تمرکز بر روی توصیف حالت راوی است. نویسنده سعی می کند مخاطب را در مورد توصیف قفل شدن مغز» قانع کند.
3) نیازی نیست ساختار داستان شکل بگیرد و
اين دردها کلافم کردن 
دل پیچه های وقت و بی وقت 
اينکه شب ها تا سرم و میذارم روی زمین دردهام هجوم میارن و مغزم ازم میپرسه اين درد قراره تا کی باهات باشه
و دلم جواب میده تا اخر عمر
مغزم ازم میپرسه تا کی میخوای عمر کنی
و دلم میگه با اين اوضاعی که من میبینم امیدی نیست
و امیدم میگه ناامید نشو 
و دردم شدید تر میشه
فقط میگم خدایا برگردم به شش ماه پیش وقتی که سالم بودم یه بار دیگه قربون خودم برم یه بار دیگه خودم و ببینم و دلم برای روزای بدون دردم تنگ ش
برف بود، کوه بود، سفیدی نتیجه ش بود و چشمهای من به طرز عجیبی خیره بود، و مغزم، داشت تصویر ذخیره میکرد و یه گوشه داشت آروم لذت میبرد، آروم، مغزم آروم بود. 
کوه برید، بریم، وقتیکه برف هست، قشنگ تر از روزای معمول تابستونشه اما، به نظرم دیتاهای کمتری به مغز آدم میده ولی عمیق تر(درک رنگ سفید کمرنگ و پررنگ) و نور معنی بیشتری پیدا می کنه. 
برای اين روزا که عمیقا خسته‌ام و تنها و آفت‌زده. چرا آفت‌زده؟ چون فکرایِ اضافی رسوخ کردن به همه جایِ مغزم و انگار آفت افتاده به جونِ ذهنم و فکرام و حرفام. حرف زدن به آدما رو تبدیل کردم به سخت‌ترین کارِ ممکن برایِ خودم و منتظرِ هیچی‌ام. سعی می‌کنم قوی باشم. جوری که بقیه زل بزنن تو چشمام و بگن ”تو دیگه چه مشکلی داری؟ خانواده نداری یا کارتون خوابی؟” و من نفهمم خوشحالم باشم که اينقدر محکم جلوشون ظاهر شدم یا ناراحت باشم که نمی‌تونم هیچی بگم. ک
برای اين روزا که عمیقا خسته‌ام و تنها و آفت‌زده. چرا آفت‌زده؟ چون فکرایِ اضافی رسوخ کردن به همه جایِ مغزم و انگار آفت افتاده به جونِ ذهنم و فکرام و حرفام. حرف زدن به آدما رو تبدیل کردم به سخت‌ترین کارِ ممکن برایِ خودم و منتظرِ هیچی‌ام. سعی می‌کنم قوی باشم. جوری که بقیه زل بزنن تو چشمام و بگن ”تو دیگه چه مشکلی داری؟ خانواده نداری یا کارتن خوابی؟” و من نفهمم خوشحالم باشم که اينقدر محکم جلوشون ظاهر شدم یا ناراحت باشم که نمی‌تونم هیچی بگم. که
آهان راستی، از پارسال پیرارسال‌ها تا همین دیروز، یه سری مسئله حول روابط انسانیم شکل گرفته بود تو مغزم که اگه یکیشونم حل می‌شد، بقیه هم حل می‌شدن می‌رفتن خونه‌شون. ولی همه‌شون نشسته بودن یه گوشه مغزم و بر و بر در و دیوار رو نگاه می‌کردن؛ هر از گاهی هم زیرپایی می‌گرفتن برای بقیه اعضای خانواده :|
خلاصه، یه اتفاق خیلی کوچولو و روزمره افتاد چند روز پیش، که صرفا نمونه کوچیکِ همون مسئله های قبلی بود ولی اين دفعه من جای یه آدم جدیدی از داستان بو
اسکات تقریبا همه عضلات پایین تنه رو درگیر می کنه و حرکتی بی نظیر برای اين ناحیه ست.
 
فواید اين حرکت
• باعث تقویت تمام عضلات پایین تنه می شود.
 
نکات مهم: 
• قبل از انجام حرکت مطمئن شوید که نحوه ی قرار گیری پاهایتان متقارن است، در غیر اين صورت فشار بیشتری روی یکی از پاها اعمال خواهد شد.
• حین انجام اين حرکت باید کمرتان را صاف نگه دارید.
• کف پاهایتان باید روی زمین باشد، حین انجام حرکت روی پنجه پا نروید. 
• نحوه صحیح تنفس: هنگام پایین رفتن هوا
حد تعادل را پیدا نمی‌کنم. انگار که جهانم صفحه‌ای باشد بر شاخ‌های گاوی و گاو ايستاده بر لاکِ لاک‌پشتی و لاک‌پشت آرام آرام بخزد بر پشت خمیده‌ی نهنگی. من ايستاده‌ام روی آوارهای اين صحنه، در انتظار فروریختن. پیش‌تر دویده‌ام، دستم را به دستی -بلکه دست‌هایی- رسانده‌ام، ولی هیچ چیز نپاییده، چون جهان من صفحه‌ای است بر شاخ‌های گاوی ايستاده بر لاکِ لاک‌پشتی که آهسته آهسته راه می‌رود بر پشت خمیده‌ی نهنگی. حالا ايستاده‌ام در میانه، وحشتزده
‌مغزم، مغزم درد می ‌کند از حرف زدن، چقدر حرف زده‌ ام، چقدر در ذهنم حرف زده ‌ام. خروار، خروار حرف با لحن و حالت‌ های مختلف، مغایر، متضاد و. گفته ‌ام و شنیده ‌ام، خاموش شده و باز بر افروخته ام، پرخاش کرده و باز خوددار شده‌ام، خشم گرفته‌ام و لحظاتی بعد احساس کرده‌ام چشمانم داغ شده‌اند و دارند گُر میگیرند؛ مثل وقتی که انسان بخواهد اشک بریزد و نتواند. 
#سلوک
​​​​​
جناب محمود دولت آبادی، در وصف شرایط فعلی بنده فرمودند:
خسته ام ، اين دست ها خسته اند و چرا اينقدر خسته اند؟ دقیق میشوم، دقیق و متمرکز میشوم بلکه بشنوم، بلکه صدایش را بشنوم. اما نه فقط یک کلاغ روی بلندترین شاخه یک کاج بال میزند. مغزم ، مغزم درد می کند از حرف زدن، چقدر حرف زده ام، چقدر در ذهنم حرف زده ام، خروار خروار حرف با لحن و حالت های متفاوت،مغایر، متضاد.گفته ام و شنیده ام
صفحه ای 15،کتاب سلوک
هر چه می گشتم کلید خاموش مغزم را پیدا نمی کردم. یک ریز کار می کرد. جسمم خواب بود مغزم بیدار. حرف می زد مثل ن وراجی که فکشان روی هم بند نمی شود و دائم می جنبد. از دستش کلافه شده بودم و می خواستم خفه شود. داستان نبافد، چرت نگوید، فقط ساکت باشد! 
چطور باید به ذهن خودت بگویی خفه! خفه خون بگیر لعنتی!
زبان که حالیش نمی شود . شاید هم به عمد می خواهد حرصت را در بیاورد.
صبح هم که از خواب بلند می شود سیم ها یا همان رگ های منتهی به سر و کله ات عین کابل های فشار
همیشه روزهای آخر سال و روزهای اول سال جدید برام مثل ظوفان میمونه و من چون ذره غباری درش پیچیده میشم، بالا میرم، پایین کشیده میشم، با بقیه ذرات معلق تنیده میشم و ناگهان با سوت سرسام آور در خلاءی بی خودی رها میشم.
چقدر دلم میخواد حداقل یک سال از باقی عمرم رو در اوج آرامش و به دور از دغدغه های خودساخته شروع کنم.

پ.ن : برای هم وطن های سیل زده هم دعا کنیم و هرچی دستمون میرسه کاری کنیم.
پ.ن2: مغزم خالیِ خالیه. بی خود شده در خلاء مغزم رها شدم.
همیشه روزهای آخر سال و روزهای اول سال جدید برام مثل طوفان میمونه و من چون ذره غباری درش پیچیده میشم، بالا میرم، پایین کشیده میشم، با بقیه ذرات معلق تنیده میشم و ناگهان با سوت سرسام آور در خلاءی بی خودی رها میشم.
چقدر دلم میخواد حداقل یک سال از باقی عمرم رو در اوج آرامش و دور از دغدغه‌های خودساخته شروع کنم.

پ.ن : برای هم وطن های سیل زده هم دعا کنیم و هرچی دستمون میرسه کاری کنیم.
پ.ن2: مغزم خالیِ خالیه. بی خود شده در خلاء مغزم رها شدم.
حالا صدای اين ساکسوفون توی گوشم است. خجالت زده ام. رنج کوچک پرهیبتی تازه زاده شده است، یک رنج الگو». چهار نت ساکسوفون می روند و می آیند و انگار می خواهند بگویند: باید مثل ما بود و موزون رنج کشید.»#تهوع#ژان_پل_سارتر
رنج الگویی از penderecki در گوشم است، سمفونی N. 2، دلم میخواست مغزم را از مجرای گوش هایم بیرون می کشیدم، آه، دلم، دلم را میگذارم سر جایش بماند.
آهنگ گوش می دم تا مغزم کار کنه ، آدامس می خورم که خوابم نبره تا اين طرح پژوهشو بنویسم
و دارم به اين فکر می کنم که واقعا مغزم بدون آهنگ گوش دادن کار نمی کنه؟
احتمالا برای کارهایی مجبور باشم انجام بدم یا وقتایی که خسته باشم ! نمی دونم امیدوارم اين طور باشه
+ همه کارهای اين ترمو گذاشتم برای هفته آخر. قشنگ لفتشون دادم تا برسم به هفته آخر 
+ از اين که احتمال زیادی وجود داره که بعد از اين روزها و چند هفته ، دیگه پامو هیچ دانشگاهی نزارم ، حس مبهم خوبی دا
از نیم ساعت/چهل دقیقه‌ی پیش دورِ دفترِ سفیدم بودم و ورقش میزدم. 
از سال 93 الی 96/97 توش مینوشتم. تو اون برهه جایگزینِ مغزم شده بود. یه بخشی از فکرامو به جای مغزم توی اون صورت میدادم. از خط خطی ها گرفته، تا فحش ها، تا متن ترانه ها، تا احساساتِ مختلف، تا شعرها، تا بعضی جزوه ها، تا یادداشت های قبل از شروعِ هر ترم، تا چرک‌نویسِ انتخاب واحدا، و. .
اين دفترم به جونَم بستست. قدیمی ترین دفتریه که به طورِ مستمر چرک‌نوشته های ذهنمو میریختم توش، و بهترین س
هی می‌گردم کلمه‌ای پیدا کنم برای وصف اينکه دنیا در شکل فیزیکی خودش
چطور در تراکنش بین چشم و مغزم تحلیل می‌شود؛ چیزی نیست. فقط مثلا امروز که
توی سالن نشسته بودیم قبل از شروع امتحان، توی خیام، و بچه‌ها شوخی
می‌کردند و همه‌چیز آبی بود، تمام دنیا به چشمم بیش از اندازه سوررئال آمد.
دوربین صفحه‌ای را نشان می‌داد که نصفش سیاهی مقنعه من بود، نصف دیگرش
پسری که مورب سمت راستم نشسته بود. و همانجا ايستاده بود دوربین و فقط
صداها را می‌شنید.
مرگ ا
مدتیه که نه میتونم بخونم نه بنویسم و نه مثل ادم بخوابم.شبا خیلی با خودم کلنجار میرم اما بی فایده س همش افکار مزاحم، چیزایی که طول روز هم دست از سرم برنمیدارن.الان که دارم مینویسم میزم روبروی آینه س و طبق عادت هرچند دقیقه خودم رو تماشا میکنم.
هفته ی گذشته و هفته ی قبل ترش،طولانی ترین زمان استفاده مکرر در عمر اين لپ تاپ محسوب میشن،گودال چشمام هم به همین دلیل عمیق تر شده.
اين روزا بیشتر از هر وقت دیگه ای یاد ادمای گذشته میکنم.خیلی کار برای انجا
انگشتم را تا بندِ دوم فشار میدهم درون چشمم و بعد محتویاتش را بیرون میکشم و درونش خودم را میبینم. 
در میانِ انبوهی از انسانهای هاج واجِ نگاه آلودِ به اين سو و آن سو، که نمیدانم در بین آنها چه میکنم؟ 
سفید پوشیده ام و ریش های ژولیده ام تا زیر چشمم به گستردگیِ خود مینازد و آرامش را از من ربوده ست.
خواب میبینم در میان سِیلی آدمِ بی سر و ته در حال غرق شدنم. در میان بی سر و تهیِ خودم دست و پا میزنم و به درون کشیده میشوم.
خواب میبینم در میان توطئه ای بی ن
انگشتم را تا بندِ دوم فشار میدهم درون چشمم و بعد محتویاتش را بیرون میکشم و درونش خودم را میبینم. 
در میانِ انبوهی از انسانهای هاج واجِ نگاه آلودِ به اين سو و آن سو، که نمیدانم در بین آنها چه میکنم؟ 
سفید پوشیده ام و ریش های ژولیده ام تا زیر چشمم به گستردگیِ خود مینازد و آرامش را از من ربوده ست.
خواب میبینم در میان سِیلی آدمِ بی سر و ته در حال غرق شدنم. در میان بی سر و تهیِ خودم دست و پا میزنم و به درون کشیده میشوم.
خواب میبینم در میان توطئه ای بی ن
هی می‌گردم کلمه‌ای پیدا کنم برای وصف اينکه دنیا در شکل فیزیکی خودش
چطور در تراکنش بین چشم و مغزم تحلیل می‌شود؛ چیزی نیست. فقط مثلا امروز که
توی سالن نشسته بودیم قبل از شروع امتحان، توی خیام، و بچه‌ها شوخی
می‌کردند و همه‌چیز آبی بود، تمام دنیا به چشمم بیش از اندازه سوررئال آمد.
دوربین صفحه‌ای را نشان می‌داد که نصفش سیاهی مقنعه من بود، نصف دیگرش
پسری که مورب سمت راستم نشسته بود. و همانجا ايستاده بود دوربین و فقط
صداها را می‌شنید.

مرگ
تو اين تعطیلی نشستم زیستو خوندم تموم بشه بره پی کارش
بعد اون موقع که میرفتیم بخش چهار بودیم فصل قلب
الان فصل هفتمو پنج صفحه مونده
طیه یه عملیات ظربتی از فرصت استفاده بنمودم رفتم درس خوندم
خوببب برنامم اينه
تا اخر سال تمام کتابای حفظی مث دینی زمین شناسی ادبیات و میخونم
تو عید میشینم ریاضی فیزیک و شیمی گرامی خر الاق رو که باهاش بشدت مشکل دارم رو میخونم
 
 
 
پ.ن. خداییییی خیلی الان مغزم داغ کردهههههه
بعد از چهار ماه حدودا ، دوباره برگشتم به بی تی اس.
اين بار با یه سیاست جدید.
فقط اهنگهاشون‌رو گوش میکنم و حتما باید ترجمه اش رو گوش کنم.
فقط آهنگ.نه اجرانه برنامه هاشون. هرچقدر کمتر بینمشون مغزم‌کمتر درگیر میشه.
بعد تازه همین الان ، بعد از اينکه اهنگ های البوم جدیدشون رو گوش دادم ، فهمیدم قبلا اصلا فقط یه فن چشم و گوش بسته بودم. 
اسم البوم The map of soul , Persona عه♡
عالیه^^ 
۹۸۰۱۲۴ ، ۳:۲۵
عصبی ام مغزم داره منفجر میشه یه ساعته گیر دادم به همه چیز زندگیم داشتم یکی یکی قسمتهای مختلف زندگیما به لجن میکشیدم توی ذهنم که یاد اينجا افتادم هرچی با خودم فکر کردم چرا اين وبا زدم یادم نیفتاد رفتم پست اولما خوندم یسری چرندیات بود که انداخته بودم گردن اشفتگی ذهنیم فهمیدم الان همونجاییم که دوسال پیشم بودم فقط یکم حادتر مغزم بیشتر دچار خزعبلات شده راه رهاییشا بلدم سرکوب مغزم طول میکشه یکم اما سرجاش برمیگرده ودوباره زندگی میکنه. مجبوره تا
یک مدتی توی قلبم بود.قلبم داغ می شد.تند و نامنظم می کوبید.بیقراری می کرد.‌استرس داشت، می ایستاد. منظم می زد. می ایستاد. منظم می زد. بعد ناگهان رفت توی سرم.تیر می کشید. درد می گرفت. مات و متحیر می شد.افکار بیهوده تخریبش می کرد.خیلی وقت است همان جا ايستاده.توی مغزم. گیج و منگ و معلق.
معصومه باقری
بعد از اون حرکت تاریخیم که یادم رفت برم کلاس و بعد از یک ساعت که از وقتش گذشته بود فهمیدم.
قرار بوده شونزدهم کاری رو انجام بدم و الان پس از سه روز یادم افتاده که  اصلا  همچین قراری وجود داشته!!
مغزم بیخود و بی‌جهت، بسیار شلوغ می‌باشد.
پیری‌‌ است دیگر.
 
عنوانم همونه که می‌گه: غمی که نداره چاره، نگفتنش بهتره
 
 
فردا یک پایانترم و یک میانترم دارم. اوضاع خوبی در هیچکدامشان ندارم و استرس هم چیز تازه ای نیست. دیشب و صبح درگیر دعوا شدم. اگر بخواهم طبق معمول رفتار کنم، امروز را تا شب در اين وضعیت . سپری می کنم و شب امتحان هم طبق معمول درس را متوجه نمیشوم. فردا هم می روم و دو تا صفر خوش آب و رنگ میگیرم و آخر ترم برای مشروط نشدن دعا می کنم. اما راستش نمی خواهم درگیر پروسه همیشگی سه ساله ی خودم بشوم و می خواهم همین امروز ؛ فقط امروز را تحمل کنم. چون فردا قرار است ب
دانلود NodeJS  با استفاده از اين لینک۷٬۷۰۱
پس از نصب کامل، دستور Command Prompt را وارد کرده و PM2 را با استفاده از دستور زیر وارد کنید:
npm install pm2 -g 
دانلود JSMTProxy  با استفاده از اين لینک ۵٬۹۶۵
فایل زیپ را به C Drive منتقل کنید و فرمان را در CMD وارد کنید:
cd C:\JSMTProxy-master 
شروع پروکسی سرور از Command Prompt با پیروی از دستور زیر:
pm2 start mtproxy.js -i max
پورت پیش فرض و  Secret: 
 Port: 6969 
Secret: b0cbcef5a486d9636472ac27f8e11a9d 
شما می توانید هر دو را در فایل config.json تغییر دهید.
توجه: ممکن است لازم باشد شم

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها