اگر میتونستم یهقدرت یا چیز خوشحالکننده و عجیبی داشتهباشم، اون چیز چی بود؟
خوندن ذهن مردم؟ نه. مهم نبودن افکار آدما برام رو میخواستم احتمالا اگر نمیشد یه لیوان چایی میخواستم که چاییش هیچوقت تموم نشه و دماش از دمایی که میخواستم عوض نشه. بهجز این دوتا، این دنیا چه چیز خارقالعاده و خوشحالکنندهٔ دیگهای میتونه داشتهباشه؟
از آسمان مینویسم که آسمان، تنها همدم من است. تنها آسمان است که مرا میخواهد.و آسمان.مرا فرا میخواند.من از آسمان نمینویسم.آسمان در دستان من جریان دارد.مغز آشفته با ندای آسمان آرامش پیدا میکند.مرا بخوان.در پی ابرهای تیره.من نور را میبینم.در پی ابرهای تیره. در پی غرش رعد و برق.من نور را می یابم.
در خاله بازی خواستی تا شوهرت باشمدر عین کودک بودنم نان آورت باشمهر جا که می خواهی بخوابی با عروسکهاتبا آن تفنگ چوبی ام دور و برت باشموقتی که سیب از شاخه ی همسایه می چینییک رشته کوه مطمئن پشت سرت باشمآنروزها می خواستم تا خواهرم باشییا من پسر باشم شما هم مادرم باشیتا آخر بازی سرم بر دامنت باشدچشمم به تصویر گل پیراهنت باشد
ادامه مطلب
امشب چرا هیچی ارزو نکردم؟!
فکرمو هی مشغول کردم که به چیزایی فکر نکنم که ندارمشون
ولی الان ارزوهامو کردم
خودمو خواستم از خدا
خواستم که بخرتم
ماه رو هم خواستم
که مال من شه
مادرمو هم خواستم
گفتم هرچی صلاحمه
شهادتمم خواستم!
خدایا مارا شهید بمیران.!
میتونستم بهترین باشم.
میتونستم،شاید میتونستم.
هیچ وقت نخواستم شبیه کسی دیگه باشم
اما خواستم شبیه کس دیگه ای "خوب" باشم
نشد "خوبِ خودم" باشم
تونستم بهترین باشم اما نه اون بهترینی که خودم میخواستم
بهترینی که اونها میخواستن
و این یعنی هنوزم دورم
از خودم،
از خوب خودم،
و از هر چیزی که تا الان براش دست و پا میزدم
فوق العاده زیباست این متن
میخواستم خدا را نوازش کنم !ندا رسید؛ کودک یتیم را نوازش کن
خواستم چهره خداوند را ببینم !ندا آمد؛ به صورت مادرت بنگر
خواستم به خانه خدا بروم !ندا آمد؛ قلب انسان مومن را زیارت کن
خواستم نور الهی را مشاهده کنمندا آمد؛ ازپرخوری وشکم سیر فاصلهبگیر.
خواستم صبر خدای را ببینم !ندا آمد؛ بر زخم زبان بندگان صبر کن
خواستم خدای را یاد کنم !ندا آمد؛ ارحام و خویشانت را یاد کن
در خاله بازی خواستی تا شوهرت باشمدر عین کودک بودنم نان آورت باشمهر جا که می خواهی بخوابی با عروسکهاتبا آن تفنگ چوبی ام دور و برت باشموقتی که سیب از شاخه ی همسایه می چینییک رشته کوه مطمئن پشت سرت باشمآنروزها می خواستم تا خواهرم باشییا من پسر باشم شما هم مادرم باشیتا آخر بازی سرم بر دامنت باشدچشمم به تصویر گل پیراهنت باشد…
ادامه مطلب
نمی دونم صدام میاد یا نه ولی خواستم بگم اینجا خیلی خوبه.مخصوصا این آپشن پیام کوتاهش برای یکی مثل من که تمام دار و ندارش خلاصه شده تو یه گوشی نوکیا دوازده دو صفر و یه لبتاب و چند تا سر رسید و کتاب ، خیلی خوبه.یکی که تو جَمعه ، تو خونه شه ولی کولی وار و تنها زندگی می کنه. خواستم خاطره بازی کرده باشم.به یاد بوغ های مودم دیلاپ ، یاهو ، بلاگفا ، فیسبوک ، بازی فلش ، چت روم. . وبلاگا دلنشین ترن ، صمیمی ترن ، موندگارترن ، هرچند میدونم بعد دو سه روز دیگه وق
(میدونم عکس بی کیفیته ولی علاقه ی عجیبی به این عکس از شهیدچمران دارم)
همیشه میخواستم که شمع باشم،بسوزم،نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و
کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم.
می خواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در
راه خدا به دوش بکشم.
میخواستم در دریای فقر غوطه بخورم و دست نیاز به سمت کسی دراز
نکنم.
میخواستم فریاد شوق و زمین و آسمان را با فداکاری و آسمان
پایداری خود بلرزانم.
میخواستم میزان حق و باطل باشم و دروغگویان و مصل
سلام حورا خانومی
میخواستم یکم تلخ صحبت کنم :)
میخواستم ببینم اگه وقتی اینارو میخونی من نباشم چی؟
احتمالا خیلی موقعیتهایی که میتونستیم با هم صحبت کنیم رو از دست دادیم ولی باید یه راهی باشه که در اونصورت هم بتونی منو بشناسی
داشتم بهش فکر میکردم و احتمالا مجبورم بیشتر و زیادتر برات بنویسم.
باشم یا نباشم خیلی دوستت دارم عزیز دلم.
سلام حورا خانومی
میخواستم یکم تلخ صحبت کنم :)
میخواستم ببینم اگه وقتی اینارو میخونی من نباشم چی؟
احتمالا خیلی موقعیتهایی که میتونستیم با هم صحبت کنیم رو از دست دادیم ولی باید یه راهی باشه که در اونصورت هم بتونی منو بشناسی
داشتم بهش فکر میکردم و احتمالا مجبورم بیشتر و زیادتر برات بنویسم.
باشم یا نباشم خیلی دوستت دارم عزیز دلم.
بگذار که دستان دعا گوی تو باشمآیینه شوم باز فرا روی تو باشم
یک عمر غزل گفتنم از چشم تو بوده ستبگذار که در شعر تو بانوی تو باشم
آنگونه به صحرای جنونم بکشانیتا حلقه ای از سلسله ی موی تو باشم
زخمی که دو خنجر زده بر طاق دل منطرحی ست که من زخمی ی ابروی تو باشم
یک جرعه شراب از خم چشم تو حلال ستبگذار که من ساقی ی می جوی تو باشم
آبشخور دشت دل تو جای پلنگ ستای کاش که در چشم تو آهوی تو باشم
این طوق که بر دور گلویم شده چون داغداغی ست که هر لحظه پرستوی تو باش
سلام بچه ها ببخشیدمى خواستم بگم که. امکانش هست که یه مدت فعالیت نداشته باشممبینا و ویستا ادمینن خب شاید اونا پست بزارن ولى من نمى تونمببخشید ولى واقعااا حوصله ى انجام هیچ کارى رو ندارمشاید بیامو باهاتون (با دوستام) حرف بزنم ولى. فک نکنم حوصله ى پست گزاشتنو داشته باشم.ببخشید
درست تاابستان گذشته بود که رو به روی تو نشسته بودم و چون میدانستم معنی این آهنگ را متوجه نمیشوی، با فراغ بال برایت میخواندم:
If you go away on this summer dayThen you might as well take the sun away
و بدون اینکه بدانی به تو هشدار دادم که:
If you go away, as I know you mustThere'll be nothing left in this world to trust
و تو برگشتی. و بعد رفتی. و بعد تمام اعتماد من به دنیا را با یک جمله از بین بردی.
کاش حداقل معنی آهنگ سیناترا را میفهمیدی.
این روزا بیشتر از هر زمان دیگری تلاش میکنم به خودم مسلط باشم. از
حاجت مهمی داشتم. می خواستم خودمو پیش خدا لوس کنم( کلا من لوسم)
هرچی فکر کردم، کاری نبود که فقط و فقط بخاطر خدا انجامش بدم.
یه چیزی به ذهنم رسید!
خدمت بدون توقع به همسر!
باید باهاش مهربونتر باشم، بیشتر محبت و اطاعت کنم و بیشتر از قبل مواظب حفظ حرمتش باشم.
واقعا از بین بردن توقع از همسر، خیلی سخته! نه؟
از خدا خواستم عادتهای زشت را ترکم بدهد خدا فرمود : خودت باید آنها را رها کنی
از او درخواست کردم فرزند معلولم را شفا بدهد فرمود : لازم نیست ، روحش سالم است جسم هم موقت است.
از او خواستم لا اقل به من صبر عطا کند ، فرمود : صبر ، حاصل سختی و رنج است عطا کردنی نیست، آموختنی است.
گفتم مرا خوشبخت کن، فرمود: نعمت از من خوشبخت شدن از تو
از او خواستم مرا گرفتار درد و رنج نکند فرمود : رنج از دلبستگی های دنیایی جدا و به من نزدیکترت می کند.
از او خواستم روحم را رش
متن آهنگ کودتا
دنیارو مبهوت میکنم وقتی سکوت میکنم از انقلاب عاشقی
دارم سقوط میکنم …
یکی میگه عاشقت باشم عاشقت باشم باشم و باشم و باشم و باشم
یکی میگه با تو بد باشم سرد و تنهام باشم باشم و باشم و باشم و باشم
کودتا کن نگاه کن مرا نازنین رفتنت عاشقت را زند بر زمین
کودتا کن صدا کن مرا بهترین رفتنت عمر من را گرفته ببین
منبع : رز موزیک
من یک انسان هستم. بیشتر از آن چیزی که میخواهم به آن اعتراف کنم ضعیف،ترسو،فانی و آسیب پذیر هستم. اما ذهنی بزرگ دارم و بصیرتی بزرگ تر. خیلی از مواقع هم آن قدری شجاع و قوی هستم که خودم هم نمیتوانم باورش کنم.
شاید بهترین کاری که میتوانم بکنم؛یا شاید هم تنها کار این باشد که آجری باشم برای پله ای که بشریت در حال ساخت به روی آسمان است. اگر چه همیشه صدایی در درونم خواهد خواست که رهبر و مهندس سازنده کل پله باشم. و همین طور صدایی که میگوید بالاتر ن
استوار علی اشکین ، گره درد در پیشانیِ به عرق نشسته ، لبها به زیر خشم و مهار دندان گرفته ، نگاه خوددار از خونی که دست و پنجهاش را پُرآغشته بود برگرفت و کوشا در پایداری ، برابر خون و درد و بسا مرگ ، چشم به گلمحمد دوخت . نفس راست کرد و پرسید :
- چرا به قلبم نزدی ؟!
گلمحمد چشم به راه بالاخانه و اینکه قباد چه خواهد کرد ، گفت :
- خواستم داغت کنم . نشان گلمحمد را خواستم روی زندهی اشکین گذاشته باشم ، نه روی مردهاش ! . آهای . مرد ! کهنه کرباسی بیاو
ازش خواستم به حرفام گوش بده. مدام حرف میزد. با صدای بلند حرف میزد.ازش خواستم به حرفام گوش بده. مدام سرم داد می کشید.
+بس کن
ازش خواستم ادامه نده. خواستم که تموم شه. خواستم که بگم کم اوردم.
چشمامو دوختم به چشماش
اروم که شدم گفتم: بس کن. دیگه ادامه نده. از ادامه دادن خسته ام.
به من گوش بده. من از هم پاشیدم. من خاکستر وجودمو تو دریای زندگیم ریختم
از من فقط چند قطره اشک مونده که با هر بار داد زدنت از چشمام میریزه
بس کن. این حجم از نفهمیدن هاتو. این ندیدن ه
کاش باشم ناله ای، تا گل بدن گوشم کند.
کاش باشم پیرهن، از شوق آغوشم کند.
کاش گردم شمع و سوزم در سر بالین او،
بهر خواب ناز خود ناچار خاموشم کند.
کاش باشم حلق های در بند زلفان نگار،
هر زمان از زدف مشکینی سیه پوشم کند.
کاش باشم جوی آبی در زمین خاطرش،
بهر رفع تشنگی شادم، اگر نوشم کند.
کاش باشم ساقی بزم وصال آن نگار،
تا ز جام وصل خود یک عمر مدهوشم کند.
کاش باشم شعر تر، جوید مرا از دفتری
، هر گه از یاد و هشش یک دم فراموشم کند.
امروز رفتم دهکده کتاب بازی و اندیشه، شهرک غرب، دادمان، یکی از بهترین کتابفروشیهای کودک و نوجوان که اخیراً دیدم، و درباره کتابهایی که میخواستم برای لیلی بخرم با آقای شکوری صاحب امتیاز انتشارات بازی و اندیشه صحبت کردم و راهنمایی کردند. خواستم بگم هر کسی این آدم رو از نزدیک ببینه عمیقا متوجه میشه که چقدر بی دریغ عاشق کارش هست :)
میدونستید یکی از آرزوهای بچگیهای من این بود که یه کتابفروشی داشته باشم؟
سلااااااام :)
من این روزا حال روحی خیلی خوبی دارم، وقتی به خودم نگاه میکنم متوجه میشم این خواست من بوده ک خوب باشم، خوشحال باشم :) من خواستم خوب باشم و خوب شدم :)
شادی رو ما بوجود میاریم، این ماییم که انتخاب میکنیم حالمون چطور باشه، از وقتی انتخاب کردم خوب باشم، حملات عصبیم کمتر شدن و بیماریم کنترل شده، این خودش به نوعی معجزست :)
من تلاش میکنم برای خوب بودن، هر روز در تلاشم، هر روز به طور مداوم به خودم یادآوری میکنم تا خوب و قوی باقی بمونم :)
مرسی
حق تویی؛
هفت سال پیش، خواستم حرکت کنم، تا جایی که بودم نباشم. خواستم تغییر ایجاد کنم
فقط. پس حرکت کردم. سه سال بعد خواستم بهتر از قبل باشم. چرا؟ چون می توانستم. و
به لطف تو توانستم. دو سال پیش خواستم یک تومن توی جیبم داشته باشم و این شد اولین
هدف رسما مکتوبم. این ماهی که می آید انشالله چندتومن فقط برای توی جیبم دارم.
رویا و خواسته ی امروزم، داشتن کاری است که به غایت کمال و جمال می توانم اش و
عمیق، تمامش را دوست دارم و در پی اش، سپاسگزارترین بودن از
یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم
بیمحکمه زندانی بازوی تو باشم
پیچیده به پای دل من پیچش مویت
تا باز زمینخوردهی گیسوی تو باشم
کم بودن اسپند در این شهر سبب شد
دلواپس رؤیت شدن روی تو باشم
طعم عسل عالی لبهات دلیلیست
تا مشتری دائم کندوی تو باشم
تو نصف جهانی و همین عامل شُکر است
من رفتگری در پل خواجوی تو باشم
امیر سهرابی
صبح شده و منم و ناباوری اتفاقهای دیشب. نمیدانم آدمی را تصور کنم که دلتنگ شده و ترجیح داده بیاید حرف دلش را بزند یا کسی که آمده واکنشت را سبک سنگین کند یا سر به سرت بگذارد یا کمی وقت بگذراند یا. نمیدانم. من هیچوقت سر از کارهای تو در نیاوردم.
_______________
گفتم زندگی واقعی با این مسخره بازیها زمین تا آسمان توفیر دارد.
میخواستم بگویم زندگی واقعی همان آدمیست که رو به رویت است، همانی که نزدیک است، همانی که من نمیخواهم جایش را تنگ کنم. منِ دو
نمی تونم ازت بخوام که ببخشی من رو . نمی تونم آرزو کنم که برگردی. نمی تونم حتی گریه کنم. از همه ی آدم بودن فقط حسرت خوردنش رو بلدم.
عزیزم اگه تو برنگردی که هیچ وقت یاد نمی گیرم چطور احساساتت رو بفهمم! اگه تو یادم بدی می تونم واقعا دوستت داشته باشم. اون قدر دوستت داشته باشم که به درد و غصه هات فکر نکنی. اگه تو باشی یه روزی می تونم یه دل سیر گریه کنم و دیگه نمی ذارم بری، نمی زارم همون جوری که من خواستم غریبه باشیم!
پای تو که در میان باشدزمان از میان می روددر اوج خوابآلودگی ام که باشمبرق چشمانت که چونان ستاره ی آسمان شام کویر چشمک بزندشب را به یکباره صبح میکنیو من مات و مبهوت از شعبده ات
+پ ن: عکس ساختهی خویش است و بابت ضعف در طراحی عذر میخواهم#آنی
#دلساخته_های_آنی
دریچه ای به خیال من باز است
می تابد از آن کسی در اوج
در این ساحل خشک و سرد و عجیب
احساس می کنم طراوت یک موج
سرم در آسمان پیدا است
دری روبروی چهره ام باز است
پشت در چیست ؟ نمی دانم
میان شک و تردید گمراهم
می کشم بار فکر سنگینی عمیق
راه بس طولانی و بی پایان
شایدم نمی رسم هیچ گاه
به درهای قفل این زندان
مهر می تابد از دستانی
که پر شد از دستان دگر
شب به شب در حسرت خورشید
ماه مرا می دهد تسکین
از آسمان سقوط کردم
بی آنکه آگاه از آن باشم
پشت حجم یک دریا
افت
دارم تندتند و هی تند
و تندتر ترجمه میکنم و کار میکنم و مینویسم اینجا اینها را و میخواهم از
هرچه عقب ماندهام دوباره جلو بزنم تا راه بروم و بدوبدو خودم را بکشانم جایی که
میخواستم باشم و تمام چیزها و آنها و آنانی که میخواستمْ بیاورمشان توی این
آغوش و سفت بفشارمشان تا دیگر اینطوری گم نشوم توی هزارتوی فکری که هزارتا در
دارد و هرکدام منتهی میشود به دالانی هزاردر که اگر این فکر را و رشته را ول کنم
همینطوری میرود تا.
بسم او .
من روزهای بارانی را دوست ندارم. حداقل فعلا دوست ندارم. آسمان گرفته است و از آن جایی که حالم با حال طبیعت شدیدا همراهی می کند، دلم بدجوری می گیرد و حال و هوای دلتنگیم بیشتر می شود. آسمان می بارد و من هم خواسته یا ناخواسته با آن همراهی می کنم. شادِ شاد هم که باشم در هوای بارانی غم عالم بر دلم می نشیند و برای ترک دیوار هم گریه می کنم.
ادامه مطلب
من واقعا دارم از دلتنگی تو گریه میکنم؛ باور میکنی؟
دلم میخواد برگردیم پیش هم
دلم میخواد تا وقتی دلم رو بزنی و دلت رو بزنم، از هم جدا نشیم دیگه
میخوام کاملا کوالا باشم بهت و لعنتی دیگه برام مهم نیست بقیه چی فکر میکنن، من فقط میخوام پیش تو باشم نه پیش هیچکس دیگه و تو مال من باشی.
متاسفم که باز بیدار موندم و اونهمه چرت و پرت نوشتم برات. اما خودت گفتی هر چیزی خواستم برات بنویسم. من همینقدر حرف گوش کنم :(
فایل پاورپوینت درس ششم پیام های آسمان پایه هشتم نردبان آسمان در دسته بندی #آموزش در سایت فایل مهم قرار گرفت .
--------------------پاورپوینت درس ششم پیام های آسمان پایه هشتم نردبان آسمان
دانلود فایل پاورپوینت درس ششم پیام های آسمان پایه هشتم نردبان آسمان
عنوان فایل : پاورپوینت درس ششم پیام های آسمان پایه هشتم نردبان آسمان
دسته بندی : آموزش
برچسب ها: دانلود رایگان پاورپوینت,قابل ویرایش,درس 6,پیام های آسمان هشتم,کلاس هشتم,پایه هشتم,قسمت نردبان آسمان
پ
میخواستم امشب یه پست طولانی درباره کشفیات جدیدم از مدرسه بنویسم، درباره تولد خواهر جان و انیمه ای که دارم تماشا می کنم، از کشفیاتم درباره سه تا دوست و کلی چیز دیگر.
ولی بدبختانه حالم به قدر مرگ خراب است. سرمای وحشتناکی خورده ام و فقط به قدر همین چند خط انرژی دارم. همه کارهایم و کتاباهایم عقب افتاد و این یکی هم پس.گومنه میناسان.(ببخشید همگی)
فقط خواستم این هفته هم ستاره ای آن بالا روشن کرده باشم.
لطفا برایم دعاع کنید که یا امروز خوب بشوم ی
تو را برای این روزها میخواستم که ساغریسازان و صیقلان را راه برویم و هرچیزی غیر از جادوی تو و رشت دود شود.
تو را برای این روزها میخواستم که چهارباغ و خواجه پطروس را کشف کنیم و درخت قشنگ کوالالامپور را نشانت بدهم.
تو را برای لمس بوی خوش آتشکده یزد میخواستم
تو را برای حال خوش شیخ زاهد گیلانی و استخر لاهیجان میخواستم
تو به اندازهی سالهای نوری دور به نظر میرسی و من دلتنگیام را پای درختان کولالامپور، لابهلای عتیقههای اسحاق و کتا
شعر میلاد با سعادت حضرت ولى عصر (عج)
امینی کاشانی
آید آن صبح درخشانى که من مى خواستم
روشنى بخش دل و جانى که من مى خواستم
از نسیم جانفزاى گلشن آل رسول
بشکفد گلهاى بستانى که من مى خواستم
از بهارستان باغ و گلشن آل على
آمد آن سرو خرامانى که من مى خواستم
سالها در خلوت دل اشک حسرت ریختم
تا بیامد ماه کنعانى که من مى خواستم
دیده یعقوب جان من از آن شد پر فروغ
کآمد آن خورشید رخشانى که من مى خواستم
در بهاران چ
من از بیت المقدّسم از محله روحآباد از درب حُسن. خانهاى در همسایگى حُزن دارم، پیشه من سیاحتست، صوفىِ مجرّدم ، هر وقتى روى بطرفى آورم، هر روز بمنزلى باشم و هر شب جائى مقام سازم.
چون در عرب باشم عشقم خوانند، و چون در عجم آیم مهرم خوانند. در آسمان بمحرّک مشهورم و در زمین بمسکّن معروفم،
اگر چه دیرینهام هنوز جوانم و اگر چه بىبرگم از خاندان ِبزرگم.
قصّه من دراز است،
فى قصتى طول و انت ملول»
مونس العشاق ـ مجموعه مصنفات شیخ اشراق ج
رماننویسان خود محصول دوره و
زمانه و جامعهای هستند که در آن زندگی میکنند.[۹]. این گفته روشن میکند که
با تغییرات جامعه، رمان نیز تغییر میکند و شکل تازهای به خود میگیرد.
کارلوس فوئنتس در آغاز مقالهٔ سروانتس و نقد خواندن میگوید: اگر از من
بپرسند عصر جدید از چه زمانی آغاز شد، میگویم از آن زمانی که دن کیشوت
لامانچا در سال ۱۶۰۵ میلادی دهکدهٔ خود را ترک گفت، به میان دنیا رفت و کشف
کرد که دنیا به آنچه او دربارهاش خوانده، شباهتی ندارد».[۱۰]. به عبارت
درباره این سایت