نتایج جستجو برای عبارت :

بیچاره حق داشت چی بهت گفته

بسم الله الرحمن الرحیم
شبهای جمعه میگیرم هواتو
اشک غریبی میریزم برا تو
بيچاره اون که خرم رو ندیده
بيچاره تر اون که دید کربلاتو
.
تا قبل از اینکه حرم را ببینم، فکر می کردم این مداحی های در وصف دلتنگی و بی قراری بیشتر شعر و شورند تا واقعیت. درکی از دلتنگی برای حرم نداشتم. حرم برایم یک رویا بود که نسبتم با آن تمنا و طلب بود نه دلتنگی؛ نه حال کسی که به وصال رسیده و بعد مبتلای فراق شده است.
حالا اما شبهای جمعه از درد دلتنگی در خودم مچاله می شوم. ب
   از من پرسید تا به حال به او دروغ گفته‌م؟ دروغ گفته بودم. انکار نکردم. گفتم که دروغ گفته‌م. پیش خودش گفت که مسلما دروغ گفته‌ای. چيزی نداشتم که بگویم. آخرین دروغی را که به او گفته بودم به یاد آوردم.
   به او گفته‌بودم می‌توانیم هر وقت که خواستیم با کس دیگری بخوابیم، به هم بگوییم و اجازه بگیریم و این کار را بکنیم. اگر که این ارتباط فقط منتهی به رابطه جنسی باشد، از نظر من عیبی ندارد. از نظر او عیب داشت. از من پرسید کسی هست که بخواهم چنین کاری با
تمام آنچه را ملاصدرا گفته است، همه را پیش از او ابن سینا گفته بود، حتی حرکت جوهری را هم ابن سینا گفته بود. منتها امتیاز ملاصدرا به این است که او ذوق داشت، بیان اش خوب بود. (نقل به مضمون)این حقه بازی است که بیش از حد طرفداری مرحوم ملاصدرا را کنیم و یکی از آن حقه بازان من بودم. بارها همین آقای مصطفوی به بنده در خصوص ایشان گفته بودند ولی من گوش ندادم. بیشتر
غروب که از کتابخونه برگشتم
دیدم ه داره با قلی می حرفه
فهمیدم قلی میدونسته من کتابخونه بودم
تعجب کردم این از کجا می دونسته
بعد فهمیدم یکی از پسرامون که تو کتابخونه بوده و منو دید زنگ زده بهش گفته :/
خلاصه این بشر سایید منو
اولش که پشت تلفن دو ساعت خندیدیم و داشت میگفت میخواد بندازتم به این پسره و کلی سس شعر گفت
بعدم که من خوابیده بودم باز زنگ زده بود به ه
با ذوووق برگشته بود گفته بود نارنج کجاس
ه گفته بود خوابه
قلی هم گفته بود زنگ زدم واسه امر خی
تو برگزیده نبودی، قبول کن که نبودی؛ به اینجا که میرسد چاووشی، الحق که صفا باصفا گفته، خطاب را به سمت خودم میگیرم چه کردی؟! ای مصطفای بيچاره من! چه کردی با خودت و حیثیتت آیا کسی هست که در نبودت دلتنگت شود؟! آیا کسی دلتنگ تو هست و خواهد شد؟ حاشا و کلا، هیهات. چه کردی چه کردی چه گفتی چه شنیدی، چه دیدی چه دیدی. به خدا قسم مرگ بر اینگونه زیستن سزاوار است، من اهل قسم نیستم ولی بگذار بگویم که ای بيچاره نگاه کن که چه به دست آوردی که مرگ یک سرمایه است
ورشکست شده بود و بدهی داشت خواب دیده بود به او گفته بودند به تهران برو در خیابان تهران در مسجد . بعد از نماز ظهر کارت درست می شود. مسجد را پیدا کرده بود دیده بود همان سیدی که در خواب دیده بود بالای منبر در حال سخنرانی است. بعد از منبر به او مشکلش را گفته بود و سید هم مشکلش را حل کرد و بدهی هایش را پرداخت.
در عوض او هم برای سید دعای مقاتل ابن سلیمان را خوانده بود و دعا کرده بود که سید بتواند حضرت حجت عج را ببیند. دعایش هم مستجاب شده بود. سید به ک
یک نفر نان داشت اما بینوا دندان نداشت 
آن یکی بيچاره دندان داشت اما نان نداشت!
آنکه باور داشت روزی میرسد بيچاره بود
آن که در اموال دنیا غرق بود ایمان نداشت!
 
ادامه در ویدئو با صدای خانم باران نیکراه و شعر پرواز همای
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را ب
دخترک نشسته بود و داشت سخرانی حاجاقا رو گوش می‌کرد.حاجاقا اخر هایش زد به جاده خاکی.به.به.دخترک داشت خفه می‌شدبغض کرده بودحاجاقا از منبر اومد پایینروضه خان رفت روی منبر.روضه خان شروع کرد به روضه ی مادر خواندن.دخترک حس کرد قلبش خیلی سنگین شده.خیلی.دخترک احساس کرد هر لحظه ممکن است خفه بشوددخترک نمی تواند هیچ موقع روضه ی مادر را باز گوش کند.فقط به صورت کنایه.فقط.
اما روضه باز بود.دخترک عین دیوانه ها چادرش را دورش پیچيد و پا را گ
خدایا عزیزِ جونمو سرد کن 
من تحمل ندارم
بهم گفت هی سرمو میکنی زیر آب تا دارم خفه میشم میاری بیرون. آره منِ عوضی همینم. 
باید میذاشتم بره دنبال زندگیش .
 
بدبخت شده بودم بيچاره شده بودم در به در شده بودم ؟
حداقل اون موقع میگفتم نمیخواد خودش خواسته شاید بی من راحتتره حالا چي 
دوباره دارم براش میمیرم برمیگردیم به عقبی که ازش فرار کردیم . که ترس داشت که بدبختی داشت .
برش گردوندی که چي . بچه داشت میکَند و میرفت . برش گردوندی که چي
بمیر عشقته . 
احسانِ
بعضی ها اصلا دنبال غم و غصه می گردند. انگار بدشان نمی آید بدبخت و بيچاره باشند. روانشناسان بعد از سال ها تجربه و مطالعه به این نتیجه رسیدند که بيچاره و مفلوک بودن هنر می خواهد، چون به زحمت می توان شرایط را برای همیشه بد نگه داشت. کسی که ادعا می کند ذاتا بداقبال است، خلاقیت زیادی به کار برده تا بداقبال شود. درست زمانی که اوضاع رو به بهبود است و نه زله و سیلی در کار است، نه جنگ و تهدیدی و حتی تحریم ها هم یکی یکی غیب می شوند، غم و غصه جور کردن هنری
من خوبم. تصمیم گرفتم مواجهه با موضوعاتی که دوست ندارم رو بذارم برای بعد و فعلا روی خودم و زندگیم تمرکز کنم. با اعلام عمومی تصادفی نبودن تصادفت چيزی عوض نمیشه فقط درد یه سری آدم بیشتر میشه. درد خانواده‌ی بيچاره‌ت و دوستای بيچاره‌ت و بچه‌های کوچک بيچاره‌ت. پس بذار این وسط فقط من درد بکشم. درد تمام این آدما رو من بکشم. و نتیجه‌ی همه‌ی این درد رو متمرکز کنم روی تنفر از تو. و از همه‌ی خاطرات قشنگی که به عنوان اولین نفر واسه من ساختی.
بيچاره چيز خاصی نگفت
ولی بعضی حرفا تو دل آدمو خالی میکنن
هرچند میدونی الکی گفته
هرچند میدونی شوخیه
وقتی سعی میکنی با چسب بودن فرصتای یکی رو نسوزونی دل خودت میسوزه اما
حالم گرفته شد بدم گرفته شد
نه به اون قهقهه هایی که با فرندز میزدم
نه به چند دقیقه بعدش:/
ناصرالدین شاه شیری داشت که هر هفته یک گوسفند جیره داشتبه شاه خبر دادند که چه نشسته‌ای که نگهبان شیر ، یک ران گوسفند را مید
شاه دستور داد نگهبانی مواظب اولی باشد. پس از مدتی آن دو با هم ساخت و پاخت کردند و علاوه بر اینکه هر دو ران را می‌یدند ، دل و جگرش را هم می‌خوردند . شاه خبردار شد و یکی از درباری‌ها را فرستاد که نگهبان آن دو باشد
این یکی چون درباری بود دو برابر آن دو برمی‌داشتپس از مدتی به شاه خبر دادند : جناب شاه، شیر از گرسنگی دارد
داشت تعریف میکرد میگفت :
وقتی بردنش بازجویی و برگه اعتراف رو گذاشتن جلوش همه ی همه چيز رو نوشته بوده بعد که ازش پرسیدن خب چرا این کارو رو کردی گفته چون بالای برگهه نوشته بوده "الصدق فی النجاه " .
+ خب ادم عاشق این همه انسانیت نشه ؟
+ بحث از اینجا شروع شد که گفت یکی از ادوار پیام داده بوده حیف این همه انرژی که ما واسه اینا گذاشته بودیم بعد اونم در جوابش گفته بوده نه من اصلا پشیمون نیستم چون هدفم فرق داره ! 
+ اینکه یه ادم منطق داشته باشه و بتونه حرف
اون زمان که ما کنکور داشتیم.هم عصر جدید داشتهم نود داشت.هم دورهمی داشت.هم خندوانه داشتهم تلویزیون فیلمای قشنگ میذاشت.هم پرسپولیس برانکو رو داشت.هم کلی جام داشتهم بازی داشت.اصن همه چيزای جذاب لعنتی بودن تا ما با کنکور به ملکوت بپیوندیم!!!!
الان هیچي ندارن!قحطی اومده!
پ.ن:نصفه شبی یادم اومد اعصابم خرد شد.-_-
بسم اقالب کلی پست ها اینجوریه که اول هر پست یه حدیث از ائمه مینویسم که برکت کارمون باشه ،و همینطور که پست هارو میخونیم یه چيزی هم یادگرفته باشیم
بعد از حدیث هم متن اصلی رو مینویسم 
بعد از اون همه اگه چيزی گفته بودم که نیاز به سند داشت ،لینک سند رو قرار میدم 
راستی این هم ادرس اینیستاگرام بنده هست 
نا گفته نماند که فضای اینجا قراره با اینستاگرام بنده کلی فرق بکنه
www.instagram.com/amirali.helli2.d22
امروز آزمون همگام سلامت روانمو دادم.
سوالای جالبی داشت.
یکعالمه سوال درباره شادابی و شادمانی داشت،
بعد از اون طرف گفته بود آیا احساس تنهایی می کنید؟ حتی وقتی نزدیک افرادی هستید؟
فکر کنم جواب این دومیه همه اون جوابای کاملا موافقم» رو خراب کرد.
---
س:در یک ماه گذشته چقدر گریه کرده اید؟
ج:می مردی اینو موقع تیزهوشان ازم بپرسی؟
---
س:آیا از کارکنان کسی هست که بتوانید از او م گرفته یا کمک بخواهید؟
ج:اصلا :|
 
کتاب باران نقاب
شاعر: شمیسا سادات میراکبری
بيچاره کلاغ! بيچاره مترسک! عمریست فریب خورده اند .کلاغ اگر از دنیای آدمهای حقیقی خبر داشت.به جای فرار از مترسک به جزیره ای دور افتاده کوچ می کرد و امّا چه سرگذشت تلخی دارد مترسک قصه ! چه دردی بدتر از اینکه دهانت را بدوزند و به شکل آدمیزاد درت آورند حس می کنم قرن هاست حرفی گریبان گیر گلویش شده می خواهد فریاد بزند من آدمیزاد نیستم از من نترسید!
برای تهیه ی این کتاب می توانید به پیج اینستگرام
 
 
روزی بهلول از کوچه ای میگذشت، شخصی بالایش صدا زده گفت: ای بهلول دانا! مبلغی پول دارم، امسال چه بخرم که فایده کنم؟ بهلول :  برو، تمباکو بخر! مردک تمباکو خرید، وقتیکه زمستان شد، تمباکو قیمت پیدا کرد. به قیمت خوبی به فروش رسید. بقیه هر قدر که ماند، هر چند که از عمر تمباکو میگذشت، چون تمباکوی کهنه قیمت زیاد تری داشت، لهذا به قیمت بسیار خوبتر فروخته میشد وسرانجام فایده بسیاری نصیب اوشد. یک روز باز بهلول از کوچه می گذشت که مردک بالایش صد ا زده و گ
می‌بینی؟ می‌بینی وقتی می‌گویم دست و پایم آلوده شده اند به دنیا، دروغ نمی‌گویم. امروز دیدم پول به حسابم واریز شده است. چند دقیقه ای منتظر ایستادم تا کسی پیغامی، پسغامی بدهد که این پول از کجاست. بعد از چند دقیقه خاله زنگ زد.گفت این پول را او فرستاده. گفت با آن کار کنم تا بعد. گفت شریک سود. خندیدم. گفتم من مخلصتم هستم، کار می‌کنم باهاش. اما شریک نه. تمامش برای خودت. 
هفته‌ی پیش که خانه‌مان بودند، سر موضوعاتی که بحث مان شده بود با شوخی و خنده گفت
نحوه هلاکت معتز ملعون (قاتل امام هادی علیه السلام)
شیخ عباس قمی رضوان الله علیه می‌نویسد:
معتز را از بغاء (فرمانده قشون) بیم و دهشتی عظیم بود و از ترس او در شب و روز اسلحه در بر داشت و می‌گفت: بر این حالت می‌باشم تا گاهی که بدانم سر من برای بغاء است یا سر بغاء برای من. و چون بغاء کشته شد طائفة اتراک دیدند که معتز پیوسته حیله و تدبیر می‌کند بر کشتن سرکردگان اتراک، و در صدد فناء ایشان است و مغاربه و فراعنه را می‌خواهد مسلط بر ایشان کند، تمامی اتف
گفته بودم هر پرنده‌ای که می‌بینم، به یاد تو می‌افتم؟
گفته بودم هر پرنده‌ای که توی هر نقاشی‌‌ای می‌کشم، به یاد تو می‌کِشم؟
گفته بودم از هر پرنده‌ای که عکس می‌گیرم، به یاد تو می‌گیرم؟
من همان دختر سربه‌هوای توی کوچه و خیابان‌ها هستم به امید دیدن پرنده‌ای در پرواز، پرنده‌ای روی شاخه‌ی یک درخت، پرنده‌ای روی یک تیر چراغ برق. نگاه من به پرنده‌ها شبیه نگاهم به خیال تو است و نگاه آن‌ها به من مانند نگاه انسان‌هاست به پرنده‌ی توی قفس.
گفت
گفته بودم هر پرنده‌ای که می‌بینم، به یاد تو می‌افتم؟
گفته بودم هر پرنده‌ای که توی هر نقاشی‌‌ای می‌کشم، به یاد تو می‌کِشم؟
گفته بودم از هر پرنده‌ای که عکس می‌گیرم، به یاد تو می‌گیرم؟
من همان دختر سربه‌هوای توی کوچه و خیابان‌ها هستم به امید دیدن پرنده‌ای در پرواز، پرنده‌ای روی شاخه‌ی یک درخت، پرنده‌ای روی یک تیر چراغ برق. نگاه من به پرنده‌ها شبیه نگاهم به خیال تو است و نگاه آن‌ها به من مانند نگاه انسان‌هاست به پرنده‌ی توی قفس.
گفت
آشفته و خسته انگار از جنگ برگشته بودم.
پ.ن. یه چيزی یادم افتاد. این‌قد بدم میاد تو فیلما یکی از همه‌جا بی‌خبر میاد از خونه‌ش بیرون مثلا می‌پرسه چي شده بعد یه تیر می‌خوره می‌میره. کلا سکانس‌های این طوری که یه آدم بدبخت که اصلا تو داستان نبوده می‌میره. اعصابم خورد می‌شه اصلا. یا این‌که مثلا شخصیت اصلی می‌ره تو جنگ و اون‌جا کلی آدم می‌میرن و درباره‌شون هیچي گفته نمی‌شه و فقط داستان همون نفر گفته می‌شه. خب الآن یعنی چي. این همه آدم مردن. ا
ا
گفت همسرم هروقت میاد خونه فقط یکی رو میخواد که کارهاشو انجام بده.
لباساشو بشوره،براش غذا درست کنه
پذیرایی کنه و ماساژش بده خستگی کار از تنش بیرون بره.
گفت همسرم میگه چون من خرجتو میدم تو باید تموم کارهای خونه رو انجام بدی.
کمر درد داشت و گفت دکتر بهش گفته نباید اینقدر بشور و بساب خونه انجام بده، دکتر گفته باید استراحت کنی.
 
وقتی از مطب برگشتن همسرش گفته بلندشو شام درست کن.!
میگفت تموم زندگیم شده وقف یه نفر! تموم شب و روزم باید تو خونه آدمی ک
کانال ما در سروش دنبال کنید گاهگاهی که دلم میگیرد پیش خود میگویم انکه با خود دل من برد هنوز یاد کند از دل بيچاره ی من؟گفته بودند که از دل برود انکه از دیده برفت رفتی و یادت هست که چه کردی بامن؟سالهاست که از دیده ی من رفتی حیفدلم از مهر تو اکنده اس هنوز.و خدا میداند که تو یادت با کیستدلم ارام بگیرانکه جانت را سوختحال عشقش دگریستارسالی #نفس
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس برای اینکه حیوان بيچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود. مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روس
حرفی را که می خواهم بگویم ذیگری بهتر و زیباتر بیان کرده،آیا همه ی آنچه تا به حال باید گفته میشد گفته نشده ست؟آیا حرف های ما همه تکرار گفته شده ها نیست؟چه چيز جز فراموشی و بی عملی 
می تواند باعث بازگویی دوباره ی حرفمهایمان شود؟چند وقت است کلام نویی نشنیده ایم؟
در جهانی که سکوت کمتر احترام برانگیز و دور از دسترس است همچنان به حرف زدنهایمان ادامه میدهیم
و ادامه میدهیم و.
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه
مولایمان امام محمد باقرالعلوم به ابا ربیع فرمودند
ای ابا ربیع
ریاست را طلب مکن
دنباله رئیس هم مباش
به بهانه ما اهل بیت هم از مردم نخور که
خداوند بيچاره و فقیرت خواهد کرد
وسائل الشیعه
متن ترانه آهنگ مهدی احمدوند فرهاد
lyrics Mehdi ahmadvand Farhad
متن ترانه
// الان که وابستت شدم میذاری میری    !! ♪♪
// الان که میخوامت ازم بیزاری سیری    !! ♪♪
// الان که دنیای تو دنیامو عوض کرد    !! ♪♪
// الان که مجنونم کجا میذاری میری    !! ♪♪
// بيچاره فرهاد بيچاره شیرین    !! ♪♪
// بيچاره من با این حال غمگین    !! ♪♪
// بيچاره لیلی بيچاره مجنون    !! ♪♪
// بيچاره من که دادم به پات جون    !! ♪♪
// دیگه این رابطه در حال فروپاشیه    !! ♪♪
// دو سه روز بی خبری اسمش فرا
#حدیث_مهدوی 
امام محمد باقر(ع)
فضیل می گوید: به خدمت امام باقر (علیه‌السلام) عرض کردم: آیا برای آن روز پرشکوه وقت معینی هست؟ فرمود:کذب الوقاتون، کذب الوقاتون، کذب الوقاتون».هر کس وقت تعیین کند، دروغ گفته است. هر کس وقت تعیین کند، دروغ گفته است. هر کس وقت تعیین کند، دروغ گفته است».
غیبت شیخ طوسی/ ص262
فرموده‌اند که:" اگه از چيزی می‌ترسی، شیرجه بزن توش!"*
منم خیلی بچه‌پررو طورانه به استاد گفتم دوشنبه تو نمی‌خواد درس بدی، خودم میام این مبحث رو میگم
+ نه، خداییش با خشوع و فروتنی و تواضع و اینا گفتم:))
+ وی مهارت عجیبی در بيچاره‌کردن خود داشت!
+ داشت ارائه من رو می‌پیچوند خب:))
* وقتی کلمات حدیث یادت نمیاد ولی مفهومش رو بلدی:))
صدای تو که طنین خدا در آن جا داشتمرا از اینهمه دوری به خویشتن واداشتصدای تو که همه لطف و مهربانی بودغریو خستۀ موج و نوای دریا داشتصدای تو که به گوش دلم جنون آموختشباهتی به صدای لطیف لیلا داشتصدای تو که ز نای خدا برآمده بودشکستگی و غم ناله های مولا داشتصدای تو که مرا از خودم جدا می کردتداعی نی و سوز غروب صحرا داشتصدای تو که وجود مرا ز هم پاشیدهزار ندبه و عهد و فرج در آن جا داشتمریم عربلو
تمام مردم ده کوچک ما خانم و آقای لطفی را می شناختند، آن هم به خاطر پارادوکس رفتاری و تضاد شدیدی که میان این زن و شوهر مسن وجود داشت. خانم لطفی مدام در حال دعوا با پیرمرد بود، اما آقای لطفی هیچ گاه یک کلمه هم جواب او را نمی داد. با این حال آن که همیشه دمغ و ناراحت دیده می شد، پیرزن، بود! مردم می گفتند: جالبه. شوهر بيچاره اش یک کلمه هم جوابش رو نمی ده، اما باز هم همیشه دمغ و دلخوره! این وضع ادامه داشت تا اینکه ناگهان خانم لطفی تبدیل شد به سرزنده ترین
یکی از اساتیدمون تو دو تا دانشگاه درس میداد،یه شرکت داشت که باید اداره اش میکرد،دانشجوی دکتری بود،متاهل بود و یه بچه کوچيک داشت و بچه داری هم میکرد و به گفته خودش همسرش هم دانشجو بوده و این یعنی برای کارهاش خیلی نمیتونسته از همسرش کمک بگیره
واقعا برام سواله چه جوری این همه کار رو انجام میده؟
وقت از کجا میاورد؟
تو فتنه ۸۸ بحث درباره تقلب انتخابات بود، خب طلبه ها میرفتن و روشنگری میکردن که آقا تقلبی نشده. اصلا امکان تقلب نیست. اما الان چيکار باید کرد? بنزین که ۳ هزار شده. با مردم چ حرفی بزنیم? هر حرفی هم بزنیم میرسه به اینکه مسئولین ناکارآمد هستن. حالا دعوا سر اینه که کدوم مسئول?
بيچاره اون طلبه ای که هنوز درسش تموم نشده و مسئولیتی رو نگرفته ولی باید جوابگو باشه.  
بيچاره اون طلبه ای که دیگه ماشین نداره اما باید قسط بده. 
بيچاره من که کلی کار رو زمین مون
پسر خواهرم رو بردیم برا ثبت نام کلاس اول دبستان تکرار میکنم کلاس اول دبستان  گفتن باید ازش مصاحبه بگیریم گفتن سوره فیل باید بلد باشه حالا بيچاره خواهر زادم کل سوره رو حفظ بود فقط الم تر کیف اولش رو فراموش میکرد باید اولش رو میگفتیم تا بقیش رو بخونه 
مسئول مصاحبه دریغ از یه ذره کمک که بچه بده
بعد از همه جالب تر بهش گفتن مداحی بلدی برامون نوحه بخون شانس آوردیم (اینقدر این در رو محکم نبند نرو) نخوند از بس عاشق این آهنگه کلش رو حفظه براشون حسین سر
از 8جلس یکی از استادای پروتزمون 1جلسه تشکیل شد
اخرشم 3تا جزوه داشت گف همینارو بخونید 
نگران نمرمم نباشید(حالا همه از سختی امتحانش میگفتن)
یکی پریروز رفته بود پیش مدیر گروه اعتراض
امتحان رو لغو کرد و گفته تا جلسات تشکیل نشن امتحان نمیذارم بگیرن
بماند که حالا اون استادمون که کلاساشو تشکیل نمیداد یکسری جریانات داشت که نمیخوام اینجا بگم
این یک هفته ایی گذشت همش به گریه بود ، همین حالام حال درستی ندارم
امتحان بعدیم فارماست 
کلی درس قرار بود توی

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها