نتایج جستجو برای عبارت :

این الان چی میگه

یعنی الان تو کاخ سفید چه خبره؟
مثلا نشستن دور یک میز.
ترامپ ميگه: فکر نمی کنین الان باید یه کِرمی بریزیم، شاید ایرانیا فکر کنن دست از سرشون برداشتیم؟
مشاورش در امور ایران ميگه: کِرمی مونده که نریخته باشیم؟
وزیر امور خارجه اش ميگه: خود حکومتی هاشون یه کِرمی ریخته اند که هزارتا بچه کرده، بهتره به خودمون استراحت بدیم.
منشی ترامپ ميگه: میشه انقد کِرم کِرم نکنید؟ مورمورم شد.
ترامپ ميگه: پس چي بگیم خوشگله؟ اينترنتشون قعطه، وگرنه واثه حسن چندتا شکل
همسایه پایینیمون رفته الان داداشم خوشحال ترین آدم روی زمینه هی میدوعه اينور میدوعه اونور
میره روی مبل میپره پایین
میگم نپر داداش من
ميگه دیگه همسایه نداریم که صداش اذیتشون کنه
میگم اولا اين صدای پای تو کل ۴ طبقه رو میلرزونه
دوما پا که برا خودته حالا یه هفته اين پایین خالیه آروم برخورد کن بتونی یه هفته بپری
برگشته ميگه الان ینی اينجوری میپرم پام درد میگیره؟!
میگم ممکنه
ميگه پای خودمه دوست دارم :/
شروع میکنه به پریدن ●_●
+
دیروز مشاورمون ميگه
واقعا چرا آخه؟!!
الان خیلی بی پولم و درسته که اين حس بی پولی رو بارها در زمان های گذشته تجربه کردم
اما
الان در اين سن، اين همه بی پولی سخته واقعا
چي کار کنم که دوست دارم یه سری چيزا داشته باشم. چي کنم؟ الان اين زیاده خواهیه ؟ یا چيز مهمی نیست، واجب نیست و چيزای مهمتری وجود داره یا انسان در درخواستاش سیری نداره یا اينا زیاده خواهیه یا خیلی های دیگه بودن که همینایی رو که الان دارم رو نداشتن یا اين شرایطی که الان دارم آرزوی کس دیگه است؟ یا چي؟!!!
واق
الان رادیو ماشین داره یه پشت آمار دخانیات ميگه!!!
+ به مادرم میگم چهارماهه برنگشتم، ميگه بیخود! یه هفته دیگه میشه پنج ماه!
+ دو نفر ازدواج کردن، چهار تا خونه ساخته شده، هیشکی هم بچه‌دار نشده!
+ فقط اونجا که پدرم ميگه برنامت کلا چيه؟! و بحث را می‌پیچانم!
+اوه اوه! دیشب که برگشتم قمر در عقرب بوده!!!!
 
ميگه من سرویس میشم تنهایی، نمیذارم بری ها! اينام الان میرن، من میمونم و کل امامزاده. 
منم رسما دارم از وسط نصف میشم، ولی راس ميگه، دست تنهاس. موندم
حرص میخوره از دست دخترایی که اومدن کمک، ميگه برو به اينا یه چيزی بگو، اومدن بازی انگار. میگم زوری که نیست! ميگه باشه، ولی برو یه چيزی بگو سریع تر کار کنن. همش میمونه ها!
کلا حوصله قرتی بازی دخترا رو نداره. یه تابلو پاک میکنن یه عکس میگیرن. چایی براشون میبرن، اول عکس میگیرن، بعد چایی میخورن. کلا هم د
رفتم برای تولد آبجیم یه چي بگیرم، طرف یه عروسک زپرتی گذاشته جلوم ميگه ۷۵ تومن :|
خوب که دقت کردم دیدم مغازه‌ش خیلی جای اسباب‌بازی و اينا نیس بیشتر کادوئه :))) ولنتاينم که هست، الان هر قیمتی بگن ملت مجبور به خریدن
تا الان هیچوقت به اين اندازه از سینگلی خودم خوشحال نبودم‌ :)))
ﺍﻪ ﺭﻭ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺷﺮﺍﺯ ﻧﺼﺐ ﺑﻮﺩ ، ﺍﻦ ﻨﻦ ﺎﺳﺦ ﻣﺪﺍﺩ :
عابر بانک : ﺑﻪ ﺑﺎﻧ ﻣﻠ ﺧﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪ ﺎﻮ ﺎﺭﺗﺖِ ﺑﺰﻭ ﺗﻮ ﺩﺳﻮُﻭ
ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧ : ﺣﺎﻟﻮ ﻣﺨﻮ؟
ﻣﺸﺘﺮ : ﻣﺨﺎﻡ ﺎﺭﺍﻧﻢ ﺑﻮﺳﻮﻧﻢ
ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧ : ﺑﺮ ﺍﻘﺪ ﻫﻮﻟ ﻫﺴ حالو؟ ﻫَﻨﻮ ﻪ ﻧﺮﺨﺘﻦ به حساﺑﺘﻮﻥ ، أ ﺩﻪ ﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭ ﺩﻤﻪ ﻗﺮﻣﺰﻭ ﺭِ ﺑﺰﻥ
ﻣﺸﺘﺮ : ﻭﺴﻮ ﻋﺎم هنو ﺎﺭ ﺩﺍﺭمآ ، ﺷﺎﺭﺟ ﻫﻢ ﻣﺨﺎﺳﻢ
ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧ : َﻨ؟
ﻣﺸﺘﺮ : یی شارج ۵ توﻣﻨ☺
ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧ : ﺍﺻلا ﺗﻮ ‌ﻮﻝ
اينایی که خیلی مستقیم و صریح در مورد اسم بچه اظهار نظر میکنن و تعیین تکلیف میفرمايند، رو درک نمیکنم. بعد از اون جلسه، تصمیم گرفتیم دیگه اسم انتخابیمون رو جایی نگیم تا روز تولدش! خوب بود تا دیروز که تتمه ی اون جلسه برگزار شد. حال بدش هنوز باهامه.
خدایا بهم ظرفیت بده، الان و اين روزها بیشتر از همیشه نیاز دارم به یه دل دریایی که اظهار نظر های مختلف رو بشنوم و بهم نریزم. میدونم وقتی به دنیا بیاد، خیلی بدتر میشه. یکی ميگه چه لاغره، یکی ميگه چاقه،
یه بارم بین شوخی ها و مسخره بازیامونرفتم بالا منبر و از یه گروه که ه توش بود سوژه می کشیدم بیرون
ییهو برگشتم به یه پسره یه چيز تستیسی نسبت دادم
الان اون پسره شده دوس پسر ه ‍♀️
حالا ه هم هی میاد ميگه برم بهش بگم چي در موردش می گفتی

حالا من که میدونم آخرش دهنِ لقش بند نمیشه و میره ميگه و البته که به تخمکمه (البته اگه فرررض کنیم که تا الان نگفته ) 
اما پند شه واسه شما که حتی جلو دوست صمیمی هاتونم جنس مخالف رو سوژه نکنین
رل زدن شون از آنچه که در خواب
حال زن باردار ماه نُه رو در نظر بگیرید که دیگه الان سالم بودن و نبودن،دختر بودن و نبودنش براش فرقی نداره.الان فقط و فقط میخواد وقت زاییدنش برسه و اون بار اضافه رو بذاره زمین که بتونه یه شب راحت بخوابه.حال من الان حال اون زنه.خوب و بد و اُرتو و چشم و داخلیش برام مهم نیست.الان فقط میخوام تمام شه.تمام!
بازم فرصتی دست داد برای شروعی مجدد . :
 
الان که انگشتانم توان و فرصت دارد بنویسد از تو .
الان که دلم می تونه هواتو بکنه .
الان که عقل و ذهنم می تونه تصمیم بگیره کردن هواتو .
الان که زبونم میتونه بگه السبلام علی الحسین .
الان که گوشام میتونه بشنوه مداحیتو .
 
عاقا بذار یه سلام بدم از راه دور .
 
السلام علیک یا اباعبدلله .
 
سلام به شاه از ططرف ذره ی ناچيز روسیاه . 
 
حیف کاری کردم که جواب سلامتو نمی شنوم آقا . .
دیشب کم خوابیدم بعد مجبور شدم بعد آزمون بخوابم :| ۴ تا ۷ و نیم خوابیدم با افتخار D: بعد دراز کشیدم رو مبل. مری ميگه تو که تا الان خواب بودی چرا دراز کشیدی؟
میگم خب سه ساعت و نیم خوابیدم خسته شدم :| 
کمرش شکست. بعد خیر سرم اومدم اصلاحش کنم گفتم خب تا الان خواب بودم، الان میخوام استراحت کنم :|
آزمونو بگم حالا :)))))))))))))))))))) منو‌چجوری راه دادن توی مقطع دبیرستان اصن؟ :)))))))))) میدونید خوبیش اينه من هرچقدم بد داده باشم، دفعه قبل ریاضیاتمو یک درصد و فیزیکو ۹
خب با توجه به نظر بچه‌های دانشگاه و با توجه به ایده خفن بابای وبلاگیم که بعد از پیاده سازی می‌فهمید تصویب شد وب که حتما وب جدا باشه بعد اسم و آدرس و همه چيزم انتخاب شد که بعد از ساخت وبلاگ بهتون نشونش میدم منتهی الان باز باید برم سراغ چارلی و بحث شیرین و جذاب کمک گرفتن برای قالب!‌ یک حسی در من هست که ميگه الان چارلی جیغ ن میذاره میره!
میگم اسباب بازیهات و جمع کن
ميگه نمی خوام.
میگم چرا؟ميگه چون دوست ندارم.
میگم تو که پسر خوبی باید بعد بازی اسباب بازیهات و جمع کنی اصلا توجه نمیکنه؟ یک جلد سی دی کارتون باب اسفنجی میاره، ميگه اسم اينا چيه(عکس ۲۸ قسمت باب اسفنجی)
میگم اول برو اسباب بازیهات و جمع کن بعد اسم ها رو واست میخونم ميگه اول بخون بعد جمع میکنم میگم قول میدی ميگه آره.
میگم خوب حالا جمع  کن میخنده و ميگه نه!!!
هرکار میکنم در برابرش قاطعیت داشته باشم نمیشه!! از قلدریش خندهام
یعنی دیگه خواااب هوش و حواسو ببینم
الان دم در ۳ بار به شوهر عمه ام سلام دادم.یه بار جای خود سلام.یه بار در جواب خدابیامرزه مادربزرگتو.یه بار در جواب خداحافظیش .
ینی فاطمه گند قضیه رو درآوردیاااااااا.
به خودت بیااا دختررررر.
داری میمیری .
امروز استاد دید چشمام اشکیه .زیر چشمم گود افتاده هی میپرسید خانوم فلانی خوبی؟همه چي خوبه؟هی ازم سوالای راجع به چيزای مختلف _غیر درسی _میپیرسید.میگفتم استاد ببخشید متوجه نشدم.دوباره میشه بگید.
و
الان من دقیقا تو اين وضعیتم.
نه میتونم به کامیار پیام بدم بگم چيکار کنم اذیتم میکنن ميگه بم تقصیر خودته و تارزه وابسته میشم و اون هم میفهمه و کلا داغون میشه همچي.
نه میتونم به کسی بگم.
به کی بگم آخه.
واقعا برام سواله آدم های عوضی چطوری خوش و خرم اينجا زندگی میکنن؟
آخرش چي؟
الان چي؟
سخت ترین شبای زندگی در کنار سلیطه ترین دخترای ایران
 
از دست اين دکترها به کجا باید پناه برد. خوبه یه سوختگیِ. یکی ميگه خوب شده دیگه پانسمان نمیخواد یکی ميگه خوب نشده باید همچنان بیمارستان پانسمان کنی. یکی ميگه خودت روش وازلین بزن. یکی یه پماد میده ميگه اينو بزن. یکی ميگه الان خوب شده یکی ميگه با گوشت اضافه خوب میشه یکی ميگه عمل میخواست یکی ميگه نمیخواست و همینجور الا اخر. مسخرست من که خسته شدم. امروزم پانسمان کردم میرهههه تاا دشنبه که دکتر اخلاقیمون ببینه. دیگه هرچي اون بگه :/ تکلیفتونو ناموسن ز
الان توی گوشم یه اهنگ فرانسوی در حال پخشه و همزمان هزارتا فکر توی سرمه و هزارتا سوال بی جواب!
دارم فکر میکنم دوست داشتن پسری که هزار بار بلاکم کرده و انبلاک کرده و یه روز خوبه یه روز بد درسته یا غلط که مغزم ميگه بیخیالش شو ولش کن اون تورو دوست نداره ولی دلم اينجوری نیست یه نمه توهمیه!دلم ميگه نه حتما دلیلی داره که به زودی بهت ميگه و بالاخره اعتراف میکنه که دوستت داره.
مامان با ذوق اومده ميگه پسرک آفتاب مهتاب ندیده ی همسایه رو دید و بعد ميگه حدس بزن شبیه کیه ؟
با حالت پوکر فیس میگم کی؟
ميگه کپیه بهرام رادانه ! :| :|
با چنان ذوقی هم ميگه که دوست داشتم همونجا کلمو بکوبم به دیوار!!
میخواستم بلد داد بزنم : خوب که چي؟!!!
یعنی من از اين بشر(بهرام رادان) متنفرم دیگه! نمیدونم چرا ولی حالم از بهرام رادان بهم میخوره!
ربطی به اين ماجرا نداره میدونم ولی ذهنیتم از پسره وقتی فقط میدیدم یه جفت دمپایی آبی پشت درشه بهتر تا اينکه
سال قبل هم همینطور شد. در چشم بر هم زدنی سه هفته از اولین ماه سال رو هم پشت سرگذاشتیم.
یادمه قبل عید همش داشتیم روزها رو میشمردیم که چقدر طول میکشه برسیم به پیک اين بیماری همه گیر -اسمش رو نبر- و اوضاع روبراه میشه.
الان دیگه یک هفته هم از اون نقطه ی پیکی که ترسیم کرده بودند هم گذشته.
الان دو ماه هست که سوار اتوبوس نشدم. من مسافت های توی شهر رو با اتوبوس جابه جا میشم.
الان دو ماه هست که اون مسیر خلوت همیشگی رو پیاده روی نکردم.
الان دو ماه هست که کتابف
نوشتهٔ لارنس کوپ ترجمهٔ محمد دهقانی ، نشر علمی فرهنگی
خب از اسم کتاب معلومه راجع به چيه. هنوز شروعش نکردمو تازه الان میخوام بشینم پاش. بعد از مدتها صبح زود بیدار شدم از ساعت هفت دیگه تا لود بشم الان شد. 
بریم ببینیم چي ميگه
قبلا یک بنده خدایی که الان اسمشون یادم نمیاد گفته بودن که گردشگری از خانه ما آغاز میشه الان ما در حالی که کنج خونه نشستیم رفتیم کره شمالی اين هم گردشگری حساب میشه ؟؟ راستی الان از ما عوارض خروج از کشور نمی گیرن؟شوخی و مسخره بازی نیست که خلاصه الان شرایط یک کشور دیگه رو داریم تجربه میکنیم دیگه
به سیل ماشین ها و چراغای رو به روم خیره میشم. حس میکنم دلم یه کنجی میخواد که بشینم همینجوری سلام چطوری طور با خدا حرف بزنم. سم ميگه که از کجا ما انقدر دلسرد و دور شدیم ازش و من باز میرسم به همون تابستون کذایی دو سال پیش. 
الان گیرم سر اينه که ناامیدم از کمکش راستش. پیش خودم میگم هر چي هست و نیست گند خودمونه خودمونم باید جون بکنیم جمعش کنیم. سامان ميگه اره ولی اون حواسش بهت هست. یادته همون سال تابستون هم، حاضر بود تو ازش متنفر شی و زندگیت به باد نر
اول اسفند :)
الان وقت خوابه
همه یا خوابیدن یا آماده هستن که بخوابن
من اما! بازم نمیتونم بخوابم
دلم میخواست یه کسی بود حرف میزدیم الان
هیچکس نیست :/
مثلا دوست داشتم با ثریا حرف میزدم ولی میدونم
الان خوابه. فردا هم همسرش میاد پیشش
ماییم و تنهایی.هممم!
بابا ميگه دارم به اين فکر میکنم تو تعطیلات بتونی کل آیین دادرسی کیفری رو حفظ کنیو بذاری کنار!
میگم بابااااا به خدا خستم.
الان عروسیه تو دلم که تعطیل شده دو روز ریخت اين کتابا رو نمیبینم.
ميگه برات متاسفم!

حالا خوبه من دیروز داشتم تو تب میسوختمایه امروز حالم خوبه اين صحبتا شروع شده.
.
میگم مطمئنین اين در همین اندازه بمونه؟ اين دیگه شاپِ و داره میره واسه اجرا! ميگه چطور مگه؟ میگم آخه یه لنگه اش رُتِیتِ قدِ منه! به عبارتی یه متر و شصت و چهار سانت درِ آهنی! ميگه حالا اين دره مگه چند بار میخواد تو طول سال باز و بسته شه؟ میگم آره خب، ولی الان دیگه همون چند باری هم که قراره باز و بسته شه نمیشه! :|
+ بارالاها! صبر!
.
میگم مطمئنین اين در همین اندازه بمونه؟ اين دیگه شاپِ و داره میره واسه اجرا! ميگه چطور مگه؟ میگم آخه یه لنگه اش رُتِیتِ قدِ منه! به عبارتی یه متر و شصت و چهار سانت درِ آهنی! ميگه حالا اين دره مگه چند بار میخواد تو طول سال باز و بسته شه؟ میگم آره خب، ولی الان دیگه همون چند باری هم که قراره باز و بسته شه دیگه نمیشه! :|
+ بارالاها! صبر!
هنوز پلک چپم هی میپره. 
مها ميگه از بالا صدای گیتار زدن همسایه میاد اما من هیچي نمیشنوم. 
دستم درد میکرد اما الان اوکی شد خود به خود. 
یه بوک مارک دارم عکس رومن رولان روشه چرا نخوندم ازش تا حالا کتابی؟ 
تا صفحه ۵۰۰ بخونم بعدش میرم حموم. 
به مها میگم اگه تو سه ماه ۵۰۴ رو تموم کنم زیاده؟ ميگه یک هفته ای تمومش کن. نمیدونم چرا در خودم نمیبینمو اصلا اعتماد بنفس ندارم اما به هر حال مجبورم خودم رو زبانم کار کنم.
وقتی به آینده فکر میکنم خیلی راه درازی پی
من یک شلوارک خوب دارم که در دوران های بسیار دور برا ورزشم خریدم و همون موقعم به هرکسی میگفتیم اين قیمتشه چشماشون میشد شیش تا. بادمجونیه، ولی یکم روشن تر. حالا خالم میخواد بره لیزر، با کلی شلوارک دیگه اينم بهش دادم چشش گرفته ميگه گپه و کلاس داره! لنتی، لنتی، ی لیزر سادس. اصن مهم نیست! بعد الان اعصابم خورده، میترسم بش ندم و بعد مثن بگه ما اين همه کار واسه اين کردیمو اينا! ولی الان هی داره رو نروم راه میره ک نکنه گشاد شه و بپوشمش دیگ قشنگ نباشه. دار
اومدم بیمارستان اين دکتر ميگه جراحی میخواد باز. خیلی میترسم از اين جراحیا که از یه جا پوست میگیرن میزنن رو اون یکی.  مامانم اينا نگرانن. نمیدونن چيکار کنن الان پانسمان میشه بعدش  بستری میترسم میترسم میترسم بعنتی اين چه بدشانسی بودا دختر حواستو جمع میردی. نمیدونم چيکار کنم دلم میخواد های های گریه کنم به خاطر مامان ایا جلو خودمو گرفتم. باید برم الان میان. برام دعا کن. 
با کلی شور و شعف و ذوق و خوشحالی بلند شدم رفتم دانشگاه ، با کلی استرس بخاطر دیر رسیدن بدو بدو خودمو رسوندم انجمن بازی ، رفتم دم در کلاس ، یادم اومده استاد گفته بود وقتی دیر میاين از در پشتی بیاين ک تو فیلم نیوفتین ، رفتم در پشتی میبینم قفله، برگشتم در اصلی محکمممم دستگیره رو کشیدم بعد یه آقایی اومده ميگه خانوم ! اين درا قفل مرکزی داره ، برید ته سالن بگید براتون باز کنن. اين جا بود ک به بی سروصدا بودن کلاس شک کردم ، رفتم میپرسم کلاس یونیتی کجاست ؟
آرین هی چيزم ميگه، حس درونیم مانعم میشه، ایمیل میدن و درخواست یه شخص دیگه رو میکنن، کسی که هیچوقت تو زندگی من وجود نداشته، و مغزم ميگه اين کاری که الان داری میکنی کاری نیست که میخواستی بکنی و حس درونیم ميگه نکنه حذفم نکنه و همه ترسای کودکی و نوجوونیم بیدار میشن. قلبم. آه.
هیچ کاری نمیکنم. دقیقا هیچي. نمیدونم. دلم همونی رو میخواد که هیچ وقت وجود نداشته (بعضی اوقات داشته شاید) بشینم ی دل سیر باهاش حرف بزنم. یا حرف نزنم حتی، اون فقط درکم کنه. همی
سه روزه که میخوایم پتو بشوریم هوا به ترتیب ابری،بادی و الان هم بارونی شده.مامانم الان رفته توی دستشویی داره پتو میشوره(دستشوییمون بزرگه دوست داریم توش پتو بشوریم.ایتز نات یور بیزنیس!).میگم مامان من دستشویی دارم.ميگه خب بیا من نگات نمیکنم که:؟من توی اين خونه حریم شخصی کمتری نسبت به اين گربه هایی دارم که وسط شمشادا جفت گیری میکنن.
پی نوشت:تو اين روزای آخر سال وقتی دارید از پیاده رو ها رد میشید یه یالله بگید اجالتا.
* _ من حداقل ۱۴ حقیقت رو راجع به شما میدونم۱. الان بیداری۲. گوشیت روشنه۳. یه انسان هستی۴. داری پست منو میخونی۵. تو نمیتونی وقتی زبونت بیرونه بگی ژ۷. الان داری امتحان میکنی۸. الان خندت گرفت۹. اصلا ندیدی که عدد ۶ رو جا انداختم۱۰. الان برگشتی چک کنی ببینی جا انداختم یا نه۱۱. الان باز خندیدی۱۲. نمیدونی که من یه عدد رو هم چندبار نوشتم۱۳. الان چک کردی ببینی کدومه۱۴. پیداش نکردی داری میخندیاينو بفرسین تو یه گروه اوناهم بخندن
 
+ دختر میفهمی یعنی چي؟؟اين یعنی اعلام جنگ!
- من می تونم و مجبورم که تحمل کنم:)نمی دونم چه اتفاقی میفته و چقدر اين من داغون رو می خوان داغون تر کنن اما به هیچ وجه از حرفام کوتاه نمیام ، به هیچ وجه ، گفتم که شروع کنم تا تموم نکنم اروم نمیشمنه تنها سست نمیشم که با تک به تک کلماتتون با اينکه نابود میشم اما قدرت و انگیزه میگیرم :)آخرش اينه بگین از اين خونه برم ، میرم به خدا که میرم.چه اهمیتی داره که بهم ميگه نفهم که ميگه درک اين کتاب ها رو ندارم و میگ
دلم برا همهه تنگ شده مامان بابا 
و البته اون پسر کوچولو ی با مزههههه
دیروز زنگ زده بابا  ميگه ک ارشیا گریه میکنه ميگه دلم میخاد ابجیو ببینم باهاش صحبت میکردم داشت با بغض حرف میزد خوشمزه من. منم گریم گرفت
خیلی دلم تنگ شده خیلی خیلی.اوممم
هیچوقت اينن همه مدت از خونوادم دور نبودم.14 روز میشه تا الان :( هنوز دو روز دیگم باید بمونم.
جگرگوشه تازه بیدار شده، ازش می‌پرسم می‌خواهی بریم اتاقت با هم بازی کنیم؟ ميگه نه الان ساعت ددر است (در مقابل ساعت بازی مامان و لیلی)! میگم: بریم پشت خونه توپ بازی؟ شن بازی هم میشه کرد، هاپو‌ها هم میان بدو بدو. ميگه: شن بازی؟ آره، بریم دریا! 
حالا بیا و درستش کن :دی 
 
تا به حال شده یواشکی کسی را دوست داشته باشید و آن آدم آن قدر حواسش پرت باشد که نتوانید درصدی از دوست داشتن هایتان را رو کنید؟ حواس پرتی! بله انگار هیچ کلمه‌ای بهتر از اين نمی‌تواند حق مطلب را ادا کند. یک وقت‌هایی جدی جدی حواست سرجایش نیست و متوجه لبخند آدمی که در چند قدمی‌ات نشسته نمی‌شوی، متوجه نمی‌شوی مخفیانه نگاهت میکند و برای بهتر شنیدن صدایت گوش‌هایش را تیز کرده است. گاهی وقت‌ها آن قدر سرت گرم حساب و کتاب و ور رفتن با آدم‌هایی است که

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها