نتایج جستجو برای عبارت :

کتک های داداشم

اول:در خوانندگی مهشهور شم
دوم:توی تیم اصلی کاله کاپ بسکتبال برم
سوم:با یکی دوست بشم (لطفا وارد جزئیات نشید)
چهارم:در رشته برنامه نویسی موفق شم
پنجم:اگر کرونا بره صدرا دوستم را ببینم
ششم:وبلاگ زن داداشم معروف بشه
هفتم:داداشم مشکل تنفسیش از بین بره
هشتم:بقیش خصوصیه
بعد از ظهر داشتیم میخوابیدیم داداشم نشسته بود بهش گفتم خب بخواب اومد بخوابه بالشو از زیر سرش کشیدم
 بابام اینو دید اومد یکی خوابوند زیر گوش راستم بعد یکی هم زیر گوش چپم
مادرم اینو دید اومد یه عالمه داداشمو زد
بابام اینو دید یه مشت زد تو کلیه ام
 ‌رفتم تو اتاق داداشم با کمربند بابام منو زد
اومدم بیرون دیدم داداشم داره بابامم میزنه
آموزش رانندگی رو اینگونه آغاز کردیم:
داداشم: خب بگو ببینم گاز کدومه؟
من: کنار یخچال هارررررهاررررر هارررررهاررررر D:
داداشم: برمیگردیم خونه :|
من: نه نه هولم نکن گاز یکی از اون سه تاست.
داداشم ترتیبشونو گفت (و هنوزم نفهمیدم)
من: رواله.
داداشم: فرمون کدومه؟ :|
من: همون که گردالیه ^^
داداشم: خب برا امروز کافیه :|
من: آره ناموسا سخت بود.
+ ولی اگه یه داداش ندارین که باهم تو ماشین با شماعی‌زاده و امشب دل من هوس رطب کرده» قر بدین و کلا فرمون مرمونو ول کنه
فکر میکنید چی شد؟؟؟
همین الآن یه نفر از پنجره خونه مون اومد بالا و از لای پرده داشت تو خونه رو نگاه میکرد!!! چهرش تو تاریکی پشت پنجره مشخص نبود. فکر کردم داداشمه و شوخیش گرفته، ولی شک کردم، آخه داداشم که از خونه بیرون نرفته بود! بدو بدو رفتم تو آشپزخونه و دیدم داداشم اونجاست! بهش گفتم یکی پشت پنجره است!! سریع دوید تو کوچه! ولی طرف در رفت! داداشم گفت یه پسر حدودا 17 ساله بوده
 
یاد داستان اسکارلت (بر باد رفته) افتادم که یه ی تو شهر پیدا شده بود که
صب تلفن خونه زنگ خورد. شماره خونه داداشم بود. برداشتم و گفتم: جانم؟
جوجه با خنده گفت: للاااااااااام!
- سلام عششششقم! حالت چطوره؟؟؟
- عمه! اوباب بخر!
- حباب چقدری؟
- حباب گنده ی گننننده!
- باشه عزیزم!
.
ظهر گوشیم زنگ خورد. شماره خونه داداشم:
- سلام
- للاااااااام!. عمه اوباب میخوام!
- قربونت برم الهی! باشه. میگیرم.
- الان میخوام!
- الان سر کارم عمه.
- عمه! اوباب گننننده!
.
شب گوشی خونه زنگ خورد. شماره خونه داداشم.
- للاااااااام!
- سلام عسلم!
- عمه اوباب گرف
حالم خوب نیست
یه بحثی پیش اومد بین داداشم وشوهر خالم
همون لحظم من خونه خالم بود
شوهر خالم حرفایی زد که واقعا دلم شکست وگریه کردم
داداشم پیام داد من نگفتم شوهر خالم چی گفته
اما گفت دیگ حق ندارم برم خونه خالم
شنبه تا ۴شنبه کلاس دارم نمیدونم حالا ک دیگ خونه خالم نمیام باید کجا برم
هیچکس درک نمیکنه که چقدر بابت این رفت وآمد اذیت میشم
کاش خدا کاری کنه.❤
 
باباش با ن ها و ملحفه یه خونه طوری درست کرده بود و خودش نشسته بود تو خونه هه و جوجه مثلا در میزد و دونه دونه جونوراشو میفرستاد تو خونه.داداشم یواشکی فیلم گرفته بود.
با صدای بم ، به قول خودش وشککناک، گفت:منم منم! الفنتههه! درو باز کنید!داداشم پرده رو زد کنار که: بفرمایید آقای الفنت!. و دوباره پرده رو کشید.
 
- سلام سلام! منم منم جیرااااف!- بفرمایید آقای جیرف!
 
- باز کنین!. منم منم! پنترررر!- بفرما پنتر!
 
صداشو بلند تر کرد:- منممم! لااااایننننن!-
امشب بعد مدت ها با عموی خانوم.م هم صحبت شدیم.
گفته بودم که یک فامیل مشترک با هاشون داریم.
اون فامیله رفته بود کربلا و ولیمه داده بود امشب.
به محض این که اومد داخل و نشست و من رو دید، برگشت از داداشم پرسید که محمدرضا چی شد؟ سربازیش تموم شد؟
داداشم گفت آره، بعدشم سریع رفت سرکار.
عموی خانوم.م یک آهی کشید.
چند دقیقه بعد من رفتم دوباره باهاش هم صحبت شدم. اصلا انگار نه انگار که خانوم.م  هم وجود داشته.
من به قسمت اعتقاد دارم، شما چی؟!
درحالی که داشت پوسته ی آخرین دونه ی آبنباتشو باز میکرد خطاب به مامان گفت: مامانی! دفعه ی دیگه به عمه بگو بازم یه عااالمه برام آبنبات بفرسته!مامان قاشق بدست بالاسر قابلمه ی روی گاز بی حرکت موند. و من بغض چنگ انداخت به گلوم.جوجه که جواب نگرفته بود دوباره و سه باره حرفشو تکرار کرد و بعد که دید هیچ کدوممون حرف نمیزنیم، رفت دنبال بازیش.مامان همچنان پشتش به ما بود. به زن داداشم نگاه کردم و دیدم اونم چشمهاش غمگینهعمه هر وقت مامان داشت از خونه ش برم
اینم یه کلیپ دیگه از برگشت عشقم لی مین هوووو
این بهترین حس و اتفاق دنیاست
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
https://www.namasha.com/v/tkuJYw3z
کلیک کن
من خیلی خوشحالم خیلییییی❤❤❤❤
این کلیپا رو از  کانال نماشا دوستم کپی میکنم و ازش اجازه گرفتم
امروز تولد داداشم هم هست وای چه جالب
داداش واقعیم نه مجازی
اسمشم محمدامین هست 
تولدت مبارک داداش جوووووونم❤❤❤❤
قلب آبی به افتخار داداش استقلالیم
ما خانوادگی استقلالی هستیم اونم سرسخت
عرضِ سلام و ادب خدمتِ همه ی عزیزان
چند وقت پیش یه واسطه ای، یه دختر خانومی رو به مامانم معرفی کرد و گفت ایشون گزینه ی خوبی هستن واسه ازدواج با داداشم، داداشم و مامانم به همراهِ عمه م، رفتن به دیدنِ اون دختر، و قرارشون توی یه کافه بود و اون دختر خانوم هم و زن داداشش اومده بود.
داداشم ایشون رو نپسندید، هم اینکه از نظر ظاهری دلخواهش نبود هم اینکه از پوششِ اون دختر خوشش نیومد (دختره مانتو جلوباز پوشیده بود و در کل حجابش موردِ پسندِ داداشم
بره‌ی ناقلا خیلی سربه‌سر خواهرش میذاره، ولی وروجک خیلی خیلی هوای بره‌ی ناقلا رو داره. خوراکی بهش بدی، میگی مال داداشم کو؟ جایی بخواد بره میگه پس داداشم چی؟ بچه‌ای با داداشش دعوا کنه پشتش درمیاد. این خواهران که همیشه دلسوز و دل‌رحم‌ان. مثلا همین امشب داشت با چادر و جانماز مامان مثلا نماز می‌خوند، بره‌ی ناقلا هی اومد چادرشو کشید، مهرشو برداشت، جلوش وایستاد و. بعد از چند دقیقه که مهرشو پس آورد، وروجک برگشت با خوشحالی گفت "داداش خوووبیه :)
ساعت نه تونستم برم افطار بخورم 
همکارم ساعت یازده اومده میگه میای جای من من برم افطار؟ خشکم زد! گفت فقط یه استکان چای تونستم بخورم :| 
سر میز شام دوستمو دیدم 
با هم حرف زدیم 
میگه اگه میخوای طول بکشه و بعد بگی نه. نمیخوام داداشم ضربه بخوره 
میگم خوب چیکار کنم؟ ما هیچکدوممون نباید اشتباه کنیم دوباره 
گفتم باید این فرصتو بدی 
گفتم قرار نیست هر خواستگاری ای میشه دلبستگی و وابستگی ایجاد شه (یکی اینا رو به خودم بگه:/ ) 
گفت داداشم دقیقا همون موقع ک
میدونید چرا اینقدر میگم
چون اثراتش هنوز تو زندگیمونه 
بهنام ماشینم ۵۰۰ میلیونی خریده میگه عموهام بلد نبودن کار کنن
اخه بچه جون اون کاری که الان شما دارید میکنید حق خوریه که اینقدر براتون سود داشته 
اصلا داداش چیع؟!؟!
بیچاره بابام سهمش از اون کارخانه از همه  بیشتر داراییش کمتر چرااا؟!
چون همش میگفت اول داداشم ماشین بخره بعد من
اول داداشم خونه بخره بعد من.
بیچاره بابام 
آقا تهش قراره چی بشه من ازشون نمیگذرم  
ضرر مالی به کنار گند زدن این 
 
برم ؟!
نرم ؟
برم ؟
نرم ؟
برررررررررررررررررم‌؟
میرمممممممممممممم :))

+
 
برای خنده میرم :) میدونم اینبارو  میبازم :دی ولی میرم :)))
برای خنده هم شده میرم :)) 
کجا ؟!  مسابقات شطرنج :))) با کی میری ؟  با داداشم :)) 
هزینه ثبت نامم حتی به داداشمم گفت من ندارم بدم :))) داداشمم گفت فقط تو بیا باشه اونش با من :)))
دیگه هیچ بهانه ی برای عدم حضور تو این مسابقه ندارم اینبار برای خنده :دی و البته حکم حکومتی
داداشم میریم که داشته باشیم مسابقه شطرنج :)))) 
  
من میدون
امروز رفتم انباری سیر بیارم، چشمم خورد به دبه خیار شور، که زنداداش بزرگه درست کرده بود، داداشم آورده بود بذاره انباریه ما که خنکتره، یه دبه هم برای ما فرستاده بود، که هنوزم یادم میاد دعاش میکنم، آخه خیلی خوشمزه شده بود
همون روزی که دبه ها رو آورده بود، داداش سومی هم اینجا بود داشت با خرابی هاي تراکتور ور میرفت، داداشم که اومد، داداش سومی گفت اِ چه خوب فاطمه میدونی اینا چیه؟ سوالی نگا میکردم گفت اینا خیار شور مهربانیه، مث دیوار مهربانی این
چند شب پیش تا خود صبح کابوس دیدم حالم بد بود صبحش . ساعت 12 ظهر بابام زنگ زد گفتم سلام خوبی ؟؟؟ 
گفت نه .
گفتم چی شده ؟؟؟ و همه چیزو برام گفت و دیگه نتونست حرف بزنه گریش گرفت قطع کرد .
زنگ زدم مادرم کامل برام گفت . خودم و مادرم پشت گوشی زار زار گریه کردیم . بعد از قطع کردن من 1 روز تمام اشک ریختم برای داداشم .
نمیتونم بگم چی شده ولی دوستای عزیزم ازتون میخوام برای برادر 2 دعا کنید و انرژی مثبت بفرستید .
من آدمی نیستم که اعتقادات مذهبی داشته باشم ولی به
فردای عروسی داداشم خانواده زنداداشم صبحانه آوردن در خونمون، یه سری از فامیلامون(بیشتر خانما) اومدن اینجا واسه صبحانه و نهار. پسرعموم که 12، 13 سالشه هم اومد. پی اس فورش رو هم با خودش آورده بود. داشتن با داداش دومیم بازی میکردن حالا بازیش چی بود؟ مورتال کمبت! بعد فینیشر داشت طرف دل و روده ی اون یکی رو درمیاورد میپرید هوا برمیگشت رو کمر اون یکی ترق ترق خردش می‌کرد بعد با یه نیزه میزد چشای فلک زده رو در میاورد و با کمال تعجب می‌دیدی زنده هم مونده!!
با داداشم رفتیم رستوران.غذا سفارش دادیم نشسته بودیم رو یکی میز
صندلیایی که تو دیوار کار میذارن ‌.هیچ جا رو نمیتونستیم ببینیم جز رو به
رو .تقریبا هم تاریک بود فضا .و نورهاي فانتزی گوشت تلخ این ور اونور
گذاشته بودن .‌‌خلاصه .منم اصلاااا به این فضا ها آشنایی ندارم تو
تاریکی هیچ جااارو نمیدیدم .داشتم کور مال کور مال با داداشم‌ که رو به
روم نشسته بود حرف میزدم که دیدم یه آقایی اومد و نشست میز رو به روی ما
.این آدم انقدددد قیافه اش آش
بسم الله مهربون :)
 
1. امتحان سخت بود، خیلی هم سخت بود! طوری که بعدش منی که هیچ وقت چک نمیکنم وسط حیاط نشسته بودم و تند تند داشتم میشماردم ببینم تعداد درست هام به اندازه ی نصف سوال ها هست که پاس شم یا نه، که تهش هم نشد البته!
میم خیلی ناراحت بود، دوست پسرش طفلکی اومد بغلش کرد که یهو با عصبانیت داد زد ولم کن، بغل تو مگه برای من نمره میشه؟! از اون لحظه هر موقع قیافه دوست پسرش یادم میاد هم خندم میگیره هم دلم میسوزه، بنده ی خدا بدجوری جا خورد!  به نظ
سلام به همه ی دوستان.
یه سوالی داشتم از شما عزیزان از اینکه نظرات تون رو بگین خیلی ممنونم میشم. من یه مدتی هست که به دختر خانومی علاقه دارم و قصدم ازدواج هست و با ایشون رفت و آمد و خانوادگی داریم.
همین چند روز پیش از طریق پیام بهش ابراز علاقه کردم و بهش گفتم میتونیم با هم آینده داشته باشیم چون میترسیدم از دستش بدم، برای اینکه  تا ۲ سال آینده شرایط ازدواج رو ندارم و دختر خانوم در جواب ابراز علاقه ام گفتن من تو رو به چشم داداشم میبینم و بدون تعارف
ما یه گروه فامیلی داشتیم و داریم و فوق العاده فعال 
 چند سال پیش؛ اخر شبا اکثرا همه آنلاین بودن.
فعال تر از همه داداشم بود و فوق العاده شیطون .
یه شب از چت ها، اسکرین گرفت تا برای یه عده که گروه نبودن، ارسال کنه. 
خدا رو شکر یه زمانی بود که کسی داخل گروه نبود 
داداشم ابتدا  اسکرین ها رو فرستاد گروه 
هر کدوم از اسم دختر هاي فامیل و من و خواهرم رو با یه نام سیو کرده 
من به نام عطا 
خواهرم ساسان 
دختر خاله هام و دختر دایی هام  خسرو؛ کیوان، سامان، د
_بنظرم برادر بزرگتر داشتن یا کوچیکتر اما با اختلاف سنی کم(مثلا ۲ سال) خیلی خوبه.خواهر بزرگتر هم خوبه.کلا اینکه یه فرزند قبل از خودت باشه خوبه ترجیحا برادر : )
اغلب همکلاسی ها و دوستام برخلاف من ، بچه ی اول نیستن.بعد هرچی که میشه میگن "آره به داداشم که گفتم ، گفت فلان" ، "اینجای درسو نمی فهمیدم ، داداشم واسم توضیحش داد" ، "داداشم میگه اگه فلان کارو کنید بهتره" ، "صبحها با داداشم میامهمینجا کارمیکنه/درس میخونه" ، "این درس رو داداشم قبلا پاس کر
 
امروز داداشم زنگ زد به شهرداری  منطقه و کلی با استدلال و منطق و روشهاي علمی و اینا بلاخره
راضی شون کرد که برای رفاه حال منطقه ی ایکس  کاری کنند !!
 
و تصمیم نهايی این شد که امروز جلسه ی بزارن برای رفع مشکلات پیش رو منطقه .
 
در آخر شهردار اون منطقه پشت خط به داداشم گفت :
من در طول این سی سال خدمتم تو شهرداری یکی از این شهروندان شهرم رو ندیدم بیاد زنگ بزنه
و اینجوری با دلیل و مدرک و منطق و علم و . اعتراض شو بیان کنه و برای رفع مشکلات پیش رو منطقه 
شیدای خیالی رو خوندم شیدای خالی.
بهش میگم مگه شیدای گلدار هم داریم؟ 
بنده خدا گُلاش ریخت :)))) 
 
 
+ انقد چهارتایی خندیدیم که لپام درد میکنه :))))))))
 
 
+ چیزی که میخواستم تعریف کنم این بود که من هروقت خسته و کوفته و داغون برمیگردم خونه و تو همکف دکمه اسانسورو میزنم اسانسور توی بالاترین طبقه ممکنه :/ از بس که بدبخت و بد شانسم :/ بعد یه روز دیدم عه همکفه و مجبو نیستم شونصد سال نوری منتظر وایسم. داشتم قر میدادم برا خودم و میگفتم "ژوووون همکفه" و همزمان
به خواهرم میگم یه چیز خوش‌حال کننده بگو میگه فردا عروسیه. چند ساعت پیش داداشم زنگ زد گفت بهار کجایین؟ گفتم کیلومتر ۳۲۷ رشت. گفت نه اسکل یکم دقیق تر! گفتم خب کیلومتر ۳۵ آمل. رسیدیم بالاخره. دوست دارم این مهمونیارو. نه غذاشو نه تجملات و نه دستپخت و نه هر چیز دیگه‌ای. از جون و دل بودنشو دوست دارم. یه وقت هست یکی ده مدل غذا میذاره جلوت ولی توانش ۳۰ مدل بوده، یه وقتم هست یکی فقط نون پنیر آورده ها، ولی میچسبه به جون آدم. قضیه‌ی این مهمونی‌ها هم همینه.
سه شنبه بدترین دعوای عمرم رو با داداشم کردم،ما معمولا فوش هايی که بهم میدیم از بیشعور نمیکنه،یعنی من اینقدر عصبی بودم هرچی از دهنم درومد بارش کردم والدینمم که همیشه دخالت میکردن از شدت وحشتناک بودن اوضاع هیچی نمیگفتن فقط یه گوشه وایستاده بودن تا در صورت کتک کاری احتمالی جدامون کنن
به صورت جدی نود درصد تقصیر داداشم بود اون ده درصد اشتباه منم این بود که بهش اعتماد کردم!!
ببین یکی از وسیله هاش دست منه و خونه رو زیر رو کرده دنبالش منم در ح
دید وبازدید عید و سری زدیم به یکی از سادات محل
از باب خودشیرینی و محکم کردن پیوند میگم:
سید و شیخ شاخه هاي یه ریشه اند یه جورایی فامیلیم ها!
سید میخنده
داداشم میگم البته زحمتش مال ما شیخاست آقایی ش مال سادات!!
میگه خدارو شکر کنین چارشنبه نیست
رفقا از باب مزاح بهم میگن: سد چارشنبه
با خنده میگم حالا یکی از چهارشنبه هاتونو تعریف میکنین که حساب کار دستمون بیاد؟!
خاطره ای از جوونیاش تعریف کرد
گفتم: میگن هرروزتون نوروز باد، با این حساب ما عوام هر روز
مدتی هست که کلیپی دست مردم میچرخه که فکر کنم از شبکه سه سیما پخش شده. ای میگه: یکی اومد پیش حضرت علی در حالی که دستش از مچ قطع شده بود. حضرت علی دست اون رو گذاشت روی جایی که قطع شده بود و وردی خوند و دست چسبید به محل بریده شد و درست شد.سرِ شام بودیم که همین رو از فلان شبکه ی اون ور مرزی پخش کردن.
من گفتم هیچ امامی معجزه نداشته و نداره. معجزه فقط مال پیامبران هست. داداشم میگه نه حرفت درست نیست پس این همه کتاب در مورد معجزات امامان نوشتن چیه ی
این عکس توضیح داره
من: داداااش تو رو خدا به کتابام دست نزن
داداشم=لبخند ملیح
من: دااادااااش تو رو قرآن موهامو نکششش کچل شدم
داداشم=لبخند ملیح
من:داداااش میخوام بخوابم سر و صدا نکن
داداشم=لبخند ملیح
در آخر گلاویز میشم و مادر وارد میشه
مامانم=لبخند ملیح
من و داداشم= اون دنیا

 

 
بسم الله الرّحمن الرّحیم
ما بچه مثبت ها کل زندگیمون رو وقف کار برای اسلام میکنیم.
با خیلی از افرادی که به ظاهر حذب اللهی هستند کاری ندارم.
ولی داداشم که به عنوان یک بچه حذب اللهی درجه هست و توی کار جهادی الگوی منه اینطوریه.
یعنی در بیست و چهار ساعت روز نهايتا هشت ساعت استراحت و خواب داره شانزده ساعت دیگه رو فقط و فقط کار میکنه جمعه و شنبه هم نداره فقط در خدمت اسلام هست.
اگه هم بخوام یک نمونه از کارای روز مره داداشم رو بگم براتون همین قدر کافیه ک
همه‌شان قدهايشان بلند است اسمورودینکا.
همه‌شان دراز شده‌اند‌. من اما هنوز شانزده‌ساله‌ام. حالا از همه‌شان کوچکترم. پسرخاله‌ام، برادرِ زن‌داداشم، خواهرِ زن‌داداشم، پسرعمه‌‌ام، همه‌شان یکهو دراز شده‌اند، من اما مانده‌ام همچنان اینجا. در پی تو، که از همان ابتدا دراز بوده‌ای. همه‌شان رفته‌اند پی زندگی‌هاشان، برای خودشان کسی شده‌اند. به دنبال تشکیل خانواده، بچه‌ پس‌انداختن و جمع‌آوری مال دنیا هستند. می‌دانی اسمورودینکا، هم
یه خاطره بگم براتون :کلاس نهم بودم و مشغول درس خوندن برای امتحان عربیم پسر خالم زنگ زد بعد یکم شوخی کردن گفت که منو داداشم حاضرشیم قراره با دختر خاله هامو پسر خالم بریم بیرون منم که از خدا خواسته حاضر شدم و بعد اماده شدن داداشم واومدن پسر خالم رفتیم بیرون بعد یکم دور دور رفیم فست فود . خلاصه هرکی یه چیزی سفارش داد و نشستیم خوردیم .کنار میزمون دوتا پسر ویه دختر نشسته بودن منم که فضول خیره خیره نگاهشون میکردم و به حرفاشون گوش میدادم ( هر چند
همه‌شان قدهايشان بلند است اسمورودینکا.
همه‌شان دراز شده‌اند‌. من اما هنوز شانزده‌ساله‌ام. حالا از همه‌شان کوچکترم. پسرخاله‌ام، برادرِ زن‌داداشم، خواهرِ زن‌داداشم، پسرعمه‌‌ام، همه‌شان یکهو دراز شده‌اند، من اما مانده‌ام همچنان اینجا. در پی تو، که از همان ابتدا دراز بوده‌ای. همه‌شان رفته‌اند پی زندگی‌هاشان، برای خودشان کسی شده‌اند. به دنبال تشکیل خانواده، بچه‌ پس‌انداختن و جمع‌آوری مال دنیا هستند. می‌دانی اسمورودینکا، هم
بازم قصه قصه ی مادر بزرگه!
نمی دونم تا حالا چرا این اعجوبه رو کشف نکرده بودم؟
قبل از مامان بزرگ بگم که داداش من (کوجک تر از من)شدیدا بی کار تشریف داره!!در این حد بی کار که نه تنها میشینه بازی تیم مورد علاقه ی خودش رو می بینه ،بلکه به جز اون هم میشینه بازی حریف ها رو می بینه تا از شکست اون ها مشعوف بشه!"می دونم شدیدا تباهه"
 
اون روز نشسته بود فوتبال می دید که یکی از تیم ها گل زد!(من هم برای استراحت رفته بودم بیرون از اتاق و پیش داداشم و مادر بزرگ بودم)
ساعت 2 بعد ازظهر :
 
سلام. این پست را در هوای سرد و با بک گراند یک موزیک که دوست دارید بخوانید :
 
+اصلا خدا گفته هوای ابری و بارونی پاییز رو باید تو خونه خودت باشی. کنار عزیزانت! تازه داداشم هم امروز میاد خونه. بعد من نمیومیدم که بد میشد. :)از همین جهت رضایت شخصی دادم و الان دو ساعتی میشه خونه تشریفم رو دارم. :)
 
+ جواب آزمایشای دیروز، فردا میاد گفتن. ولی چیزی نیست.من میدونم. اصن علم غیب دارم :))
 
+ هوا سرررده! ولی خوبه.
 
+ خدایا عاشقتم. خدایا شکرت. غصه
بسم الله الرحمن الرحیم
الان سه ساله که داداشم داره میره مدرسهاما امان از یک روز که با نشاط بلند شده  دریغ از یک روز که گریه نکنه نگه نمیخوام برم مدرسه !!!!!
مامان و باباهم که دیگه هیچی .همش حرص میخورن.باهرزبونی باهاش حرف میزنن جواب نمیده .
فقط میگه: خستم نمیخوام .طولانیه.
دیوانمون کرده با هزار وعده و وعیدم نتونستیم به راهش بیاریم
واقعا وقتی آدم  نمیدونه باید چکار کنه کلافه میشه .
++هنوز که هنوزه عاشق درس و مدرسم .دلم لک زده برم دوباره بش

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها