نتایج جستجو برای عبارت :

اگر دوبال داشتم چه کاری میکردم

کبوتری خسته، از راه دور و درازی به سمت شهر پرواز می‌کرد.
با دو بالَش.
کبوتری با دو بال، به سمت ما سفر می‌کرد.
کبوتر را مردم می‌شناختند.
نه این‌که ویژگی خاصی داشت؛ نه. مردم از همان دو بالَش او را می‌شناختند. همانند دیگر کبوترها. 
ادامه مطلب
پیرو پست قبلی بعد از اینکه به زله ١٢ ریشتری فکر ميکردم داشتم فکر ميکردم چرا حالم بد شده اخیراً طوری که روی سلامتیم اثر گذاشته.
اول به گذشته فکر کردم. به کارایی که ميکردم و الان نمیتونم، کارایی که حالمو خوب نگه میداشت تا نفهمم دور و برم چقدر تاریکه. 
من عکاسی ميکردم.
من پیانو میزدم. گیتار میزندم. من با کامپیوتر موزیک میساختم.
من تمرین خط و نقاشی ميکردم.
من به کتاب فروشیا سر میزدم و کتاب میخریدم.
من کافه گردی ميکردم.
من باغبونی ميکردم
بینیمو جراحی کردم یه هفته شد با امروز
اگه این سوالو ازم بپرسید که اگه برگردی به قبل، بازم عمل میکنی یا نه؟
جوابم
صد در صد بله هست.
بله راضی‌ام.
البته یه دلیلش خوب شدن بینیمه
وگرنه اگه راضیه راضی نبودم شاید پنحاه پنجاه میگفتم عمل ميکردم.
سخت بود تو این یه هفته. درگیر ذهنی داشتم. اینکه این همه بینیا داغون، چرا من باید عمل ميکردم. من که داشتم زندگیمو ميکردم.
ولی الحمدلله جوری شد که از تمام حرفام تو این یه هفته پشیمون شدم.
این خزانم را نبین من هم بهاری داشتم با تمام بی‌کسی‌هایم تباری داشتمدست شب تاراج زد بر پیکر خورشید منورنه با آن صبح امیدم قراری داشتمبر دلم هر لحظه می‌رویید شوق عاشقیدر کنار سادگی‌ها روزگاری داشتمدیر فهمیدم تفاوت را میان اشک‌هاکز تمام نارفیقان چشم یاری داشتمسینه می‌سوزد ز فریادی غریب و آشنامن وداعی تلخ از یادِ نگاری داشتممی‌کشد هر دم به سخره اشک‌هایم را فلکخوب می‌داند چه قلب بردباری داشتمدیده می‌بندم که حسرت بر دلم بسیار شدای دریغ
داشتم سیبِ باغ پدربزرگ خدابیامرزم رو میخوردم و از یه سری مطالعه ها امروز به وجد اومده بودم و داشتم هیجانم رو سرکوب ميکردم و به هزار تا چیز فکر ميکردم و چندتا وبلاگ خوب میخوندم که یهو سرمو بلند کردم و هلال ماه رو دیدم و ذوق کردم و چند دقیقه ای محوش شدم.
کاش دوربین حرفه ای داشتم ازش عکس میگرفتم ولی علی الحساب این عکس بمونه یادگاری.
باید یه تغییری توی وضعم ایجاد ميکردم. یه تغییری که باعث بشه راحت‌تر بخندم. شایدم منظورم اینه که یه تغییری که باعث بشه راحت‌تر نادیده بگیرم و رد شم.من نیاز داشتم که فکر کنم، نیاز داشتم که خوب و کامل راجع به خودم فکر کنم و نقاط قوت و ضعفمو بشناسم. اونطوری شاید راحت‌تر میتونستم راهم رو انتخاب کنم.من نیاز داشتم یه راه داشته باشم که برنامه‌ریزی شده باشه. یه راه کامل که تمام جوانبش سنجیده شده. من نیاز به انرژی اکتیواسیون داشتم.اینا رو نوشتم و دفتر
حقیقتا نمیتونم انکار کنم که دائما دارم بهش فکر میکنم. و این که اون موقع که داشتم امتحان میدادم و واقعا درد داشتم اصلا حواسم به این نبود که این درد باعث میشه که سوالارو خوب جواب ندم. چون احساس ميکردم که حالا مخدوش گری تو رابطه من و میدان نیست، داشتم بهش میگفتم که دوستش دارم و فقط همین برام مهم بود که دوستش دارم. حتی مهم نبود که اونم داره یا نه. فقط همین بود که بود.
تمام مقاطع تحصیلیم،حول و حوش ساعت نه - ده ،از پنجره مدرسه، خیابونا رو نگاه ميکردم و آرزو داشتم یه بار،جای اون آدما بیرون باشم.آزاد و رها،بدون اینکه کسی کاري بهم داشته باشه.امروز یه کار بانکی داشتم و از جلو مدرسه راهنمایی مون رد شدم و توش سرک کشیدم!حالا نه دانش آموز بودم ، نه معلم ،نه محصل، نه کارمند رسمی، نه زن بچه داری که پابند چیزی باشه که بخواد زود برگرده.
داشتم به یه این فکر ميکردم که اگه منم کرونا بگیرم و از اونایی باشم که حالم وخیم بشه و ببرنم بخش مراقبت های ویژه و بعد تلاش دکترا برا نجاتم فایده نداشته باشه . .
این کرونا خیلی بدی ها داشته.
ولی یکی از خوبی هاش اینه که یه مقدار به مردن فکر میکنیم.
چیزی که همیشه بوده و هست. ولی یادمون رفته که هست و خیلی هم نزدیکه .
داشتم فکر ميکردم که من وصیت نامه ندارم. واگه بخوام بنویسم چی مینویسم؟
آخر هفته خوبی نبود. نه درس خوندم نه رفتم بیرون. عوضش چهارشنبه مریض شدم و این دو روز داشتم ریکاوری ميکردم. برای اولین بار توو عمرم سرم زدم. و خلاصه.
دیشبم اومدم درس بخونم اونجوری شد انرژیم افتاد. با بچه ها کارتون دیدم.
 
الف هم داره ادا های ز رو در میاره؛ بچه بازی. و میدونین چیه: به من چه ربطی داره مشکل اونا اصلا؟ :/ آدمای پر رو.
 
الانم داشتم فکر ميکردم نوجوونی چه خوب بود ؛ توو رویاهامون زندگی میکردیم. نمیدونستیم دنیا قراره اینقد زشت بشه یه روزی.
یادمه دبیرستان بودم ک بودم داشتم رمان مینوشتم اسمش یادم نیس ولی میدونم که لبتاپ سیو دارمش،این مدلی که دختره خیلی شاخ خفن بودن اخرشم شهید میشد،دوسش داشتم قهرمان داستانم بی نهایت همون ادمی بود که خودم دوست داشتم بشم ، ادمی که باوراش براش اهمیت دارن زود عاشق نمیشه و مرگش بخاطر کهولت سن نیست،یه ادم ارمانی :)الان داشتم به این جمله ی #حاج_قاسم که میگن ادم باید شهید باشه تا شهید بشه فکر ميکردم که یادم قهرمان قصه ام افتادم ادمی که خوب زندگی میکنه قا
سلام و صبح بخیر
ازون جایی که زدن اینترنتارو پوکندن، به کانال تلگرامی دسترسی ندارم. اونجا داشتم طبق یه برنامه پیش میرفتم. به عبارتی دو تا چالش دنبال ميکردم اول بحث سحر خیزی و دوم بحث خواندن دعای عهد هر روز صبح.  حالا گفتم تا برگشت دوباره اینترنت اینجا بنویسم.
 
 
 امروز داشتم فکر ميکردم که اگر مثلا چراغ جادو داشتم چه آرزو یا آرزوهایی ميکردم .
اولش فکر کردم یک آرزو برای حال و روز بشر بکنم . به هر چی فکر کردم گفتم نه بذار یک ارزوی بزرگتر و مهم تر بکنم . هر چی پیش رفتم دیدم لیست بدبختی های بشر خیلی بلند بالاست . آقا غوله فوقش بگه 3 تا آرزو بکن !
پس سعی کردم خودخواه باشم و فقط به خودم و عزیزانم فکر کنم .
تنها چیزی که در مورد خودم یادم اومد این بود :
 
شب ها راحت بخوابم .
جان مادرت نگو نمیشه !
 
 
 
باید از تعطیلات این هفته استفاده کنم. اون فایل اکسل لعنتی رو تموم کنم. مقاله م رو بنویسم. امروز کارا خوب بود. اشتباهی تو اطلاعات وارد شده م نبود. امیدوارم نتیجه هم خوب باشه. امیدوارم حقوق این ماه هم خوب باشه. امیدوارم تلاش های فردیم زیاد بشه. امیدوارم بتونم کارای خودمم به یه جایی برسونم تا اخر این ماه. کلا خیلی امیدوارم و خب تلاش هم باید کنم.
ف.واد امروز نامه استعفاش رو بهم نشون داد. بهش گفتم خدا کنه نری!! گفت: اینجوری نگو!! گفتم: هر کی واسه خودش د
از صبح فقط داشتم دانش می‌خوندم ، آخ انگار داشتم زجر می‌کشیدم. انگار که نه ، واقعی بود زجرم
داشتم با بابا سر زبان بحث ميکردم ، یهو گفت تو وقت نمیکنی از تو اتاقت بیای بیرون غذا بخوری بعد برای من میخوای بری کلاس زبان . راستی یهو ذهنم آلارم داد یعنی اینقدر دارم کار میکنم که اینجوری به چشم میاد ؟ بعد به این فک میکنم خب آره دیگه ، الان مثلا فرجه هاست  . از روزی شروع شده بیرون نرفتم . بعد با خودم میگم ارزشو داره یا نه ؟ اگه منو یه درصد به رفتن نزدیک کن
داشتم اینستامو چک ميکردم و استوری هارو میدیدم که بر خوردم ب استوری خانوم روانشناس که گفتن روزانه نویسی کنید فلانه و بیساره!!:) یاد وب خودم افتادم. 
خب من هفتگی و ماهانه نویسی شده اخیرا!!! روزانه .
روزانه نوشتن باعث تدوام اوومدنم ب اینجا میشه هر چندم نوشته خاصی نباشه اما دوس دارم امتحانش کنم:) 
ولی خب میشه از حرفای خوب استادام بنویسم از بچه ها از خودم:) 
نمیدونم چرا جدیدا متنایی که بدستم میرسن دپ هستن و اینا:)) دست دست میکنم واسه نوشتنشون چون فض
سلام دوستای گلم
خوبین خوشین
منم خوبم ساعت بیست دقه به هفت صبحه 
خداروشکر از ی بحران بزرگ عبور کردم و روزگارم با همسر بروفق پاشا س خخخخخخخخخ
خدا خیلی کمکم کرد که آروم بگیرم
داشتم الکی الکی به خودکشی و طلاق فکر ميکردم
میدونین ی چیزی مث ی حمله بهم دست داده بود و فک ميکردم همه بر علیه من هستن دوست داشتم تمومش کنم
ولی خب لطف خدا شامل حالم شد 
آروم شدم و خوبم خداروشکر
دوروز خیلی عالی با پاشا داشتم
تربیت بدون داد و فریاد
و چقدر بهم چسبید که همسر اول ا
دلم میخواست یه خونه داشتم برای خودم بعد صبح تا ظهر میرفتم یه مطبی کار ميکردم بعد ظهر میومدم خونه غذا میپختم برای خودم بعد میخوابیدم و عصر پا میشدم دوخت و دوز ميکردم شماره دوزی ميکردم بافتنی ميکردم خلاصه کارهای ریزه ریزه هنری ميکردم 
پی نوشت:البته میدونم اینا همش حرف مفته من اگه بشینم تو خونه بیکار باشم افسرده میشم.دقیقا منظورم اینه که از خستگی درحال مرگ نباشم.البته ترجیحم ماهی 5یا6 تا کشیکه نه 13 تا
وقتی داشتم به این فکر ميکردم که چی میتونه صفحه ی این پست رو پر کنه چشمم به یه نوشته ی جامونده از دوران درس خوندنم افتاد
اگه قبلا میخواستم  یه توضیح کامل درباره ی نوع تفکرم بدم باید بگم که من فکر ميکردم  طرز تفکرم همگراست یعنی هیچوقت  در نقض نظر  یا عقیده ای تلاش نکردم به زبان ساده تر دنباله رو بودم، اینجا دنباله رو بودن رو با تقلید کوکورانه و هیجانی اشتباه نگیرید ، دنباله رو بودنی مدنظرمه که بیشتر سعی بشه چیزی که دیگران تجربه کردنو باور
سلام
داشتم تصور ميکردم کاش یکدونه ازین دستگاه های تایپ قدیمی داشتم و سیستمش جوری بود که با یه کابل وصلش ميکردم به گوشی و قهوه تلخمو میخوردم و عینک گرد خنگولیمو میدادم بالا و تیک تیک شروع ميکردم به نوشتن اصولا نوشتن اولین متن کار سختیه مخصوصا برای کسی که نویسنده نیست و کتابای کمی خونده اما همین که جایی هست که میشه چرندیات ذهن درهم برهممو بنویسم و منتشر کنم خودش کافیه برام وی اکنون به قطعه گابریل فوره گوش می دهد و انگشتانش را در موهای چربش
امروز یه کار بد کردم. از یه جایی بهم زنگ زدن و داشتم صحبت ميکردم و جوری هم بود که رودواسی داشتم. همون وسط هم مامانم بنده خدا ده باری زنگ زد رد کردم. بعداً خیلی نگران شده بود. میشد یه لحظه بگم مادرم پشت خطه و در ۵ ثانیه بهش بگم بعداً بهت زنگ میزنم و از نگرانی درش بیارم. نمیشد؟ :( خیلی عذاب وجدان دارم. 
ابجییییییییییییییییییییییییییییییییی
حساب کردم با امروز 212 روزه که همو میشناسیم.
از این 212 روز 20 روزش باهام قهربودی.
50 روزش یکیمون ان نبود به هر دلیلی.
100 روزش داشتم قربون صدقت میرفتم.
40 روزشو تو به تک تک مکالماتم با دخترا واکنش غیررتی نشون دادی .
دو روزشو من داشتم حرف زدنتو تماشا ميکردم یا تو حرف زدنمو تماشا میکرد.
اول دبیرستان بودم. نه سال پیش! معلم از نوروز و عید و دید و بازدید گفت. نظر خواست. بچه ها از بی‌حوصلگی و تکراری بودن و از این که کاش آدمها در تعطیلات برای خودشان بودند، نه در اسارت تعارف و عرف کلیشه‌ای، گفتن. حرفشون خیلی برام عجیب بود. پر از ذوق و اشتیاق بودم برای بهار. اون موقع ها آرزویی داشتم که الان به نظرم آرزوی سوخته س و الان آرزوهایی دارم که اون موقع ها بهشون میخندیدم.
نظر من الان، نظر همون بچه هاست که من فکر ميکردم افسردگی گرفتن. که سعی میک
لک‌لک کفن‌ و دفن یا لک‌لک مارابو نام یک گونه از سرده لک‌لک‌های گرمسیری است. بسیاری از مردم این پرنده را زشت‌ترین و ترسناک‌ترین پرنده دنیا می دانند. 
لک‌لک‌های مارابو سر و گردن بی موی صورتی رنگ و غبغب بی پر که دارای قابلیت باد کردن است، دارند. همچنین سه متر طول و دوبال و سری شبیه به زامبی‌ دارند.
مدت ها بود حالم خراب بود نمی تونستم بفهمم از چیه و به هر چی مشکوک میشدم روش زوم ميکردم که ببینم متهم اصلی خودشه یا نه و جالبه میدونستم چی داره حالمو خراب تر می کنه. در یک لحظه تلگرام و اینستاگرام رو پاک کردم. حس ميکردم دلم فقط و فقط خودمو و دنیای اطراف خودمو میخواد. فرداش حس سبکی داشتم و یه سری چیزها رو میدیدم که همیشه از چشمم غافل بودن. من خیلی آدم اهل سوشال مدیا نبودم و نیستم ولی ین تصمیم به شدت در روش زندگی و فکر من تاثیر داشت. یه مدت بعد بغض دا
این روزها، تقریبا هر کسی که حالم رو می‌بینه بعد از کمی حرف زدن، ازم میپرسه مگه اون چی داشت که تو دوستش داشتی؟
حق دارن.
هیچ وقت چهره جذابی نداشت. بسیار درونگرا بود. شاید اگر من هم یکسال با او دوست نبودم، هیچ وقت نمیتونستم اینطور دوستش داشته باشم.
اما اون روزهایی که من دوستش داشتم، او دریایی در درون داشت: شریف بود و این چیزی نیست که این روزها زیاد ببینی. بخشنده بود. دوست داشتنی و مهربان بود. صبور بود.شنونده خوبی بود. محبت کردن بلد بود. و من قانع بو
داشتم گوگل پلی رو زیر و رو ميکردم و بین اَپ ها یه اپ یادگیری اسپانیایی نصب کردم. با اینکه اصلا قصدشو نداشتم که حالا حالاهآ دست به کار شم ولی اَپ رو باز کردم و ۵۰ تا لغت (جلسه ی اول) یاد گرفتم ;) خیلی سریع؛ زیر یه ربع! البته از قبل به خاطر آهنگای شای عزیزم آشنایی نسبی داشتم ولی خُب خیلی رضایت بخش بود :) خدایا شکرت که حافظه م رو بهم برگردوندی. تمرکزم رو بهم برگردوندی :))
gracias Dios :* 
لپ تاپ جانم رو تقریبا باز نشسته کردم و یه سیستم خونگی رو جایگزینش کردم 
خب شاید دیوونه م ولی حس ميکردم لپ تاپم به سیستم خونگیه حسودی میکنه در عین حال خوشحالم هست
به نظرم هر جسمی تو دنیا حس داره حتی خاک حتی هوا .
خب این خل و چل بودنو از بچگی داشتم.یه چن سالی این حس ها رو نداشتم الان بهتر شدم.
بچه بودم گل ها رو نوازش ميکردم ماچشون ميکردم 
الان کلا دور گل و گیاه نمیرم و بیشتر دنبال گلدون های مصنوعیم
 
خروج را دیدم. مثل تشنه ای که منتظر آب است، مثل مادری که چشم انتظار از راه رسیدن پسر سربازش است، مثل انتظار شما برای پست گذاشتنم(!)، منتظر یک پایان سنگین بودم ولی ناکام از فیلم خروج پیدا کردم! فکر کنم ده بیست درصدِ اخر نوار را کلا بریده بودند. خیلی پایان باز بود! انفتاح عجیبی داشت. هر چقدر توی فیلم داشتم همراهی ميکردم و حال ميکردم، آخر فیلم فحش میدادم و با فحش هایم حال ميکردم! انتظار داشتم آخر فیلم فرامرز قریبیان با تراکتور از روی رئیس جمهور رد ش
با خودم فکر میکنم که اگه من، دو سال و نیم پیش، ازدواج نکرده بودم و همچنان مجرد بودم، الان داشتم چیکار ميکردم؟ برای زندگیم چه برنامه ای داشتم؟ یعنی هنوز داشتم توی یکی از خوابگاه های شهر تهران، به زندگی دانشجوییم ادامه میدادم؟ از شرایطم راضی بودم؟ هنوز به ادامه تحصیل خارج از ایران فکر ميکردم؟ از اینکه هنوز مجرد بودم رضایت داشتم؟
واقعیتش اینه که دلم برای تهران و زندگی خوابگاهیم توی تهران تنگ شده، مدام توی ذهنم از اون دوران یاد میکنم ولی مطمئن
سلام
داشتم تصور ميکردم کاش یکدونه ازین دستگاه های تایپ قدیمی داشتم و سیستمش جوری بود که با یه کابل وصلش ميکردم به گوشی و قهوه تلخمو میخوردم و عینک گرد خنگولیمو میدادم بالا و تیک تیک شروع ميکردم به نوشتن همین چیزایی که الان دارم با گوشی می نویسم اصولا نوشتن اولین متن کار سختیه مخصوصا برای کسی که نویسنده نیست و کتابای کمی خونده اما همین که جایی هست که میشه چرندیات ذهن درهم برهممو بنویسم و منتشر کنم خودش کافیه برام وی اکنون به قطعه گابریل فو
سلام
داشتم تصور ميکردم کاش یکدونه ازین دستگاه های تایپ قدیمی داشتم و سیستمش جوری بود که با یه کابل وصلش ميکردم به گوشی و قهوه تلخمو میخوردم و عینک گرد خنگولیمو میدادم بالا و تیک تیک شروع ميکردم به نوشتن همین چیزایی که الان دارم با گوشی می نویسم اصولا نوشتن اولین متن کار سختیه مخصوصا برای کسی که نویسنده نیست و کتابای کمی خونده اما همین که جایی هست که میشه چرندیات ذهن درهم برهممو بنویسم و منتشر کنم خودش کافیه برام وی اکنون به قطعه گابریل فو
رفتیم مریض رو معاینه کنیم ، مریض بود با عمامه و بند و بساطش نشسته بود روی تخت ؛ استاد گفت میشه کلاهتون رو بر دارین من معاینه کنم ؟؟ (سرش رو بخیه زده بود باید سرش رو میدید استاد) 
یعنی اووونقدر خودم رو نگه داشتم اون وسط نخندم که داشتم غش ميکردم :)) 
بعد از اینم که اومدیم بیرون خود استاد از سوتی ای که داده بود غش کرد رسما.
من یه ذهنیتی داشتم که البته از لحاظ ارزشی و اخلاقی چیز خوب و بجای نبود، اما خب یه ذهنیت بود و در فکر من شکل گرفته بود، اینطور که من نسبت به انتخابی که دخترا انجام میدن در ذهن خود تصوری حساس گونه داشتم، مثلا اینگونه که وقتی می شنیدم فلان پسر میخواد با فلان دختر ازدواج کنه و وقتی به دختر فکر ميکردم تعجب ميکردم
خب طبیعی است که ما روستامون کوچیکه و اغلب نه تتها هم رو می شناسیم بلکه غالب ما باهم فامیل دور و نزدیک هستیم. من وقتی به دختر فکر ميکردم و
دانلود آهنگ یه روزی بود تو این شهر منم یه یاری داشتم یه روز و روزگاری برو بیایی داشتم
آهنگ یه روزی بود تو این شهر منم یه یاری داشتم
دانلود  یه روزی بود تو این شهر منم یه یاری داشتم
متن اهنگ
یه روزی بود تو این شهر منم یه یاری داشتم
یه روزو روزگاری بورو بیایی داشتم 
آی خدا آی خدا پس چرا تموم شد 
یار بی وفا مون مال دیگران شد
 به همراه متن این اهنگ غمگین جدید : یه روزی بود تو این شهر منم یه یاری داشتم. یه روز و روزگاری برو بیایی داشتم. همه چی رو به راه
سلام
من 4 سال پیش وبلاگ بهشت من رو داشتم و با خیلیا دوست بودم، هنوز که هنوزه به اون دوران خوشم، یادم میاد ماه رمضان هم بود که قبل سحری با چندتا از دوستان چت ميکردم، وای چه دورانی بود، اگه قبل اینکه بیام اینجا و ببینم که هنوز دوستام تو دنبال کننده ها و دوستانم هستن هم یاد اون موقع ميکردم
و این که دیشب من به همه ی کسایی که وبلاگشونو دنبال ميکردم با کلی ذوق و شوق پیام دادم، حالا هم منتظرم
منتظر دوستایی که داشتم
منتظر اونایی که هنوز هم پیامای خصوصی

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها