نتایج جستجو برای عبارت :

⸾دِڶبَــــرٍ تٌخّــس اَرّبـاب⸾ ❥————‌—‌—‌—‌————ಌ پارت_۱ با پشت دست توی صورتم کوبید فریاد زد نه عرضه بچه دار شدن داری، نه شوهر داری خودم روی تخت بالا کشیدم در حالیکه تنم میلرزید با التماس گفتم من مشکلی ندارم داریوش نیشخندی زد با حرص بالش رو به طرفم

به یکی می گن با بالش (بالشت) جمله بساز. می گه زدم به بالش. می گن نه با بالش (بالشت) جمله بساز.می گه خوب زدم به اون یکی بالش.می گن با تشک جمله بساز می گه توشک داری زدم به بالش؟می گن با پتو جمله بساز.می گه پتو شک داری زدم به بالش؟میگن با تخت جمله بساز.می گه خیالت تخت زدم به بالش.
نفر چهارمی هستی که این حرفو دارم توي یه جای رسمی ازت میشنوم
طرف میاد میگه من اصلا طرف و جهت خاصی ندارم و کاملا بی طرف دارم حرف میزنم
بابا حاجی چرا داری میزنی تو در و دیوار 
چرا فکر میکنی الان بگی من بی طرفم تاثیر بیشتری رو مخاطب میذاری 
مگه میشه بی طرف بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
احساس میکنم یه بار دیگه این جمله رو بشنوم کهیر میزنم !
* متصب نبودن رو با بی طرفی اشتباه نگیریم !
+ کاش بفهمیم از یه جایی به بعد یه سری حرفا فایده نداره که زده بشه .
  واااااای دل
تو پارک نشستیم، یهو مقنعه‌مو می‌کشم رو صورتم.
پرنی می‌گه: اوا داری گریه می‌کنی؟
می‌خندم. می‌گم: نه بابا، حساسیته، کل صورتم می‌خاره. 
دوری با یه نگاه موشکافانه نگاهم می‌کنه و می‌گه: کسی که صورتش می‌خاره، چشماش پر اشک می‌شن و هی دماغشو می‌کشه بالا؟
لبخند می‌زنم. 
وقتی حالم بد بود گفتم باید برم حرم و شفام و از امام رضا بگیرم
بعد از شنیدن اون داستان که یکی به اقا میگه شما غریب نیستی این همه زائر داری و امام رضا نشونش میده که فقط دونفر بخاطر خودش اومدن خجالت کشيدم برای حاجتی برم 
برای خاطر خودش میرفتم
شاید چون حاجت مهمی نداشتم !!!!
حاجتام پیش پا افتاده بود
ولی اینبار گفتم بخاطر خودم میخوام برم
روز اول سپری شد.چنگی به دل نمیزد زیارتم!!!
رفتم هتل و غروب اومدم دوباره بخاطر خودم ،گریه هام برای خودم بود.
 یه
من از سالها پیش تو را در قلبم داشته ام. تو نمیدانی که وقتی بیمار میشوم، وقتی امید به خوب شدن ندارم، چقدر در دلم حسرت بودنت را میکشم. تو نمیدانی که هرصبح با خودم لج میکنم که چرا آفتاب طلوع کرده است و قرار است چند ساعت دیگر غروب کند. تو نمیدانی که بهتر است این چیزها را ندانی.نمیدانی که کفش هایم از آخرین باری که با تو قدم زده ام خیلی کوچک شده اند، اما هنوز عادت دارم آنها را بپوشم و صدای تق تق‌اش را دربیاورم. هنوز هم میخواهم با آب خنک صورتم را بشویم و
روزهای اول اسفند بود که اعلام کردند کرونا تو ایران شیوع پیدا کرده و دقیقا همون هفته من سرما خوردم گلودرد و تب و آبریزش بینی_مطمئن بودم سرماخوردگیه چون دو روز قبلش بیرون شهر بودیم و من لباس مناسب نپوشیده بودم و از سرما دندونام به هم می خورد. ولی خوب از طرفی چند روز قبل از اعلام شیوع، من تقریبا ۱۰۰ نفر آدم و دیده بودم و باهاشون حرف زده بودم‌و با همه شونم دست داده بودم. جالب اینکه دونفرشون اهل شهر قم بودند و یکنفر هم دانشجو بود که ماه قبلش از چین
درد دارد توي تنم می‌پیچد. نیاز دارم که دردمند باشم. من با این احساس زنده ام و یا به این احساس نیازمندم. روزها و شب‌ها از پی هم می‌آیند. روزگار دارد از طریق میم همه‌ی وجودم را توي صورتم می‌پاشد. 
از خودم خسته‌ام، تاب خودم را ندارم و تحمل به دوش کشیدن کثافت درونم بسم بود دیگر چه نیاز بود اینجوری توي صورتم بخورد.
دارم می‌فهمم که زندگی از من بازیگر می‌خواهد، صادق باشم کثافتم و کثافت باشم به من باز می‌گردد این من. دارم بالغ می‌شوم، دارم فکر می
صبح که داشتم میومدم گفتم اون بالش عروسکیه هم تو اتاق کاربریدی نداره اما تو ازمایشگاه کاربرد داره چون حلقه میشه دور دست و میشه وقت خستگی سرت رو بذاری روش
حوصله نداشتم بذارمش تو کیسه و همینجوری زدمش زیر بغل.تصور کنید یه بالش صورتی به شکل خوک.
اومدم و دیدم که ای داد در ازمایشگاه خرابه و تا عصر کارت ریدر درست نمیشه.
اقاهه تعمیرکار گفت باید بری security دانشگاه و بگی بیاد فعلا با کلید درو برات باز کنه.
قبلش باید میرفتم جلسه.
رفتم بالش رو تحویل ه
همیشه می گفت هر چه اشک در چشم هایت داری بیرون بریز!انقدر اشک بریز تا ببینی دیگر حوصله ی گریه هم حتی نداری!من هم اکثر مشکلات صعب العبور را همین طور می گذراندم!!انقدر گریه میکردم تا از گریه هم خسته می شدم !اما مدتی است فقط خیره می نشینم و به گوشه ای نگاه می کنم .انقدر فکر می کنم که مغزم داغ می کند گاهی هم اگر شرایط را مهیا بدانم ،بالش زیر سرم را همدم اشک هایم می کنم .از این که بالش خیس از اشک ،صورتم را داغ می کند حس تخلیه شدن پیدا می کنم و می خوابم
امروز خودمو رها کردم رو دست هاش، منو برد بالا، نفسم بند اومده بود،چشم هامو بستم و تو ذهنم یه آسمون آبی رو به تصویر کشيدم، لباش رو آورد نزدیک گوشم و گفت آماده ای؟سرمو به نشونه ی بله ت دادم، خندید، چشم هامو آروم باز کردم،چشمم به چالِ لپش که افتاد، قلبم از هیجان ایستاد، به خودم اومدم دیدم محکم بغلش کردم، چند دقیقه بعد در حاليکه که اشک هامو با انگشت های نرم و لطیفش پاک میکرد، گفت دلش برام تنگ شده بود، کجا بودی این همه وقت؟ خجالت کشيدم و سرمو چس
محسن باحالتی ترسیده به سمتم برگشت و دستش رو از پشتم رد کرد و دور بازوم حلقه کرد و وسایلم رو از دستم گرفت، تمام وزنم رو روي تن محسن انداخته بودم، واقعا نمیتونستم روي پاهام بایستم، نگاه طوفانیم به صورت دو تا دختر بچه‌ی این طرف واون طرفش افتاد.
بی‌تفاوت و سرد بدون نگاه کردن به زنی‌که به بدبختی‌هام دامن زده بود، حرکت کردم.
محسن دستش رو روي کمرم گذاشته بود و درحاليکه از شدت خشم بدنش ميلرزيد دست دیگه‌اش رو مشت کرده بود.
منو به داخل هلم داد، بی‌ب
قلبم که میشکنه پیش خودم میگم حالا که من جزامی این خونه ام ان شاالله یکی پیدا بشه با عزیز دردونه ت مثل زامبیا برخورد کنه اونوقت زجر کشیدنت رو ببینم دلم خنک بشه. بعد یه دقیقه نرسیده میگم واقعا عرضه ش رو داری که دلت خنک بشه؟ واقعا هم ندارم. میگم بی خیال بذار اونا دو تا با هم خوش باشند. رنج اونا چیزی از رنجی که من کشيدم کم نمیکنه.
محسن باحالتی ترسیده به سمتم برگشت و دستش رو از پشتم رد کرد و دور بازوم حلقه کرد و وسایلم رو از دستم گرفت، تمام وزنم رو روي تن محسن انداخته بودم، واقعا نمیتونستم روي پاهام بایستم، نگاه طوفانیم به صورت دو تا دختر بچه‌ی این طرف واون طرفش افتاد.
بی‌تفاوت و سرد بدون نگاه کردن به زنی‌که به بدبختی‌هام دامن زده بود، حرکت کردم.
محسن دستش رو روي کمرم گذاشته بود و درحاليکه از شدت خشم بدنش ميلرزيد دست دیگه‌اش رو مشت کرده بود.
منو به داخل هلم داد، بی‌ب
دیشب گفتم که دوست ندارم بشینم پای مانیتور و با صفحه کلید هی تایپ کنم.
دوست دارم خودت روبروم باشی و حرف رو بگم و بشنوی. یا حرفی داری، بگی و بشنوم.
چت کردن فقط برای موارد ضروری هست.
به نظر من بیان احساسات و گفتن حرف هایی که داری از راه چت، درست مثل ســکــس کردن از پشت شیشه هست.
نه طرف حالی میبره نه تو.
خلاصه. گفتم و اونم قبول کرد.
یکی از فامیلا دانشجوی پزشکیه
با یه مغازه دار ازدواج کرده
حالا طفلی گویا وضع طرفم خوبه ها
بعد داییم امشب اومده خونه مون
میگه از همون دانشگاه یه شوهر دکتر واس خودت پیدا کنی ها
نبینم برگردی بری به یه مغازه دار شوهر کنی
یه اصلاح هم به کار برد به معنای اینکه طرف از اینا باشه که گوشش رو بکشی با خودت بیاریش
حالا اگه اوردر جدید داد اونم مد نظر میگیرم
عصر برگشتنی از خونه خواهر، گفتم تا خونه پیاده‌روي کنم. پارک . رو رد کردم و ابتدای پلی بودم که در حال ساخت هست. دیدم پسری پا به پای من اومد و گفت: این پل رو درست نکردن که ترافیک کم بشه. گفتم: فعلاً کار داره و ساخته نمیشه. گفت: داداش من اسنپ کار می‌کنه گفته دیشب یکی از این بلوک های سیمانی افتاده رو یه ماشین. گفتم خبر ندارم. گفت کارتون چیه؟ گفتم آزاد. گفت پیاده‌روي می‌کنید؟ گفتم آره. بعد اشاره به نایلون دستم کرد. گفتم چکاپ دادم یه شن کلیه داشتم که ا
 
 
 
دیشب دیگه فاجعه بود . اینو وقتی فهمیدم که ساعت 4 یا 5  بود که خوابیدم . نه اینکه داشتم درس میخوندم یا کتاب می خوندم یا حتی فیلم می دیدم . چون نمی تونستم بخوابم. از ساعت 1 که دیگه واقعا پتو رو هم کشيدم روي خودم که بخوابم تا خود 4 صبح نتونستم بخوابم . یه استرس نفهته پس ِ ذهنم منو بیدار نگه داشته بود . حتی یه تایمی احساس طپش قلب گرفتم و مجبور شدم بلند شم یه لیوان آب بخورم یه خرده شکلات خوردم قندم بیاد بالا . دیشب هی به خودم می گفتم " اصلا به من چه " ول
خشک و زمستانی‌ام، بهار ندارمباخته‌ام، برگی اعتبار ندارمریشه که جز خاک بر سرم نتوان ریختشاخه که جز برف کوله‌بار ندارمملعبه‌ی دست کودکان جنونمیک گل مصنوعی‌ام که خار ندارمیک قدمی غزال زخمی‌ام اماپای عبور و دل شکار ندارمدیر رسیدم سر قرار، مهم نیستغیر خودم با کسی قرار ندارم شاهم، شاهی که مات قلعه‌ی دوری‌ستشاه پیاده که یک سوار ندارممثل همیشه تو را ندارم و از توبیشتر از این هم انتظار ندارممحمدحسین ملکیان
چند وقتیه ک دل و دماغ هیچکاریو ندارم اوضاع روحیم افتضاحه و ازون طرفم دارم گند میزنم ب امتحانا.
5 دی یکی ک یه سالو نیم منتظر پیامش بودم بهم پیام داد و کلی حرف زد،ولی دوباره محو شد اوضاع خودم کم بد بود ک حرص اینم اومده روش.
نمیدونم چرادست و دلم به نوشتنم نمیره . چیه این زندگیپوف
توو کامنتا دیدم ک پنج مرداد وبم یکساله شده بوده!!
قد سه سال گذش این یه سال.
کلن چندماهی بیشتر فعالیت آدمیزادی نداشتم اینجا
ولی امیدوارم بعد ازین خوب بگذره.
از یه طرف استرس و از یه طرفم گشادیسم (دومی بیشتر!) حالمو بد میکنه
از یه طرفم فامیل ب شدت شلوغ کردن دورمو ک تنها نباشم یه وخ
منم خسته تر از همیشه نصف شبا بیدار میمونم تا اذان صبح.!
فرصت فکر کردنم ندارم.!
هیفدهمم نتم کلن تموم میشه. تاااااا. نمیدونم تا کِی!
یادتونه یه زمانی انرژی مثبت خیلی د
سلام
دیروز قکر میکردم چقدر موضوع دارم که دربارشون بنویسم.
اصلا مدتهای مدیدی هست که وعده میدم به خودم یا حتی اینجا مینویسم که درباره ی فلان موضوع خواهم نوشت اما
اما هیچی.
حتی دیروز داشتم متن مورد نظرم رو توي ذهنم مرتب و ویرایش میکردم اما.
یهو توي همون دستم select all  کردم و  دکمه ی  delete  رو زدم و تمام.
بعد فکر کردم، خب چرا؟؟؟
چرا نمینویسی؟
اول گفتم حوصله ندارم!
بعد گفتم مخاطب ندارم!
بعدش گفتم بهانه و انگیزه ندارم!
و فکر کردم که در گذشته هم همه
شوهر: سلام،من Log in کردم.زن: لباسی رو که صبح بهت گفتم خریدی؟شوهر: Bad command or File name.زن: ولی من صبح بهت تاکید کرده بودم!شوهر: Syntax Error, Abort, Retry, Cancel.زن: خوب حقوقتو چیکار کردی؟شوهر: File in Use, Read only, Try after some Time.زن: پس حداقل کارت عابر بانکتو بده به من.شوهر: Sharing Violation, Access Denied.زن: می دونی، ازدواج با تو واقعا یک تصمیم اشتباه بود.شوهر: Data Type Mismatch.زن: تو یک موجود بدرد نخور هستی.شوهر: By Default.زن: پس حداقل بیا بریم بیرون یه چیزی بخوریم.شوهر: Hard Disk Full.زن: ببینم میتونی بگی نقش
گفتم رو کی کراش داری؟
سکوت کرده بود
تو صدام شیطنت ریختم و هی گفتم هان؟ هان؟ هان؟ :))
گفت کراش چیه من به کسی کراش ندارم این مسخره بازیا مال اوناس که با هم دوستن. 
گفتم خب به کی علاقه داری؟
گفت یکی!
یکیو تو دانشکده‌شون دوس داشت. ولی میگفت دوس ندارم به حسم پروبال بدم. حرف زدن از اون آدم بنظرش پروبال دادن بود.
یعنی یه روز اونم همینجوری ترک میکنه؟ گاهی فک میکنم واقعا چقدر خودخواه بودم که نذاشتم با پرهام ازدواج کنه :/  هرچند اشتباه بود بنظر من. ولی هیچ
لباسی از آتش به تن داشت. به تنش چسب نبود. مثل شنلی آزاد و رها ولی سنگین روي شانه هایش را پوشانده بود. شراره های آتش رنگ عوض می کردند همان طور که لباس های شب پولک دار با نور قایم باشک بازی می کنند. 
 می رفت بالا. می آمد پایین. می چرخید و روي نوک پا چرخ ن می خندید. 
گفتم:داری می سوزی!
با ترحم و ترس و دستپاچگی گفتم. اما او با خوشحالی گفت: از چی بسوزم! شاید تو می سوزی از حسادت .
گفتم: کی هستی تو؟
گفت: دختر آتش! خود تو کی هستی؟
فکر کردم . به خودم نگاهی اندا
دیروز بهداشت 2 داشتممال ترم دوعه اما من چون خیلی بهداشت دوست دارم این ترم دوتا بهداشت 1 و 2 رو با هم ورداشتم:| حالا میگم ک چطو ایطور شد
هر دوتاش رو خراب کردم از بس حفظی ان:(
الانم تو اتوبوسم به سمت خوابگاهباید برم ظرفای دیشبو بشورم وسایلمو جم کنم و بعد برم ترمینال
سر جلسه امتحان گوشیارو گذاشتیم رو جا استادیگوشیم رو ویبره بود زنگ خوردمراقب گوشیو برداش بالا گفت این مال کیه؟ گفتم مناومد طرفم همین موقع زنگش قطع شد
گفتم: قطع شد دیگه
گفت: یه جوری
صورتش دقیقا رو به روي صورتم بود. آنقدر نزدیک که می توانستم لکه ی زیر چانه اش را ببینم. چشمانش از فرط خواب باریک شده بود و به بازی دستانم نگاه می کرد. آهی کشيدم و شروع کردم: بدبختی پشت بدبختی. از یه طرف مهلتم داره تموم می شه و نمی ذارن به کتابام برسم. از اون طرفم نصفه شب باید بشینیم یه صفحه کتاب بخونم براش. از اون طرفم دلم می خواد بهش بگم همه چیو ولی بعدش می گم که چی خب. از یه طرف دیگه هم می گم اگه بگم می شه مثل قضیه ی سما. اصلا. بگو ببینم. چرا تصمیم گ
1_کارشناسی که بودم یه بار یکی از بچه ها بهم گفت دلم میخواد چاق بشم. گفتم چاقی که خوب نیست! گفت نه خیلی چاق، میخوام مثل تو بشم. و اون لحظه بود که دو عدد شاخ از روي تعجب رو سر من سبز شد! گفتم من که همه بهم میگن چرا اینقدر لاغری!!! گفت نه تو خوبی. اون روز هرچقدر به خودم و اون نگاه کردم نتونستم در خودم چاقی ببینم و یا اونو از خودم لاغرتر ببینم!
امروز که داشتم عکسای دوران کارشناسیم رو نگاه میکردم و کلللی خاطره خوشگل برام زنده شد، دوباره از تعجب شاخ درآورد
این روزا یا سرکارم یا ببیمارستان یا خوابگاه،به طور کلی میشه گفت سرم شلوغه،ولی نمیدونم چه مرگیه که وقتی خلوت میکنم با خودم یا  اخر شب وقتی میخوام سر رو بالش بذارم حال دلم خوب نیست.خودم میدونم چرا،ولی کاریش نمیشه کرد.میشه جای کسی که دوسش داری بری سربازی؟نه.پس تو این بیرونی و اون کیلومترها دورتر از همون دوری که قبلا بود ،تو پادگانه.و واقعا یه ساعت در روز حرف زدن کمه واسه این حجم از دلتنگی.
کاش نیومده بودم تهران. متنفرم از خودم به خاطرش. اصلا حالم خوب نیست حتی نمیتونم راجع بهش حرف بزنم. دلم میخواد بمیرم. من حتی عرضه ی مردنم ندارم. حتی مرگم برام اتفاق نمیفته. حتی لیاقت مرگم ندارم. از همه متنفرم. از خودم از دنیا. کاش امشب تموم بشه. اینجا مینویسم شاید فقط خالی شم. وگرنه جای دیگه ای. رو ندارم. نه جاییو دارم نه کسیو. 
مشخصات و قیمت روبالشی ترک انگلیش هوم
یکی از مشخصه های اصلی روبالشتی انگلیش هوم داشتن جنس صد در صد پنبه و در کنار کیفیت بالای محصول ، طرح و رنگبندی های فوق العاده شیک و جذاب آن است.
کاور بالش بهترین راهکار برای محافظت نهایی بالش از انواع لکه و کثیفی می باشد که با پوشش کامل بالش هم از لحاظ بهداشت و هم از لحاظ زیبایی بسیار پر کاربرد است.
به راحتی می توانید مانند یک کیسه ، بالش را در داخل کاور قرار داده و در مواقع نیاز با تعویض آسان ، روبالشتی را ا
اول میخواستم بنویسم دم خدا گرم 
بعد گفتم خدا مرگت نده پاییز
نرده ی دیشب رو که یادتونه؟ 
خوب من فراموش کرده بودم راستش! و ممکن بود فاجعه رخ بده! 
اما! بارون اومد! و الان نرده پاکه! 
حتی موقعی که بارون اومد هم حواسم نبود 
فقط مامان گفت لباسایی دیشب خشک شده دوباره خیس شد 
منم رفتم دیدم اون لباس مجلسی کامل خیسه گفتم ولش کن 
فقط حوله را برداشتم آوردم داخل رو بند پهن کردم 
دو تا مانتو و خرت و پرتها و لباس مجلسی موند 
شلواره رو هم که اول صبح برداشتم ان
دیروز روزی بود که بعد از دو سه سال احساس کردم از خودم خوشم می آید، با خودم فکر کردم که میتوانم به خودم تکیه کنم چون دوست دارم خودم اذیت و ناراحت نشود ، دیروز آدم گستاخی بودم.انگار به این چیزها عادت نداشتم . یادم رفته همه چیز میدانی .ظرفیتم کم شده. امروز اما از خودم متنفرم . جزو شدیدترین حالاتی که از خودم بدم می آید . من اغلب خودم را دوست ندارم و لایق خیلی چیزها نمیدانم ولی این یکی دقیقا تنفر است، از آنها که دوست داری یک درد جسمی ای سراغت بیاید تا د
مگه چقدر سخت بود گذشتن؟داد زد سرم،گفت کی میخوای بفهمی گذشتن راه درسته،سیلی زد به صورتم و باز داد زد:چرا نمیخوای بفهمی کسی که نخواد بمونه رو با بیل و کلنگ هم نمیشه نگه داشت.همینطور صاف وایسادم،نگاش کردم،سکوت کردم،خشم از سر و روش می بارید و من اینو میدونستم که همش بخاطر منه.بارها بهش گفته بودم وجودمواضافی میدونم و هربار گفته بود:فازی جدیدا خیلی زر میزنی
همینطور وایساده بودم،لبخندی به پهنای صورتم زدم،تلخ بود،اما اونم وادار به لبخند کرد.آ
هشت سال و نیم پیش، همین صفحه را باز کردم و یکی از اشعار فاضل نظری را منتشر کردم. بزرگ شدم. قد کشيدم. خمیدم. شکستم. ساختم. باختم. هر طوری بود، خودم را به اینجای زندگی رساندم. اما راستش، امشب از آن شب‌هایی‌ست که این رسیدن، از نظرم نمی‌ارزد
دوست دارم بروم بالش و پتويی پیدا کنم، نرم باشد و پف‌دار. خاکستری ساده. بوی نویی بدهد. خنک باشد. روي بالش‌ام ضربه بزنم تا چاق شود. سرم را روي بالش نرم و سردم بگذارم. چشم‌هایم را به درازای ابد ببندم و وقتی بازشا
اون ماسک شبی که خوشم میومد از بافتش رو خریدم دیروز ظهر پست اورد در خونه،دیشب یه مقدارش رو زدم به صورتم و دراز کشيدم که بخوابم شاید باورتون نشه اما تا ساعتای 3 خوابم نبرد و هی وول خوردم توي پتوم تا اخرش تسلیم شدم و بلند شدم رفتم توي اشپزخونه صورتم شستم،ماسک چسبناکی بود یکم از لپم گرفت روي بالشت،نمیدونم چرا ماسکِ بیخوابم کرد و مدام فکرای عجیب غریب از توي سرم رد میشد فکر حرفایی که ا.م بهم زده بود،توي اتاق بغلی مامانم راحت خوابیده بود و ماسک هم رو
یه مدت وقتی یه اخلاق بدی می‌دیدم درونم پیدا شده با خودم می‌گفتم باز خویه که فلان اخلاقو ندارم»
عموما هم اخلاق زشت بعدی که تو خودم می‌یافتم همونی بود که قبلا به نبودش می‌نازیدم

حالا هر وقت به خودم می‌گم باز خوبه که فلان اخلاقو ندارم» ادامه میدم اونم پیدا میشه نگران نباش»
امروز ساعت ده دندونای عقل سمت راستم رو کشيدم موقعی که آمپور بی حسی رو می زد اینقدر درد داشت که میخواستم دست دکتر رو بگیرم دکترم با اخم گفت دست من رو نگیر دیگه دستهای صندلی رو زیر دستم فشار میدادم وقتی آمپور بی حسی رو زد ده دقیقه گفت منتظر بشین تمام بدنم ميلرزيد انقدر ناجور ميلرزيدم که دختر داییم همراهم اومده بود دندون عقل بکشه گذاشت رفت گفت من بعدا میکشم منم موندم بعد صدا کرد احساس میکردم الانه که سرم رو ببرن رفتم داخل کشیدشون پایینی درد ندا
تقریبا شش ماه پیش آبله‌مرغان شدیدی گرفتم. تمام صورت و بدنم پر شد از آبله‌های چرکین. به حدی سخت و دردناک بود که تا دو هفته نمی‌توانستم صورتم را بشویم. حمام می‌رفتم. موهایم را میشستم. آب روي صورت و بدنم می‌ریختم اما نمی‌توانستم روي آن دست بکشم. تا دو هفته تمام صورت و بدنم فقط آب دید و شسته نشد. بماند که چه وضعیت چرکی بود و چقدر از خودم بدم می‌آمد. چیزی که می‌خواهم بگویم اشتیاق و دلتنگی زیادم برای دست کشیدن به پوست صورتم بود. دلم لک زده بود که ب

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها