نتایج جستجو برای عبارت :

گرداب سکندر

⭐⭐⭐⭐⭐
ویژگی های محصول:
قطع: رقعی
نوع جلد: شومیز
خرید با تخفیف ویژه کتاب گرداب سکندر اثر رضا رهگذر
دسته بندی محصول :
#کتاب_لوازم_تحریر_و_هنر
برای خرید با تخفیف ویژه کتاب گرداب سکندر اثر رضا رهگذر یا دیدن جزئیات بیشتر بر روی لینک زیر یا بر روی عنوان محصول کلیک کنید.کتاب گرداب سکندر اثر رضا رهگذر
[عکس 320×320]
دیدن توضیحات و خرید با تخفیف ویژهمشاهده مطلب در کانال
کتاب گرداب سکندر نویسنده: محمدرضا سرشار انتشارات: سوره مهر
کتاب گرداب سکندر : قصه ی شب های دراز زمستان مردم بندرهای جنوب.
کتاب گرداب سکندرنویسنده: محمدرضا سرشارانتشارات: سوره مهر
معرفی:
این داستان کسی است که سال ها پس از مرگش، قصه ی شب های دراز زمستان مردم بندرهای جنوب بود.از این داستان یک فیلم سینمایی و یک مجموعه سیزده قسمتی عروسکی ساخته شد. این کتاب فوق العاده جذاب است.
بریده کتاب(۱):
ماجرا بسیار ساده آغاز شد. یک روز که در وسط دریا بودند طوف
به نظرم زنهای خانه دار در یک گردابی می افتند به نام گرداب اون به فکر خودشه و به ما نمیرسه 
خیلی گرداب وحشتناکیه ذهن بهت میگه ببین اون داره خودش خوشی میکنه به تو بچه ها نمیرسه 
حالا هر زنی به یک شکلی حرفهایی که دیروز ظهر از زنهای همسایه میشنیدم هم داشت همینو به من میگفت همه زنهای خانه دار تو این گرداب هستن 
مثلا اون زنی که مامان مبینا میگفت که با بچه هاش میومده خونه صداهایی از اتاق خواب میشنیده بعد میگفته بچه من تره بار خرید دارم بریم بیرون . ی
تنها،تنهایی را احساس میکنم، میان احساس های خموش دریایی که در جزر و مدّ احساس ها،احساس خویش را گُم کرده اندتو تنها بمان!تا وقتی که به خودت ملحق شوی،تنهایی ام راشریک نمیخواهمتو از خودت میگریزی ومن از تو به توفکر نکن مزاحمت هستمتنهایی استدر گرداب احساس تو از مناز خودت رفته ایو من تنهایی هایم (احساساتی که در اطرافم به من القا میشوند را)قایم میکنمتا تو از بزرگی این گرداب بیش تر مترسیتا تو تنها،تنهاییم بمانینه تنها،یک تنها
انگار کن که شب، در ظلمت دریا، در میانه آب، تخته پاره‌ایست بر موج.
کجاست و به کجا می‌رود؟ نمی‌‌داند. 
ایستادن و ماندن و فهمیدن هم نمی‌تواند که توان و اختیار ندارد. که بی‌معنی است در آب یک جا ماندن، که می‌برد تو را به هر کجا که خواهد.
آن تخته پاره، منم. گیج و گنگ و منگ. پریشان و گم‌شده و غرق.
نه به این سویم نه به آن سو. و نه توان ماندن دارم در میان این دو سو.
طوفان است و گرداب و شب و وحشت.
خورشید را در کجا جست‌وجو کنم؟
این شب چرا سحر نمی‌شود؟
محسن ابراهیم زاده -گرداب

دانلود آهنگ محسن ابراهیم زاده به نام گرداب همراه با کیفیت اصلی+پخش آنلاین
Mohsen Ebrahimzadeh ‰ Gerdab
 
♥متن آهنگ محسن ابراهیم زاده به نام گرداب
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
نفسم به نفست بنده دیگه بسه غم چشماتو نبینم واسه من مقدسهدل من به دل تو هنوز احساس داره به چشات هنوزم علاقه ی خاص دارهاونی که میمونه واسه من دل ناب د
دانلود آهنگ جدید محسن ابراهیم زاده بنام گرداب با بالاترین کیفیت
Download New Music Mohsen Ebrahimzadeh – Gerdab
ترانه و موزیک: محسن ابراهیم زاده , تنظیم: مصطفی مومنی
متن آهنگ جدید محسن ابراهیم زاده بنام گرداب :
 
نفسم به نفست بنده دیگه بسهغم چشماتو نبینم واسه من مقدسهدل من به دل تو هنوز احساس دارهبه چشات هنوزم علاقه ی خاص دارهاونی که میمونه واسه من دل ناب دارهاونی که میمونه مث من تب و تاب دارهموج موهات داره منو میکشونه چون گرداب دارههمه اینو میدونن تو واسم
 در ازدحام این همه ظلمت بی عصا 
چراغ را هم از من گرفته اند 
اما من
دیوار به دیوار
 از لمس معطر ماه 
به سایه روشن خانه باز خواهم گشت
 پس زنده باد امید 
 در تکلم کورباش کلمات
 چشم های خسته مرا از من گرفته اند 
اما من 
اشاره به اشاره
 از حیرت بی باور شب 
به تشخیص روشن روز خواهم رسید 
پس زنده باد امید 
 در تحمل بی تاب تشنگی 
میل به طعم باران را از من گرفته اند
 اما من
شبنم به شبنم
 از دعای عجیب آب
 به کشف بی پایان دریا رسیده ام 
پس زنده باد امید
 در
هیچ وقت نمیتونم این حسرت گران رو تحمل کنم که روزی
روز حسابی بگن تو که تحمل نکردی اگه اون روز اون جا صبر کرده بودی
اگه نشکسته بودی تا اون مدتی که جنگیده بودی
دقیقا پله ی اخر بود و بعد اون دیگه ورق برمیگشت .
در جواب منی که با شکایت دارم مقاومت نکردن خودم رو توجیه میکنم
سخته چون فرصت دوباره ای نیست هیچ وقت برنمیگرده
خدا کاری میکنه که نمیتونی بگی فرصت نداده بودی
هم خیلی سادست هم خیلی سخت
ساده از اون نظر که فقط باید مراقب باشی داخل این گرداب نیفتی
س
درجه ابهام 2 از 4
معنا: استثنائا گفته نمیشود
در بین صدای رعد و برق و بالا و پایین رفتن قایق چوبی ام در میان امواجِ اقیانوسِ سیاه تنها یک راه آرامش برای خود میبینم.
و آن گرد آبی هولناک است که باید در عمقش فرو بروم و درونش به خود بپیچم و دست و پا بزنم و غرق شوم.
تا بعد، از آن طرف زمین بجوشم. 
و تبدیل به اقیانوسی آرام و وسیع گردم که مایۀ استفاده ی بسیاری از جانوران و گیاهان شوم.
تا پس از  آن حداقل کسی در من قایق چوبی اش شبانه، درگیر موج ها و نا آرام
چه عظیم است کهکشان
که از همۀ نقاطش به همین شکل دیده می‌شود
***
 
از تمامی خواهرانی که به احترام ماه محرّم ماتیک مشکی زدند تشکّر می‌کنیم.
اجرتان با اباعبدالله
***
 
"از رهنمودهای مقام معظّم رهبری متشکّریم"
ولی کار خودمان را می‌کنیم
***
 
"از آیت‌الله یزدی عذر می‌خواهم"
یک عذرخواهی هم به آیت‌الله رئیسی بدهکار هستی
***
 
تا چه مدّت بعد از اذان، اوّل وقت نماز محسوب می‌شود؟
به اندازۀ ایراد خطبه‌های نماز جمعه.
***
 
"ن را همین بس بود یک هنر
نشینند و
کو ، کو ، آن آب کو ؟
آن آب بی خاشاک کو ؟
کو ، کو ، آن باد کو ؟
آن باد بی پروا کو ؟
کو ، کو ، آتش کو ؟
آن آتش شبتاب کو ؟
کو ، کو آن خاک کو ؟
آن خاک در محراب کو ؟
دور یک گرداب می گردد زمان ، من در وسط
قایقم می رقصد ، جیغی به گوش می رسد
می پرم از خواب، بالین من زان جیغ پُر
در پس آن جیغ، یک رعد از سپهر با خنجری
می زند بر پشت کوهی، من هراسان ، کیست ؟ کو ؟
پیرمردی سنگ دل با سنگی از پشت دو سنگ 
می زند بر شیشه ام، می شِکند، آن سنگ کو ؟
یک شکارچی در کمین خانه ام ، او کی
جهان ابدی، به مدارای من بشتاب که جهانم به جای دگر گریخته است نیم نگاهی به درمان زخم هایم کن که درونم از هم به هم ریخته استبار سفر از هردو مکان بر بسته ام چونان الکی مانم که آردش را آویخته استنا امید از خلق نشدم نا امید بودمبه خدا قسم که جانم به خدا آمیخته استبهانه امروز و فردا ماندنم از نداری استکه خود را چو سیل به گرداب ریخته است
یک سال و خورده‌ای می‌گذره از آخرین باری که اومدم دانشگاه. حالا اما نشستم روبروی کتابخونه مرکزی و خوشگل دانشگاه که کلی دوسش داشتم و غصه می‌خورم که چرا با وجود اینکه تحویلدار کتابخونه منو می‌شناسه ورودم رو غیرقانونی می‌دونه. جایی که پنج سال تحصیلی لذت‌بخش‌ترین مکان دانشگاه بود. بی‌خیال میشم و میرم مدرک تحصیلیم رو می‌گیرم. میگم یه نسخه کپی هم ازش کافیه اما میگه ما که دیگه کاریش نداریم باشه واسه خودت. باید به استاد مشاورم سر بزنم تا حس کن
بوی جان از ماغیان  آید همی،
بر تن افسرده جان آید همی.
پل به دلها شد پل گرداب او،
آب جویش دف ن آید همی.
آب لایش صافتر از جان ما،
از بهاری ارمغان آید همی .
 
ماغیان =نام جماعت و دیھه ھا در ناحیة پنجکینت-زادگاه مادر شاعر 
 
پشت قُرغان می روم دامن کشان،
تا ز پشتم صد جهان آید همی.
پرچم خورشید چون رنگین کمان
روی بامش پرفشان آید همی.
از دل من موج زن دریای او
تا زرافشان زرفشان آید همی.
بر سرم آید خمار بچگی،
از دل و جانم فغان آید همی
 
 
 
در ازدحام این همه ظلمت بی عصا
چراغ را هم از من گرفته اند 
اما من
دیوار به دیوار
از لمس معطر ماه
به سایه روشن خانه باز خواهم گشت
پس زنده باد امید 
در تکلم کورباش کلمات
چشم های خسته مرا از من گرفته اند
اما من
اشاره به اشاره
از حیرت بی باور شب
به تشخیص روشن روز خواهم رسید
پس زنده باد امید 
در تحمل بی تاب تشنگی
میل به طعم باران را از من گرفته اند
اما من
شبنم به شبنم
از دعای عجیب آب
به کشف بی پایان دریا رسیده ام
پس زنده باد امید 
در چه کنم های بی رفتن سف
فرقی نداره چقد حرف داشته باشی وقتی می دونی گوشی نیست که بخواد بشنوه.ولی مهسایی.ممنونم.که بهم جرات دادی راز شبامو بگم بهت.نمیدونی حرفای نگفتنی چقد.دردناکن.چون تکرار میشن و تکرار میشن.و هربار این گرداب پایین تر میره.تیتر پست.فقط جمله ایه که تو آهنگی که گوش میدم دوست دارم.غیرتی نشو محدثه خانومم^^
احساسِ خلا
حفره
نبودن
کم بودن
اضافی بودن
احساسِ نداشتن
گم شدن توی گرداب
توی مرداب؟
احساسِ بغض وسط گلو
گریه ی بی موقع وسط کلاس
احساسِ سکوت
پلی شدن آهنگ های بی ربط
احساس ترس
دلتنگی
ناامیدی.
.
.
آدما خیلی ضعیفن
من از همشون ضعیف تر
اینجور موقع ها یه سوال رو خیلی از خودم میپرسم
"چته؟"
کاش جواب داشت
سلام
ممنون میشم کسی مفهوم این غزل رو میدونه بنویسه برام. از سعدی هستش. دفتر ۷۲ از غزلیاتش.
پای سرو بوستانی در گل است
سرو ما را پای معنی در دل است
هر که چشمش بر چنان روی اوفتاد
طالعش میمون و فالش مقبل است
نیکخواهانم نصیحت می‌کنند
خشت بر دریا زدن بی‌حاصل است
ای برادر ما به گرداب اندریم
و آن که شنعت می‌زند بر ساحل است
شوق را بر صبر قوت غالب است
ادامه مطلب
مرا از مرگ باکی نیست مرا در پیش چشمم این شب تیره مقام هولناکی نیست من از رقص صدای گرگ‌های دشت در بزم جنون آمیز خونخواری نمی‌ترسم اگر طوفان شود برپا به جای ابرهای تیره میغرم من آری نمی‌ترسم . مرا باکی نباشد از فرو رفتن به گرداب سراسر رنج تنهایی نه بیماری، نه فقر و تهیدستی نه هر آن چه فرو بندد مرا دفترچه هستی‌ *** مرا باری اگر خوفی است اگر هرچند گه یک بار به قلبم لرزشی آید فقط یک ترس و یک باک است و آن تسلیم تدریجی‌ بر آئین ضحاک است ….
باید سرپوش همه‌ی احساسات دردناکم رو کنار بزنم، باید همشون رو عریان و واضح جلوی صورتم صف کنم، باید با تک تکشون تنهایی و عمیق و روبه‌رو شم و نترسم. من از افتادن دوباره‌ تو رودخونه‌ی عشقت و غرق شدن تو گرداب‌های سهمگین غم می‌ترسم. واسه نوشتن به این هیولاهای آدم‌خوار احتیاج دارم. به این اسیدی که توش دارم حل میشم. نوشتن منو به بند کشیده. ترکیب افیونی عشق تو و نوشتن داره منو از پا میندازه پسرم.
بوی جان از ماغیان  آید همی،
بر تن افسرده جان آید همی.
پل به دلها شد پل گرداب او،
آب جویش دف ن آید همی.
آب لایش صافتر از جان ما،
از بهاری ارمغان آید همی .
 
ماغیان =نام جماعت و دیھه ھا در ناحیة پنجکینت-زادگاه مادر شاعر 
 
پشت قُرغان می روم دامن کشان،
تا ز پشتم صد جهان آید همی.
پرچم خورشید چون رنگین کمان
روی بامش پرفشان آید همی.
از دل من موج زن دریای او
تا زرافشان زرفشان آید همی.
بر سرم آید خمار بچگی،
از دل و جانم فغان آید همی
 
 
عاشق هیچگاه دلمرده نمی شود . 
عاشق هیچگاه از حرکت در مسیر عشق و معشوق خسته نمی شود  
خستگی راه عشق هم زیباست . 
گرمای چادر و آستین بلند هم زیباست . احساسی با طعم پیروزی در دل  
زیباترین زیبایی دنیا حیا و مقاومت جوان در برابر دنیایی است که زیباترین گرداب ها را تزیین کرده
جهان ابدی، به مدارای من بشتاب
که جهانم به جای دگر گریخته است 
نیم نگاهی به درمان زخم هایم کنکه درونم از هم به هم ریخته استبار سفر از هردو مکان بر بسته ام چونان الکی مانم که آردش را آویخته استنا امید از خلق نشدم نا امید بودمبه خدا قسم که جانم به خدا آمیخته استبهانه امروز و فردا ماندنم از نداری استکه خود را چو سیل به گرداب ریخته است
#فاطمه اشرفی
*خدایا من رو خیرخواه اطرافیانم قرار بده. خیرخواه خانواده ام، خیرخواه دوستانم، خیرخواه همکارانم.
*خدایا به من صبر بده.
*خدایا من در این گرداب آشفته به دنبال تو می گردم. خدایا من در این کثرت به دنبال وحدت تو می گردم. خدایا مدعیان وصل تو این روزها هر یک تو را یک جور تعریف می کنند. خدایا این روزها من تمام تلاشمو می کنم بدون هیچ تعصبی تو رو جستجو کنم . میدونم که تنهام نمیذاری. میدونم که یه جایی سر یه دوراهی میزنی پس کله ام و به راه خودت هلم میدی.
همین.
نمیدونم تا حالا با کلمه ای یا جمله ای، شنیدن حرفی یا دیدن صحنه ای بهتون تلنگر وارد شده یا نه!؟ من خودم با همه ی این ها تلنگر خوردم. ولی جمله ای که توی زندگی کاری من بیشترین تاثیر رو  داشت یک جمله از وبلاگ دوست خوبم اقای شاهین کلانتری بود که میگفت:
"قلم، از ماهی لیز تر است! دست نجنبانی سر میخورد توی گرداب روزمرگی"
چقدر راست میگفت. چقدر این جمله پر معنا بود. من گاهی اوقات حتی اگه یک روز بخاطر مشغله های زندگیم دست به نوشتن نمیبردم. روز بعد تن به اهمال
احتمالا شده تا بحال شنیده باشین که "ما تجربمون بیشتره" یا اینکه " ما بهتر میدونیم" و یا "ما صلاح تورو میخوایم"! و با این بازی کلمات جوون تر ها رو مجبور به کاری میکنن که بر خلاف میلشونه!!
چه استعدادهایی که تو این گرداب غرق نشده و چه سالهایی که برای لذت نبردن از زندگی اجباری تلف نشده!!
چی میشه که جبر خونواده ها انقدر زیاد میشه که آدما رو از عشق کردن با چیزی یا کسی که دوس دارن منع میکنن؟!
تا دنیا دنیاس یه جای خالی تو قلب آدما باقی میمونه که جاش با هزارا
این واقعیت که من از ذات خودم فاصله گرفتم منو میندازه تو یه موجی از غم . این واقعیت که من اون روان پاک و خالص کودکیمو حفظ نکردم منو میترسونه ! از چی ؟ از این که نشه برگردم . از این که تو این گرداب غرق شم . پروازم به تاخیر بیفته ! خیلی دیر شه . خیلی .نه . هیچ وقت نباید از چیزی که فکر میکنم باید میبودم فاصله میگرفتم . اما دردا و ندامتا که تا چشم زدم ، نابوده به کام خویش نابوده شدم .البته نمیدونم هنوز نابوده شدم یا نه ولی تو این گرداب یه چیزی همیشه تو مغ
میترسم… خیلی هم میترسم…
از این غبارآلودِ رو به روم میترسم… 
از نرسیدن و داغِ پشتِ داغ میترسم…
از حسرت میترسم…
از گذشته و حال و آینده میترسم…
از آخرین باری که از ته دل خندیدم و ماضی خیلی بعید بوده میترسم…
از این جنون و گرداب هایل میترسم…
از این حیرونی و ویرونی و خودِ ترس میترسم…
از این بغض بی سرانجام و دو پای ناتوان میترسم…
از سنگینی نگاه و پچ پچ عوام میترسم…
از این ابرهای تیره و تار… از سیل میترسم…
از تکرار پشت تکرار… تکرار… تکرار… و
دلم واسه اون لحظه ای تنگ شده که بهت گفتم واستا میخوام یه چیزی درگوشت بگم.سرتو آوردی پایینو بهم نگاه کردی.گفتم نه روم نمیشه.روبروتو نگاه کن.با خنده رو به رو رو نگاه کردی.همونطور که ایستاده بودیمو تو بغلت بودم سرمو آوردم بالا نزدیک گوشت.واست زمزمه کردم:
گرداب را درون خودت غرق میکنی
تو با تمام حادثه ها فرق میکنی
و تو خندیدی و گفتی اینجوری حس کردم زله م کهو منو بیشتر به خودت چسبوندی.
ای کاش تموم نمیشد اون لحظه ها‌.
چشم پوشم، تا دمی اندوه و غمها بگذرد،
چشم را وا م یکنم، بینم، که دنیا بگذرد.
عاشقیها از دل و دیوانگی از سر نرفت،
از سر شورید هام صد شور و سودا بگذرد.
غرق گشته در گناه خود ببین تردامنی،
تا به خشکی خشک او گرداب دریا بگذرد.
نوبهار آخر بگشت و دیر شد ایام گل،
بلبل شوریده هم با جان شیدا بگذرد.
گر خطایی بگذرد از ما، سزای ما جزاست،
هر جزای ناسزا هم از سر ما بگذرد.
انتظارم م یگذاری تا به فردا تو مرا،
زندگانی با امید روز فردا بگذرد.
۳۱۱- روی خوب اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش     حریف حجره و گرمابه و گلستان باش شنج زلف پریشان به دست باد مده           مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش گرت هواست که با خضر همنشین باشی   نهان زچشم سکندر چو آب حیوان باش زبور عشق نوازی … روی خوب – اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش – غزل ۲۷۳ – ۳۱۱
منبع : فالگیر
نا امیدی عین یک جزیره است وسط اقیانوس، وقتی کشتی ات میان گرداب حوادث عین یه پر کاه این طرف و آن طرف غوطه می خورد باز باید بجنگی، نباید به این جزیره شوم پناه آورد، رهایی ازش ممکن نیست یا اگر باشه خیلی سخته، نه این که کسی نباشه که بخواد باز سوار کشتی ات کنه و از اون جا درت بیاره نه، وقتی اسیر این جزیره شدی دیگه دوست نداری ترکش کنی، دوست نداری امیدوار باشی دوست نداری با امواجی که تو رو به ساحل روشنایی می بره مواجه بشی، به زندگی تو تاریکی اون جزیره
+ می‌ترسم. نکند دوباره در آن گرداب بلغزم.+ایمان آن بلندای روشن و نورانی است که هر از چندگاهی در پس ابرهای تردید گمش می‌کنم.+ایمان همان خلایی ست که وجودم را تهی کرده. نمی‌دانم به دنبال چه چیزی به دور خود می‌چرخم. سرگردان و حیران و گمگشته هستم بدون کوچک‌ترین ادراکی. کاملا کور.به یاد ندارم که برای چه پا به اینجا گذاشته بودم. اکنون به جبر در راهی بدون برگشت هستم که نمی‌دانم از کجا شروع شده و به کجا می‌انجامد. هیچ آشنایی نیست ک دستم را بگیرد. همه
احتمالا شده تا بحال شنیده باشین که "ما تجربمون بیشتره" یا اینکه " ما بهتر میدونیم" و یا "ما صلاح تورو میخوایم"! و با این بازی کلمات جوون تر ها رو مجبور به کاری میکنن که بر خلاف میلشونه!!
چه استعدادهایی که تو این گرداب غرق نشده و چه سالهایی که برای لذت نبردن از زندگی اجباری تلف نشده!!
چی میشه که جبر خونواده ها انقدر زیاد میشه که آدما رو از عشق کردن با چیزی یا کسی که دوس دارن منع میکنن؟!
تا دنیا دنیاس یه جای خالی تو قلب آدما باقی میمونه که جاش با هزارا
شاید باورش برایت سخت باشد، که هنوز هم در تلاطمم.
اما دگر رد این تلاطم را در چهره ام نمی‌بینی، چون قلبم را در چاله ای عمیق دفن کرده ام؛ مباد صدای آه و ناله اش به جایی برسد.
و تناقض.آری همان‌ کک‌هایی که مسبب ازهم گسیختگی تار و پودم اند.
همان‌ها که جانم را به لبم میرسانند.
همان‌ها که آهم را بغض و طاقتم را طاق میکنند.
خودت ببین:
تک تک سلول های مغزم "Bella ciao" را فریاد می زنند.
قلبم پوزخند میزند: آخر مقاومت؟در برابر چه؟ ای چشم های نابینا جز پوچی چه می‌
چشم هایم مدام به دنبال زیبایی ها میگشت
از وقتی دوربین دست گرفته بودم عادت کرده بودم به بادقت نگریستن در پدیده ها
این پدیده ها گاه جاندار بودند و گاه بی جان
اما هرگز چیزی به آن زیبایی ندیده بودم.
 
وقتی دیدمش چند صباحی چشم هایم به دنبالش راه افتادند سپس قدم هایم و پس از آن دلم
دیگر آن سراپا پوشیده در سیاهی را از دور هم که میدیدم میشناختم؛ از توازن گامهایش و از نجابت نگاهش
 
هرقدر که او نجیب بود من سرکش شده بودم
و هرقدر س صدایش بیشتر می‌شد
در گذشته مراجعه حضوری افراد در ادارات و سازمان ها جهت انجام کارها و پیگیری آنها اامی بوده است ، لکن امروزه با بزرگتر شدن جوامع و همچنین رشد روز افزون تکنولوژی نیاز به مراجعه حضوری جهت انجام امور هر روز کمتر می شود و هرچه بیشتر شاهد استفاده از تکنولوژی های روز خصوصا اینترنت در انجام امور روزمره هستیم، این امر ،علاوه بر صرفه جویی در وقت و هزینه افراد جامعه از رفت و آمد های غیر ضروری نیز جلوگیری خواهد نمود که خود این موضوع راه کار مناسبی جهت

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها