نتایج جستجو برای عبارت :

همه عمر برندارم

,گنجور » سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۲۳,سعدی (غزلیات)/همه عمر برندارم سر از این خمار مستی ,تصاویر برای همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی,دیوان سعدی ,سعدی شیرازی ,دانلود آهنگ جدید ساعد خمار مستی برو ای فقیه دانا به خدای بخش ,گِله از فراق؛ شرح غزلی از سعدی/ دکتر نصرالله  ,همه عمر برندارم سر از این خمار مستی ,غزل ,که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی ,جستجوهای مربوط به همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هن
.
دلم خرده خرده شده بود. پی امش دادم:‌ برایم داستان میخوانی؟ 
میخواستم کمی بیشتر داشته باشمش. میخواستم به یاد بیاورم چگونگی تلفظ کلماتش را.
اما وی طبق معمول همیشگی اش بود. بی خبر از حال من و تماما راحت طلبی و خود دوستی.
نخواند حتی جمله ای را!
من پناه بردم بر پشت بام و رفتم در جای امن همیشگی ام ، خیالم. 
و یعنی مثلا که بیاید پشت در ناز کشد و زنگ زند و من برندارم و.
اما او؟ من؟ خیال خام :)
الان که اینو مینویسم در این ساعت و تاریخ
قرار بود سرنوشت مون به هم برای زندگی پیوند بخوره
نشد ؛ که بشه 
به قولی اگه میشد چی مییییییشد.
.
.
.
گله و شکایت ندارم چون
میدونم که 
دل دادنمون رو هیچ پایانی نیست،
من به بودنت قانعم 
بودنت ازم کم نشه


.
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
 
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
 
 
شعر یادوم رَاز گروه سیریا
مدام داره پلی میشه و پاهام با ریتمش هماهنگ میشه و با خوندنش درست همونجا که میگه : که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی قلبم پر از عشق میشه و چشمام پر از اشک.
بعضی آهنگا یجوری حل میشن تو وجود آدم که نمیتونی ازشون دست بکشی.
لهجه جنوبیِ فوق العاده.عاشقانگیش.حتی سرفه های وسطش.
میام تا نزدیک لبات.دِلِی دلی شعر یادوم رَ.
شعر یادوم رَ.
 
 
 
 
 
 
میگه به این فک کن که بعدش انقلاب داریم
وحتی به بعدش نگاه میکنم که روان دارم :|
#یکشنبه های وحشی :||
چرا من توی یه روز انقدر عمومی برداشتم و خودمو خفه کردم :|
کاش سر انتخاب واحد یکی بیاد بهم یاداوری کنه که هشت صبح کلاس برندارم و توی یه روز انقدر عمومی نچپونم تو برنامه ام ! ( گریه حضار )
+ امروز داشتم میومدم بابا پاشد نمازشو خوند بعد خوابید ، عمیقا دلم خواست جای بابا باشم :||||
نگاهی به سبک شعری سعدیهمه عمر سر برندارم، سر از این خمار مستیکه من هنوز نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی سخنراندن از شیخ اجل سعدی شیرازی و ارائه مطلبی در باره ایشان بسیار سخت است چرا که از یک سو با یکی از بزرگان ادب فارسی سروکار داریم و از سویی دیگر بضاعت علمی نگارنده است. اما به هر حال:
ادامه مطلب
گرسنه ام و بی خواب. توی گوشم شهرام ناظری میخونه " در هوایت بی قرارم روز و شب؛ سر ز کوی ت برندارم روز و شب؛ جانِ روز و جانِ شب ای جانِ تو؛ انتظارم انتظارم روز و شب.". چشمام رو می بندم و زیر لب باهاش می خونم که "در هوایت بی قرارم بی قرارم روز و شب."، دوست دارم که چشمام خواب بره اما انگار شب قرارِ که به درازا بکشه! خواننده بعدی با ریتم تندی میخونه " منو نترسون از قفس میگی جرمم صدامه مسخرس."!! خندم میگیره، مگه هنوزم با رپر ها مشکل داره جامعه؟ سرعتش خیلی
به این باد پاییزی سرد
خبرهای جنجالی زرد
نه من اعتمادی ندارم
به بختی که هی می‌زند رعد
فرو ریختن های ممتد
امید زیادی ندارم
دلم خانه‌ی دردهای فراری
گلویم نگهبان فریاد جاری
فرو می دهم خون، نباید ببارم
چه میدانی از قلب طوفانی من
چه میدانی از چشم بارانی من
سدی پشت هر گریه دارم
گذشت بر من هر فصل پاییز غم بود
هنوز ایستاده‌م بر پای بر خود
در آغوش تو ریشه دارم
نمی ترسم از هجمه‌ی خشم این آسمان
خودت گفته بودی کنارم بمان
به چتر اعتقادی ندارم
من از زخم‌ه
ساعت نه صب رسیدم و جریان فرفره وار خوشبختی و خوشبختی و خوشبختی و فقط مرور کردم و از ته دلم نفس عمیق کشیدم
چقد خوبه که خدا میزاره بعضیا بیان تو زندگیش،تا بفهمه در عین بدبختی چقد خوشبخته،درعین اشک تو چشم چقد شاده،در عین دل شکستگی چقد پر از عشقه و من هزارتا دنیا خوشبخت و شاد و پر از عشقم تا هستی:)
چهارشنبه پنجشنبه و جمعه ای که گذشت فوق العاده ترین روزهای عمرم بود.
روز تولدم جمعه:)
و امروز که روز دانشجو بود،به شخصه استوری نذاشتم و از شنیدن تبریکا د
این روزها کمتر برایت می‌نویسم و به جای‌اش بیان کردن را بیشتر تمرین می‌کنم. سعی می‌کنم گم شدن در آغوشت و حرف‌های ناب را در گوشت زمزمه کردن را هر روز تمرین کنم. هر روز برایت از دوست داشتم بگویم. هر روز و هر روز و هر روز.
دوباره نیمه اردیبهشت رسید و سپری شد. و من چقدر خوشحالم. از زیاد شدن عمر روزهای خوبمان. از قدمت رابطه‌مان. می‌دانستی هر روزی که می‌گذرد، یک روز به افتخار تو را داشتنم اضافه می‌شود؟
شاید گاه کم بنویسم و گاه زیاد. نمی‌دانم. ا
این روزها کمتر برایت می‌نویسم و به جای‌اش بیان کردن را بیشتر تمرین می‌کنم. سعی می‌کنم گم شدن در آغوشت و حرف‌های ناب را در گوشت زمزمه کردن را هر روز تمرین کنم. هر روز برایت از دوست داشتنم بگویم. هر روز و هر روز و هر روز.
دوباره نیمه اردیبهشت رسید و سپری شد. و من چقدر خوشحالم. از زیاد شدن عمر روزهای خوبمان. از قدمت رابطه‌مان. می‌دانستی هر روزی که می‌گذرد، یک روز به افتخار تو را داشتنم اضافه می‌شود؟
شاید گاه کم بنویسم و گاه زیاد. نمی‌دانم.
یحتمل کسانی علاقه مند هم باشند که رمزهای عبور چیست؟! اگر بنده دیدم که چنین است یحتمل حتی رمزهای عبور را بردارم. یحتمل هم برندارم. موضوع این است که حکمت متعالیه ی نظریه های حمیدی مجیدی فقهی را دیگر همه تا حالا یحتمل خیلی بلدند و یحتمل هم خیلیها ایراد کنند که واقعاً هم چیزی ندارد که کسی بخواهد بلد شود و یحتمل دیگر کسی بیش از اینها بدان احتیاج نداشته باشد. لطفاً نظرات خود را در نظرات بیان بفرمایید!
البته بنده داشتم قانع هم می شدم که تصویری را که
بَقِیَّتُ اللَّـهِ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ ۚ وَمَا أَنَا عَلَیْکُم بِحَفِیظٍ هود: ٨٦
 
یحتمل کسانی علاقه مند هم باشند که رمزهای عبور چیست؟! اگر بنده دیدم که چنین است یحتمل حتی رمزهای عبور را بردارم. یحتمل هم برندارم. موضوع این است که حکمت متعالیه ی نظریه های حمیدی مجیدی فقهی را دیگر همه تا حالا یحتمل خیلی بلدند و یحتمل هم خیلیها ایراد کنند که واقعاً هم چیزی ندارد که کسی بخواهد بلد شود و یحتمل دیگر کسی بیش از اینها بدان احت
یا فارس الحجاز(عج)! تو ادرکنی از کرم ورنه هزار تیغ جفا می برد سرم   با صد نیاز سوی تو گردانده ام چنان چشمان چون حوالی شرجیّ بندرم   صد مرغ آه از قفس سینه ام پرید در حسرت لقایت ای امّید آخرم!   خورشید مغربم! همه داغم، ولیک خلق خاموش و سرد بیندم از روی ظاهرم   پروانه نیستم که به یک شعله جان دهم شمعم که جان گدازم و دودی نیاورم»*   دست از تو برندارم و هر دم بدون تو می سوزم از فراقت و صبر است یاورم   امّا چنین که دوری تو طاقتم ربود انگار یار خسته شده، رف
نفس اماره: نوموخوام. مال خودمه. خودم پیداش کردم. میخواس گُمش نکنه. به من چه اصلا. ی نکردم که عذاب وژدان داشته باشم. سه بار پرسیدم ماله کیه هیشکی نبود اصلا که بخواد جواب بده. دوسش دارم میخوام واسه خودم باشه. صاحبش باید مراقبش می بود. من پیداش کردم الان صاحبش منم.نفس لوامه: ساکت باش! مال تو نیس که. باید صاحبشو پیدا کنیم و اینکارو میکنیم یا حداقل سعی خودمونو میکنیم دیگه هم حرفی نباشه! 
+ اونجوری که دوستان توی پست قبلی کامنت گذاشتن، پش
فروردین ماه که به طور جدی شروع کردم به درس خوندن حتی به خودم اجازه ی فکر کردن در مورد روزی یازده ساعت خوندن رو نمیدادم.فکر میکردم نشدنیه.یادمه وقتی برای اولین بار به دوازده ساعت رسیدم از خستگی درحال مرگ بودم و تا مدتی هم نتونستم دوباره تکرارش کنم.اولین باری که سیزده ساعت خوندم?از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم و حتی عکس کرنومترم رو به عنوان رکورد توی گوشیم نگه داشتم.حالا رسیدم به سیزده و نیم ساعت.به راحتی.بدون خستگی و حس متلاشی شدن.طو
هیچ وقت فکرش را نمیکردم اینقدر سرم شلوغ باشد که حساب تاریخ و روزهای هفته از دستم در برود!
دلیل این حالت را عدم برنامه ریزی درست خودم می دانم. این در حالی است که اغلب آدم هایی که منو می شناسن به خاطر برنامه ریزی درست و به موقعی که برای انجام کارهام دارم تحسینم کردن. اما من بیشتر از چیزی که فکرشو بکنید در حق خودم سخت گیرمو هیچ وقت نمی تونم ایده آل های ذهنی مو کنار بذارم.
به نظرم سوگواری برای اتفاقات بدی که در دی ماه پشت سر گذاشتم دیگه کافیه و زمان آ
بعد از ترخیص از بیمارستان ، دست وپاحنایی به شدت وابسته شده بود . یک ثانیه هم نمیشد از من دور باشه. تا قبل از اون تصمیم گرفته بودم کم کم شروع کنم از شیر بگیرمش که با وجود این داستان و ضعیف شدن و وابسته شدن کلا کنسل شد . یک سال و خورده ای عادت دادنش به تنها تو اتاق خودش خوابیدن یک‌باره از بین رفت و شب ها باید پیش خودمون میخوابید . 
البته من هم اصلا ریسک نمیکردم که بذارم تنها بخوابه چون میترسیدم اون حالت ها ، وحشت هایی که تو بیمارستان پیدا کرده بود ،
ساعت 3:10 دقیقه ی صبحه.بارون با شدت داره می باره و آب از ناودون ها جاری شده. :) حتما درخت ها و گل و گیاه ها کلی کیف می کنن.
بارون را خیلی دوست می دارم. :)
جدیدا مثل جغد از شب تا صبح بیدارم و از صبح تا ظهر خواب. :|
کل برنامه ی مفیدی هم که از اول تعطیلات تا الان داشتم این بوده که چند روز پیش تصمیم گرفتم یه داستان بنویسم که اونم هنوز ننوشتم و فقط در حال شکل گیری روند داستان توی ذهنم می باشم. :|
به امید خدا می خوام خوندن کتاب "فقط پتی" رو که حدود 6 ماه پیش خریدم
دوست داداشم بود کانهو خود داداشم بود.خنده خنده رفت بیمارستان و تنش می خارید و توییت می کرد که" کاش کرونا گرفته باشم حداقل"
باورش نمی شد که همین طوری بی خداحافظی باید بزرگترین کندن عمرش را .مهمان همین بیمارستان باشدجوان سی ساله با چه حالی روی تختهای بیمارستان جان کند؟ آیا وقتی جان می داد از شرایط پیش آمده مبهوت بود؟ یا عصبانی و سوگوار و متاسف برای بهره کمی که از عمر برده است؟ یا نه نسیم رحمت آمده بود و خیالش را تخت کرده بود و با رضا تن داده
بزار هرجوری که دوست دارن راجع بهت فکر کنن. پشت سرت یا حتی جلوی روت حرف بزنن و حرف بزنن و کوچیکت کنن. از سرتاپاتو ایراد بگیرن و نخوان قبول کنن که بابا تو هم ادمی اگه ایرادی داری از قصد نیست به خاطر ندونستن هست. زمان همه چیزو مشخص میکنه. اونا میموننو خودشون. بزار هرچی میخوان راجع بهت بگن. تو کار خودتو کن. حتی به عقب برنگرد. حتی به حرفهاشون فکر نکن. بزرگترین آدمها هم نقص های خودشونو داشتن و کامل نبودن. تو سعی کن فقط خودتو بهتر کنی. خودت ایراداتو پی
●بالاخره بعد چهار ماه روزی رسید که من تو دفترم ده صفحه مطلب نوشتم و حالم خوبه.چون چیزی گفتم، چون این روزا چیزهایی رو فهمیدم که سال‌ها است دنبالشونم اما کسی پاسخگو نیست.نمی‌دونم چقدر قابل اعتماده چقدر قابل تضمینه اما خب تنها دستاویزیه که فکر می‌کنم دارم.حتی شبیه نشونه‌ایه که جلوی راهم قرار گرفته.به سارا ویس دادم دلم می‌خواد کمک کنم اما بلد نیستم چطوری؟سارا برام متن فرستاد و گفت ویراستاری کن و بعد گفت یه کاری رو زمین مونده و انجامش می‌دی
نفس و مباحث خیار.   این اپیزود ؛  حرف حساب . 
   یک .  دو. دو   دو  2   استوپ!.  کات لطفا!     دایی جان  یادم رفته بعدش چه شماره ای بود؟.  آهان. جانه تو یادم افتادش.  سه بود دیگه.  دایی جان چه گَمَجی هستیااا!  تازه باخبر شدم ک دایی شنبه لیله گمجه . والاا .  چی چییییی؟  من بی ادبم؟   میدورنی هیچ من کی هستم؟  چومانت را باز کن ، مرا فندیر.   خوب مرا ایپچه نیگاه کن.  خب حالا دیگه بسه . نیگاه کردی ؟ خب حالا  خب حالااا ؟؟؟ یه لحظه ایپچه ز
یا علی
 
به نظر من اگر عید غدیر، عید ولایت ه، پس باید بیش و پیش از سخن از فضایل و مدح امیرالمومنین (ع)، از ولی حی و زنده مون صحبت کنیم و به یاد او باشیم. غدیر برای ما روز بیعت با حضرت ولی عصر لرواحنا له الفدا است. یعنی باید خودمون رو در حالی ببینیم که دست در دست آقامون گذاشتیم و با او داریم بیعت می کنیم. پس بیاین این عبارات رو با نیت و قصد معنا، و واقعی خطاب به حضرت بقیه الله بخونیم و پیمان ببندیم با او.:
 
اللَّهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِ
مرد هی میگفت که گهگاهی نفس تنگی دارم اما میدونم که به خاطر آلرژیه و بعدتر گفت دقیقا از زمانی که کرونا شیوع پیدا کرده ، چندین بار بدن درد خفیف و تب خفیف داشته ، اما وقتی به درمانگاه مراجعه کرده ، بهش گفتن که چیزی نیست . من هی داشتم فکر میکردم ، علائمش رو وارد سیستم کردم و بهم آلارم داد که ارجاع فوری . بهش گفتم این روزها هم تنگی نفس دارید و ایا کاملا مثل سابقه ؟ گفت گاهی دارم و مثل سابقه و باز تکرار کرد طبیعیه چون میدونم که به خاطر آلرژی فصلیه و ق
شنل نامریی هری پاتر را دیده‌اید؟ من احتیاج به چنین شنلی دارم که راننده‌ها موقع رد شدن از کنارم سرشان را تا آخرین زاویه‌ی ممکن نچرخانند. که وقتی غروب 22 بهمن از کلاس برمی‌گردم و دردحالی که زیر باران کلاهم را روی سرم کشیده‌ام و در خیابان‌های خلوت مشغول خوردن کوکی هستم ماشین‌های شاسی‌بلند زیر پایم ترمز نزنند؛ کجای من شبیه آدمیه که می‌خواد سوار ماشین کسی بشه؟!» من واقعا به چنین شنلی احتیاج دارم. من نه از نگاه‌ها» بلکه از زل زدن‌های مردم
 
سلام یوکا؛
اینجا همه سر در خلوت خودشان کرده‌اند و به گامتشان نیست.
 
دوست مارکو هرشب نزدیک ساعت هشت می‌آید دنبالش. ماهم پرتش می‌کنیم بیرون تا با هم بازی کنند. منظور از ما اکثرا من است. ولی کره خر ها یادگرفته‌اند چگونه در ورودی را باز کنند و یکهو می‌بینیم که سرکله‌شان در خانه پیدا شده. دوست مارکو هم کم کم دارد اهلی می‌شود. این موضوع را خوش ندارم. حیوانات نبایند اهلی شوند. مارکو هم بیمار و بی‌پناه بود. نمی‌شد بگذاریم تا بمیرد. مادر می‌گوید
ساعت چهار ونیم صبح هست و برف شدیدی میباره. هوا سردِ و سوز داره. منم نشستم توی آشپزخونه و دارم اماده میشم برای شروع یه روز جدید. از دیروزم اصلا راضی نیستم. داشتم فکر میکردم چقدر این که روزها از پس هم میان ترسناک. این که پشت هم چشم برهم زدن میگذرن ساعتها تا چشم باز میکنی میبینی شب شده و وقت خواب هست. احتمالا با چشم بر هم زدن هم سالها پس از هم میگذرند. میبینی؟ دو ماه دیگه سال ۹۹ میرسه و من هنوز کلی عقب موندگی و نقص دارم. میدونم نباید زمانو از دست بدم
دوست داداشم بود کانهو خود داداشم بود.خنده خنده رفت بیمارستان و تنش می خارید و توییت می کرد که" کاش کرونا گرفته باشم حداقل"
باورش نمی شد که همین طوری بی خداحافظی باید بزرگترین کندن عمرش را .مهمان همین بیمارستان باشدجوان سی ساله با چه حالی روی تختهای بیمارستان جان کند؟ آیا وقتی جان می داد از شرایط پیش آمده مبهوت بود؟ یا عصبانی و سوگوار و متاسف برای بهره کمی که از عمر برده است؟ یا نه نسیم رحمت آمده بود و خیالش را تخت کرده بود و با رضا تن داده
سلام
از وقتی از مشهد برگشتم خیلی درگیر بودم ولی سفرنامه‌شو به زودی می‌نویسم. به جز یه سری خاطرات یادم باشه درباره‌ی تجربیاتی که داشتم و چیزایی که در مورد خودم کشف کردم هم بنویسم.

۱) از جمله‌ی درگیری‌هام این بود که دیشب بعد از مدت‌ها، به خاطر تکلیفی که باید تا ۱۲ شب تحویل می‌دادیم تا ساعت ۹ دانشگاه بودم. حالا من قهوه‌خور نیستم ولی فکر کنم این که تونستم تا ۹ هوشیار بمونم (!) به خاطر قهوه‌ای بود که بعدازظهر با بچه‌ها خوردیم. می‌دونم چیز عج
مربی رانندگی ام امروز کلافه شده بود هیچ دست اندازی را نمیگرفتم اخرسر تذکر داد که اگه یه باردیگه اینطوری بری روی چاله ها باید زیر بندی ماشینمو کلا از اول عوض کنم من؟ مهم نبود اونقدر اشفته بودم برای شب قبلش که تنها چیزی مهم نبود داغون شدن زیر بندی ماشین مربی رانندگی بود که پول میگرفت تا من یاد بگیرم! سعی میکردم مرور کنم نفس عمیق کلاچ(ج) ؟ دنده یک ترمز گاز راهنمای سمت راست دنده عقب چرخش فرمان نفس عمیق تمرکز خاموش شدن ماشین زنگ خوردن گوشی ام صدای
دلم یک پست بلندبالای وبلاگی می‌خواهد. کلاس نمایش‌نامه‌نویسی که می‌رفتم اولین تمرینمان این بود که یک برگه برداریم و بی‌وقفه شروع کنیم به نوشتن. هر جا هم کم آوردیم بنویسیم دارم می‌نویسم.». امشب که نوشتنم می‌آید و کلمه‌ام نمی‌آید به نظرم بهترین کار همین است. اینکه انگشت از روی کی‌برد برندارم. امروز عزمم را جزم کرده‌بودم که تا قبل از بیست سالگی هیجان را تجربه کنم. آدمی در سال‌های رند عمرش انگار حس می‌کند ماموریت‌های انجام‌نداده‌ی ب
متن و صوت دعای عهد :
اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَ مُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ اَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ ] الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَ الْأَنْبِیَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِینَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ [بِاسْمِکَ ] الْکَرِیمِ وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِی
عمل سوم: دعاى عهد است: از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده: هرکه چهل صبحگاه این عهد را بخواند، از یاوران قائم ما باشد، و اگر پیش از ظهور آن حضرت از دنیا برود، خدا او را از قبر بیرون آورد، که در خدمت آن حضرت باشد، و حق تعالی بر هر کلمه هزار حسنه به او کرامت فرماید، و هزار گناه از او محو سازد، و آن عهد این است:اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَ مُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَ الْإِ
صورتی صاف، گونه‌هایی برجسته، چشمانی گربه‌ای و مژه‌هایی کارتونی. این چهره برای کاربران اینستاگرام بسیار آشناست: نی که در تلاش‌اند با دست‌کاریِ صورتشان خود را به یک ایدئال نزدیک کنند. البته این چهره‌ها به یک نژاد یا جغرافیا تعلق ندارند. لب‌هایشان به آفریقایی‌ها می‌زند؛ چشم و ابروشان به جنوبِ آسیایی‌ها شباهت دارد و مدل بینی‌شان قفقازی است. چهره‌هایی کپی‌شده که ماحصل پیچیده‌ای است از اندکی جراحی، مقدار زیادی تزریق ژل و صدالبته ف
{}{}••کلیک نمایید••{}{} .         . لینک رمان جدید کلیک نمایید         . 
  .  سه وعده هر روز ، سه قتل نجابت  هر   روز.     
  عبوره  ایام ، لنگ انگان  ، گذر  هفته  بر  پشت خشاب  قرص های ال دی L
​​​​​​
 
 +18 
  
سه وعده با اذنشر پوررستگار گیلان عرضه از کتابناک KetabNak.com پست بانک رمان
 
 
         **   
  روزی سه وعده . روحم و روانم فروپاشیده
لای پلک نیمه بازم رو بازتر میکنم چشمام بازتر از این نمیشد ولی راحت میتونستم سایهءمحو مر

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها