نتایج جستجو برای عبارت :

من بهارم ۲۱ سالمه

خب یادمه به همه تون گفته بودم ۱۸ سالمهولی نیست
WinterFlower عزیز در یک چت سن منو پرسید منم گفتم ۱۸ سالمه و بعد کلی محاسبه فهمیدم ۱۷ سالمه.حالا این هیچی چون باورم نشد امروز رفتم سایت محاسبه سن و این صفحه ی لعنتی بهم فهموند تمام این مدت توهم زده بودم
 
الان من به درک چرا وقتی میرفتم تولد رفیقام همه شون میگفتن ۱۸ سالشون شده؟ یعنی باهم دسته جمعی توهم زده بودیم؟
 
 
یه عده هم هستن فقط به همه چیز اعتراض دارن :-/ و جز نق زدن هیچی بلد نیستن!
من ۴۰ سالمه و کارمندم ولی خونه ندارم! 
من ۳۰ سالمه ولی دستم تو جیب بابامه !
من ۴۰ سالمه نتونستم ازدواج کنم چون زمین کجه !
همه تو این دوره زمونه دارن پول درمیارن من نمیتونم !
اون کنار خانوادشه من نیستم !

بس کنین دیگه ! اینقدی که انرژی میذارن سرتون نو زندگی مردمه اگه به فکر زندگی خودتون بودین الان شاید راضی بودین از خودتون -_- (شاید بگین الان سرم تو زندگی مردمه !) 
اگه یکی دوسال
 
دچار خواستن توام
می دانی یعنی چه؟!
می خوابم که دوستت داشته باشم
بیدار می شوم که دوستت داشته باشم
نفس می کشم که دوستت داشته باشم
با این همه، روزمره نیستم
در تکرار توست که نو می شوم.
من همان روز آخر اسفندم
که هر روز تحویل می شوم به تو
همیشه بهارم
بهارم با تو
و دوستت دارم.
 
"کامران فریدی"
 
پ.ن:
بهار؛
می تواند نام تو باشد 
وقتی
که در همهمه یِ سبزِ دلم
دوستت دارم هایت 
شکوفه می زنند.
 
"سارا قبادی"
 
 
*سر اومد زمستـــــــــــــــــــــــون
 
دچار خواستن توام
می دانی یعنی چه؟!
می خوابم که دوستت داشته باشم
بیدار می شوم که دوستت داشته باشم
نفس می کشم که دوستت داشته باشم
با این همه، روزمره نیستم
در تکرار توست که نو می شوم.
من همان روز آخر اسفندم
که هر روز تحویل می شوم به تو
همیشه بهارم
بهارم با تو
و دوستت دارم.
 
"کامران فریدی"
 
پ.ن:
بهار؛
می تواند نام تو باشد 
وقتی
که در همهمه یِ سبزِ دلم
دوستت دارم هایت 
شکوفه می زنند.
 
"سارا قبادی"
 
 
*سر اومد زمستـــــــــــــــــــــــون
امشب فهمیدم اصلا قاضی خوبی نیستم و خیلی خوب شد که نرفتم سمت وکالت و قضاوت.
هم‌اتاقیم یه سطل ماست داد بهم گفت ببین این سالمه یا نه؟ ظاهرش خوب بود ولی بوی نه چندان خوبی می‌داد. بهش گفتم به نظر من سالمه!
گفت پس باشه مال خودت! بعد سطل ماست رو به زور داد بهم و گفت بزار توو یخچال و خودت مصرف کن.
الان من موندم و یه قضاوت ناصحیح و یه سطل ماست خراب!
یهو به خودم اومدم دیدم من ۲۱ سالمه و. خدایا! من چقدر کارای احمقانه میکنم.
قبلا تصورم از آدم بیست ساله و بالاتر، یه آدم کاملا عاقل و بالغ بود و حالا.
_ سر یه کارگروهی مثل بچه ها دعوا میکنم!
_ سر همون کار انقدرگریه میکنم که کل شبو با سردرد میگذرونم!
_ مثل قبل بقیه رو نمیبخشم و لجبازی میکنم همش و اخلاق بد آدم بزرگارو واسه خودم انتخاب کردم!
_ نمیتونم تصمیم درست بگیرم و زود نظرم عوض میشه!
_ از نبودن آدمها میترسم! از بودنشون هم.
.
.
.
قرار نبود من توی این س
 استاد قرائتی: 
شما سوار یه اتوبوسی میشی ،.
میشینی کنار یکی، بوی سیگارش اذیتت میکنه.
میری اونور تر کنار یکی دیگه میشینی ،دهنش بوی سیر میده.
میری اونورتر میشینی میبینی یکی بچش خرابکاری کرده.
درسته تحمل این وضع سخته. 
اما شما نمیتونی از اتوبوس بری بیرون 
چون اصل اتوبوس سالمه.
چون راننده اتوبوس سالمه.
شما برای رسیدن به مقصد نیاز به اتوبوس سالم و
 راننده سالم داری.
جمهوری اسلامی و رهبری این نظام
 مصداق اتوبوس سالم و راننده سالم است.
اگر
باغ و بهارم، در خزانی زرد، برگرد
گرمایِ عمرم، در هوایی سرد، برگرد
 
عمر گران، بی دیدنِ رویت هدر شد
هجران، چه خاکی بر سر ما کرد، برگرد
 
از معصیت ها، عاقبت رنگِ سیاهی.
سایه به روی شهرمان گسترد، برگرد
 
دوریِ از خورشید، در دوران تاریک
غم را میان سینه ها پرورد، برگرد
 
خسته شدی از دست ما؟! العفو، العفو
خسته شدیم از دوری ات، برگرد، برگرد
 
برگرد تا یاری کنی خیرالنسا را
زهراست تنها و چهل نامرد. برگرد
 
آقا قسم بر ناله ی " فِضه خُذینی"
آقا قسم بر سین
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
باغ و بهارم، در خزانی زرد، برگرد
گرمایِ عمرم، در هوایی سرد، برگرد
 
عمر گران، بی دیدنِ رویت هدر شد
هجران، چه خاکی بر سر ما کرد، برگرد
 
از معصیت ها، عاقبت رنگِ سیاهی.
سایه به روی شهرمان گسترد، برگرد
 
دوریِ از خورشید، در دوران تاریک
غم را میان سینه ها پرورد، برگرد
 
خسته شدی از دست ما؟! العفو، العفو
خسته شدیم از دوری ات، برگرد، برگرد
 
برگرد تا یاری کنی خیرالنسا را
زهراست تنها و چهل نامرد. برگرد
 
آقا
خانه را تکاندم
منتظر بهارم
زمستان با کرسی از خانه ی ما رفت
آسمان های های گریه کرد از صبح تا چند ساعت پیش که خوابش برد
دیگر نمیترسم
نه از زوزه های سگ ها،درشب
نه از رعد و برق و آسمان قلمبه ها
و این یعنی تو نیستی،تو تمام شدی،یک توهم قشنگ و دوست داشتنی و تلخ
 
 
روزگاری شام غمگین خزان
خوش‌تر از صبح بهارم می‌نمود
این زمان حال شما حال من است
ای همه گل‌های از سرما کبود
 
روزگاری چشم پوشیدم ز خواب
تا بخوانم قصه‌ی مهتاب را
این زمان - دور از ملامت‌های ماه -
چشم می بندم که جویم خواب را
 
فریدون مشیری | با صدای افسانه رثایی
 
 
نمیدونم چطوری بگم فقط لازم دونستم که این احساسم رو یه جایی که میدونم گم نمیشه ثبت کنم تا ببینم برای چند سال بعد هم هنوز این حسم هست یا نه
 
من تا الان ۲۶ سالمه و سه سال از دوران تاهلم میگذره و برای یک ساله و نیم که مادر هستم ولی هنوز اغلب اوقات حس میکنم که ۱۸ سالمه!!!!
حتی گاهی وقتا که خودمو تو آیینه میبینم _اگ سیاهی دور چشم و جای جوش و جای چند زخم  هنر دست تبسم رو فاکتور بگیرم_همون صورت ۱۷_۱۸ سالگیمو میبینم _البته یکمی لاغرتر_!!
با اینکه خیلیا میگ
تو در دنیای من مفهوم رستاخیز بودیمن ایران و تو با بی رحمی ات چنگیز بودیبه قدری گریه کردم در وجود آبی نماندهکویری تشنه ام گاه ابر باران خیز بودیمرا هر گاه دیدی تیری از چشمت روان گشتبه یک دم قاتل و مسیحا نیز بودیبه فصل سرد تنهایی مرا خو داده بودیبهارم رابه یغما برده ای پاییز بودیاگر جانی بلای جان من هم می شوی دوستبرای زیستن چاره و دستاویز بودی#الهام_ملک_محمدی
سلام!
تابستون شده، آسمون نیمچه آبیه، دور اتاقم رنگ سبز می درخشه و دیروز دویدم!
بهار و تابستون همین هاش زیباست. چند روز در آرهوس برام باقی مانده، چند روز هم بین اش در کپنهاگ. بعدش اسبابکشی می کنم آلمان پیش خانواده ام و  دوست های عزیزم و دلبر! دقیقا یک هفته ی دیگه سالگرد اولین بوسه مون هست :) پارسال اینموقه خیلی گیج بودم. ولی الآن پر از شوق ام و اعتماد به خودم و مسیرم. با انقلاب های کوچکم و شکوفاییم. بیست و سه سالمه !هنوز بعضی وقت ها که می خوام خودم ر
باید اندازه دیه یه شتر، صدقه بدم فکر کنم. در حالیکه خونه کاملا به هم ریخته و سیم ها و سه راهی ها و دستگاه خنک کننده و پنکه سر راه بودن، پام پشت یکی از سیم ها گیر کرد و فقط تونستم لپ تاپ بازی که روی دسته مبل بود رو بگیرم که نیفته و همون لحظه گفتم در لپ تاپ شکست! بعد عینکم افتاد از چشمم و وقتی فقط یک ذره مونده بود پا بذارم روش و بشکنه، یه جا متوقف شدم و فقط نگاه کردم که لپ تاپ بیش از حد باز نشده باشه و واقعا سالمه؟ روشنش کردم و دیدم سالمه. و عینکمم سالم
از سرم مستی گذشت، اما خمارم مانده است،
یادگاری بی بها، یاد بهارم مانده است.
بینوایم، بی دوایم، بی دوای عشق تو،
زخم دل از زخمة تار دوتارم مانده است.
گر نشان از آتش عشق نهان در دل نماند،
یک شرار از سوز دل بهر سگارم مانده است.
پیش جانان م یروم، در جان شراری کو مرا،
پیش من آ، جان من، گر اعتبارم مانده است.
از نبرد و گیر و دار زندگی کردم فرار،
عشق زخمینم ولی در کارزارم مانده است.
گر امیدم ناامید از باغ باور رفته است،
مادر اندیشه عمری انتظارم مانده است.
میدونی از این همه بدبختی چجوری خلاص میشیمیه شب یه شام درست حسابی بپزی بخوریمبعد سر فرصت همه درزای درو پنجره رو ببندیمیکیمون شیر گازو باز کنهبریم بخوابیم…صب نشده همه دردسرامون پریدهآدم بمیره بهتر از اینه که خل باشه ولی فک کنه سالمه.
 
اینجا بدون من»
یه شاهِ فراریِ از کشورم
پر از ترس و تردیده دور و برم
ببین! من یه احساسِ زجر آورم
منو دوس داشتن برات مشکله
وجودِ من از عاشقی عاصیه
خیالاتی و گیج و وسواسیه
تو چهره‌م واویلای آغاسیه
درونم یه چشمِ منِ داریوش
رسیدن به من یعنی آغازِ درد
پیِ معجزاتم نباش و نگرد
نگو دستِ من مرده رو زنده کرد
من اصلاً شبیه مسیح نیستم
شبیهه چشای تو به آسمون
برو به امیدِ بهارم نمون
همیشه خزونم، خزونم، خزون
نمیتونی تو خاک من گل کنی
از این بیشتر روم تمرکز نکن
منو قاطیِ این
ترک تریاک لبت کردم، خمارم میکُشد،
تا ز دی گردم جدا، یاد بهارم می کُشد.
از تنم رفته مدارم، از کفم دار و ندار،
در به در از در بدر دور از دیارم میکُشد.
پستی و شیب جهان گاهی فشارم میدهد،
دم به دم پست و بلندی فشارم میکُشد.
نابکاری با عیاری کار را بیکاره کرد،
پیش ناکس زاره کردم، زاره زارم میکُشد.
گل بکشتم، گل نوشتم در ره فردای عشق،
عشق من از خار راهم کرده خوارم میکُشد.
مرگ بیچاره چو من بود و دگر چاره نداشت
مرگ بیچاره مرا چاره ندارم، میکُشد.
می دونی ما فاصله ی زیادی داریم، من فکر کردم شاید این چیزا مهم نیست‌؛ اشتباه میکردم. اون هی داره بزرگتر میشه توی قلبم و من هی فکر میکنم مگه چند سالمه که تو اینجوری میتونی منو وسط مخلوط طعم‌های قشنگ خامه ای بندازی؟ اصلا چرا اینقدر زیبایی؟
دو سال پیش همین وقتا من مردم. دفن شدم. و بعد دوباره به دنیا اومدم. براش شاکرم. ممنونم. خوشبختی رو مزه کرده م. دردو مزه کرده م. اطمینان. اعتماد. امنیت‌. خوشبختی‌‌. خوشبختی‌. خوشبختی. چیزهایی هست که هنوز دلم می خواد. ولی فقط دو سالمه دیگه! آرومم.
با سلام.
چن تا از وبلاگ دوستان و. رو خوندم و دیدم که از عشق گفته بودن، من که الان 29 سالمه از عشق چیزی نمیدونم اصلا نمیدونم چیه! ابوالفضل پور عرب گفت من گشتم نبود نگرد نیست. حالا نمیدونم چی به سرم میاد. نمیدونم با این فرمون چی میشه.
قسمت حقیقی فرکانس غصه هاتون منفی باشه.
یاعلی
     حالا باز من هر چی بگم شما باور نمیکنید، ولی مورد داشتیم طرف دو قلو داشته، قل سالم رو اورده درمانگاه و مریضه رو نه. چرا؟ چون مریضه بی قراری می کرد و اذیت می شدن به هر حال. اینام که دوقلو و وزن شون عین هم. مگه دیگه چی میخوام؟ همین سالمه رو ببینم واسه مریضه دارو بنویسم.
خب، من می‌خواستم یه پست دیگه بذارم، اما اینو تو چند تا از وبلاگای دوستان دیدم، بعد اومدم گذاشتمش. این قده همه‌گیر شده، فکر کنم هر کدومتون امروز پنج شیش تاشو دادید :دی، ولی خب این پست موقته، لطفا برید جواب بدید. :)
اگه دوست داشتید بیاید نتیجه رو تو کامنتا بگید بهم.
+ لینک سالمه؟ درسته؟ 
سلام 
من امیر محمد هستم. ده سالمه و این وبلاگ رو درست کردم تا دیگران رو در خوندن مطالبم شریک کنم. عمو زنجیر باف مجله مجازی منه که هر وقت تونستم توش مطلب می نویسم و خوشحال میشم بخونین و اونو به دوستاتون معرفی کنین. 
راستی نظر و پیشنهاد یادتون نره. 
برای شروع تو پست بعدی یکی از داستانامو براتون می گذارم. 
اولین شب زمستانیتون خوش 
امروز کولر روشن شد و وسط بهار، تابستون اومد تو خونه. 
سیزده سالمه. تابستون خیلی گرمیه بیرجند.تازه از کتابخونه برگشتیم. روی تخت دراز کشیدیم بستنی میخوریم و کتاب میخونیم. بوی خاک و نم کولر آبی مشاممون رو پر میکنه. معنای تابستون همیشه همراه با این بو توی ذهن میمونه.
من برگشتم.
تو این مدت آپولو هوا نکردم
هیچ اتفاق خاص و سهمگینی نیفتاد
هیچ کوهی رو جابجا نکردم
هیچ بادی به خاطر من راهشو کج نکرد
اتفاق خارخ العاده ای پیش نیومد
گل ها پرشکوفه تر و سبزه ها پررنگ تر هم نشدن
و راستش حتی برف هم نبارید!
و شما که غریبه نیستین، قرار نبود هیچ کدوم از این اتفاقا هم بیفته و منتظر چیزی هم نبودم!
فقط امروز یهو اینجا رو وا کردم و دیدم دلم میخواد گاهی چندخطی بنویسم؛ مثل سابق؛ چون بهار نزدیکه و من عاشق بهارم!
پس تا اینجا چیزی رو ا
من برگشتم.
تو این مدت آپولو هوا نکردم
هیچ اتفاق خاص و سهمگینی نیفتاد
هیچ کوهی رو جابجا نکردم
هیچ بادی به خاطر من راهشو کج نکرد
اتفاق خارق العاده ای پیش نیومد
گل ها پرشکوفه تر و سبزه ها پررنگ تر هم نشدن
و راستش حتی برف هم نبارید!
و شما که غریبه نیستین، قرار نبود هیچ کدوم از این اتفاقا هم بیفته و منتظر چیزی هم نبودم!
فقط امروز یهو اینجا رو وا کردم و دیدم دلم میخواد گاهی چندخطی بنویسم؛ مثل سابق؛ چون بهار نزدیکه و من عاشق بهارم!
پس تا اینجا چیزی رو ا
بسم الله الرحمن الرحیم
بازبهارم
ارزوهاینهانم 
دلسپردهیجاودانم
دلداربیقرارم 
وایبهارم
بازباتومیسرایم 
تابدانممیکشمهردماینعشقرابرسرایام
تصنیفشیواینسیمرامیچکانمبردامانبهارم
ایسروهستیزیبایمناینغمهجاندارمن
ایشهیدخوشخراممنبماندراینبهارجانانجهانمن.
ایاوایهمنوایدلربایمن 
ایحوریبهشتاردیبهشتمن 
ویزیبایبیهمتایخردادمن
ویرفیقشفیقباوفایمن
ایلالهیداغدارعشقمن 
بماندرروحپاکوبیهمتایمن 
ایسیبممنوعهیباغنامیرایام 
ایعاشقانهیآرا
بسم الله الرحمن الرحیم
من بهارم،27 سالمه،دو ماه دیگه میشه 28 سالم،ولی هنوز به هیچکدوم از آرزوهام نرسیدم.
اولین آرزوم یه بوم نقاشی بود،وقتی خیلی کوچیک بودم.هر روز ک از کنار مغازه لوازم و التحریر رد میشدیم تا به مغازه خودمون برسیم به مامانم میگفتم من بوم میخوام،اونم میگفت نمیخرم.رسیدم به سال پیش دانشگاهی،چندتا طرح داشتم میخواستم برم جشنواره خوارزمی،بابام نذاشت
سال بعدش تو یه ماجرای معنوی با یه پسر آشنا شدم،همدیگه رو میخواستیم،اما نذا
من دیگه نُه سالمهیک گل زیبا شدمغنچه بودم که حالاشکرخدا وا شدماین جشن تکلیفمهجشن عبادت مننمازمو میخونمخوش به سعادت منفرشته ها میشیننکنار جانمازمبا هر نماز یه خونهتوی بهشت می‌سازمموهامو میپوشونم چون که خداجونم گفتهرچی که شیطون میگهبرام شده حرف مفتقشنگ ترین روز مندرست همین امروزهقشنگ تر از تولد یا عید نوروزمهزهرا آراسته‌نیا
سلام امیدوارم حال همه تون خوب باشه
راستش من آدمی بودم که سعی میکردم با همه مهربون باشم به همه کمک کنم؛ به آدم ها لبخند بزنم از بچگی اینجور بودم؛ ولی دنیا و آدم هاش خوب باهام رفتار نکردن؛ بعضی از آدم ها خوش شون می اومد از اخلاقم ولی خیلی ها هم مسخرم میکردن؛ سر به سرم میذاشتن؛ کم کم سردم کردن.
الان خیلی وقته از گذشتم دارم فرار میکنم؛ اما خاطرات بد و مسخره کردن آدم ها میاد جلو چشمم و عذابم میده؛ همه ش دوست دارم برم جایی که تنها باشم و فرار کنم از دن
یکشنبه ساعت دو بعد از ظهر چهار سال زندگی و خاطره بعلاوه یه تیکه از قلبم رو جا گذاشتمجا گذاشتم و برگشتم به همون نقطه ای که تو هیجده سالگی داشتم.حالا من همون دختر پیش دانشگاهیم که داداشش بهش گف اگر دانشگاه قبول نشی سرنوشتت اینه که تهش شوهر کنی!این بار سختتر.خیلی سختتر.من دیگه نه هیجده سالمه و نه اونقدر بی تجربه ام.
دیروز یه متن بلند و بالا نوشتم که همش پرید به خاطر سرعت کم اینترنت :/بعدشم دیگه حوصله نداشتم دوباره بنویسم. شاید چون کلا از دنده چپ بیدار شده بودم. 
انتشارات جنگل تخفیف زده تا بیستم. فکر کنم پنجاه درصد تخفیفش هست منو مهام دو تا کتاب زبانی که میخواستیم رو سفارش دادیم من که امریکن انگلیش فایل جلد بعدیشو خریدم مهام یه کتاب زبان آلمانی خرید. کلی ذوق دارم دوست دارم زودتر بیاد و این که زودتر کتابمو تموم کنم برم سراغ این. 
دیروز کلا بی حوصله بودم و کا
-چه بَد عیدی شد این
از صد عزا بدتر، چه بد عیدی
همانکه گفته بودم
بی تو خواهد شد، همان! دیدی؟
مبارکباد می‌گویند و می‌خندم به تلخواری
که باغم گشته بشقابی، بهارم سبزه‌ی عیدی
نهال ریشه سوزم را چه حاصل از بهار، آخر؟
گرفتم سبز شد در باغتان هم سروی و بیدی
گرفتم روز هم نو شد چه خواهد داد این نوروز؟
به من، یا هر زمان فرسود چون من کهنه نومیدی
به روز خویش شب می‌گویم و بدتر که جز با تو
توافق نیست آفاق مرا با هیچ خورشیدی
نوچ نوچ نوچ
ی ساله دارم راجع ب آدم ها حرف میزنم و میگم حرمت نفس عنصر اصلی زندگی سالمه
بعد واقعا بزارم یکی ک رئیس فلان شرکته و برای خودش مهمه بیاد و ب راحتی ازم تقاضای آشنایی کنه؟
نوچ نوچ نوچ
این منم ک حد و مرز میزارم
طرف هرچقدر ک حقوق بده، هرچقدر برام تضمین مالی بزاره من حاظر نیستم باب آشنایی رو باز کنم
یادم باشه درسته حرفه ای و کاری عمل میکنم ولی خیلیا هستن ک دست و دلشون میلغزه.
سلام
من دخترم ۱۵ سالمه و ۳ ساله که به پسر داییم که ۱۸ سالشه علاقه دارم. راستش از حدود دو سال پیش رفتار اون باهام کلا تغییر کرد. یه جوری که هشتاد درصد مطمئن شدم که اونم منو دوست داره. 
یه سال همین جوری گذشت و ما کلی ماجرا داشتیم که من مطمئن بشم اون واقعا بهم علاقه داره یا نه. اما سال بعدش کلا اوضاع تغییر کرد. چون پسرداییم کنکور داره و همه ش درس میخوند. یعنی خیلی کمتر با هم بودیم و تقریبا همه ی مهمونی خا رو نمی اومد (خونه ما اومد) و اگر هم می اومد کلا د
همیشه خدا همین بودم !
از بچگی عاشق حفظ غزل های حافظ بودمحتی اگ ی جاهایی متوجه منظور دقیق واژه های چیده شده نمیشدم
ذوق زدگی سر حفظ فلان شعر و بیت عادت هفتگی ام بود
دفتری داشتم با اسم دفتر شعر های حفظ شده!
هنوز هم همینم
عاشق فلسفه و عرفان و عشق! 
بعد از اتمام یک متن نه چندان شاید منطقی انقدر ذوق میکنم که انگار در عرش آسمان در حال پروازم! :)
هنوزم مثل همیشه عاشق شکلات تلخم ب همراه شیر قهوه
هنوز هم عاشقِ دست های کوچولوی نرم و لطیف بچه هام
و بوی لپ ه

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها