حسادت را مکر ن ميدانند و غیرت را زینت مردان؛ اما تو هرچه دلت ميخواهد نامش را بگذار.
هرچه باشد، از عجایب زندگی من هم این است که از هر شب پیچیدن بوی ادکلنت در راهروی خوابگاه، آن هم در این موقع شب، ميسوزم. از دیدنت با او، از فکر بودنت با او ميسوزم. از صميميت بينتان ميسوزم. از اینکه هنوز هم نميفهمم رابطهتان صرفا دوستانه است یا ماجرای خاصی بينتان برقرار است هم ميسوزم. حتی اینکه مطمئنم هیچ حسی نسبت به تو ندارم و تو را از روی خود
آیا گذشتن از عشق جایز است؟! باشد من نمي توانم. مگر فرهاد گذشت که من بگذرم. مرا به قلعه قدمگاه بفرست اما امیدی از من نٓبُر. مي دانم دیروز گفتم دیگر برایت نمي نویسم، بگذار یک گناهکار باشم اما مي نویسم. سوختن یا ساختن؟ من ساختم، عشقت را در قلبم و حال از آن مي سوزم. مي سوزم که گفتی: اگر منم همین اندازه دوستت داشتم چقدر دنیا قشنگ ميشد. درون خود جستجو کن مرا، به هر بيتوته ای، به هر گوشه ای از دلت که تاکنون سر نزده ای، سر بزن. شاید بيابي دل مرا و عاشقش ش
تو فکر ميکنی من هم مثلِ بعضی استعارههای آهسته،
جایم فقط کنارِ همین کلماتِ کودن است.
تو فقط یک راه داری: بزن!
همهی تیرهای خلاص
از هجدهمِ همین جهانِ مزخرف ميگذرند.
تعلل نکن،
تا ترانهی بعدی راهی نیست.
من آبام را خورده،
کَفَنَم را خریده،
اشهدِ علاقهام به عدالت را نیز خواندهام.
تو یکي . دستِ مرا نخواهی خواند!
حالا بروم، یا بمانم؟
دارد باران ميآید،
دارد یک ذره نورِ آبي
به غشای شیشه نوک ميزند.
تو برو نمازت را بخوان،
یا حسین
اصلا فکرش را هم نمي کردم
دعای عرفه ات هم آنقدر جانسوز باشد
دارم مي سوزم.
بيچاره ام کردی وقتی ندا سر دادی:
{. محل روییدن دندانهایم،. و بار بر مغز سرم و رسایى رگهایى طولانى گردنم، و آنچه را قفسه سینه ام در برگرفته، و بندهای پى شاهرگم، و آویخته هاى پرده دلم، و قطعات کناره هاى کبدم،. خلاصه با تمام این امور گواهى مى دهم بر اینکه اگر به حرکت مى آمدم و طول روزگاران، و زمانهاى بس دراز مى کوشیدم، بر فرض که آن همه زمان را عمر مى کردم، که شکر
سلام یوکا؛
دلم برای تو تنگ شده بود.
فردا ميروم.کجا؟ فراتر از ترسم. امروز دوتا از همکلاسیهایم داشتند در مورد هدفشان حرف ميزدند. من نميدانم چه هدفی دارم. فقط دلم ميخواهد بنویسم. و از اینجا بروم. خیلی ميترسم.
یابلو.
در پیش بيدردان چرا فریاد بي حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای
آخر به یک پیمانه مي اندیشه را باطل کنم
زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
روشنگري افلاکيم چون آفتاب از پاکيم
خاکي نیم تا خویش را سرگرم آب و گ
ميخواهم بروم.همهاش ميخواهم به اینجا و آنجا بروم و اینچیز و آنچیز را امتحان کنم.واقعیت البته،اینست که ميدانم دردم چیست اما ميخواهم حواس خودم را پرت کنم.ميخواهم فراموشم بشود که چه شد.دلم ميخواهد در رودخانه فراموشی آبتنی کنم تا شاید آرام بگیرم.
اینجا برايم کافی نیست.پس یک جایی در وردپرس برای خودم در نظر ميگیرم.با اینجا فرق دارد.دوستش دارم.
عمرم در نميدانم ها گذشت.از نميدانم در نميدانم تا نميدانم.حتی دل به یک نميدانمکسی دادهامو گاهی دلم تنگ نميدانم جایی ميشوددر این آشفتهبازار، برگ برندهام این است که ميدانم که نميدانم.دلم ميخواهد بيدار شوم، این کابوس لعنتی بيش از حد طولانی شده.من گیجم، من منگم، من ساز ناکوک سمفونی روزمرگیام، من همانم که ميخواهد برود به سوی نميدانمکجا،آنقدر که نداند چقدر.نميدانم به چه زبانی این چیزهایی که نميدانم را توضی
بيا. هر شب بيا. در خلوت هر مهتاب تنهایم. در سايهی هر شب، چشم به راهت گشوده ام. در پس هر ستاره پنهانم. در پس پردهی هر ابر در کمينم. بر سر راه کهکشان ایستاده ام. بر ساحل هر افق منتظرم. بيا، خورشید که رفت، بيا. شب را تنها ممان. تاريکي را بي من ممان. من آنجا بر تو بيمناکم که با شب تنها نمانی. با دیو شب تنها نمانی. دیو شب بي رحم است، گرسنه است، وحشی است، خطرناک است، وحشتناک است. پرندهی معصوم و کوچک من! آفتاب که رفت پرواز کن؛ از روی خاک برخیز؛ این خرا
مرا کز عشق ميسوزم ز دوزخ چند ترسانی / کسی از مرگ ميترسد که در دل خوف جان دارد
دیروز رکورد بازدید در روز تمام دوران وبلاگ نویسیم زده شد و این موضوع برام خیلی عجیبه. امتحان فنی افتاد بين دو امتحان مهم ترمم. فردا هم قراره کارت ورود به جلسه بگیرم. کمي پادکست ی حساب گوش دادم و بظرم حرفای خوب و به روزی توش ميزنن. باقی روز درس درس و درس بود خدا بخیر کند.
من سال ها افسرده بودم و افسردگی فصلی هم آن را تشدید مي کرد، بي آنکه خودم زیاد به آن واقف باشم.
بعدها متوجه شدم کوتاه تر شدن روزها در پاییز و زمستان و تاريکي چه اثر بدی روی روانم داشته. طوری که بعد از وقوف به این مسئله از پاییز و زمستان متنفر شدم.
تا قبل از آنکه بدانم و خوداگاهی داشته باشم، همان حس رمانتیک را نسبت به پاییز داشتم که دیگران دارند. از رفتن زیر باران و قدم زدن خوشم مي آمد، یا شاید فکر مي کردم باعث التیام زخم های درونم هست، که نبود.
ام
یک جای کار ميلنگد. روحم نشتی دارد انگار و من نميدانم آن منفذ لامصب کجاست که توش و توانم شرّه ميکند ازش. این را از همان چند روز پیش که ساعت خوابم بيشتر شد فهمیدم. وقتی باز عجول شدم و به دنبال نتیجهی زودهنگام، پنجرههای خیالم را گشودم. وقتی باز آنچه هست کافی نبود و حسرت آنچه باید باشد به جانم افتاد. نميدانم چطور اتصالات روانم را کف بگیرم، چگونه ذهنم را صابونکاری کنم تا آن حباب بزرگی که رو به ترکيدن است، رخ بنماید.
ابرهای تیره آسمان زندگیام را پوشانده. خستهام. تعطیلات فرجهها را از شنبهی هفتهی پیش برای خودم آغاز کردهام و بيشتر از ده روز ميشود که کلاسها را شرکت نکردهام. به قول دوستی، عملا دچار تعارض داخلی شدهام. حضور در خوابگاه را هم نميتوانم تاب بياورم. اما جایی را هم ندارم که بروم. نميدانم راه درست و غلط کدام است. خستهام.
دیروز خواستم از واقعیت فرار کنم. بيهدف سوار اتوبوس شدم و به اصفهان رفتم. نميدانستم کجا باید بروم. نميدا
دفتر ترجمه رسمي ۴۰۳ تهران کلیه خدمات ترجمه قانونی و معتبر را ارائه مي دهد.در این مقاله با عنوان هدف ترجمه رسمي چیست ، شما را بيشتر با ترجمه رسمي آشنا مي کنیم. با ما همراه باشید.
هدف ترجمه رسمي چیست ؟
ترجمههای رسمي ترجمههای معتبر قانونی هستند، به عنوان مثال گواهی، حکم یک مقام یا سند دیگری که به یک مقام تحویل داده ميشود.ترجمههای ایجاد شده توسط مترجمان قسم خورده همیشه معادل سند اصلی هستند.ترجمههای رسمي معمولاً دارای یک تمبر هستند و غا
انتظارم سال و مه، تا کي تو آوایم کنی،
همچو گنج بي بها جویی و پیدایم کنی.
خاک راهم کرده ای، دارم تمنّایی ز تو،
گردبادی گردی و از خاک بالایم کنی.
مو به مو مي سوزم و حسنت تماشا ميکنم،
من ز غم مي سوزم و بي غم تماشایم کنی.
روز خود کردم سیه در عشقت، ای نامهربان،
تا مرا چون سرمه ای در چشم خود جایم کنی.
جان به لب آمد مرا در حسرت لبهای تو،
از ترحم کي کرم بر جان شیدایم کنی؟
نیست پروایی مرا از ترس رسوایی دگر،
با همه رسوایی ام مشهور دنیایم کنی
حال دلم خوب است یا نه؟نمي دانم،شاید تنها چیزی که مي دانم این است که مي گذرد.شاید حتی آن را هم نمي دانم،مي گذرد یا نه؟خنده ها،گریه ها،باور ها،دوستی ها،دوست داشتن ها،عشق ها،معرفت ها،زندگی ها آمدند و رفتند.تنها چیزی که آمد و نرفت "من" بودم.دلم تنگ شده،نه برای شخصی،نه برای مکانی و نه حتی برای زمانی،حتی این را هم نمي دانم دلم برای چه چیزی تنگ است.گمراهم.سرگردانم.گم گشته ام.من.خود را.گم.کرده ام!!!
آدمي در درونم گیر افتاده،حسی درونم به بند
بسم الله الرحمن الرحیم
خواهی نشوی همرنگ
رسوای جماعت باش.
همرنگ جماعت نباشیم حدیث هم هست از امام جعفرصادق علیه السلام که همرنگ جماعت نباشیم چراکه معلوم نیست عقاید،اعمال و رفتارشون خداییه یا شیطانی.اصولا کسیکه ميخواد راه خدا رو پیش بگیره همه برعلیهش ميشن چون برخلاف خواسته های مردم عمل ميکنه برای همین براشون خوشایندنیست.
هو
از نظر روحی نیاز دارم چند روزی موبایلم را خاموش کنم، و بي خبر بروم جایی که هیچکس فکرش را هم نکند. بروم با خودم سنگ وا کنم، بروم برای آدم های زندگی ام دلتنگ شوم، که قدرشان را بيشتر بدانم. بروم از هیاهوی درس و بحث و کار جدا شوم، بروم خلوت کنم، یک نفری با خودم، با کتاب هایم، با روز های دور مجردی ام. نیاز دارم از این چیزی که هستم فاصله بگیرم. مي خواهم لپ تاپ را بزنم زیر بغلم، و هر روز بروم یک گوشه در کتابخانه ی خلوتی بنشینم و ساعت ها بنویسم. نیاز دا
نوشین لبم در خواب خوش،بي تاب رویش گشته امآذین زدم شب رابه دل، مدهوش مویش گشته امدانم که درخوابست ومن عاقل ترین دیوانه ام بي تاب او، بي خواب او، آواره ميخانه اممن با شراب چشم او، ساغرترین مستانه امبربستر تاریک شب امشب غزل را زاده ام
شاعر: اکرم (قلمدون)
نوشته بود ابتلائات سه حالت اند. یا تادیب هستند یا تطهیر یا ترفیع.
پینوشت:
به وضعیتی مبتلا شده ام که همهی عمرم مثلش را نچشیده بودم. بلایی که دارد سر من ميآورد نه شکل تطهیر است نه شکل ترفیع. و آن قدر بزرگ است که نميدانم تادیبِ چیست. فقط ميدانم حد این تادیب از قد و قوارهی من بزرگ تر است. فقط ميدانم چند روز است که از شدت تپش قلب های ناگهانی، ایستادنم هم سخت ممکن ميشود. فقط ميدانم نمازهایم بي گریه تمام نميشوند. فقط ميدانم
مادرعباس الگوی فضیلت گشته است/حضرت ام البنین شورشهادت گشته است/دررکاب مرتضی او جانفشان فاطمي/چون مرید ویاوری بهرولایت گشته است/دامن پاک چنین مادردهد عباس را/برمسلمانان سپهرصبرورحمت گشته است/گریه کن اندروفاتش تابقیع اهل بيت/او که بر ام شهیدان تاج عزت گشته است/دربقیع از هیبت اودشمنان پرواکنند/مادرعباس چون روح شجاعت گشته است/همسر حیدر مرید فاطمه درعالم است/خادم درگاه اوالگوی امت گشته است/گریه کن چون فاطميه ازبر ام البنین/بعدزهرا اسوه ای سو
نميدانم چرا این عنوان را برای این متن انتخاب کردم. چون الان در خانه هستم و شب هم هست اما تاریک نیست. زیر لوستر ۶ چراغ پشت ميهارخوری نشستهام و به جای خواندن مقالههایی که فردا عملاً از آنها امتحان دارم، دارم این را مينویسم.
امیدهایی که به پوچی رفتهاند. منتظرم که محمد به خواب برود تا بروم و فیلمهایم را تماشا کنم. نميدانم کي ميخواهم آدم شوم.
درست فهمیدی. این متن راجع به تو نیست. همه چیز راجع به تو نیست. آره، خیلی این حرفم شاع
ای دوست رقصان گشته ای فرمانبر جان گشته ای
در سوی طفلان بوده ایدر کوی جانان گشته ای
از بند خویشان رسته ایآزاد و خندان گشته ای
صد تن بُدی و تک شدیبا عشق همسان گشته ای
بي باک و تازان همچو شیرجفت عقابان گشته ای
از کفتری و کوتهیرستی و تابان گشته ای
بودای اغما بوده ایبيدار و غرّان گشته ای
صوفی دنیا بوده ایحالی به عرفان گشته ای
زهد و نما و رنگ را کشتی و پنهان گشته ای
از حلقه های عقل دونجستی به ایوان گشته ای
برپا شدی صد مرحباآنسوی کيهان گشته ای
رقصان ش
-چه بَد عیدی شد این
از صد عزا بدتر، چه بد عیدی
همانکه گفته بودم
بي تو خواهد شد، همان! دیدی؟
مبارکباد ميگویند و ميخندم به تلخواری
که باغم گشته بشقابي، بهارم سبزهی عیدی
نهال ریشه سوزم را چه حاصل از بهار، آخر؟
گرفتم سبز شد در باغتان هم سروی و بيدی
گرفتم روز هم نو شد چه خواهد داد این نوروز؟
به من، یا هر زمان فرسود چون من کهنه نوميدی
به روز خویش شب ميگویم و بدتر که جز با تو
توافق نیست آفاق مرا با هیچ خورشیدی
ميگفت:
مردم شهر دیوانه شده بودند و توی کوچه و پس کوچه ها راه مي رفتند،تا چشمش به اهالی شهر افتاد تعجب کرد و خشکش زد
مردم تا دیدنش شروع کردند به چرخیدن دورش و بلند بلند دیوانه گفتن بهش.ترسید و زودی شد.دیگه کسی بهش دیوانه نگفت.
گفتند:
خواهی نشوی رسوا
همرنگ جماعت شو
اما شهید رجائی گفت:
خواهی نشوی رسوا
همرنگ حقیقت شو
و این روزها عجیب حقیقت را گم کردیم،اگر هم گمش نکردیم انگار کمي ميترسیم برای همرنگ شدن باهاش.
یا باید پای عقاید و باورهایمان ب
تمبر و مجوز دفتر ترجمه رسمي
پس از اتمام ترجمه، مترجم سوگند یاد شده سند کامل شده را مهر ميکند و ترجمه را با بيانیه و امضا تأیید ميکند.تمبرها در بعضی کشورها اامی نیستند اما مقامات در چندین کشور دیگر برای پردازش ترجمه به عنوان یک سند رسمي نیاز به تمبر دارند.ترجمهی مترجم سوگند خورده غالباً همانطور که هست پذیرفته ميشود. اما، تأیید ترجمهها همیشه به موضوع مورد نظر و مرجع پذیرنده بستگی دارد.
ترجمههای محرمانه
ما همیشه با مواد شما به صو
بذا نگات کنم. بذا نگات کنم که یادم بمونه که هرچیَم بشه، من دارمت. که شاید مثل الآن نداشته باشمت، شاید نتونم دستامو دور گرنت حلقه کنمو زل بزنم تو چشمات ولی دارمت. یه جایی وسطِ وسطِ قلبم دارمت. یه جایی که فقط مال تو عه. [به من گفتی پای بيدِ کهن، تا همیشه من با تو خواهد بود؛نشستم من پایِ بيدِ کهن، بي تو زیر این آسمانِ کبود.به من گفتی همچو عشقِ ما، کِی شود پیدا در همه عالم؟کنون بي تو ماندهام تنها، سوزم و سوزم در آتشِ این غم.]
سفری بود. در زمستان و تنها ميتوانستم به تو و سفر قبلیمان فکر کنم. تو را ميدیدم که فرز و چابک ميدوی و آماده ميشوی و از کوه بالا ميروی. و خودم را ميدیدم در حالی که برق شوق در چشمانم بود. یکي از آهنگهایی که در ماشین پخش ميشد این بود. البته کاملش رو ندارم. سعی کردم هرچه به گوشم ميرسد را بنویسم:
داغ یه عشق قدیمي اومدی تازه کردی شهر دلم رو تو پر آوازه کردی
آتش این عشق کهنه دیگه خاکستری بود
دوست داشتم دوستم داشتی منو کشتی
دوباره زنده کردی
د
سلام یوکا؛
یافتم!
بلاخره یافتم کجا ميخواهم گم بشوم. تپههای کردستان! دلم برای آن فضای جادویی به شدت تنگ شده. با این که تابستان برای اولین بار رفته بودم آنجا، اما انگار سالها بود آنجا زندگی ميکردم.
تابحال چابهار نرفتهام ولی مطمئنم نسبت به آنجاهم همچین حسی دارم. دلم برای کردستان و چابهاری که هیچوقت ندیدمش تنگ شده.
امشب توی ماشین با مادر دعوایم شد.داشتم از سرما یخ ميزدم. او هم دوباره شروع کرده بود که چرا قیافهام را اینجوری ميگ
صرف فعل گیلکي مۊتن/ فارسی گشتن
این فعل در گۊیشهای دیگر زبان گیلکي به شکلهای مِتِن و مِختِن نیز وجۊد دارد.
ۊ (u)
ؤ (o)
¤ ماضی ساده (گشتم، گشتی، گشت، .)
مثبت : بؤمۊتم، بؤمۊتی، بؤمۊت، بؤمۊتیم، بؤمۊتین، بؤمۊتن /bomutən/
منفی : نؤمۊتم، نؤمۊتی، نؤمۊت، نؤمۊتیم، نؤمۊتین، نؤمۊتن
---------------------------------
¤ ماضی نقلی (گشتهام، گشتهای، گشته، .):
مثبت : بؤمۊتهٰم، بؤمۊتهٰی، بؤمۊته، بؤمۊتهٰیم، بؤمۊتهٰین، بؤمۊتهٰن /bomutan/
منفی : نؤمۊتهٰم، نؤمۊتهٰ
دانلود فیلم ترانه ای عاشقانه برايم بخوان
گاهی دانلود فیلم ترانه ای عاشقانه برايم بخوان مانند دانلود فیلم دیگری است بهمين نامدر واقع ميتوان گفت
فیلم های زیادی به همین نام وجود دارند.
اما چیزی که متمایز کننده است نام فیلم نیست مثلا نام فیلم ميتواند هر چیزی باشد
اما به نظرم نام های تک حرفی یا دو کلمه ای بهترین نام های تاریخ هستند.
و نسبت به تمامی نام ها برتری دارند.
این فیلم یک کار محصول مشترک ترکي ایرانی است
که ممکن است
برای ذائقه ی ایرانی ه
دارم به این فکر ميکنم که اگر اول نامه را با سلام شروع نکنم چه ميشود؟ یا مثلا فردا با لباس دلقکها بروم بيرون؟ یا دوستی با حیوانات را به دوستی با آدمها ترجیح بدهم؟ یا گوشت نخورم دیگر، واقعا از گوشتخوار بودن خستهام ولی بدنم ضعف اساسی دارد و نميشود. بيخیال
سلام یوکا؛
یکي از اندک مزیتهای انقلاب اسلامی این است که امروز که با استاد فرفروک کلاس داشتیم، تعطیل شد. و دیدارمان شد هفتهی دیگر. به شخصه بخاطر این خوشحالم ولی پریروز بعد از کلاس
اینک من همچون کسی مي مانم که دلی را به دریایی از معرفت و آرامش سپرده است و سعی بر این دارد که زمانی را در خلوتی نه چندان طولانی سپری کرده تا بتواند خود واقعی را پیدا کند ،،،اما هم اکنون گم گشته ای دارد و روحی پر از دلتنگی خاطرش را آزرده است ،،خودمان را به سروری سپرده ام و مي دانم که مراقبمان است اشک دیدگانم جاری است و تنها اوست که ميخواهد بگوید من مي دانم و تمام وجودت
من عاشقِ زندگیام. دیوانه وار عاشقام به زندگی، و برای همین از مرگ»
زیاد مينویسم (در بيشتر یادداشتها و شعرهایم کلمهی مرگ هست). زیرا
معتقدم غایتِ عشق به زندگی، رسیدن به مرگ است. مرگی آگاهانه و مسئولانه. در
نوازندگی، وقتی دستم را روی کلاویهها مياندازم -حداقل در موقعِ تمرین-
باید با حداقل سرعتِ ممکن پایین بروم و تمام وزن دستم را حس کنم که گویی در
یک بالش نرم فرو ميافتد، به عبارتی باید لحظه به لحظهی این سقوط را حس
کنم. حال چرا مرگ
تمبر و مجوز ترجمه رسمي
پس از اتمام ترجمه، مترجم سوگند یاد شده سند کامل شده را مهر ميکند و ترجمه را با بيانیه و امضا تأیید ميکند. تمبرها در بعضی کشورها اامی نیستند اما مقامات در چندین کشور دیگر برای پردازش ترجمه به عنوان یک سند رسمي نیاز به تمبر دارند.ترجمهی مترجم سوگند خورده غالباً همانطور که هست پذیرفته ميشود. اما، تأیید ترجمهها همیشه به موضوع مورد نظر و مرجع پذیرنده بستگی دارد.
ترجمههای محرمانه
ما همیشه با مواد شما به صورت
تنها چیزی که درباره دختر های دیگر برايم واضح و آشکار است این است که باید ازشان فاصله بگیرم وگرنه روح و روانم را برای همیشه نابود ميکنند. دلیلش را نميدانم. نميدانم حاصل عملکرد پاتولوژیک ایشان است یا پاسخ اشتباهی در ناخودآگاه خود به وجود و رفتار هایشان ميدهم. نميدانم، اما به هر حال، باید فاصله بگیرم. از هر نظر.
من همان شوالیه رخشان در تاريکي امروز ها بد شکست خورده ام،تحمل فشار های روحی و رواني و کلی زخم ها که خورده و تاب ایستادن ندارد.
از اسب افتاده و اسیر؛اسیر پلیدی ها.
مرا را راه رهایی کجاست؟
جنگیدن ميگویی!یاری نمانده که.آری تنهای تنهایم!
ولی هنوز از اسب نیافتاده ام.
من شوالیه تنها،ارتشی یک نفره هستم.
امیر المومنین (علیه السلام):
لَولا حُضورُ الحاضِرِ و قِیامُ الحُجّه بِوُجودِ الناصِر و ما اَخَذَ اللّه عَلَی العُلَماءِ ان لایُقارّوا علی کَظِّهِ ظالِم و لا سَغَبِ مَظلوم لالقَیتُ حَبلَها علیً غارِبِها
اگر نبود حضور آن جمعیت و تمام شدن حجّت با وجود یار و یاور و اگر نبود که خداوند از علما پیمان گرفته است که خاموش نمانند بر پر خوری و غارتگری ستمگران و گرسنگی مظلوم مهار شتر خلافت را بر شانهاش ميانداختم و رهایش ميکردم.
برای دیدن تصویر
درباره این سایت