شما اگه کوید نوزده بگیرید. بیشتر تلاش میکنید کوید بیست بگیرید؟ یا به همون نوزده قانع میشید؟
من که خودم با کوید نوزده مشکل ندارم.
راستش حوصله ى تلاش براى گرفتن کوید بیستو هم ندارم. چون همون کوید نوزده رو قبلا گرفتم کافى بود
انشاالله به حول قوه ى الهى از امتحانات الهى با همون کوید نوزده پاس میشم.
فک کنم خدا هم خواست امتحاناتشو یجور متفاوت برگزار کنه و عدالتو بیشتر توش رعایت کنه و همه ى مردم درگیرش شن:)
قبل از اینکه بروم حمام لباس هایی که بوی سیگار میداد را گذاشتم توی تراس. میز را دستمال کشیدم و پیچک عزیز تازه رسیده ام را رویش فرم دادم. کنار پیچک ها شمع چیدم. تازه از سفر رسیده بودم و وسایلم در اتاق نامظم بود، منتها حالا از کمال گرایی ام کم کرده ام و میدانم بنا نیست همه کارها را در یک لحظه انجام دهم. باقی جمع و جور را گذاشتم پس از مراسم!
با کاموا روی میز مخفف اسمم را نوشتم. سررسید را گوشه راست گذاشتم . هدفون و دستبند سال تولد را گوشه چپ.
از حمام که
+نوزده و هفتاد و شش، رتبه اول کلاس. منطق نوزده، جغرافیا هجده.
+منابع المپیاد ادبی اعلام نشدن. همهشون اعلام شدن به جز ادبیات. یعنی بشینم بخونم برای جغرافیا؟ نمیدونم.
+بالاخره تونستم وصل شم به اینترنت جهانی با مودم خالهاینا. بعد از چند روز رسیدم صفحه گودریدزم رو آپدیت کنم.
+احتمالا بعدا پاکش کنم، این پست رو. یا ادیتش کنم، نمیدونم.
+لعنت بهش. شوخیشوخی جدی شد. به مسخرهبازی میگفتیم "عزیزم" و "نمد" و این خزعبلات، حالا افتادن تو دهنم. اه. حال
از ضد حال های دختر بودن این است که مادرت خبر ازدواج فلان دختر فامیل رابدهد و با حالتی
که درچشمانش میخوانی " موندی که رودستمون" بگه آره نوزده سالشم هست!!
شدت تخریب روحیه و ویرانی اعتماد به نفس این نزاع چشمی از طوفان گلویستن ( سرچ کنید خودتون ببینید) بیشتره!!
کاری به این ندارم که نوزده سالگی سن مناسبی هست یانه!
مشکل اونجایی شروع میشه که ابر وباد ومه وخورشید وفلک مدام میپرسن؟؟
هنوز مجردی؟؟؟؟؟
البته که مامجردان همیشه قصد ادامه تحصیل داریم!
ادامه
طبق عادت قدیمی ام ؛
گوشه ی اتاق نشسته ام ، چراغ ها را خاموش کرده ام و صدای هندزفری هایم آنقدری بلند است که چیز دیگری را نمی شنوم .
اینگونه
میدانم دیگر هیچ چیزی پشت سرم نیست ، هیچ صدایی جز آنچه که می خواهم بشنوم به گوشم نمیرسد و اتاق آنقدری تاریک است که میتوانم سرزمین خیال را حتی با چشم باز ببینم .
خب همین شرایط برای کمی فکر کردن و جمع جور کردن آنچه که در ذهنم وقت برای مرتب شدن میخواهد ، کفایت میکند .
کمی قبل تر ها از جاده ی "نوزده" گفتم . از "چالش
عصر های نبودنت چای برمیدارم و میروم جلوی پنجره ی اتاقم ، این روزها دلگیر استتک و توک آدمی میگذرد یا ماشینی عبور میکند.خلوتی و تنهایی من را به یاد سه سال پیشتر می اندازد آن وقت ها که پشت کنکوری بودم.سخت ترین برهه ی زندگی ام را آن وقت ها تجربه کرده ام و فکر میکنم تا همیشه همان سختی از بقیه جلو باشد.من شخصیتم در نوزده سالگی شکل گرفت ، در انزوا و تاریکی اتاقم. نود روز در تنهایی آن اتاق اشک ریختن و تمام راه ها را در ذهن رفتن آسان نبود .جسارت به خرج
در انتخاب مهد کودک در منطقه نوزده تهران یکی از دغدغه های اساسی والدبن اطلاع از کامل ترین لیست مهد کودک های منطقه 19 تهران و آدرس و شماره تلفن ان ها ست . مرکز مشاوره مدارس هیوا برای رفاه حال شهروندان لیست مهد کودک های منطقه نوزده تهران را آماده نموده تا شهروندان منطقه نوزده تهران بتوانند با استفاده از آن به آدرس و شماوره تلفن مهد کودک های منطقه ۱۹ تهران دسترسی داشته باشند .
برای مطالعه متن کامل خبر بر روی لینک زیر کلیک نمایید :
www.heyvagrou
امروز امتحان عربیه آنلاین داشتیم.
من با کمکه یک خواهر تو بیان(خودش مى دونه کیه) 11 گرفتم
ولى از سایت اومدم بیرون دوباره رفتم تو سایت فهمیده بودم جوابا چیه چون وقتى 11 مو اعلام کرد جوابارم نوشت
خوب اخرش بیست گرفتم. بعدم توى کانال مدرسه یکى از بچه هاى کلاسمون که مدیره گفت که بسه چقد همتون بیست میگیرین حداقل ى نوزده اى چیزى واسم بفرستین.
هیچى دیگه
دیر فهمیده بودم وگرنه مى رفتم بیستى ک با تلاش و درس خوندنه فراوان(ساچ عه لایر)) گرفتم
صد و نه روز از تولدم گذشته!
میدونم سن فقط یه عددِ،اما شناسنامه دیروز و فردایِ منِ،هجده بیست یا شایدم سی،فرق چندانی نمیکنه،زیاد مهم نیست ولی اینکه کجا و وکی زمین خوردم و چطوری پاشدم مهمِ،اینکه چی رو کی آویزه گوشم کردم مهمِ اینکه کی وقت شکستم کنارم بود مهمِ،اینکه کدوم سال های زندگیم با بغض و ترس بزرگترین تصمیم هامو گرفتم مهمِ،مثلا شاید یه روز حوالی سیزده سالگی فهمیدم اسمِ دیگه فریاد سکوتِ!
یا وقتی شب های تکرار نشدنی هجده سالگیمو سپری میکردم
صد و نه روز از تولدم گذشته!
میدونم سن فقط یه عددِ،اما شناسنامه دیروز و فردایِ منِ،هجده بیست یا شایدم سی،فرق چندانی نمیکنه،زیاد مهم نیست ولی اینکه کجا و وکی زمین خوردم و چطوری پاشدم مهمِ،اینکه چی رو کی آویزه گوشم کردم مهمِ اینکه کی وقت شکستم کنارم بود مهمِ،اینکه کدوم سال های زندگیم با بغض و ترس بزرگترین تصمیم هامو گرفتم مهمِ،مثلا شاید یه روز حوالی سیزده سالگی فهمیدم اسمِ دیگه فریاد سکوتِ!
یا وقتی شب های تکرار نشدنی هجده سالگیمو سپری میکردم
لعنت به این دورانِ منس :/
ماه رمضون شب نوزده بود
این ماه هم که جلوتر افتاد گور به گور
واقعا انصافه؟ کمردرد و سرفه های داغون ده روزه و شیفتای شلوغی که کارمو به سرم کشوند کم بود
که خبر دامادی این گور به گور شده با منس! جلو افتاده! باید همزمان بشه؟
واقعا که هورمونای بدنم فکر می کنن اعصابمو انگار از تو جوب آوردم
راستی کوتاه کردم
مردونه زدم
ولی این انصافانه نیستا. :(
حالا با این دید که چی انصافانهست که این باشه هم میشه نگاه کرد ولی خب.
پ.ن. راستی! دستآورد نوزده سالگیم این بود که گواهینامهم رو گرفتم قاب کردم گذاشتم گوشه کیف پولم. خوبه قشنگتر شده.
پ.ن. نه حرفی ندارم. فقط دلم میخواد حرف بزنم.
دانلود
ولی این انصافانه نیستا. :(
حالا با این دید که چی انصافانهست که این باشه هم میشه نگاه کرد ولی خب.
پ.ن. راستی! دستآورد نوزده سالگیم این بود که گواهینامهم رو گرفتم قاب کردم گذاشتم گوشه کیف پولم. خوبه قشنگتر شده.
پ.ن. نه حرفی ندارم. فقط دلم میخواد حرف بزنم.
دانلود
زن شانزده ساله ی باردار تخت نوزده نمیدونست روش پیشگیری از بارداری یعنی چی و از بدو ازدواجش از هیچ روش پیشگیری استفاده نکرده بود!
یک دست و جیغ و هورای بلند به افتخار قانون گذاران عزیز و حامیان قانون کودک همسری.پدرسوخته های عزیزی که با تمام توان از افزایش نسل مسلمان ها مراقبت میکنن.خدا حفظشون کنه انشالله!
دارم فکر میکنم تا کی باید همین ریتم زندگی کردن رو داشته باشیم و همین غذاها رو بخوریم و خسته نشیم؟ :)) منِ در آستانهی نوزدهسالگی احساس خسته شدن از این روند رو دارم.خوابیدن،بیدار شدن،غذا خوردن،غذاهای تکراری خوردن :)) خب کافیه بهنظرم.
بسم الله الکریم
اون روزى که بعد از شب هاى سخت، چشماتو باز میکنى و به خودت لبخند میزنى، همون روزى که حس میکنى انگار چرخ دنیا یه جور دیگه میچرخه، روزى که دیدت به زندگى عوض میشه و حس میکنى رهاتر شدى، اون روز روزیه که بزرگتر شدى!
٩ بهمن بود که حس کردم پا به دنیاى قشنگ نوزده سالگیم گذاشتم.
ادامه مطلب
نشانه ی امید هست اینکه انسان در هر شرایطی باشه میتونه کاری رو انجام بده،آدم میتونه از چیزهای بدرد نخور چیزهای خیلی قشنگی بسازه،بستگی داره اون شخص طرز تفکرش چه جور باشه،یا همیشه مأیوسه و منفی فکره یا هم اینکه همیشه به طرز مثبت به چیزها نگاه میکنه و از اونها لذت می بره
سلام به خانواده برتری ها
من یه دختر نوزده ساله م. موضوع این هستش که از بچگی با دو تا دختر عمه م که نوزده و بیست دو ساله هستن و خواهرن و پسر عمه م که اونم بیست و دو ساله ست و پسر ی عمه ی دیگه م هست هم بازی بودیم.
بقیه نوه ها از ما یا خیلی کوچیکترن یا خیلی بزرگترن، از وقتی به سن دبیرستان رسیدیم پسر عمه م دیگه زیاد طرف ما نمی اومد. تو خانواده هم دوست و هم سنی نداره و تو جمع های خانوادگی اکثرا تنهاست. با ما هم در حد سلام احوال پرسی حرف میزنه و نه بیشتر. م
سلام بابا
خوبی دخترم. ببخش این مدت ننوشتم برات عزیزم. خیلی درگیر مسائل کاری بودم در حدی که حتی شما دو تا رو هم خیلی کم میدیدم، قول میدم بیشتر وقت بذارم و بیشتر بنویسم برات عزیزم.
خواستم بگم از وقتی دیگه یاد گرفتی برنامه بچینی، سورپرایز ت تو موقعیتهای مناسب با توه. و حقیقتا کار خیلی سختیم هست :)
رفتم تو مسابقه ی داستاننویسی مدرسه شرکت کردم
آخه یکی نیس بگه توفقط نوشتنو دوست داری اما یه ذره بلد نیستی بنویسی برای چی شرکت میکنی؟
موضوعش آزاد بود .موضوع؟؟
گفتن تا آخر آذر تحویل بدیم:|
من ننوشتم خدایا!
امتحان ریاضی رو شدم نوزده و هفتادو پنج . اصن الکیا ورداشتم این جواب آخر سوالو جلوش به جای اینکه بنویسم 23/18 نوشتم:23/14
:|
#پریسا دیوانه است
#پریسا حواس پرت است
امروز واسه امریه رفتیم و ظرفیتشون تکمیل بود، به چند جای دیگه ارجاع دادن الان. و واسه همین کافه نرفتم.
دیشب هم خوابم نبرد و اون 3 ساعت از کف رفت.
صفحه ی 400 طبل حلبی ام و کماکان راضی نیستم ازش. 400 صفحه ی دیگه هم مونده.
واسه فردا برنامه ای ندارم، حتی در این حد که: "مسواک بزنم، کتابو ادامه بدم" .
الانم میخوام با یه ملاتونین برم به استقبال خواب.
بامداد نوزده تیر، یازده روز مانده به مرداد.
بسم الله الشکور
جلوى آینه ایستاده. یک لنگه جوراب بنفش ساده را در دستش گرفته. طبق عادت همیشگى به جاى اینکه خم شود، پایش را بالا می آورد و جوراب را میپوشد.همین که سرش را بالا مى آورد، چشمانش در آینه به خودش می افتد. کمى مکث میکند و از خودش میپرسد باورت میشود که نوزده ساله شده اى؟
ادامه مطلب
آره خیلی زشت و بی ادبانه س وقتی خاله م از کیلومترا اون ور تر اومده خونمون، من اصن حوصله حرف زدن باهاشُ ندارم. و رفتم تو اتاقم درو بستم ، حتی غذام باهاش نخوردم .این حجم عوضی بودن حالمُ بهم میزنه ولی واقعا وقتی توو موقعیتشم نمیتونم جور دیگه ای رفتار کنم.کاش میتونستم برم یه شهر دیگه و دقیقا به همه بگم نیاز دارم تنها باشم ، نمیخوام هیچکس ببینم . ازینکه حتما باید یه عنوان کوفتی اون بالا بنویسم متنفرم متنفرم متنفرم اه
آره خیلی زشت و بی ادبانه س وقتی خاله م از کیلومترا اون ور تر اومده خونمون، من اصن حوصله حرف زدن باهاشُ ندارم. و رفتم تو اتاقم درو بستم ، حتی غذام باهاش نخوردم .این حجم عوضی بودن حالمُ بهم میزنه ولی واقعا وقتی توو موقعیتشم نمیتونم جور دیگه ای رفتار کنم.کاش میتونستم برم یه شهر دیگه و دقیقا به همه بگم نیاز دارم تنها باشم ، نمیخوام هیچکس ببینم . ازینکه حتما باید یه عنوان کوفتی اون بالا بنویسم متنفرم متنفرم متنفرم اه
آره خیلی زشت و بی ادبانه س وقتی خاله م از کیلومترا اون ور تر اومده خونمون، من اصن حوصله حرف زدن باهاشُ ندارم. و رفتم تو اتاقم درو بستم ، حتی غذام باهاش نخوردم .این حجم عوضی بودن حالمُ بهم میزنه ولی واقعا وقتی توو موقعیتشم نمیتونم جور دیگه ای رفتار کنم.کاش میتونستم برم یه شهر دیگه و دقیقا به همه بگم نیاز دارم تنها باشم ، نمیخوام هیچکس ببینم . ازینکه حتما باید یه عنوان کوفتی اون بالا بنویسم متنفرم متنفرم متنفرم اه
متاسفانه ۱۸ سالگی خیلی "مضخرفی" داشتم و اصلا دوست ندارم راجبش حرف بزنم. دو ماه پیش هم نوزده شدم
تنها چیزی که یادم می آید این بود که یک روز کامل را به خودم اختصاص دادم و منفردانه برای خودم پاستیل و شکلات خریدم و در خیابان در حال خوردن قدم زدم . یک عدد مجسمه بدنسازی به قیمت ۱۰۰ خریدم. هرچند اصلا خوشگل به نظر نمی آمد چون یک مرد نیمه بود .ولی مجبور بودم عقده های چندین ساله ام را که از پشت ویترین های مغازه درباره وسایلشان خیالپردازی میکردم
اقدس خالمه!
پنج ماه و نوزده روز و هشت ساعت از من بزرگتره.
اما رفتاراش خلاف اینه ومعتقده من ننه بزرگ باباشم!
شب هایی که پیش همیم کلی چرت وپرت میگیم ومیخندیم.
دست پختش افتضاحه!
چند روز پیش برامون کشک بادمجون درست کرد ، بگذریم از بادمجون های سوخته اش روغن موجود تو غذاش پتانسیل
اینو داشت توش شنا کنی !
ما هم خواستیم همین کارو کنیم منتهی شنابلدنبودیم که هیچ غریق نجاتم نداشتیم!
همینقدر بی امکانات
ادامه مطلب
از بس گفتن "خانوم"، "خانوم اجازه"، "خانوم"، "خانوم اجازه" و از بس حرفمو قطع کردن و رشتهی کلام از دستم در رفته، تو خونه هم که هستم و دارم فکر میکنم، تو فضای ذهنم، مدام یکی جفتپا میاد وسط افکارم و میگه "خانووووووووم! میشه من برم دستشویی؟؟؟؟"
امروز در نقطهی آغاز بیست سالگیم، در حالی که حال خوشی نداشتم، شب بدی رو تجربه کردهبودم و تا چندی پیش به نوزده سالگی سرشار از بحرانم فکر میکردم، به دو تا از آرزوهای زندگیم رسیدم!
آرزوهام تلفیقیاند از این پست و این پست (از خوبیهای وبلاگ داشتن :) )
بررسی کردن چالههای روی گیلاس، به قصد یافتن سوراخ ایجاد شده توسط کرمها؛ برداشتن اشتباهیِ گیلاسی که گذاشته بودیش کنار و حدس میزدی کرم داشته باشه، برای بار هزارم؛ لم دادن زیر باد کولر در حالی که برگها اون بیرون دارن از باد گرم له له میزنن؛ حس کردن تفاوت دما موقع ورود و خروج به خونه؛ برنامهریزی برای تک تک ثانیههای نوزده روز بعد، در حالی که میدونی خبری از باد کولر نیست و قراره زیر گرما جون بدین اما اون هنوزم به لپهای قرمزت بخنده؛ و
ماه دی دارد حماسه ازبرای انقلاب/هم فرارشاه خائن هم طلوع آفتاب/نوزده دی شهرقم شدسوی دشمن پرخروش/نقشه های پهلوی شدبهرایرانی سراب/عده ای بااسم فتنه تیربرکشور زدند/بالباس دوستیها روی چهره صدنقاب/همنوا با دشمنان داخل وخارج شدند/ازخیانتهای آنان کشورماشد خراب/ناگهان اندر نه دی ملتی بیدارشد/ریشه کن شدظلم وفتنه کارملت پرثواب/
معرفی مانهواي who made me a princess
روزی که من ناگهان یک پرنسس شدمژانر: فانتزی ، عاشقانه ، تاریخی ، کمدیوضعیت:در حال پخش و ترجمهادیتور و مترجم : zari
خلاصه داستان:این داستان داستان آناستازیای فقیره که تو فقر و فلاکت میمیره و بار دیگه تو بدن یه پرنسس به دنیا میاد!این بار تو ناز و نعمته و هر چی میخواد براش مهیاست ولی پدر وحشتناکی داره که قصد گرفتن جونش رو داره!
هیجده نوزده ساله بودم که بعد از چند سال دوست بچگی های خان داداشم و دیدمش. اصالتا از یه دیار بودیم ولی خیلی وقت بود شهر های زندگی متفاوتی داشتیم. وقتی بعد از چند سال دیدمش تو نگاه اول و نگاه های بعدی ازش بدم اومد. پسر لوس و خودخواه و پررویی بود. تنها ویژگی مثبت قیافه اش بود. که اونم حسن خداداد بود و ربطی به خودش نداشت :/ ازش متنفر بودم. هر وقت من و میدید اذیتم میکرد. تو مسائل مختلف با شوخی سرم کلاه میذاشت. اما یواش یواش پرده لجبازی ها و خودخواهی هاش
طبق عادت قدیمی ام ؛
گوشه ی اتاق نشسته ام ، چراغ ها را خاموش کرده ام و صدای هندزفری هایم آنقدری بلند است که چیز دیگری را نمی شنوم .
اینگونه
میدانم دیگر هیچ چیزی پشت سرم نیست ، هیچ صدایی جز آنچه که می خواهم بشنوم به گوشم نمیرسد و اتاق آنقدری تاریک است که میتوانم سرزمین خیال را حتی با چشم باز ببینم .
خب همین شرایط برای کمی فکر کردن و جمع جور کردن آنچه که در ذهنم وقت برای مرتب شدن میخواهد ، کفایت میکند .
کمی قبل تر ها از جاده ی "نوزده" گفتم . از "چالش
روایت اول
دستکم از شیش، هفت سالگی منتظرش بودم. امروز رو میگم. همونسالها، بهشوق اینکه روز اولش میرم بینیمو عمل میکنم و کلاس رانندگی ثبتنام میکنم و بالاخره میرم توی دستهی آدمبزرگا. چندسال بعدش بهخیال اینکه بالاخره از شر مدرسه خلاص و به آغوش دانشگاه پناه میبرم؛ حساببانکی مستقل خودمو دارم و میتونم رای بدم. امروز؟ امروز به توهم ذهنیم از هیجدهسالگی فکر میکنم. توهم کوه بلند و خوشمنظرهای که دقیقن امروز فت
هادی چوپان در دسته سنگین وزن ونکوور پرو به روی استیج می رود!
رقابتهای حرفه ای ونکوور با دو اتفاق جالب همراه است،اول اینکه هادی چوپان توانست با کسب ویزای کانادا به این مسابقات برسد و دوم اینکه نام او ابتدا در لیست دسته دویست و دوازده پوند قرار داشت اما او گویا برای دسته وزنی آزاد رقابت خواهد کرد
در لیست دسته سبُک وزن چهار ورزشکار رقابت خواهند داشت اما چوپان ترجیح داد تا سنگین وزن های این رقابت را به چالش دعوت کند.
دسته سنگین وزن با نوزده شرکت
بعد از پنج تا امتحان پشت سر هم، خسته و کوفته از اتوبوس پیاده شدم. نزدیک ترین راه به خونه، کوچه ی مدرسه بود. همون کوچه ی پهنی که سه تا دبیرستان داخلش هست.دخترا با روپوش های بد رنگ و مقنعه های کم و بیش کج و کوله و صورت های بی آرایش دم در مدرسه ایستاده بودن و حواسشون به بلندی صداشون نبود. از کنارشون گذشتم و یک آن فراموش کردم که من دیگه متعلق به این جمع نیستم. که دو سال ازشون بزرگترم. که کارت متروی دانشجویی دارم و دو سال بعد قراره کلاه فارغ التحصیلیم ر
نوری کسرایی درگذشت
این بازیگر اولینبار با فیلم پنجره» ساخته زندهیاد جلال مقدم به سال ۱۳۴۹ پا به عرصه سینما گذاشت و در کمتر از یک دهه فعالیت تا سال ۱۳۵۷ در نوزده فیلم به ایفای نقش پرداخت که آثار مهم سینمای موج نوی ایران مانند تنگنا و تنگسیر از ساختههای امیر نادری، شازده احتجاب ساختهٔ بهمن فرمانآرا از جمله این آثار است.نوری کسرایی شنبه ۲۱ دیماه ۱۳۹۸ در خانه خود در تهران درگذشت و پیکر بیجان این هنرمند فقید دو روز بعد توسط پلیس و آت
درباره این سایت