نتایج جستجو برای عبارت :

صفا خانه دارم

نمیدانم از کجا شروع کنم. چندساعت پیش عصبی و ناراحت بودم و الان حس خوبی دارم. زندگی را دوست دارم. خانه ام را دوست دارم و این تنها چیز خوبی است که قرنطینه کردن برایم داشت. خانه ام را با تمام جزییاتش دوست دارم. البته هیچوقت متوجه این زیبایی ها نشده بودم تا اینکه دوستم از همه ی زیبایی های خانه ام استوری گذاشت. دیوارهای خانه ام را دوست دارم. نقاشی های روی دیوار را دوست دارم. اینه ی سورریالم را دوست دارم. بخاری را دوست دارم. قوری و کتری و پوست پرتقال رو
گمان مکن دل شبها دو چشم تر دارم/**/شبیه شمعم و در سینه ام شرر دارم
تو می‌روی و مرا هم نمی بری آری/**/پس از تو همدم چاهم خودم خبر دارم
تنت سبک شده اما غم تو سنگین است/**/چگونه اینهمه غم را به شانه بردارم
چطور داغ تو را روی سینه بگذارم/**/مگر به وسعت هفت آسمان جگر دارم
سحر نیامده از خانه ام سفر کردی/**/تو فکر میکنی اینجا دگر سحر دارم
چقدر مثل توام من خودت تماشا کن/**/اگرچه خیبری ام دست بر کمر دارم
از خرید برگشته ام
در کوچه با نایلون های زیادی که حاصل ساعت ها گشتن در پاساژها هستند دارم به خانه بر میگردم
درست زمانیکه احساس رضایت از زندگی دارم در کوچه و از پشت سر بهم شلیک می کنن تق
مغز استخوانم می سوزد و حرکت چیز گرمی را در بدنم حس می کنم
خون و خون و خون جاری می شود
کلید خانه در دستم بود
قبل از اینکه به خانه برسم
کارم را ساخته بودند
می خواستم تلاش کنم خود را به خانه برسانم
ىلی زمانیکه به خاطر اوردم در خانه کسی منتظرم نیست
در سکوت خود مردم
سال
1. با پدرم میگویم نکند کرونا بگیریم و خانوادگی به رحمت ازلی نایل بشویم. با ریشخند میگوید: بادمجان بم آفت نداره!
2.این روزها دارم خانه تکانی میکنم. این سر و آن سر خانه را گرفته ام و محکم میتکانم. من باید این وسواسم به خانه را کم کنم و قرار بگذارم که دیگر وقتم را برای این کارها تلف نکنم. صرفا نظافت! نه خانه تکانی! اینکه سالی چندبار ذهنم را واقعا درگیر و کلافه این اتاق و زندگی میکنم یک نوع وسواس است فکر کنم!
3. فهمیدم از بس دارم وقت صرف این میکنم که قفسه
حالا که دارم این‌ها را می‌نویسم خانه‌ی پدر و مادرم هستم. بالاخره برگشتم خانه. خانه گفتن به اینجا کمی برایم سخت است. خانه برای من فقط یک جاست و آن هم خانه‌ی خودم است. آمدن به اینجا بیشتر برایم شبیه به مسافرت است. شبیه به "رفتن" به جایی نه "برگشتن" به آن.
حالا که دارم این‌ها را می‌نویسم سرگیجه دارم. همه‌چیز دارد دور سرم می‌چرخد. حرکت دورانی اشیا که انگار دارند دورم می‌گردند. انگار آن قربان صدقه‌ی معروف به واقعیت پیوسته. انگار خانه به خاطر آمد
 
این یک داستان واقعی درباره سربازی است که پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه خود بازگردد.
 
سرباز قبل از این که به خانه برسد، از نیویورک با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت: پدر و مادر عزیزم، جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم، ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.
پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم.
پسر ادامه داد: ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید، او در جنگ به شدت آ
      یک خانه داریم مانند گلدان                                                                                گل های خانه مامان و بابا                                                                             من دوست دارم پروانه باشم                                                                              فرزند خوب این خانه باشم                    
کل سال یک طرف  و روز اول عید و خانه ی باباجان هم یک طرف
من شش تا عمو دارم و همه یمان خانه هایمان با یک دریچه به هم راه داشت و نیازی نبود از کوچه به خانه ی هم برویم.
سال که تحویل می شد یک آن میدیدی پسرها از در و دیوار دارند میریزن توی خانه ی ما که بعد از آنجا بدو بدو بروند خانه ی بابا جان
دخترها هم پشت بندشان
ادامه مطلب
همه چیز درباره خانه سیمین و جلال
در اولین پست از وبلاگ تهرانگردی قصد دارم یکی از قشنگ ترین، باصفاترین و خانه های تهران را به شما معرفی کنم که روزی زوج مرحوم سیمین دانشور و جلال آل احمد ساکنین این خانه بودند و سال ها بعد از فوت آنان به منظور بازسازی خانه توسط شهرداری خریداری شد و در 8 اردیبهشت 1397 افتتاح شد.
ادامه مطلب
همه چیز درباره خانه سیمین و جلال
در اولین پست از وبلاگ تهرانگردی قصد دارم یکی از قشنگ ترین، باصفاترین و خانه های تهران را به شما معرفی کنم که روزی زوج مرحوم سیمین دانشور و جلال آل احمد ساکنین این خانه بودند و سال ها بعد از فوت آنان به منظور بازسازی خانه توسط شهرداری خریداری شد و در 8 اردیبهشت 1397 افتتاح شد.
ادامه مطلب
باید از حال الانم بنویسم. اینکه تنها اومدم خانه هنرمندان و با ح تموم کردم و دیگه همین تنهایی برام مونده   راضیم و . و خسته‌ام و ناراحتم. میم عاشق من قصد دارم عاشق بشم و تنهام. این از زندگیمون و حالا . تنها نشستم لبه‌ی حوض خانه هنرمندان و ملت دارن فوتبال می‌بینند و من تنهام. دو تا کتاب خریدم و گالری دیدم، تنها. اونچه از همه بیشتر به چشم میاد تنهاییه. 
بغض دارم؟ ناراحتم؟ نه بیشتر احساس رهایی و خوبی دارم اما همچنان چشمام بدنبال یه گریزگاهه اینک
همه چیز درباره خانه سیمین و جلال + ویدئو
در اولین پست از وبلاگ تهرانگردی قصد دارم یکی از قشنگ ترین، باصفاترین و خانه های تهران را به شما معرفی کنم که روزی زوج مرحوم سیمین دانشور و جلال آل احمد ساکنین این خانه بودند و سال ها بعد از فوت آنان به منظور بازسازی خانه توسط شهرداری خریداری شد و در 8 اردیبهشت 1397 افتتاح شد.
ادامه مطلب
گمان مکن دل شبها دو چشم تر دارم/**/شبیه شمعم و در سینه ام شرر دارم
تو می‌روی و مرا هم نمی بری آری/**/پس از تو همدم چاهم خودم خبر دارم
تنت سبک شده اما غم تو سنگین است/**/چگونه اینهمه غم را به شانه بردارم
چطور داغ تو را روی سینه بگذارم/**/مگر به وسعت هفت آسمان جگر دارم
سحر نیامده از خانه ام سفر کردی/**/تو فکر میکنی اینجا دگر سحر دارم
چقدر مثل توام من خودت تماشا کن/**/اگرچه خیبری ام دست بر کمر دارم
کتاب آخرین نامه در بطریشاعر: بنیامین دیلم کتولی

گرفتم عمر را در شیشه ی ساعت نگه دارمتو را در عکس کاش می شد از حرکت نگه دارم!تو میراث هزاران باغ سرسبزی و من بایدگلی همچون تو را در خانه با دقّت نگه دارمزلیخا را بگو فهمیده ام دیگر نمی ارزدکه من این عشق را یک عمر با تهمت نگه دارمتو نیشابور نه، شیراز نه، آن کشوری هستیکه می کوشم تنش را دور از غارت نگه دارمکه می کوشم پس از هر بو*سه ای عطر دهانش راشبیه نامه ای سر بسته در پاکت نگه دارم
 
برای تهیه ی این
کار در منزل یکی از بزرگترین دغدغه بسیاری از افراد است که قصد دارم در منزل کسب درآمد کنند. خیلی از افراد با من تماس می‌گیرند و می گویند که چطور می توانیم یک کسب و کار در منزل راه اندازی کنیم. که در این مقاله قصد دارم به صورت کامل و جامع شما را با ایده های پولساز کسب و کار در منزل و خانه آشنا کنم.
خیلی از افراد اصلا کار کردن در خارج از منزل را دوست ندارند و بنا به یک سری دلایل نمی‌توانند در بیرون از خانه کار کنند و مشغول به کاری بشوند به همین دلیل ب
از خیال‌هایی که از تو دارم بوی خوشی بلند می‌شود. بوی خاک نم خورده‌ی یک دیوار قدیمی، که گوشه و کنارش هم از جفای رهگذران ترک برداشته. یا یک آبشار نرم که از دل سبزه‌های بهاری و گل‌های لاله‌ی پشت خانه‌تان بیرون آمده. بوی اولین و آخرین شعری که برایم گفتی و هنوز به قولت برای گفتن بعدی‌هاش عمل نکرده‌ای. دلم قدم زدن می‌خواهد، تا ابد قدم زدن را. حرف‌هایی دارم که جز با قدم زدن کلمه نمی‌شوند. بوی خیال تو دلم را به هم می‌ریزد. از خوشی ست یا نگرانی؟ ا
 دستمال را بر می دارم، گرد و خاک روی میزها و آینه ها را تمیز می کنم و جایشان دوستت دارم می گذارم. خانه را جارو می کنم و دوستت دارم هایم را می پاشم روی فرش های تمیز. به غذای در حال پخت ِروی گاز سر می زنم و چاشنی دوستت دارم اش را اندازه می کنم. جوراب هایت را بر میدارم و با دوستت دارم هایم کوک می زنم. دمنوش دوستت دارم را دم می گذارم تا بیایی. می آیی و دوستت دارم هایم را می نوشی و شام نخورده، از خستگی خوابت می برد. دوستت دارم هایم را مثل پتویی رویت می اند
دوست ندارم دیگه مانتوهای رسمی بپوشم و مقنعه سر کنم 
دوست ندارم 
دوست دارم رنگی باشم دقیقا شبیه اون زنی که توی رویاهای دختربچگیم بود
دوست دارم بخندم و کاری که دوست دارم انجام بدم 
دوست دارم کار های قشنگم دیگرانو خوشحال کنه 
دوست دارم . دوست دارم 
دوست دارم قلبم زنده باشه . پیروز باشم 
دوست دارم آسمونو ببینم 
دوست دارم ستاره ها رو بشمرم 
دوست دارم دور از هیاهو بقیه عمرمو زندگی کنم .

+ البته نه اون رنگی رنگی شکل اینفلوئنسرهای خز و بی معنی ای
تورا دوست دارم شاملو

متن تورا دوست دارم
دانلود اهنگ من از عهد آدم تورا دوست دارم
من از روز ازل تو را دوست دارم

تورا دوست دارم چون نان و نمک

من از عهد آدم تورا دوست دارم علیرضا قربانی

دکلمه تو را دوست میدارم

دوستت دارم
من از عهد آدم تو را دوست دارم
من از عهد آدم، تو را دوست دارم از آغاز عالم، تو را دوست دارم
چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی من ای حس مبهم، تو را دوست دارم
سلامی صمیمی‌تر
دلم می خواهد به فراز آسمان ها بروم جایی که با کسانی که دوستشان دارم خوشحال و شاد باشم، دلم می خواهد از چیری نترسم و عشق را به خانه ای هدیه دهم که بسیار دوستش دارم. می خواهم بر روی پیشانیم بنویسم که عشق در سر تا سر وجود من وجود دارد و دلم می خواهد چشمانم را ببندم و تمام حرف های گفته و یا ناگفته ام را به زبان آورم. دلم می خواهد به زندگی ای که در پیش دارم عشق بورزم و خودم را از محیطی که هر لحظه بیشتر و بیشتر مرا در خودش می بلعد رها کنم. من دوست دارم هنو
در این بخش از آموزش آرایشگری می خواهیم به شما بیاموزیم چگونه موی بالای لب خود را در خانه بردارید . این آموزش از زبان یک متخصص لیلیوم سرخ بیان می شود .
من مو های زیادی دارم ، روی سرم ، صورتم و بدنم . مو ها به ناچار در تمامی صورت شما رشد می کنند حتی اگر آن ها را نخواهید . در واقع به نوعی این مو ها حکم مهمان ناخوانده را دارند . موی بدن چیزی است که من از مادرم به همراه شخصیت طنز او به ارث برده ام . در حالی که مورد دوم را دوست دارم ، تمایل دارم از شر مو های ز
خانه های قدیمی را دوست دارم چونکه. 
چایی همیشه دم بود
روی سماور
توی قوری. 
در خانه همیشه باز بود
مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواست. 
غذاها ساده و خانگی بود
بویش نیازی به هود نداشت
عطرش تا هفت خانه می رفت
کسی نان خشکه نداشت
نان برکت سفره بود. 
مهمانِ ناخوانده، آب خورشت را زیاد می کرد
بوی شب بو ها و خاک نم خورده حیاط غوغا میکرد
خبری از پرده های ضخیم و مجلسی نبود، نور خورشید سهمی از خانه های قدیم بود!
دلخوری ها مشاوره نمی خواست
دوستی ها حساب و کتاب
گرچه بر دوش دل غم زده باری دارم
دست بر باده ی انگور نگاری دارم
بوی این بادیه خود رهزن هفتاد سر است
انتظار فرج  اسب و سواری دارم
می گشایم سحر از ناله چراغی به دواشک
که در این  باغ نشانی بهاری دارم
همه کارم تویی ای روشنی صبح سحر
ورنه من با شبِ تاریک چه کاری دارم
تنگ شد سینه ام از بس که به خود پیچیدم
مثل گرداب که بامرگ قراری دارم
می درخشد نظرم در هوس منتظرم
همچو شمع که به هر دیده مزاری دارم
انتظاریست دلم را که گلم سبز شود
چون خزان سوختگان زردی و زار
  روزی پسر غمگین نزد درختی خوشحال رفت و گفت: من پول لازم دارم!درخت گفت: من پول ندارم ولی سیب دارم. اگر می خواهی می توانی تمام سیب های درخت را چیده و به بازار ببری و بفروشی تا پول بدست آوری.آن وقت پسر تمام سیب های درخت را چید و برای فروش برد.هنگامی که پسر بزرگ شد، تمام پولهایش را خرج کرد و به نزد درخت بازگشت و گفت می خواهم یک خانه بسازم ولی پول کافی ندارم که چوب تهیه کنم.درخت گفت: شاخه های درخت را قطع کن. آنها را ببر و خانه ای بساز.و آن پسر تمام شاخه ه
دوست دارم رهبرم رادلبر پیغمبر است/دوست دارم رهبرم را وارث برحیدراست/ازتباراهل بیت و آیت خوب خداست/دوست دارم رهبرم راجلوه ای ازکوثراست/اوپیام کربلا را میدهدبرمسلمین/دوست دارم رهبرم راآسمان رااختراست/میرود راه امام وهرشهیدی باهدف/دوست دارم رهبرم راشیعیان راسروراست/دشمنان دین ماراباز رسوامیکند/دوست دارم رهبرم رادشمن اوابتر است/اسوه والگوی خوبی گشته آقا درجهان/دوست دارم رهبرم رابهر عالم گوهراست/شیعه باشدجانفدای حضرت سیدعلی/دوست دارم ره
صد و بیست نظر منتظر تایید.
و من همچنان قصد جواب دادن و تایید کردنشان را ندارم.
قصد دارم ها.
ولی باسن مبارک کمی تنبلی میکند!
چند روزیست به خانه ی پدری برگشته ام ، آن هم از سر بی میلی و اجبار.
اجبارِ کارهای اداری خودم و اجبار به تخلیه ی اتاق خوابم چون چند وقت دیگر اسباب کشی است.
بله.
مامان و بابا بالاخره بعد از N سال خانه را تغییر دادند.
من بعد از هفت سال فارغ التحصیل شدم.
اصلا شک دارم بخواهم به نوشتن اینجا ادامه دهم.
چند وقتیست در ذهنم آرزوه
از ساعت یک تو جامم که بخوابم؛ زهی خیال باطل.یکشنبه با برادرم عازم کاشان و تهران هستیم که مصاحبه دکتراشو بده.
اصرار داشت که منم برم سمنان مصاحبه بدم که از ترس اینکه قبول بشم نرفتم.
وقتی بچه بودم؛ سوم راهنمایی؛ یک بار کاشان رفتم. حمام فین و تپه سیلک.
این بار نمیدونم فرصت بشه جایی بریم یا نه.
اما امیدوارم حداقل خانه ی عباسیان یا خانه ی بروجردی ها رو بریم.
خلاصه حتی اگه نتونیم جای خاصی هم بریم بابتش ذوق دارم.
خیلی وقته دورترین جایی که رفتم رشت بوده!
گفتنی‌هایم بسیارند. خسته‌ام. نیاز به نوشتن دارم. ولی بیشتر از نوشتن، نیاز به استراحت کردن و حمام گرم دارم. نیاز دارم خودم و همه‌ی لباس‌هایم را بشویم تا بوی سگ و موهای چسبیده به لباس‌هایم را فراموش کنم. آنفولانزا گرفته‌ام و آمده‌ام خانه‌ی مادرم. مادربزرگم را با اورژانس به بیمارستان بردند و همین کافی بود تا اضطراب بخواهد مرا قیمه قیمه کند. خوشبختانه حالش بهتر است.
کتاب وقتی رفتم و اینفلوئنسر تموم شد. وقتی رفتم جالب بود اما غمگین. به هرحال تونستم زود تمومش کنم. اینفلوئنسر نکات خوبی داشت اما نه خییییلی خوب و فکر کنم بیشتر به درد خارجی ها میخورد. دیگه اینکه کتاب خانه که در آن بزرگ شدیم رو شروع کردم توی فیدیبو که خیلی بده. الان صفحه ۲۰۰ هستم، خب توی الکترونیکی بیشتره صفحه هاش. اما اصلا لذت نمیبرم ازش و به زور دارم میخونم. نمیدونم امیدوارم تمومش کنم. روان درمانی اگزیستانسیال رو هم دارم ادامه اش رو میخونم که خ
دوستت دارم.
به سان یک دیوانه، به سان یک سرباز 
به سان یک ستاره سینما 
دوستت دارم، به سان یک گرگ، به سان یک پادشاه 
به سان انسانی که من نیستم 
میدانی من اینگونه دوستت دارم
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخند
تو را به جای همه کسانی که نشناخته‌ام دوست می دارمتو را به خاطر عطر نان گرمبرای برفی که آب می‌شود دوست می‌دارمتو را به جای همه کسانی که دوست نداشته‌ام دوست می‌دارمتو را به خاطر دوست داشتن دوست می‌دارمبرای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریختلبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می‌دارم
تو را به خاطر خاطره‌ها دوست می‌دارمبرای پشت کردن به آرزوهای محالبه خاطر نابودی توهم و خیال دوست می‌دارمتو را برای دوست داشتن دوست می‌دارمتو را به خاطر بوی لا
وضعیتم برای خودم عجیب است. یک خانه توی قزوین دارم و پدر و مادر و برادر. و همه ی چیز های دیگر. یک نیلوفری هستم آن جا با خلق و خوی خودش و همه ی تصویری که توی ذهن آدم های آن جاست. یک خانه ی دیگر دارم توی مشهد. با هم خوابگاهی ها و دوست ها. با تصویری که هنوز کامل نشده. برای هیچ کس حتی برای خودم. پرونده ای که به شکل عحیب و غریبی باز است و منم که قرار است بنویسمش. باید یک جای کار رشته ی همه چیز را بگیرم دستم و میدانید احساس میکنم باید بدهمش دست خود برترم. یک خو
دستام خواب رفته‌.
ذره‌ای می‌دونم چی درسته؟ نه.
ذره‌ای تلاش می‌کنم در جهت فهمیدن؟ نه.
حال دارم؟ نه.
خوش‌حالم؟ نه.
ناراحتم؟ نه.
مهمه برام چیزی؟ نه.
با خودم روراستم؟ نه.
حوصله‌ی چیزی رو دارم؟ نه.
اصلا ایده‌ای دارم چی کار دارم می‌کنم؟ نه.
اصلا کاری می‌کنم؟ نه.
این جا رو دوست دارم؟ نه.
جای دیگه‌ای رو دوست دارم؟ نه.
todo: add more useless q&a
آه. الکی سخت می‌گیرم. :)
این عکس خانه و ماشین من است . 
من این خانه رو از اسفند سال 1395 شروع به ساخت کردم و حالا در اواخر سال 1397 کاملاً تکمیل شده و در دیماه 1397 هم این ماشین پراید رو صفر خریدم به مبلغ 36 میلیون تومان . الان هم که این مطلب رو نوشتم روز 6 فروردین ماه 1398 هست و 23 خرداد 1398 یعنی تقریباً کمتر از سه ماه دیگه مراسم عروسی دارم و چند هفته هست که تالار رزرو کردم .
سوفی و دیوانه» به سلیقه من، فیلم خیلی خوبی بود. دوست دارم احساس فوق‌العاده تماشایش را، زمانی بیشتر از آنچه همیشه فیلم‌ها نصیبم می‌کنند، همراه داشته باشم. شاید برای همین است که دارم اینجا می‌نویسم. لحظه همراه شدن امیر با گروه موسیقی در پارک، انگار که همه گره‌های داستان گشوده شد. غم‌های تلخ رفت و غمی شیرین به جایش نشست. سر حال آمدم. فیلم را نگه داشتم، پا شدم و بی‌اراده از توی قفسه کتابهای خانه پدری، چند تا از کتاب‌های کودکی‌ام را پیدا کر
رادیو آوا . ساعت یک ربع به چهار صبح 
از دل آویز ترین روز جهان خاطره ای با من است 
آه سحری بود و هنوز گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود 
من به دیدار سحر می رفتم 
من به دیدار سحر می رفتم 
این دل افروز ترین روز جهان را بنگر 
تو دل آویز ترین شعر جهان را بسرای 
من به دیدار سحر می رفتم 
من به دیدار سحر می رفتم 
در افق پشت سرا پرده ی نور 
باغ های گل سرخ 
شاخه گسترده به مهر
غنچه آورده به ناز 
دم به دم از نفس باد سحر 
غنچه ها می شد باز 
غنچه ها می شد باز 
غنچه ه
من در خانواده‌ای پرجمعیت به‌دنیا آمده‌ام.
چهار خواهر دارم، و من پنجمینِ آن‌هام.
اما از وقتی یادم است، همیشه خانه تنها بوده‌ام.
بقیه‌شان یا ازدواج کردند و یا درشهر دانشگاهشان ماندند، همیشه کسی که ذوقِ چندروز تعطیلیِ پشت‌سرهم را داشت که بتواند خواهرهایش را کنارهم در خانه ببیند، من بودم. 
من بودم که دردِِ تک‌‌‌تکشان را حس کردم و کاری برنیامد از دستم. چون همیشه کوچکترین بودم. چون نتوانستم خیلی تکیه‌گاه خوبی برایشان باشم.
هیچوقت دا
چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی مبارک .
من می آیم .












متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart" value="False">

آخرین جستجو ها