دارم غریب و آشنا را می شمارماین خیل مشغول عزا را می شمارم هی خواب می بینم پیاده در طریقش درجاده دارم تیرها را می شمارم دل تنگ مشهد می شوم هرگاه در راه سربندهای یا رضا را می شمارم اما خدارا شکر با انگشت هایم جامانده های کربلا را می شمارم پس سعی خودرا می کنم موکب به موکب این مروه های با صفا را می شمارم باعقل نه، من با جنون بی شمارم این لشکر بی انتها را می شمارم تسبیح من این است در طیِّ طریقش هر صبح تاول های پا را می شمارم آن قدر نزدیکم به اوک
خداجان!!!
نمی توانم نامت را در دهانم
و تو را
در درونم
پنهان ڪنم.
گل با بوی خود چه می ڪند؟
گندمزار با خوشه اش؟
طاووس با دمش؟
چراغ با روغنش؟
با تو سر به ڪجا بگذارم؟
ڪجا پنهانت ڪنم؟
وقتی ،
تو را در حرڪات دست هایم،
موسیقی صدایم
و توازن گام هایم
می بینند.
جانان!!!
من تپشهای بهار را میشمارم
در قلب پرندگان
و لرزش خارها و برگ و بهار را میشمارم
بیشمار
تویی
ڪه در تمام خانه پراڪندهای.
شڪر بابت این همه حضور خدا
جمعه ها را می شمارم تا بیاید یارمن
بیقرارم غصه دارم تا بیاید یارمن
فصل فصل هستی ام بوی زمستان می دهد
چشم در راه بهارم تا بیاید یارمن
من علیرغم تمام غصه های بیش و کم
با ولایش رهسپارم تا بیاید یار من
نامی از دلدار در دست آن را روز و شب
بر سر خود می گذارم تا بیاید یار من
خلوت تنهایی ام را عطر او پر می کند
تا که یادی زو بیارم تا بیاید یارمن
لحظه هایم بوی عصر جمعه ها را می دهد
جمعه ها را می شمارم تا بیاید یارمن
جمعه ها را می شمارم تا بیاید یارمن
بیقرارم غصه دارم تا بیاید یارمن
فصل فصل هستی ام بوی زمستان می دهد
چشم در راه بهارم تا بیاید یارمن
من علیرغم تمام غصه های بیش و کم
با ولایش رهسپارم تا بیاید یار من
نامی از دلدار در دست آن را روز و شب
بر سر خود می گذارم تا بیاید یار من
خلوت تنهایی ام را عطر او پر می کند
تا که یادی زو بیارم تا بیاید یارمن
لحظه هایم بوی عصر جمعه ها را می دهد
جمعه ها را می شمارم تا بیاید یارمن
برای ثبت نام رایگان ازدواج موقت کلیک کنیدهمه افراد دارای غریزه جنسی هستند و طبعتا این غریزه باید از راه شرعی و حلال شود تا افراد دچار لغزش و گناه نشوند،شمار زیادی از مردان و ن به هر دلیلی موقعیت ازدواج دایم را ندارند،در مذهب شیعه ازدواج موقت راه حلی برای این موضوع هست و سایت همسریابی عشق آنلاین بستر سالمی است برای افرادی که دنبال همسر موقت هستند
و من آماده ام برای استغاثه.
و جعلة بک استغاثی و بدعائک توسلی
زبانم باز می شود و تند تند می شمارم تمام لحظه های نبودت را در لابه لای دل مشغولی های ریزو درشت روزهایم
وای وای چه بی شمار شد لحظه هایی که گمت کرده ام
می شمارم و تو گوش می کنی
من غیر استحقاق لاستماعک منّی
بی آنکه مستحق باشم که مستمع نجوای من باشی
یا مقلب القلوب یا منور القلوب یا دائم الطف
تاریکی های سحر چه دور برگردان خوبی است بی س
عصبانی هستم، از خودم.
از سر به زیر بودنم.
از سکوت کردنم.
از قانع بودنم.
از بخشیدنهای پشت سر هم.
از دادن، بدون گرفتن.
آدم وقتی فقط میبخشد، فقط دوست میدارد، و در زمانی که احتیاج دارد حمایت نمیشود، دوست داشته نمیشود، تعادلش را از دست میدهد.
از این به بعد دوست داشتنهایم را هم میشمارم.
اهنگ کجا بودی جیدال میگه کجا بودی کل شهرک دنبالم بود تو بغلت دختره نسخ شمارم بود و خلاصه که داره وضع قبل خودشو توصیف میکنه
این اهنگو پارسال موقع دویدن گوش میدادم و بهم انکگیزه میداد امسال بتونم دانشگاه خوب قبول شم و .
اما الان میخوام طی پستی شرایط الانم رو بیان کنم !
بدبختیامو که بعدا فراموشش نکنم :(
سلام.من به ترک گروهی اعتقاد خاصی دارم مطمئنم اگه آدما با هم متحد بشن هیچی نمیتونه جلوشون دووم بیاره پس خواهشن بیایین به هم ملحق شیم و این خودیی که مثل خوره افتاده به جون زندگیمون رو زمینش بزنیم
مطالب متفاوت و کاربردی رو تو وبلاگ میذارم تجربه های زیادی دارم خوشحال میشم تجربه های شمارم بشنوم و بقیه هم استفاده ببرن
بالا میروم، پایین میروم. از توی اتاق دفترچهام را برمیدارم، از توی لیوان یک خودکار آبی. تکه آینه را در مشتم میفشارم. مینشینم کنار بخاری. یک دسته کاغذ توی کلاسور میگذارم. دفترچهی آبی را میگذارم پهلویم باشد. سرچ میکنم، بالا و پایین میروم. بین مقالهها میگردم دنبال ایهامهای حافظ. تا صفحهها باز بشود، میروم تلگرام، میآیم پشت پنجره، رفرش میکنم. بغض توی گلویم بالا میرود، پایین میرود. سطرهای مقاله را تندتند رد میکن
شوم زار و نزار تو، نزاره،
نسازی سوی من باری نظاره.
قطار دوستان بی شمارم
ترا من دوست دارم بی شماره.
دو چشمم چار در راه تو باشد،
نسازی چارة دردم، چه چاره؟
کنار خود اگر جایم نمایی،
نگنجم در جهان بی کناره.
گل من باشی و خوارم نمایی،
دلت سخت است مثل سنگ خاره.
ز نو فصل جوانی ام بیابم،
اگر یابم ترا، جانم، دوباره
میرم تو بخش songs و shuffle all رو میزنم و میرم دنبال کارام. چند ثانیه بعد حواسم دوباره به آهنگ جمع میشه.
سالار عقیلی میخونه:زان شبی کهم وعده دادی وعده دادی روز وصل، زان شبی کهم وعده دادی وعده دادی روز وصل، روز و شب را میشمارم، روز و شب را میشمارم، روز و شب.»
و من فکر میکنم این همون اردیبهشتی بود که مدتها بود داشتم براش روز و شب میشمردم و هربار با شنیدن این آهنگ بهش فکر میکردم و بیاختیار لبخند میزدم. فقط هیچ شباهتی به چیزی که من منت
کف ایوان نشسته ام. نسیم خنکی می وزد، برگ های درخت خرمالو تکان می خورند. موسیقی عربی دلخواهم را می شنوم و منتظرم که ماه از راه برسد. در حال انتظار ستاره ها را می شمارم؛ یکی، دوتا، سه تا، چهار تا، ده تا. خسته از شمردن با خواننده زمزمه می کنم: زیدینی عشقاً زیدینی، یا احلی نوباتِ جنونی، زیدینی. این جور وقتها دلم می خواهد زبان عربی را بفهمم. به ماه کامل نگاه می کنم و دوباره زمزمه می کنم: یا احلی نوبات جنونی.
کف ایوان نشسته ام. نسیم خنکی می وزد، برگ های درخت خرمالو تکان می خورند. موسیقی عربی دلخواهم را می شنوم و منتظرم که ماه از راه برسد. در حال انتظار ستاره ها را می شمارم؛ یکی، دوتا، سه تا، چهار تا، ده تا. خسته از شمردن با خواننده زمزمه می کنم: زیدینی عشقاً زیدینی، یا احلی نوباتِ جنونی، زیدینی. این جور وقتها دلم می خواهد زبان عربی را بفهمم. به ماه کامل نگاه می کنم و دوباره زمزمه می کنم: یا احلی نوبات جنونی.
متن آهنگ جنون بلک کتس
این همه دلت با من نیست چه به دست آوردیدل من عاقل بردی و خراب مست آوردیاین همه ندیدی ما را همه دنیا راسپردمت حال بگو چگونه پس آوردینگارم نگارم ز تو یادگارمجنونیست که دارم و غم بی شمارمنگارم نگارم ز تو یادگارم
ادامه مطلب
ساعت خواب و بیداریات از عالی به افتضاح تغییر کرده جانکم. تا چهار صبح لگد میزنی به شکم مادرت و چهار صبح به بعد میخوابی تا دمدمای ظهر. خوابیدنت هم عجیب و غریب است . خودت را ول میکنی جلوی شکم مادرت و یکهو شکمش دوبرابر میشود. میفهمیم که ارغوان خوابیده است.
جواب سلام خاله را نمیدهی. جواب احوالپرسی خاله را هم نمیدهی. اما وقتی وحشی خطابت میکنم، تکان میخوری و سرت را میچرخانی . این را مادرت میفهمد و برای ما تعریف میکند.
جان دل خاله روز
به نام خدای شاه خراسان:)
از همان دیروز، اول صبحِ اول هفته که هجدهم هم بود، میدانستم و میدیدم این هفته خیر است و نور دارد:)
از کجا معلوم؟
از آنجا که سر ارائهی سختِ درس "نظریههای یادگیری"، در دو قسمتی که خودم هم نمیفهمیدم بندهی خدا اسکینر چه میخواهد بگوید؟ و قرار بود به اینجا که رسید بگویم :"استاد خودم هم این قسمت رو متوجه نشدم."، یک دفعه درست سر همان دو مبحث استاد گفت:" این بخش رو لطفا رد کنید زمان نداریم، برید مبحث بعدی" :)))
از اولِ
اگر عمری باشد…
◽️ مرحوم استاد رضا_بابایی (۹۸/۵/۲۱)
اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم.
اگر عمری باشد، کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم.
اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان میشمارم نه طلبکار.
اگر عمری باشد، پس از این در هیچ انتخاباتی شرکت نمیکنم که به تیغ نظارت استصوابی اخته شده است.
اگر عمری باشد، دیگر به هیچ تمداری وکالت بلاعزل نمیدهم.
اگر عمری باش
اول روز شمارم رو بنویسم ، بعد فردا آپدیت میکنم و یه کم متاهلانه میگم.
کارهای روز 355:
پیگیری کلودفلر مدیران سایت + کارهایی که از جمعه مونده + پیگیری طراح سایت و صحبت با همکارم+پیگیری تبلیغات اینفلوئنسر + برنامه ریزی و صحبت با عطشانی
محتوای شنبه مدیران سایت
یه کم توضیحات و بررسی پلازا
بررسی کلی پروژه ها در جلسه
ضبط بیست دقیقه ویدیو
آماده سازی وتغییرات برای ویدیو های بعدی
برنامه ریزی هفته
قرار هم نبود امروز خیلی پر بار باشه
همیشه اول برنامه ری
صبح که رفتم واسه ورزش تو پارک مشغول دویدن بودم که خانم و اقای مسنی رو دیدم
که پیرمرده با حرص داشت حرف میزد با خانومش .
خانومش هم از این پیری گوگولی دوست داشتنی بود که غش غش همش میخندید
ازکنارشون ردشدم پیرمرده صدام کرد : خانوم خانوووووم هاااای دختر بیا اینجا
رفتم گفتم بامنید؟ شرمنده صدای اهنگ توگوشم نزاشت متوجه شم
با حرص گفت بله از این بی صاحاب شده ها نوه های ماهم دارن :)
گفتم خب بفرمایید چیکارم داشتین ؟
گفت تو اینجا وایسا ببین من دمب
یکی از باگ های خلقت من اینه که
واقعا نمیتونم تلفنی حرف بزنم
تلفنم همیشه رو سایلنته
حاضرم کل روز با طرف مقابل تکست رد و بدل کنم
ولی بهم زنگ نزنه یا بهش زنگ نزنم:|
بارها شده به یکی شمارم رو دادم ولی گفتم خواهشا زنگ نزن پیام بده((:
عجم، بر کف ترا آن جام جم نیست،
عرب یا رب رها از بند غم نیست.
برای آدمی دام است عالم،
چو آدم واقف از راز عدم نیست.
ز باغ وصل تو یک گل نچیده،
هزاران خار غم بر دل خلیده.
تو نور چشم من، ای نور دیده،
که دیده چون تو زیبایی ندیده.
نگفتم پیش کس گر از غم دل،
الم دارد دلم در عالم دل.
درون خانه چشمم نهانی
حرم سازم برای محرم دل.
به روی سینه ات کی سر گذارم؟
تپشهای دلت را کی شمارم؟
شکست از سنگ هجرت شیشه دل،
بیا، با ناز خود بشکن خمارم.
ترا بار دگر پیدا کنم من،
نمیداند.مربع، ضلعی ترس را بر نوار احساسی نامتقابل از سوی او تکرار میکند. آیا؟ نمیدانم و کمتر از آنم که پرسش را به ضیافت برتابم. قلعه متروکم به آرای عشق او دروازه گشوده است. پرچم سفید بر بام. نمیداند. هر گوشه پس کوچه ارض و سپهر آدمیان را در پی ردپایی ٱشنا وجب میشمارم.چه رویای محوی :)حتی اگر رنگینکمانم را کادر گیرم، ناتوان از اشارهای کوچک در پرتگاهی تاریک، سکوتی پنهان مینوازم.مینوازم تا آنگاه که نماهایی درهم غالب شود.شاید آینه
نمیداند.مربع، ضلعی ترس را بر نوار احساسی نامتقابل از سوی او تکرار میکند. آیا؟ نمیدانم و کمتر از آنم که پرسش را به ضیافت برتابم. قلعه متروکم به آرای عشق او دروازه گشوده است. پرچم سفید بر بام. نمیداند. هر گوشه پس کوچه سپهر وارون آدمیان را در پی ردپایی ٱشنا وجب میشمارم.چه رویای محوی :)حتی اگر رنگینکمانم را کادر گیرم، ناتوان از اشارهای کوچک در پرتگاهی تاریک، سکوتی پنهان مینوازم.مینوازم تا آنگاه که نماهایی درهم غالب شود.شاید آین
1_ یکی از دوستای مامانم سه تا دختر داره. هر چهار نفرشون اومدن خونه مون عید دیدنی. اینا جوری هستن که به کسی مهلت حرف زدن نمیدن. یه ریز حرف میزنن. حتی به همدیگه هم اجازه حرف زدن نمیدن و هی میپرن تو حرف همدیگه. وقتی مقابلشون باشی نمیدونی به کدومشون گوش بدی! فکر کنید چند نفر همزمان دارن باهاتون صحبت میکنن! من همیشه تقسیم بندی میکنم که نگاهم رو کدومشون باشه! چند ثانیه که به حرف یکیشون گوش دادم نگاهم رو میچرخونم رو نفر بعدی! همیشه هم نگران اينم که نکنه
خوبم باورکنید خوبم !
اشک هایم را ریخته ام غصه هایم را خورده ام بغض ها را قورت داده ام
نبودن هارا می شمارم و ترس هایم را می کشم دیگر چه میخوام ؟؟
عجیب است این روز ها خالی ام از دلتنگی ، خشم ،نفرت و حتی
عشق
خالی حتی از احساس .
و چقدر سخت است هر چه می خواهد میگوید و مجبورم به سکوت حتی نمی پرسد که ناراحت شده ای ؟
و من تنها چاره ام این است اشکی بریزم و بگویم اشکالی ندارد.
به قول بعضی ها :
همیشه معشوق شاهه عاشق مث برده
همیشه عاشق قبلشو یه جایی
از آرمان مینویسم.
آرمان همان واژهای که با آن بزرگ شدیم.
چشم که به جهان گشودیم جهان هارمونی ارزشهایش را برایمان دیکته کرد.
آموخت ورای من و منیت من را.
آموخت میتوانم همه را من ببینم یا من را همه.
آموخت از شادیِ همه، همه شاد بودن را. از دردِ همه، همه درد بودن را.
آموخت من نبودن را و همه بودن را.
ای کاش ما غرق در معنی بودیم، غرق در بودن بودیم.
ای کاش در لغتنامههایمان واژههایی برای شرمسار بودن از وجودشان نداشتیم.
ای کاش زنده بودیم به
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام):سخن چون دارو است اندکش سود می بخشدوبسیارش کشنده است.
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام):هرگزسخنی راکه ازجوابش ناراحت میشوی مگوی.
امام باقر(علیه السلام):هرآینه من دشمن می شمارم کسی راکه درکار دنیایش تنبلی ورزد, زیراآن کسی که درکار دنیایش تنبلی کنددرکارآخرتش بیشترتنبلی می ورزد.
امام هادی(علیه السلام):خشم گرفتن بر کسی که دراختیارتوست, پستی است.
امام صادق(علیه السلام):به راستی گاهی مؤمن نیت گناه میکندبه همین وسیل
امروز تولدش بود، اگر اینترنت وصل بود اولین کاری که میکردم بیشک فرستادن پیام تبریک نبود. بجایش کیلومترهای فاصلهمان را جستجو میکردم. راستش را بخواهی بعدش هم پیام نمیدادم. با خودم حساب کتاب میکنم ببینم تعداد پیامهایمان در این سالها بیشتر شده یا کیلومترهای فاصلهاندازمان؟ مینشینم به شمردن بهارهایی که باهم و بیهم اینجا و آنجا خزان کردیم، ضرب و تقسیم جواب نمیدهد برای تخمین تعداد پیامها. به فرودگاهها فکر میکنم، به ج
امروز تولدش بود، اگر اینترنت وصل بود اولین کاری که میکردم بیشک فرستادن پیام تبریک نبود. بجایش کیلومترهای فاصلهمان را جستجو میکردم. راستش را بخواهی بعدش هم پیام نمیدادم. با خودم حساب کتاب میکنم ببینم تعداد پیامهایمان در این سالها بیشتر شده یا کیلومترهای فاصلهاندازمان؟ مینشینم به شمردن بهارهایی که باهم و بیهم اینجا و آنجا خزان کردیم، ضرب و تقسیم جواب نمیدهد برای تخمین تعداد پیامها. به فرودگاهها فکر میکنم، به ج
بهرحال امر اجتناب ناپذیر تو خونه ی ما اضافه وزنه!
به طرز عجیبی هممون ژنش رو داریم و خب سفره ی خوشمزه ی مامان و اینکه همیشه نگرانه ما گشنه نمونیم و کم نخوریم و اینکه حالا دو قاشقه دیگه، حالا این یه تیکه رو هم بخور دیگه، که حالا اينم بنداز دهنت ضعف نکنی؛ ما رو به اینجا رسونده که روز به روز داره به عرضمون و همینطور قطر شکممون اضافه میشه.
خلاصه بنده ای که خودمو به 58 کیلو رسونده بودم و بعد دیگه رو 60 ثابت بودم؛ الان جرئت نمی کنم برم رو ترازو و خودمو عل
حاشیه:
چند ماهی میشود که دیگر به چروکهای پیدا شدۀ زیر چشم یا روی پیشانی بها نمیدهم. اصلاً توی آینه ندیدمشان. دیگر روزها و سالهای رفتۀ عمرم را با حسرت نمیشمارم.
این روزها دقیقههای زیادی کنارش مینشینم و چای میخورم و یک صفحۀ جالب کتابم را تعریف میکنم بدون اینکه نگران باشم چند صفحه به انتها مانده و چقدر امتحاناتم نزدیک است!
این روزها مدام با خودم تکرار میکنم "اصلِ کار ما دو نفریم و همۀ دنیا فرعِ ماست"1.
*دوست بزرگواری میفرمود بع
گاهی وقتا که مودم پایینه، نخ دندون کشیدن تنها راهیه برای اینکه جلوی خودم رو بگیرم؛ وگرنه این شکمی که من از خودم سراغ دارم با گلوله مستقیم هم ول نمی کنه خوردن رو! اگه دیدم باز هم کنترل نشد میرم تو کار مسواک و بعد می پرم تو تختم و پتو رو میکشم رو سرم و گوسفندا رو می شمارم تا خوابم ببره و هوس خوراکی جدید نکنم دیگه. :-/
+ یکیم نداریم واسه چشامون شعر بگه! هعی :-)))
++ چرا همه بچه های طرحیِ دور و برم بهمن ماهین؟ ورشکست شدم بابا! -_-
ذهنتان را بهینه کنید
تکنیک های ساده ای هستند که به کمک اونها می تونیم ذهن خودمون رو طوری تنظیم کنیم که در بهترین حالت خودش باشه. این کار مثل تنظیم موتور برای ماشین می مونه. اگه درست انجام بشه خود به خود تعدادی از مشکلاتمون ناپدید می شند و از رخ دادن مشکلات ریز و درشت زیادی در آینده جلوگیری خواهد شد. چون نمی خوام طولانی بشه مطلب، کوتاه و تیتر وار اون ها رو در ادامه براتون می شمارم. ولی فراموش نکنید که با وجود ظاهر ساده بعضی از این کارها، نتایجشو
چه بنویسم برایت؟ چطور حجم دلتنگیهای بیشمارم را بریزم در کلمات، بریزم در نقطه، حرف، کاما و نامه اش کنم برایت بفرستم؟
چه کنم!! اگر همین چندکلمه راهی برای بوسیدنِ توست، اگر همین چند جمله،
چند گلایه، چند بهانه برای بوییدن توست، اگر می شود با بوی سبز درختِ نفس
کشیدهِ در کاغذ، از تو گفت، از تو نوشت، اگر می شود، درشبانهی ماه،
رنگی از تو گرفت، هزار هزار باره می نویسم هزار نامه سوی تو، هزار رویا
به سمتت، می فرستم
مشام من، پرست از نام تو،
خیلی وقت بود که انقدر برای زندگیم شوق نداشتم. نه! شوق کلمه مناسبی نیست. عطش! کارم از ذوق کردن و شوق داشتن برای اتفاقات ریز و جزییات قشنگ زندگی گذشته. برای نیم ساعت بعد عطش دارم. برای اینکه هفته دیگه بشه و جدول زمان بندی این هفته رو نگاه کنم عطش دارم. برای گوش دادن به پادکست موقع دویدن دور حیاط خوابگاه و بعدش دراز کشیدن روی نیمکت و شمردن ستاره های سقف حیاط، برای تشکرهای شبانه از خودم و شمردن کارهای خوبی که اون روز انجام دادن و بخشیدن اشتباهاتم.
صورتش دقیقا رو به روی صورتم بود. آنقدر نزدیک که می توانستم لکه ی زیر چانه اش را ببینم. چشمانش از فرط خواب باریک شده بود و به بازی دستانم نگاه می کرد. آهی کشیدم و شروع کردم: بدبختی پشت بدبختی. از یه طرف مهلتم داره تموم می شه و نمی ذارن به کتابام برسم. از اون طرفم نصفه شب باید بشینیم یه صفحه کتاب بخونم براش. از اون طرفم دلم می خواد بهش بگم همه چیو ولی بعدش می گم که چی خب. از یه طرف دیگه هم می گم اگه بگم می شه مثل قضیه ی سما. اصلا. بگو ببینم. چرا تصمیم گ
واقعا هرگز تصورشم نمی کردم که یه روز این طوری مثل خر تو گل گیر کنم برای انتخاب رشته.
من توی هر برهه از زندگی م، یه رشته رو دوست داشتم و فقط هم یکی رو.
دو سه سال اول ابتدایی، عاشق تجربی و علوم بودم. بعد رفتم تو فاز ریاضی، تا آخر دوره ابتدایی. توی دو سال گذشته هم تصمیم قطعی و یقینم، انسانی بوده. اما حالا، الان که بالاخره به مرحله انتخاب رسیدم، دارم از شدت سردرگمی دیوانه می شم. واقعا نمی دونم می خوام با آینده م چه کار کنم و این حس تعلیق، بدجوری وحشتنا
درباره این سایت