نتایج جستجو برای عبارت :

عمق دریای چشمانت فصل دوم

جادوی چشمانت مرا سحر کرد.از خانه و شهر اواره کرد.مرا سرگشته رخ زیبای توماه را پیش من بی اعتبارشب را روز و روز را شبهمه فکرم چشمان توهمه ذکرم نام توای که چشمانت درياي نورای که لبخندت باغ گلای که صدایت اواز خوشای که اسمت معنی عشقجادوی چشمانتاریجادوی چشمانت.
حسین.میم
من درتلاطم چشمانت،خدا را دیدم!شاید او هم،عاشق چشمانت باشد!چشمانی که میگریزند،از نگاهم،و ای کاشکه من،چون ماهی کوچکی،بهره ای داشتم!نمیدانم، که چرا، همچنان سکوت کرده‌ای؟!مگر دريايت متلاطم نیست؟!
 
شاعر: سینا جوادی
عکس از Matthias Oberholzer
نگاهم کنای غمزه ی پرخاشمرا از توسن سرکش نگاهت گریز نیست / منکوب توامنگاهم کنای موج کولاکمرا از ژرفای درياي نگاهت پرهیز نیست / مغروق توامنگاهم کنای معبود برملامرا از صلیب امتحان نگاهت گزیر نیست / مصلوب توامنگاهم کنای عشقای شهسوار چشمانت / مردآور شهزادگان فاتحای خمکده ی چشمانت / قبله گاه مستان مردای چشمانت چشم و چراغ ایل / در تاریکخانه ی شبمرا بنگرای سحر نگاهت رعشه ی شعربر باریک اندام واژگانم / ساحر منیمرا بنگرای تغزل نگاهتطلیعه ی الهام بر شب
جادوی چشمانت
به عمق لایه های تاریخ می برد
روح سرگردان مرا
آن هنگام که
سیب سرخ حوا
معجزه ای رقم زد
"عشق و نافرمانی"
و چه زیباست بوسه های از سر عشق
و ضربانی که در حرارت نفس هایت بالا می رود
هزاره سال طعم شیرین لبانت را
به وعده بهشت نمی دهم
حوای من
تو ای بهانه شکفتن شکوفه ها
دیار دلواپسی ها
تنها به نقش چشمانت گل می دهد
بتاب بسان خورشید
و ببار بر این وسعت بی جان
شد رود ستاره راهی چشمانت
قربان نگاه تو که اقیانوسی
افتاده به #تور ماهی چشمانت
جلیل صفربیگی
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
جادوی چشمانت
به عمق لایه های تاریخ می برد
روح سرگردان مرا
آن هنگام که
سیب سرخ حوا
معجزه ای رقم زد
"عشق و نافرمانی"
و چه زیباست بوسه های از سر عشق
و ضربانی که در حرارت نفس هایت بالا می رود
هزاره سال طعم شیرین لبانت را
به وعده بهشت نمی دهم
حوای من
تو ای بهانه شکفتن شکوفه ها
دیار دلواپسی ها
تنها به نقش چشمانت گل می دهد
بتاب بسان خورشید
و ببار بر این وسعت بی جان
.
پ ن: این نیز سرکشی کرد و از فراموشخانه بیرون آمد!
سرت را بالا تر بگیر فرزندم. تو ریشه ات در خاک است اما متعلق به خاک نیستی. نور را ببین هرچند از پشت ابرها. لبخند خورشید را ببین هرچند از فرسنگ ها آن طرف تر. بالا را نگاه کن. چشمانت را پر کن از نور، آری نترس بگذار در چشمانت نور جاری باشد.
محمدحسین سیمیار
ادامه مطلب
می دانی؟ تلاقی چشمانم با سیه فام چشمانت معجزه بود. همان معجزه معروف: عین، شین، قاف. همان که بذرش نایاب است و کشتگاهش آن سوی دشت های دل. همان که وقتی جوانه می زند و می روید می شود تارتنک دلت؛ عصاره جانت را می فشارد و باده عشق در کام احساست می ریزد و تو به سلامتی اش، صراحی را لاجرعه سر می کشی.به سلامتی چشمانت!چشمان تو مرا می سراید. آرام و عاشقانه می سراید. زلال چشمان مهربان تو انعکاس تصویر من است در حوض نگاهت. من ساعت ها لب حوض نگاهت می نشینم و عاشقا
ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
چون شبِ خاکستری سر در گریبانت نبینم
 
ای تو در چشمانِ من یک پنجره لبخندِ شادی
همچو ابرِ سوگوار این‌گونه گریانت نبینم
 
ای پُر از شوقِ رهایی رفته تا اوجِ ستاره
در میانِ کوچه‌ها اُفتان و خیزانت نبینم
 
مرغکِ عاشق کجا شد شورِ آوازِ قشنگت
در قفس چون قلبِ خود هر لحظه نالانت نبینم
 
تکیه کن بر شانه‌ام ای شاخه‌ی نیلوفرینم
تا غمِ بی‌تکیه‌گاهی را به چشمانت نبینم
 
قصه دلتنگیت را خوبِ من بگذار و بگذر
گریه‌ی دریاچه
چشمانت در یاد مانده 
همان چشمانی که خنده هایت را معنا میبخشید 
همان چشمانی که سال ها من را بیتاب تو گردانده
همان چشمانی که آرامش من را گرفته است  
همان چشمانی که آرزوی دیدنش را دارم 
همان چشمانی که با آن ها حرف دارم 
چرا حسرت دیدن دوباره ات به دلم مانده است 
دلم برای نگاهت تنگ شده است 
دگر تا کِی باید با خودم درد و دل کنم 
ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
چون شبِ خاکستری سر در گریبانت نبینم
 
ای تو در چشمانِ من یک پنجره لبخندِ شادی
همچو ابرِ سوگوار این‌گونه گریانت نبینم
 
ای پُر از شوقِ رهایی رفته تا اوجِ ستاره
در میانِ کوچه‌ها اُفتان و خیزانت نبینم
 
مرغکِ عاشق کجا شد شورِ آوازِ قشنگت
در قفس چون قلبِ خود هر لحظه نالانت نبینم
 
تکیه کن بر شانه‌ام ای شاخه‌ی نیلوفرینم
تا غمِ بی‌تکیه‌گاهی را به چشمانت نبینم
 
قصه دلتنگیت را خوبِ من بگذار و بگذر
گریه‌ی دریاچه
من به نوشتن و به شعر محکومم
چشمانتهمانند رودهایی از اندوه و موسیقی استکه مرا به آنسوی زمان بردندرودهایی از موسیقی، بانوی منکه گم شدند، سپس مرا گم کردندچشمانت که اشک سیاه بر روی آن‌هانغمه‌های پیانوی مرا می‌باراندچشمانت با توتون و شرابدر دهمین جام مرا نابینا ساختنددر حالی که من بر صندلی خویش می‌سوختمو شعله‌های آتش یکدیگر را می‌بلعیدند
ماه منبگویم دوستت دارم؟کاش می‌توانستمچراکه من در دنیا هیچ ندارمبه‌جز چشمانت و اندوهمکشتی‌هایم در
اگر اهل دل کندن بودم هیچ گاه دل نمی بستم.
اگر اهل رفتن بودم هیچ گاه ثانیه به ثانیه خاطره سازی نمیکردم.
مرزهای من با تو شکل میگیرد، سر زمین من، درياي من، کوه و جنگل و رود من تویی.
تن تو، وطن من است، سرزمین آبا و اجدادی من است.
چشمان تو درياي من است، آماده غرق شدنم، آماده ام که نگاهم کنی و در چشمانت غوطه ور شم.
در عین زیبایی و ظرافت به صلابت کوه مانی، در پس ذهنم قوی و محکم ایستاده ای.
موهایت، جنگل متراکمی با درختان پیچیده در هم و من عاشق گم شدن در پیچ
ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی همچو ابر سوگوار این گونه گریانت نبینم ای پر از شوق رهایی رفته تا اوج ستاره در میان کوچه ها افتان و خیزانت نبینم مرغک عاشق کجا شد شور آواز قشنگت در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبینم تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفرینم تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم قصه دلتنگیت را خوب من بگذار و بگذر گریه دریاچه ها را تا به دامانت نبینم کاشکی قسمت
این منم در شب، گمشده ای در این خروار خروار سیاهی که در پی گمشده‌ای‌ست در این خروار خروار سیاهی؛ افسوس اما تو پلک بسته. اگر می‌دانستی درخشش چشمانت در آسمان زندگی‌ام خورشید را بی‌قرار می‌کند، ماه را پشت ابر ها پنهان می‌‌کند، اگر می‌دانستی عسلی چشمانت جهان را شیرین میکندآخ اگر می‌دانستی خواب برایت معنی نداشت. 
می‌جنگم در این خروار خروار سیاهی تا پیدا کنم فروغی که اگر نباشد آسمانم تاریک، زندگی ام کور و جهانم تلخ میشود. اگر باور کنی چشما
دانلود آهنگ جدید غمگین و احساسی چشمانت مرا سپرده دست رویا (هوروش بند) با کیفیت بالا Mp3
Ahang chashmanat mara seporde dase roya az Hoorosh Band
دانلود آهنگ چشمانت مرا سپرده دست رویا (هوروش بند) با کیفیت بالا Mp3
نیست بجز هوای تو در سرم.♪
با تو خوشم ای همه ی باورم
آرام جان من تویی بمان کنار من همیشه.♪.♪
مرا از این شبای نیلوفری.♪
از خواب خوش تا به کجا میبری.♪
نفس تویی و بس فقط بمان کنار من همیشه
چشمانت مرا سپرده دست رویا.♪
♪♪♪ ♫♫♫ ♪♪♪
نیست بجز هوای تو در سرم.♪
ب
نشسته ام به انتظار ، من سیاهی میبینم و تو نوری بر‌افراشته ای . من سیاهی میبنم و تو به من نزدیک میشوی ، من سیاهی میبینم و تو کل نور را در برابرم برافروخته ای . دستانت را به روی چشم هایم میکشی و می گویی" من اینجام ، همیشه اینجا هستم ؛ برای دیدنم کافیست چشمانت را باز کنی آن هم با تمام قوا ، آن زمان مرا خواهی یافت در روبه روی خود و نورم همه جا را فرا گرفته است ، چشمانت را باز کن ، چشمان دلت را باز کن ، نور را درون قلبت خواهی یافت ؛ درون خانه ی من ، درون خ
آینه چشمانت مرا مسخ خودش ساخت
 
من در آنها چیزی را دیدم که وصف ناشدنی بود
 
من خودی را دید چون تو و توی را دیدم چون من
 
من که بودم گه مسخ در آینه چشمانت به نظاره نشستم
 
و در آنها خدایی را دیدم که مرا مهربانانه دوست میداشت
 
من خدایی را دیدم که سرای زیبایهایی بی پایان بود
 
من در آنجا ندای را شنیدم که نا گفتنیست
 
من در آنجا بودم و خودی را دیدم
 
آری آن من بودم
 
منی که بی نهایتها را به نظاره نشسته بودم
 
بی نهایت عظمت
 
بی نهایت شکو
 
بی نهایت بزرگ
می دانی؟ تلاقی چشمانم با سیه فام چشمانت معجزه بود. همان معجزه معروف: عین، شین، قاف. همان که بذرش نایاب است و کشتگاهش آن سوی دشت های دل. همان که وقتی جوانه می زند و می روید می شود تارتنک دلت؛ عصاره جانت را می فشارد و باده عشق در کام احساست می ریزد و تو به سلامتی اش، صراحی را لاجرعه سر می کشی.
به سلامتی چشمانت!
چشمان تو مرا می سراید. آرام و عاشقانه می سراید. زلال چشمان مهربان تو انعکاس تصویر من است در حوض نگاهت. من ساعت ها لب حوض نگاهت می نشینم و عاشق
میدانی نبات! امروز خودت متوجه نشدی، اما من بغلت کردم و آرام جوری که فقط خودمان متوجه بشویم، گفتم چقدر دوستت دارم، تو خندیدی، آن لحظه دلم برای چشمانت که می خندید ضعف رفت! تو چقدر دوست داشتنی هستی دختر!
برق چشمانت عجیب دلبری می کند. میدانی دلبر جان، تو هر جوری که باشی، هر کاری که کنی، بابت هر اشتباهت، من باز هم دوستت دارم، من تو را همینجوری که هستی پذیرفته ام و به تو عشق میورزم، مرسی که هستی، مرسی که حضورت در زندگیم پررنگ میشود. دوستت دارم نبات :
دنیا شبیه ِ شب‌هایی شده که چراغ‌های خانه را خاموش می‌کنی و بعد، راه ِ رسیدن به تخت‌خوابت را کورمال کورمال، افتان و خیزان طی می‌کنی. به هرچه دست‌ات می‌رسد چنگ می‌زنی، آهسته و با تردید قدم بر می‌داری مبادا گرفتار ِ مغلطه ی ششمین حس‌ات شوی که شاید این بار، از مسیر ِ انحرافی راه می‌برد ات.شاید سرنوشت‌ات را باید جای دیگری پیدا کنی. اسیر ِ دست ِ روزگار. دنیا، دنیای تردیدهاست رفیق! دنیای بی دست و پا طی کردن، بی پا و سر رقصیدن. تو اما به تاریکی خ
کانال ما در سروش  
فَِقـَِـط بَِرَِاَِےَِتَِو
من بی نهایت انتظار چشمانت را میکشم
انتظار مهربانی هایت را
دل بی تابم عجیب دلتنگ شب نشینی هایمان شده
که
شب تا صبح را با صدای گیتار و صبحت های عاشقانه سپری کنیم
یا نه
  برویم کافه چوپی
پاتوق همشیگی مان
یک فنجان قهوه ترک سفارش دهیم و تلخی اش را با تمام. بند بند وجودمان حس کنیم 
یا من بخوابم و تو برایم کتاب بخوانی 
و موهای بلندم را نوازش کنی
می بینی.
من بی اندازه انتظار چشمانت را میکشم
 انتظار عاشق
تو هم انسانی خب!
گاهی طاقتت طاق می‌شود،
برایت مهم نیست که کجایی،
چشمانت را می‌بندی،
بغض ته همان کوچه بن‌بست معروف یقه‌ات را می‌گیرد،
می‌کوبدت به دیوار،
نیشخند مسخره‌اش را به صورتت می‌پاشد،
- کجا با این عجله؟! 
مقاومت می‌کنی؛ اما خوب می‌دانی که بعد از چند ده باری که از دستش فرار کردی، این‌بار حالا حالاها ول کن یقه‌ات نخواهد بود.
- کجا رو داری بری؟!
ناگهان از موضع قدرتش پایین می‌آید،
یقه‌ات را رها می‌کند،
چند ثانیه‌ای را صرف نفوذی پرق
روز‌های زندگی‌ام گرم می‌گذرد با تو، به گرمای لحظه‌هایی که تو در آغوشمیبا تو گرم هستم و نمی‌سوزد عشقمان،‌ ای خورشید خاموش نشدنیهمچو یک رود که آرام می‌گذرد، عشق ما نیز آرام می‌گذردو تویی سرچشمه زلال این دل، ساعت عشق‌ ما تمام لحظه‌های زندگی استثانیه‌هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست‌
 
ای جان منمهربانی و محبت‌هایتوفاداری و عشق این روزهایتامیدی است برای خوشبختی فردایتمی‌دانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماندمثل یک گل به پاکی چشمهایتب
برایت می نویسم ک بخوانی روزی. برایت می نویسم چون نیست جز تو برایم گوشی. برایت می نویسم ک هوا بس ناجوانمردانه سرد است. هم اکنون به وقت تنهایی هامان ساعت چند است؟ می نویسم برایت، چون ک حرف هست، زیادش هم. می خواهم ببینی خط های روی ساعدم را هم. می خواهم بدانی ک بعد تو، شب ها فرقی نکرد. با تو هم تنها بودم و بعد تو تنهایی نه، فرقی نکرد. می خواهم پهن شود لبخند به صورتت، بی قرص. نه زندگی کردن درون شب ها را، بی صبح. از یاد برده است چشمانت روشنایی را، غرق در
لابلای برگ های پاییزی، برگ احساسی را، پیشکش لحظه های پاییزی ام یافتم. حس قشنگش را بوییدم و گوشه طاقچه دل، در صندوقچه خاطرات، به یادگار نگاه می دارم.سرخی عشق را، نارنجی محبت را، اخرایی دوست داشتن را بی اعتنایی نشاید!پاییز را دوست بدار. دست در دست بانوی احساس، سلانه سلانه کوچه های دلدادگی را قدم بزن. پاییز به افتخارت کوچه ها را مفروش برگ هایش کرده. نارنجی های چشم نواز پاییز را در قاب چشمانت جای بده و بگذار ملکه قلبت رنگین کمان پاییز را در تابلو
چشمانت را ببندی و انتخاب کنی
یا او دستانش را ببند و تو انتخاب کنی
فرقی ندارد
وقتی نمیتوانی ببینی
گل یا پوچ که بازی میکردیم از انتخاب میترسیدم
میگفت برای اینکه نترسی تو چشمانت را ببند من دستانم را باز میکنم
همیشه وقتی چشم هایم را میبستم انتخاب هایم درست بود
بزرگتر که شدم فهمیدم چشم هایم را که میبستم اگر میدید دارم اشتباه انتخاب میکنم جای دست هایش را عوض میکرد
چشمانت را ببندی و انتخاب کنی
یا او دستانش را ببند و تو انتخاب کنی
فرق دارد عزیز من
عزیز دلم
نور چشمانم
مهرت روز به روز در دلم بیشتر میشود و دلم روز به روز بزرگتر
شیرین و معصومی مثل تمام بچه‌ها اما برای من شیرین ترین و معصوم ترینی
همین دیروز بود که مشغول بازی خودت بودی. نگاهم به چشمانت افتاد و در یک آن چشمانم پر از اشک شد از دیدن آن حجم از معصومیت. برگشتی نگاهم کردی با تعجب شاید کمی نگرانی. حالا دیگر کم کم معنی اشک ها و لبخندها را میفهمی.
 
دوست دارم لحظه‌ لحظه کودکی‌ات را در آغوش بگیرم. هر لحظه را به اندازه ساعتی.
و آه از شتاب
جام جهانی فوتبال هر چهار سال یک بار است اما . جام جهانی چشم هایت هر لحظه و هر ثانیه.چشمانِ تو مثال توپ و من؟ فوتبالیست بیچاره ای که انقدر دنبال توپ دویده که دیگر نایی ندارد. یا اصلا من آن تماشاچی خسته ای که با تمام دارایی اش بلیط بازی ها را خریده به امید آن که بازیکنی توپ را به سمتش شوت کند و بالاخره چشم هایت را برای خود کند.
یا نه، چشم هایت مثال تیله های قهوه ای رنگ دوران کودکی ام و من؟ چشم به آن ها دوخته ام تا مبادا در تیله بازی کودکانِ سر به هوا
قسمت نشد تا در کنار هم بمانیمقسمت نشد تا در هوای هم بمیریمتا سرنوشت ما جدایی رو رقم زدای یار عاشق از جدایی ناگزیریمفرصت نشد غمگین ترین آواز خود رادر خلوت معصوم چشمانت بخوانمفرصت نشد غمگین ترین آواز خود رادر خلوت معصوم چشمانت بخوانمصد سوز پنهان مانده در سازم که یک شببا گریه در چشمان گریانت بخوانمآیینه ام چین خرده از رنج جداییاز تو سرودن یعنی فصل آشناییتو رفته ای تا صد بهار ارغوانیبعد از تو دشت و خانه را بر بگیردبعد از تو ای عاشق ترین هر کوچه
 
 
1))
وزیدن گرفت نسیمی شرجی
تب داغ شب را
و امید روییدن
سار بر صنوبران
علف ها بر زمین
و من در پوست خود
نمی گنجم 
مژده می دهد دل
باز لبخندی خواهد شکفت
بر اندوه ماه
و ژیبا خواهد شد
در چشم های خورشید
نسیمی خنک
بر پوست داغ تنم
خاطره ی نفس هایت
در داغ ترین شب
هنوز زخم است روحم
و جای دندان هایت خونین
نسیمی میوزد
عطر تو میپیچد در اتاق
تکرار میکند ساعت
تیک تاک را
به همراهی لبانم
که تکرار می کنند نام تو را
.
 
 
نام ام را بخوان
پاسخی خواهم داد
آرام جانت

 
چه عجیب است این روزها 
 انگار که جسمی با چگالی نامعلوم باشم؛ سرگردان در جام روزگار بالا و پایین می شوم.گویی یکدفعه در تاریکی درياي عمیقی فرو روی و ندانی برای نجات در کدام جهت دست و پا بزنی.
زندگی در قالب کودکی دردمند به پیش چشمانت تلف می شود و تو به دستان بی شکلت می نگری که هیچ حالت مدارایی ندارند.روزها می گذرند و بیشتر در باتلاق وجودت فرو می روی و چه صد حیف که پیغمبری نیست و فرزندان آدم همه غرق گندابشان نالش می کنند.
متن ارسالی کاربران: کرمی
تقدیم به خواهرم و تمام دختران قالی باف سرزمینم 
بزن جا خود زدم دوتا ول ابریشم آبی پیش آمد عنابی پیشرفت با مشکی کور کن همیشه از کناره کناره می گرفتم در حاشیه ماندن غذابم می داد تو اما ماندی تو بودی روز به روز رج به رج گره به گره نقش بود و نقش رنگ بود و رنگ از کناره تا حاشیه را با چه ذوقی نقش می زدی رسیدن به زمینه شادت می کرد طراوت دستانت را به لطافت گلها دادی و فروغ چشمانت را به نقش ها سپردی چشمانت آنقدر در تار و پود گره خو
این عشق التماسی دارد ،اضطرابی دارد که آدم دلش میسوزد که طفلکی چه گناهی دارد،چشمهایی که با لرزشی خاص میگردد و میدود دنبال ردپای یار، امانت را میبرد،طوری که هیچ جای دنیا آرام نمیگیری ،ساعتها بیدار میمانی تا یک ثانیه مقابلش بودن را تمرین کنی و یا نه ساعتها را میشماری و باذوق میخوابی ، زودتر از ساعت خواب گنجشک ها ،دلت فالح حافظ میگیرد و دخیل میبندد که ای کاش دلبر بیاید و شادی را که در دلت انتحاری بسته ،جناب حافظ را هم نشانه میرود که دستمریزاد ا
 متن آهنگ عماد محمدی به نام خاطره
تکست آهنگ خاطره از عماد محمدی

از خاطره هایم خبری جز تو ندارم
ابری تر از آنم که به تدریج ببارم
ابری تر از آنم که بترسانی ام از سیل
در سوگ تو میبارم و بارانی ام از سیل
دلواپس دلتنگی و دلواپسی ام باش
هم بستر و هم بغض شب بی کسیم باش
از فاصله گفتی و از این فاصله مردم
جز خاطراتت به کسی دل نسپردم
 بعد از تو پر از خواهش چشمانت شب آرامش
بانو جان دل من‌کو
بعد از تو تلخ و غمگینم سردرگم بی تو من اینم
دل تنگم بی تو بانو 
تو
همیشه زرد اولین رنگی بود که بین مدادرنگی‌هایم کوچک می‌شد. یک جایی رنگ‌ها برایم ته کشیدند و خودم هم نمی‌دانم کجا. البته مهم نیست چون اصلا قرار نیست که درباره‌ی خودم حرف بزنم. قرار است درباره‌ی تو بنویسم که مرا از نو عاشق رنگ زرد کردی. من با تو دوباره با رنگ‌ها آشتی کردم. حالا آناناس صرفا یک میوه و کوالا صرفا یک جانور گیاهخوار و کوکاکولا صرفا یک نوشابه‌ی گازدار نیست چون تو به آن‌ها معنا دادی. با تو یونیکورن‌ها را هم دوست دارم. می‌دانی؟ وجو
دریا را دیده ای چه ابهتی دارد ؟ 
وقتی به آن مینگرم یاد ابهت چشمانت میوفتم ،چشمانی که برای خودش دنیایی داشت گویی که من را در خود گم میکرد .
هرچه را فراموش کنم مگر میشود چشم هایت را فراموش کنم 
آن چشم هایی که میپرستیدم وفراموش  کنم ؟؟؟ 
به خیالم از خاطراتت فرار کردم به گوشه ای از این دنیا 
ولی بیخبر از آنم که خاطراتت هیچ چگونه رویات را هر لحظه از سرم بیرون کنم ؟؟
به کیلومتر ها فاصله از تو پناه بردم تا شاید بتوانم فراموشت کنم ،اما هرچه دورتر می شو
به من بگو صدای باد چگونه است؟ زمانی که تو می خوانی و نسیمی که آن را می وزانی به چهره ام می خورد. به من بگو چگونه گوشه ای ننشینم و صدایت که سرشار از آرامش و عشق است را ستایش نکنم؟ به من بگو چگونه در چشمانت نگاه نکنم و غرق در زییایی که مرا محو خودش کرده است نشوم. به من بگو چگونه خورشید به خودش اجازه ی درخشیدن می دهد زمانی که تو زیباتر و پرشکوه تر از هر شخص دیگری می درخشی و چشمان ما را از شکوهت متبرک می کنی. به من بگو چگونه تک تک اعضای تو را نباید یک
لابلای برگ های پاییزی، برگ احساسی را، پیشکش لحظه های پاییزی ام یافتم. حس قشنگش را بوییدم و گوشه طاقچه دل، در صندوقچه خاطرات، به یادگار نگاه می دارم.سرخی عشق را، نارنجی محبت را، اخرایی دوست داشتن را بی اعتنایی نشاید!پاییز را دوست بدار. دست در دست بانوی احساس، سلانه سلانه کوچه های دلدادگی را قدم بزن. پاییز به افتخارت کوچه ها را مفروش برگ هایش کرده. نارنجی های چشم نواز پاییز را در قاب چشمانت جای بده و بگذار ملکه قلبت رنگین کمان پاییز را در تابلو

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها