نتایج جستجو برای عبارت :

شمالی خوند شاهین

فکر کنم عاشقش شدم!امروز همه‌چی به هم گره خورد، خواب موندم و سرویس دانشگاه هم دیر رسید. یعنی ساعت ۷ و نیم می‌خواستم برم دانشگاه، شد ساعت ۹ و ۲۳ دقیقه. اتوبوس حرکت کرد و آهنگی که دیشب رضا برام تلگرام کرده بود رو گذاشتم گوش کنم (صداش کنی - شاهين بنان). تا اینکه یکی بدو بدو اومد سمت اتوبوس و من فقط شال سبزش رو دیدم. سوار شد و شاهين بنان خوند "صداش کنی فقط بگه جانم، نگاش کنی بگه دوسِت دارم".فکر کنم عاشقش شدم!من به عشق توی یه نگاه اعتقاد دارم. هرچی هم که
دیشب به اصرار مادر جان رفتیم مولودی خانم مداح / مولودی خوان ( چی میگن بهشون ؟ ) یه شعر و در سبک رپ و بر وزن آهنگ زانیار میخوند
بعد هم میکروفون و داد دست یه پسربچه آهنگ آقامون جنتلمنه ساسی مانکن و خوند
بعدشم خودش آهنگ آیریلیق آذری گوگوش و خوند
و من تمام مدت پوکر فیس نگاه میکردم :|
اول. با دکتر بهمن‌زادگان قرار داشتم. ساعت دو. به امین و سعید هم گفتم بیان. سه‌تایی تو پارک آزادی نشستیم صحبت کردیم. از فلسفه علم و فلسفه تحلیلی. یه دوره فلسفه علم تدوین کرد. ۱۱ جلسه‌ای. از دعوای کانت و هیوم گرفته تا فلسفه علم پست‌کوهنی.
یه جاییش از ماخ گفت. میگفت "ماخ اومد سه ماه پزشکی خوند، ساختار تعادلی گوش رو کشف کرد. رفت فیزیک خوند، اونجا درباره سرعت صوت نظریه داد و ."، جالب بود.
خوابم نمی بره 
اینکه عصر سه ساعت خوابیدم بی تاثیر نیست 
اما کانون فیلم دانشگاه دوباره برگشته اونم با جوکر . 
زندگی من می تونه همینجا تموم شه 
ناراحتم که این ساعت های شبانه روز ، توی این سکوت های بی نظیر بامداد که میشه فکر کرد ، میشه موزیک گوش داد ، میشه کتاب خوند ، میشه حتی درس خوند ، میشه با خدای خودت گفتگو کنی . توی این ساعت ها ، که خوابم .
بگو
بگو به باد که ما با آفتاب زاده شدیم و با آفتاب طلوع خواهیم کرد 
 
دیشب یاد آهنگ ائولری وار خانا خانا افتادم. مامان می گفت مجید همیشه اینو می خوند. مجیدمجید برا دلبرش می خوند یا برا آرمانش نمی دونم اما اینو می دونم هر آدمی یه نوا و شِنُتنی داشته باشه برا خودش که سنجاق شه به خاطره آدما خیلی قشنگه.
تنها نشسته بود توی حیاط، ماه مثل امشب نیمه بود؛ داشت برای خودش شروه می‌خوند؛ کنارش نشستم، گفتم:_صدات هم خوبه‌ها!
_ ای صدام نی که خوبه، تَشِ دِلُم خُرِنگِه، آهُ‌م شروه شده!
_ مثه همونه که می‌فرماید "اگر آهی کشم افلاک سوزد"‌.
نگام کرد، با تمام غمش خندید!
_ تونَم هر چی ما بگیم یه می‌فرمایدی سیش داری‌ها!
سر چرخوندم سمت ماه، مثل امشب نیمه بود!
_تَشِ دل که خُرِنگ بو سی یکی ایاوو شروه سی یکی هم بیت، تَشِش همونه فقط آه‌ کو فرق ایکُنه!
یه نگاهی بهم کرد،
از یه جایی به بعد ,که می بینی هر قدر خوبی ,قدرت دونسته نمیشه ,عوض میشی! وابستگیتو میذاری کنار و میچسبی به خودت ,به زندگیت ,درس و دانشگاهت  و خوشی هات ! تازه میببنی عههه اون پسره انقدر هم مهم نبود,میشه درس خوند ,خوابید ,رقصید ,آواز خوند حتی اگر قبول کنی خوشبختی دیگه واست تعریفی نداره! باز اوضاع روبه راه تر میشه. . اون پسر هم برمیگرده دوباره ادعای عاشقی میکنه باز میخواد که باهات ادامه بده ,اما تو چی?!? دیگه اون دختر ساده لوح و زود باور نیستی! ناز میکن
تو هم می دانی نازلی که من این پای کوتاهم را خیلی دوست دارم. یک پای ناقص که بگذارد نقاش بشوی، خیلی بهتر است از دو تا پای سالمی که تو را ببرد دانشگاه افسری. من که نمی لنگم، می لنگم؟ فقط یک هوایی موقع راه رفتن شانه ی چپم زیادی می آید پایین. اگر یک‌جا بِایستم و تکان نخورم، هیچ‌کس نمی فهمد که علیلم و مادرزادی پایم کوتاه بوده است._________________یک شاهکار از محمدرضا شرفی خبوشان. همه ی کتاب ها که نباید جایزه ببرن که موندگار بشن، بعضی کتاب ها در گمنامی موندگا
نمیتونم درک کنم چقدر یه عشق کتاب میتواند کتاب را دوست داشته باشد اما میشه حس کرد از جانش  برای کتاب مایه میگذارد
 
کتاب خوندن مثل اعتیاد به چیزی آدمو شیفته خودش میکنه
 
اما باید در مسیر درست ازش استفاده کرد بلکه باید کتاب خوند و خوند تا به نتیجه درستی رسید.
 
کتاب یار و یاور آدمای با استعداده چون با خوندن کتاب میتونن خلاقیت ایجاد کنن و به نتایج شگرفی برسند.
 
پس کتاب بخونید و نگذارید این استعداد در شما گم بشه
 
بگذارید این استعداد خوب در شما نه
هیچ وقت به این فکر کردی آخر داستان زندگیت چیه؟ فکر کردی چطوری زندگیت تموم و دفتر زندگیت بسته میشه!؟ با یه بیماری عجیب، کهولت سن یا. یا برای لحظه ای که قلبت یادش می ره بتپه. امروز اعلامیه دختری رو تو کانال اخبار کویر دیدم که لحظه ای زمان رو برام متوقف کرد. دختری که همیشه بهترین بود. وقتی فرزانگان (تیزهوشان) درس می خوند بهترین بود. وقتی تو کنکور رتبه ی دو رقمی گرفت تو تمام کویر بهترین بود. وقتی دکترای حقوق بهترین دانشگاه ایران‌قبول شد بهترین بو
خب قطعا هرکسی تو این شبا خاطره هایی داره.
بسم الله .
شب اول قدر امسال داخل خوابگاه مراسم بود.
قرار بود شهید بیارن که توفیق نشد.
مداح داشت روضه می خوند. روضه حضرت زهرا(س) بود.
یادمه جمعیت زیاد شده بود الحمدلله. همین شد که رفتم که از طبقه بالای نمازخونه از تو قفسه ها، قرآن هایی که مدت ها بود دست نخورده بود(!) رو بیارم پایین.
چراغ ها کاملا خاموش بود.
چه حس خوبی بود. قرآن ها رو داشتم می چیدم رو هم که بیارم پایین که صدای مداح هم می اومد. داشت می خوند:(بلند
یه بار سر یه موضوعی لینک اینجارو به مشکات دادم و بعدش هم خودم یادم رفت هم خودش
چند وقت پیش دوباره یادش افتاد و کلی ازش قول گرفتم که نیاد پستامو بخونه ولی خب اومد خوند و همون موقعی بود که حالم رو به راه نبود و محتوای پستا واقعا ترسناک بود.بم گفت یخورده خوندم ولی وحشت کردم و اومدم بیرون
دلم براش سوخت
سلام 
امروز دقیقا نمیدونم که چطوری بخونم که این حجم زیاد جزوه استاد تموم بشه 
فردا یکی از سخت ترین امتحانای تاریخ تحصیلم و میدم 
خدایا امیدم به شماست 
خدایا ارامش قلبی بهمون بده و ایمان راسخ 
دیگه دارم از برنامه هام عقب میمونم 
هر کی خوند التماس دعا 
یا علی 
 ن
یه همکلاسی داشتیم یه سال یازده تا تجدید آورده بود تابستون خوند همه رو قبول شد باباش بهش گفت تو که میتونی بخون خرداد قبول شو دیگه
گفته بود پدر جان اونایی که خرداد قبول میشن عقل ندارن اونا نه ماه درس میخونن سه ماه بازی میکنن من نه ماه بازی میکنم سه ماه درس میخونم
وقتی دستم می سوخت یا بلایی سرم می اومد منم مثل بقیه یه مامان داشتم که براش ناز کنم و اونم با جون دل خریدارش باشه 
ولی امروز هم دستم سوخته و هم دلم ولی مادر نیست 
روز مادراتون مبارک میشه هرکسی این نوشته رو خوند از طرف من هم بره پیش مامانش و محکم بغلش کنه و بوسش کنه ؟
شاید دلتنگی من رفع بشه
امروز باخودم تصمیم گرفتم که حتما یک کتاب را کامل وبا حوصله بخونم
فکرمیکنی چه کتابی را انتخاب کردم؟
چه کتابی را میشه یه روزه خوند؟
اونم نه یه روزکامل ،فقط چندساعتی از یک روز
چون کارهای دیگه ای هم داشتم
غذاپختن
بازی با بچه ها ورسیدگی به درساشون
پرستاری از نریض
خواندن دروس دانشگاه
پرکردن چندصوت
رسیدگی به چند گروه برای انجام تکالیفشون
حاضربودن وپاسخگویی به سوالات یه گروه دیگه 
کارهای روزمره مثه نماز ودعا وقرآن وذکر
و
خوب خالا بگو چه کتابی
۱. Bonding time + شوهری برام اهنگ درخواستی قمیشی و ابی و شادمهر خوند [با آهنگ زیرش:دی] + [-شوهری جون خیلی دوستت دارم + منم دوستت دارم عزیزم:*]
۲. خورش بادمجون خیلی خوشمزه + بادوم زمینی + خورشت آلو بخارا + خرمالو و موز
۳. حموم آب داغ + ماساژ
یه برنامه ای نصب کردم بعد باید پول میدادم تا همه ی امکاناتش باز شه
رو یه قسمت کلیک کردم دیدم قفله و پول میخواد . چشمای کورم قیمتشو خوند 30000 ریال
حالا که میرم میبینم سی تومن بودههههه سییی هزار تومننننن برای برنامه ای که حتی به دردمم نخورد
الان تا اعماق وجود ماتحتم داره میسوزه میسوزههههه
     دقیقن هفته پیش که پسرم روی صندلی خودش عقب ماشین نشسته بود تا بریم مامان مه و بابا به رو ببینه، متوجه شدم که داره با آهنگ هاش که توی ماشین پخش میشه همخوانی می کنه! شعر رو رو با قایق در حال پخش شدن بود و وقتی می رسید به در مسیر آب، باهاش همنوایی می کرد. آاااااب . وووااااااااااااای که قند دنیا توی دلم آب شد وقتی شعر می خوند زیر لب. خدایا چقدر شیرینه و ازت ممنونم که این بهشت رو به ما هدیه دادی.
عارفه مجلسی، تجربى نظام قدیم - یاسوج33 دقیقه قبل
بچها اینایی که میگین چون تراز پایینی داریم دیگه نمیشه موفق بشیم اینطورنیس شمابایدروزب روز بفکربهترشدن باشین خواهر من سال 96 از اواسط اذر خوند ترازاولش 4600 بود کم کم خودشوجلو برد وازصفر وصفرشروع کرده بود بعد ترازش به 6100رسید ورتبش هزارشد هرچند انتخاب رشتش بد بود واون سال قبول نشد اما سال 97 رتبش 52 شد
خسته و له و لَورده یه جا لَم داده بودم،
روبروم پر بود از گُلای قرمز و زرد و بنفش و نارنجی،
بعد از زمستونی که از سَر گذشت، اینجا انگار بهار و تابستون بهم رسیده بودن.
هوا رو به تاریکی میرفت،یه نفر انگار ستاره ها رو از خواب بیدار میکرد،
ماه وسط آسمون خرامیده،جا خوش کرده بود،زوزه باد توی درخت ها می پیچید
و تاریکی،از هر جایی سرک میکشید.
بچه ها اونطرف غرق و گیج و منگ بازی بودن،چشمام و بستم و برای لحظه ای
احساس کردم که شاید آرامش نزدیک تر از مرگ بهم با
اینم بد دردیه که آدم دیگه هیچ جا دست و دلش به نوشتن نره .اینکه کلمات رو دریغ کنی . دیگه دلت نخواد احساس واقعیت رو هیشکی بدونه . مخفی کنی درون خودت . گاهی باید مچاله شد یه گوشه . کتاب خوند . یا فیلم دید . یا ساعتها خوابید . یا سرگرم کار شد . آنقدر که یادت بره که می تونی چیزی بنویسی یا حرفی بزنی .
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است .
روبرور گنبد توی صحن گوهرشاد یکی از رفقا روضه وداع می خوند که یکهو یه نفر گفت: انا بقیت الله فی ارضه.
و دوبار تکرار کرد
خواستم بهش بگم حاجی اشتباه میزنی اینجا مشهده نه مکه دلم به حال بچه سوخت و گریشون رو به خنده تبدیل نکردم.
پی نوشت:
شما هم اگه خواستید ظهور کنید یادتون باشه باید برید مکه اولش هم به جای رب اشرح لی صدری باید بگید الا یا اهل العالم
زهرا رو گمش کردم.
صدای یکنفر در تمام محوطه اطراف غار علیصدر از بلندگوها پخش شد: 
خانوم فاطمه سروری لطفا به روابط عمومی مراجعه کنید. 
فکر کردم چقدر صدای گوینده آشناست.فاطمه سروری هم که منم.
اینها رو نوشتم که وقتی اینجا رو خوند بدونه برام مهمه هیچ وقت گمم نکنه.
یک روز پادشاهی همراه با درباریانش برای شکار به جنگل رفتند.هوا خیلی گرم بود وتشنگی داشت پادشاه و یارانش را از پا در می آورد،  بعد ازساعتها جستجو جویبار کوچکی دیدند، پادشاه شاهين شکاریش را به زمین گذاشت، و جام طلایی را در جویبار زد و خواست آب بنوشد، اما شاهين به جام زد و آب بر روی زمین ریخت.برای بار دوم هم همین اتفاق افتاد، پادشاه خیلی عصبانی شد و فکر کرد، اگر جلوی شاهين را نگیرم، درباریان خواهند گفت: پادشاه جهانگشا نمی تواند از پس یک شاهين برآ
از آن دسته افرادی که بعد از کلی بی‌خبری میان میگن سلاااااام فروزان "جون" خوبی؟ وای که چقدر دلم برات تنگ شده! و در حالی که من خوشحالم از اینکه یکی یادم بوده، بعد از قریب به یک ربع احوالپرسی میگن عههه! راستی میشه فلان کار رو برام انجام بدی؟!، خوشم نمیاد!
یعنی اگر یه ضرب درخواستشونو بگن و آدم رو احمق به شمار نیارن، خیلی راحتترم!

پی‌نوشت: از ترکیبِ  [اسم+جون] بدم میاد :| به قول نیلوفر نیک‌بنیاد، جان که بیفتد به جان یک رابطه، فاتحه‌ش رو باید خوند! [ن
 
حرف هایی که نمیشه از چشم ها خوند رو
میشه از سرانگشت ها فهمید .
+دست ها یکی از زیباترین راه ها برای انتقال حس به طرف مقابل هستن :)
بعد تر بیشتر در موردش حرف میزنم .
 
 
پی نوشت :
میگم هشت ماه از تابستون داره میگذره ، هنوزم میگن مرداد ماه ِ  :/
زیبا نیست :/
.به خدا که پرنده شدن بهترین اتفاقه. تو همین هفته‎های اخیر که درگیر تصمیم‎گیری برای کار بودم مومن‎تر شدم به‎ش. همکارم به‎م گفته بود به جای این‎که بشینی و صرفن به گزینه‎هات فکر کنی، بشین ببین پنج سال دیگه می‎خوای کجا باشی؟ ببین میم 98 چه شکلیه؟ به خدا که من نشستم و خیلی به‎ش فکر کردم و دیدم که بهترین حالت ممکن اینه که پنج سال دیگه پرنده شده باشم. بعد پرنده شدم و رفتم توی حیاط خونه‎ی مادربزرگم، همون‎جا که پدربزرگم نشسته بود روی پله‎‎ها و
خب این چنوقت بشدت دارم كتاب میخونم و اینكار فوق العاده خوشحالم میكنه چون چند ماهى اصلا فرصت نداشتم كه به این سرعت كتابامو بخونم! دو تا از بهتریناشو معرفى میكنم كه حتما باید خوند ١) تونل - ارنستو ساباتو ٢) زندگى دومت زمانى آغاز میشود كه میفهمى فقط یك زندگى دارى - رافائل ژیئوردانو (این واقعا فوق العادست و بنظرم هركسى باید بخونتش) ta deuxième vie commence quand tu comprends que tu n'en as qu'une (فرانسویه
شاید خیلی ها به اتفاقات ماورایی اعتقادی نداشته باشن ولی من یه نمونه اش رو اینجا مینویسمچند سال پیش به خونه خاله ام زد.یکی از دایی هام یه نفر رو معرفی کرد که از طریق خواب میتونه رو شناسایی کنهدخترخاله ام دو رکعت نماز خوند و خوابید و وقتی بیدار شد گفت تو عالم خواب مشهد بوده و سه نفر رو اونجا میبینه که از اون سه نفر دو تاشون غیب میشن و اونی که ی کرده اونجا میمونه
دوست داشتم برای برنامه کودک‌ها نامه و نقاشی بفرستم. یک بار خیلی جدی هر چی دوست داشتم نوشتم ولی چون پست کردن و درخواست چنین چیزی از خانواده برام سخت بود (هیچ یادم نمیاد اصلا ازشون درخواست کردم یا نه) نامه را گذاشتم زیر فرش و باقی موند. بعدهایک نفر بزرگ‌تر تو خونه پیداش کرد و هیجان زده بلند بلند خوند و مسخره کرد در حالیکه که قدم به قدشان نمی‌رسید.
میگه به این فک کن که بعدش انقلاب داریم
وحتی به بعدش نگاه میکنم که روان دارم :|
#یکشنبه های وحشی :||
چرا من توی یه روز انقدر عمومی برداشتم و خودمو خفه کردم :|
کاش سر انتخاب واحد یکی بیاد بهم یاداوری کنه که هشت صبح کلاس برندارم و توی یه روز انقدر عمومی نچپونم تو برنامه ام ! ( گریه حضار )
+ امروز داشتم میومدم بابا پاشد نمازشو خوند بعد خوابید ، عمیقا دلم خواست جای بابا باشم :||||
داشتم به آخرین بار فکر می کردم، بیست و هشتم مهر که از معلم بودن خداحافظی کردم و بعد از صُفه جای دیگه ای بودم، با ته مونده ی یه طوفان خاک که خورشید نیم طلوع کرده رو به غروب رسونده بود، همین طور بی جون! خسته بودم، همه آدمها تو ماشین نمی تونن بخوابن؟!! خودم زیر لب می خوندم یا دلم :بسیار سفر باید.؟؟!
داشتم به آخرین بار فکر می کردم، بیستم آبان روز تولدش، ارائه رو که سر کلاس دادم بی خیال کلاس شدم و نشستم به نوشتن! خط زدم نوشتم خط زدم نوشتم، بغل دستیم خی
 دانلود آهنگ مسیخ  از شاهين نجفی
New Song Shahin Najafi Masikh
 دانلود آهنگ جدید شاهين نجفی به نام مسیخ
 دانلود آهنگ مسیخ از شاهين نجفی,مسیخ از شاهين نجفی,دانلود آهنگ جدید شاهين نجفی به نام مسیخ,Masikh Shahin Najafi,shahin Najafi Masikh,اهنگ شاهين نجفی مسیخ,دانلود موزیک ویدیو مسیخ از شاهين نجفی,
مسیخ از شاهين نجفی, New Song Shahin Najafi Masikh,معنی کلمه مسیخ, متن آهنگ مسیخ, دانلود متن آهنگ مسیخ شاهين نجفی, متن آهنگ مسیخ از شاهين نجفی,مسیخ شاهين نجفی,Shahin Najafi Masikh,Masikh,متن آهنگ مسیخ,متن آ
امشب مادر و خاله ها اومدن خونه مون شام خوردیم ، همسایه روبروییمون یه پسر جوونیه که بعضی مواقع بسته به حالش میاد گیتار میزنه و میخونه ، امشبم از اون شبا بود ، سه چهار تا آهنگ هم خوند ، خیلی جذاب بود.♤
کاش می فهمیدم که نباید انقدر با خودم یکی به دو کنم سر هرچیز کوچیک و بزرگی ، چون دارم عذاب می کشم.قبل ترا می گفتم  ول کن‌بابا.به جهنم.هر جور دوست داره فکر کنه ، اما نمیدونم چی شده که جدیدا آدما برام خیلی مهم شدن ، کلمات و نگاه ها و رفتارا.اذیت می
خیلی دلم میخواد همه چیو بزنم کنا ودوباره کنکور بدم!
اما هم حال روحیم هنوز داغونه
هم هزینه کردم برا این 3ترم
هم پول ندارم کتاب بخرم ویه جورایی از خانوادم میترسم!
حسرت پزشکی به دلم موند.
گرچه ژنتیک پزشکی هم میشه خوند با رشتم !
نمیدونم شاید از سال بعد کنار دختر خالم که میره نهم بخونم هرسال کتاباشو!
دلم میخواد قایمکی بخونم بدون اینکه کسی بفهمه!
نمیدونم چی میشه!
 
پ ن :کاش دوستی بود بشه باهاش حرف زد.قدم زد ویه دل سیر از دلتنگیات گفت.
دانلود آهنگ شاهين بنان دلتنگی
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * دلتنگی * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , شاهين بنان باشید.
دانلود آهنگ شاهين بنان به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Shahin Banan called Deltangi With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه شاهين بنان به نام دلتنگی
 
 
شاهين بنان دلتنگی
مدیاک ››› شاهين بنان ››› دانلود آهنگ شاهين بنان دلتنگی
منبع : https://mediac.ir/%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%B4%D8%A7%D9%
بلیطمون برای هجده مهر بود. هفده مهر مدرسه کلاس داشتم. روزهای قبلش نه برنامه من خالی بود و نه اون که هم رو ببینیم و خداحافظی کنیم. صبح هفدهم، قبل از مدرسه رفتیم کافه برای صبحونه. روزهای قبلش تا از یک نفر عصبانی میشدم، بداخلاق میشدم، غر میزدم به‌م می‌گفت: می‌خوای بری پیش کسایی که مهربونی ویژگی بارزشونه. حواست بیشتر به خودت و رفتارت با آدم‌ها باشه این روزها». هیچی دیگه! حرفی نمی‌موند. میشدم یک دختر مهربون که از بعضی چیزها راحت می‌گذره.  
خ

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها