نتایج جستجو برای عبارت :

شــروع رمان • آغــــوش اســـتاد•♥️ خــــلاصه پناه دختر بی تنها که پدر مادرشو از دست داده پیش داداش زنداداشش زندگی میکنه بخاطر ازار اذیت های زنداداش به خونه مجردی میره استاد.

یکی از فامیلای زنداداش کوچیکه که خیلی هم خانوم مهربون و محترمیه به زنداداش گفته بود دلم میخواد به محمد ابراهیم همیشه بگم ابراهیم و من تنها کسی باشم که اینجوری صداش میزنه:)
زنداداش گفته بود اتفاقا عمه ی کوچیکشم(که من باشم) همینو میگه
 
برام قشنگ بود. که اندازه ی من خالص و زلال ابراهیم منو دوست داره.این حرفش نشونه ی بزرگیه دلشه:)
رمان : زمزمه هاي مرموز عشقنویسنده : سمیرا ۱۰۰۰ژانر : عاشقانهتعداد صفحات : ۸۶خلاصه رمان زمزمه هاي مرموز عشق :در مورد یه دختر ساده اس دختری که تو زندگيش هیچ عشقی رو تجربه نکرده فقط محبت پدر و مادرشو میخواد ولی دریغ از این محبت به هر حال وارد دانشگاه میشه و با دختری به اسم شیرین اشنا مییشه و این شیرین خانم دختر پر شر و شوریه که میخواد هستی رو از لاک خودش دربياره واسه همین اونو به جشن تولدش دعوت ميکنه و هستی هم با هزار ضرب و زور بالاخره به این جشن می
زنگ زدم به مامان، رفته بود مراسم تعزیه یکی از آشناهاي دور، کلید خونه رو نداشتم، زنگ زدم به زنداداش، گفت خونه است برم پيشش. مامان هم اومد خونه زنداداش. زنداداش شیرینی سوغات دزفول تعارف کرد، گفت: داداشش آورده، مامان پرسید سربازی سختشه یا نه؟! یکم بعد زنداداش با خنده گفت: داداشم 6 صبح رسید تبریز، یکم استراحت کرد، قصد داشت امروز تبریزگردی کنه، خابالو بود که متوجه شد پری میاد اینجا زود جمع کرد بره شهرستان خونه مامانم. زنداداش تاکید کرده که پری شب
سلام داش مجید
خوش اومدی . داداش قدم رنجه کردی .
داداش یادته میخوندی: پناه حرم . کجا داری میری بگو برادرم . پناه حرم .
رفتی و خودت شدی پناه حرم . رفتی ، خیلی خوبم رفتی . جوری رفتی که بي بي جان زینب (س) خریدارت شد .
شرمنده که نتونستم بيام تشییعت . من فقط اسمتو یدک کشیدم نه راه و رسمتو .
این پست رو هم فقط به عشق تو نوشتم . وجودتو عشقه داداشم .
مشتی باش و سفارش ما رو هم پيش اربابمون بکن . دمت گرم خدا از بزرگی کمت نکنه
 
خاک پاتم داداش
 
یاد گرفتم
به داداش سومی میگم آرامه جانم
 
دیشب با داداش چهارمی حرف میزدیم خانمش دلش گرفته بود خسته شده بود سرگرم کردن محمدابراهیم تو خونه بخاطر قرنطینه خیلی سخته، دندون درد هم علاوه شده، اینه که خیلی شرایط براش سخت شده.
 
الهی دورش بگردم. خیلی برای آرامش خانوادش تلاش ميکنه، خیلی انرژی مثبته خیلی مهربونه خیلی مودبه خیلی عشقه
براش نوشتم خداروشکر که چراغ خونه ی داداشمی
دیشب تولد مامانم بود تمام سعیم بود سوپرایزش کنم و واقعا سوپرایز شد .ظهر یواشکی رفتم ژله بستم و گذاشتم تو قسمت فریزر یخچال که نبينه ,شربت هم درست کردم گذاشتم تو اتاقم  و رفتم کلاس زبان ,وقتی از کلاس برگشتم رفتم کیک تولد خریدم با داداش کوچیکم هماهنگ کردم سوپرایزش کنیم ,مامانم تو اتاق خودش داشت با تلفنش حرف میزد و موقعیت خوبي بود چون تلفنش طول میکشید ,تند میز چیدیم ,آهنگ هم آماده کردیم تا تلفنش تموم شد و وارد هال شد آهنگ پلی کردیم و کلی سوپرایز ش
مامانم زن خیلی خوبيه.
از اون خوبایی که واسه خودش یه‌پا خانوم خونه‌ست.
از اونا که آشپزی و کدبانوییش بيسته!
از اون یی که با حرف زدن با مرد غریبه لپشون گل میندازه و چادرشو سفت میگیره!
مامانم خیلی زن خوبيه!
از اون خوبا که بابام دوست داره و هی قربونش ميره و هی دورش میگرده!
چند سال پيش یه روز داداش بزرگم اومد و گفت عاشق شده!
می‌گفت طرف دختر خیلی خوبيه!
از اونا که تو دانشگاه جزء نمره‌اول‌هاست!
از اونا که ته منطقن و میشه یه عمر زندگيو باهاشون ساخت!
امروز رفتم انباری سیر بيارم، چشمم خورد به دبه خیار شور، که زنداداش بزرگه درست کرده بود، داداشم آورده بود بذاره انباریه ما که خنکتره، یه دبه هم برای ما فرستاده بود، که هنوزم یادم میاد دعاش میکنم، آخه خیلی خوشمزه شده بود
همون روزی که دبه ها رو آورده بود، داداش سومی هم اینجا بود داشت با خرابي هاي تراکتور ور میرفت، داداشم که اومد، داداش سومی گفت اِ چه خوب فاطمه میدونی اینا چیه؟ سوالی نگا میکردم گفت اینا خیار شور مهربانیه، مث دیوار مهربانی این
سلام وقتتون بخیر حدود ۱ سال که بنده مزدوج شدم هر سری که خونه مادر ایشون رفتیم من تن و بدنم لرزید در هفته ۲ شب کلا اونجا میمونیم از صبح تا شب همسرم تو این مدت یکبار نشد که از ظاهر بنده تعریف کنه هر کیم که ازم تعریف میکرد همسرم میگف دروغ میگن دارن گولت میزنن من هر سری که میرفتم خونه مادرشوهرم همسرم به مادرش میگف مادر چقد تو زیبایی چقد این لباس بهت میاد چه تیپی زدی در صورتی که هم من هم همسرم میدونینم که خونواده اونا ی قرون برای لباس و آرایش خرج نمی
رمان انتقام شیرین      نویسنده: شیوا
خلاصه ی رمان:
دانلود رمان انتقام شیرین مهرشید دختریه از جنس خود ما . درد رو با تمام وجودش لمس کرده . پدرش رو از دست داده .و چون نمیتونه ثابت کنه این حادثه یک تصادف نبوده خودش دست به کار میشه و به دنبال انتقامش وارد خونه ای می شه که سرونوشتشو عوض ميکنه . اون خونه ، خونه ی ضارب پدرشه و می فهمه از رقبای سرسختش هم هست .
 
ادامه مطلب
با مامان خانم اینها نرفتم عیددیدنی خونه دایی آقا حسن دایی مامان خانم و پدر نجمه زن خان داداش محسن هیچی بعدا مامان خانم برام داره جلوی کوثر زن داداش مجتبي بهم چیزی نگفت یکی ساعت بيشتر توی خونه تنها هم و فقط دارم دور خودم تاب میخورم و رویا پردازی مزخرف میکنم همین بس من سرباز ارتش ؟ بيشعوری هم حدی داره
کی تنهاس الانخیلی ها دورمن اما همیشه ی چیزی کمه
خدا جون نکنه تو ازم دلگیری ک قلبم تند میزنه گاهی اوقات
بنظرتون کی میریم سر خونه زندگيمون
هر دفعه میاد پيشم و خودمو و ذهنمو میسازم ک دوسش دارم باز ميره تنها میشم
مال اونم ولی تنهام
بخاطر من داره تلاش ميکنه میدونمآره همش بخاطر منه میدونمخیلی دوسم داره میدونم
بنظرتون کی دوباره میاد
دعا کنین کنکور قبول شم
دلم برا داداشم تنگ شدهداداش واقعیم نیس ولی دوسش دارم
آزمونم افتضاح شد داداش گفت درصداتو
مثلا دعوتکردم خودمو مهمونی
یه ضرب المثلیع میگه رفتیم خونه بابو بدتر از خونه ما بو
ینی رفتیم جایی بدتر از خونه ما بود
اونجام دلخوشی دلگیری عصبانیت علنا کوفتم شد چی خوردم
البته دلمم سوخت ذهنمم درگیر شد
اومدیم خونه ینی اومدم
اینجام بدتر از اونجا
دعوا شد و هرکی با قهر به یه گوشه ای خونه پناه برد
واقعا ازین زندگي خستم خستم
اگ بخاطر گناهام نبود هرروز ارزوی مرگ میکردم چون اون دنیا میگن خیلی قشنگه
 
 
 
 
خب میخواستم ببينم خونوادم چقد بزرگ شده.
مامی بندهدنا
خالم.سحر شه یا باران شه
داداشیم.رامتین
آجیام*-*
بسمالله
صباهستی.لاو.ریحون.اسما.پيشی
عشق اولم.بهار^^
پسرم.صدرا.
دخترم.محنا.
تبریک میگم صدرا و محنا داداش و آبجی شدین.خخخخ
بهی بچه داداشمخخخخخخخخ
نفس زنداداش
یدونه شانیم
اونیم.لیندا^^
نوه گلم .آیسا
دلنواز بلندشده ایستاده جلوی مبل یه نفره که محمد نشسته روش حسین هم نشسته روی دسته ش،
من: دلنواز جان!
دلنواز:جانم!
من: به همه ی جمله هاي قابل شمارش امروزمون، دوستت دارمم اضافه کن
 
حالالبخند به لبش میاد و خودشم میاد میشینه کنارم بهم تکیه ميکنه، سرشو میذاره رو شونه هام، شروع ميکنه باهام کمی حرف زدن، بعد رو ميکنه محمد میگه محمد امشب نمیای بریم خونه مادر جون؟! میگم تو خودت نمی مونی کمه؟!چیکار به اون داری؟! میگه آخه قُل امِ لبخند میزنم به مهربونی و
این قسمت رو میتونم بهترین قسمت وبلاگم در نظر بگیرم. 
غر زدن برای من یکی از بهترین راهکارا برای خالی کردن فشاره :)
اما نمیخوام به خودم اختصاص داده بشه. پس شما هم اگر نیاز به غر زدن داشتید، برا بنویسید. من میشنوم.
 
چند روزه به شکل مسخره ای حوصله کارای دانشگاه رو ندارم. فقط دارم رمان بر باد رفته رو میخونم اونم بعد چند ماه که از کتابخونه محله گرفته بودم. اره چند ماه دستم بود بخاطر کرونا اونجا هم بسته بود و بهم گفتن حالا حالاها دستم باشه.
خونه از وقت
کی تنهاس الانخیلی ها دورمن اما همیشه ی چیزی کمه
خدا جون نکنه تو ازم دلگیری ک قلبم تند میزنه گاهی اوقات
کی دلش برام تنگ شده
کی دوسم داره
بنظرتون کی میریم سر خونه زندگيمون
دارم سرد میشم کم کم
ولی بين خودمون باشههیسسسس!
هر دفعه میاد پيشم و خودمو و ذهنمو میسازم ک دوسش دارم باز ميره تنها میشم
مال اونم ولی تنهام
بخاطر من داره تلاش ميکنه میدونمآره همش بخاطر منه میدونمخیلی دوسم داره میدونم
بنظرتون کی دوباره میاد
دعا کنین کنکور قبول شم
دلم برا د
یه دختر میبينم که مانتو نخی لی پوشیده و باد شال و موهاي پیچ و تاب خوردش رو تو صورتش پریشون ميکنه.باد تیشرت سفید دختر رو به بدنش میچسبونه و عطر تن دختر رو بو میکشه
دختر ناراحته ؛ آروم و بيصدا گریه ميکنه  و بغضشو قورت میده
از پسر کنارش فاصله میگیره
همراه باد قدم میزنه
ده قدم
بيست قدم
پسر صداش ميکنه
دختر برمیگرده
باد هو کشان فاصله بينشون رو بيشتر ميکنه
دختر رو به پسر فریاد میزنه
" ازت متنفرم"
پسر خشکش میزنه
دختر بر میگرده و راهشو ميره
پسر فاصلش
چند روزه بخاطر شغلم دارم تو بيمارستان ها رفت و آمد می کنم امروز تو یکی از بيمارستان ها رفتیم بخش بيماران حاد تنفسی و ICU ویژه کرونا، راستش تا حالا از نزدیک تو این محیط نبودم، خیلی براشون سخت شده شرایط، ما که یه نیم ساعت رقتیم چنتا عکس و فیلم گرفتیم و اومدیم بيرون اما خداییش فشار کارشون خیلی زیاده، داشتیم با سرپرستار بخش صحبت می کردیم یه دفه بغض گلوشو گرفت و گفت من نمیتونم دختر سه سالم رو ببوسم، چون می ترسم! می ترسم از من بگیره! گفت الان 56 روزه که
       پيشتر ها یک همسر، فرزند دختر، خواهر، لولی، خواهر زاده، برادر زاده، عروس، زن دایی، زن داداش، دختر خاله، دختر عمه، دختر عمو، دختر دایی، پزشک و خانمِ همسایه اینجا می نوشت . من بعد با حفظ تمامی این سمت ها یک خواهرشوهر در اینجا می نویسد.
اولین رمان از این پی دی افی هاي اینترنتی عاشقانمو وقتی که کلاس هشتم بودم تو عید خوندم و بعد اون دیگه رسما شروع کردم به خوندن اون رمانا تاااا کلاس دهم یازدهم و فرصت خوندن کلی رمان هاي نوجوان رو از دست دادم ( خیلی کمتر کردم رمان هاي نوجوان رو درصورتیکه تا قبلش همش تو کتابخونه بودم در حال قرض گرفتن ) خب الان که نگاه میکنم میبينم درسته که میتونم الان بخونم ولی اون موقع حال و هواش به جور دیگه بود اگر میخوندم.
خلاصه که وقتتونو نذارید پای اینجور رمانا
سلام
به شخصه به روز دختر هیچگونه اعتقادی ندارم، محدودیت، ممنوعیت، اینکارو بکن، اونکار رو نکن، موتور سوار نشو، دوچرخه سوار نشو، حق استادیوم رفتن نداری، حق بدون اجازه ازدواج کردن نداری، حق انتخاب پوشش نداری و تازه  اینا برای جامعه است، جامعه ای که پسری رو تربيت ميکنه تا به دخترش به خواهرش بگه حق نداری از خونه بری بيرون، حق نداری با دوستات رفت و آمد داشته باشی، حق نداری دیر بيای خونه . واقعا روز این دختر مبارکه؟ البته که روز دختر برای اونایی
سال ۸۲یا شایدم ۸۳ بود.
من چن ساله؟
۴ ساله یا ۵ ساله.
چی شده بود؟
وبا اومده بود.
من چم شده بود؟
دچار مسمویت غذایی شده بودم.
نصفه شب بود.
من یهو حس کردم دارم بالا میارم.
بدو بدو . و گلاب به روتون.
حالا مامان دنبال من.بابا و داداش خوابالود پریده بودن تو دستشویی که فاطمه چش شد؟
من ساعت ۳ نصفه شب دااااااد میزدم:.یکی نیییییس به داد من برررسه؟من داااارم میمیرم و شماااااهاااا عین خیالتووون نییییی؟من وباااا گرفتم .من میمیرم و شما می مونیااااا
خلاصه : داستان درباره یه خواهر و برادر عاشقه که تو روستا زندگي می کنن؛برادر دختر ما عاشق دختر داییشه و بالاخره روز عروسی عشق پسره فرا میرسه بنظرتون عکس العمل پسره چیه؟ اصلا دختره برای عشقی که تو قلب برادرشه چیکار ميکنه؟روز عروسی چه اتفاقی میوفته؟رابطه عشق خون وقصاص چیه؟ حکم تو روستا چیه؟ این قانون خان و رعیته!.
لینک دانلود:
دانلود با فرمت PDF
رمان هاي پيشنهادی:
رمان عرق سگی
رمان این عشقه یا هوس
رمان جریر آتش(مسیحه زاد خو)
نام رمان: یه نفس راحتنام نویسنده: saba_aژانر: عاشقانه، طنزخلاصه: دختری با ظاهر شاد و شیطون و فوق العاده مهربون و پولدار ولی باطن شکسته و ترک خورده، دختری که تو زندگيش خوشی نمیبينه، همیشه منتظر یه آشوبه، یه طوفان. همیشه به این آشوبا پوزخند میزنه ولی یه جاهايیم کم میاره.زندگيش به سردیه برف و تاریکیه شبه اما اون وسط مسطا خورشیدی میدرخشه و نور و گرماش رو روی زندگيه این دختر پهن ميکنه. خورشیدی که تمام برفارو با گرماش آب ميکنه و این برای دختر این داست
اصولا دخترهاي این زمونه هفت – هشت نوع داداش دارند. هر کدوم از داداشاشونو هم واسه یه کاری میخوان.
داداش شماره یک: بچه پولدار
ماشین داره، رستوران خوب میرن باهم! اینترنت ۲۴ ساعته مجانی هم بعنوان اشانتیون بهشون میده.
داداش شماره دو: یه پسر رومانتیک
خوراک درددل بشینن نصفه شبها با هم درد دل کنن و گریه کنن با هم.
داداش شماره سه: بچه خلاف و شر چت روم
هر پسری بخواهد تو اینترنت اذيتشون کنه، خان داداش جون حالشو میگیره.
دادش شماره چهار: از نوع هنری
خوراک ر
هیچ میدونی چرا خیلی وقتا میرم کنج اتاقم، گوشه ی پناه و آرامشم و باهات حرف میزنم؟ چون حس تو برابری ميکنه با اون حد از امنیت. شبيه وقتی که بعد از پوشیدن لباسای رسمی میای لباس راحتی میپوشی و لم میدی یا مثل وقتایی که بعد از یه مدت دوری از خونه یهو برمیگردی خونه ی خودت و به قول مامان با خودت میگی هیچ جای خونه ی خود آدم نمیشه.
من غریبم توی این دنیا و تو واسم مثل وطن میمونی.
خدا حفظت کنه :)
هیچ میدونی چرا خیلی وقتا میرم کنج اتاقم، گوشه ی پناه و آرامشم و باهات حرف میزنم؟ چون حس تو برابری ميکنه با اون حد از امنیت. شبيه وقتی که بعد از پوشیدن لباسای رسمی میای لباس راحتی میپوشی و لم میدی یا مثل وقتایی که بعد از یه مدت دوری از خونه یهو برمیگردی خونه ی خودت و به قول مامان با خودت میگی هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه.
من غریبم توی این دنیا و تو واسم مثل وطن میمونی.
خدا حفظت کنه :)
به نام خالق یکتا
من:آخیش رسیدیما
ویدا:وای مامان دارم از خستگی بيهوش میشم
درحالی که رویا داشت خودشو رو کاناپه پرت میکرد گفت:این داداش توهم عجب
سلیقه ای داره ها.وسایل خونه رو مثل یه خانم با سلیقه چیده.باریک باریک
خوشم اومد.  من :الاغ تشریف داری رویا ها.پریسا نامزد داداش آرشام خوش
سلیقه اس وگرنه سلیقه آرشام مثل شلغم میمونه.یکتا:به جای این حرفا برید
بخوابيد. فردا دیرمون بشه خیلی خیطه میگم رها.  من:هان؟   یکتا:بي تربيت  
من:خودت  یکتا:اه بسه حوص
به نام خالق یکتا
من:آخیش رسیدیما
ویدا:وای مامان دارم از خستگی بيهوش میشم
درحالی که رویا داشت خودشو رو کاناپه پرت میکرد گفت:این داداش توهم عجب
سلیقه ای داره ها.وسایل خونه رو مثل یه خانم با سلیقه چیده.باریک باریک
خوشم اومد.  من :الاغ تشریف داری رویا ها.پریسا نامزد داداش آرشام خوش
سلیقه اس وگرنه سلیقه آرشام مثل شلغم میمونه.یکتا:به جای این حرفا برید
بخوابيد. فردا دیرمون بشه خیلی خیطه میگم رها.  من:هان؟   یکتا:بي تربيت  
من:خودت  یکتا:اه بسه حوص
به نام خالق یکتا
من:آخیش رسیدیما
ویدا:وای مامان دارم از خستگی بيهوش میشم
درحالی که رویا داشت خودشو رو کاناپه پرت میکرد گفت:این داداش توهم عجب
سلیقه ای داره ها.وسایل خونه رو مثل یه خانم با سلیقه چیده.باریک باریک
خوشم اومد.  من :الاغ تشریف داری رویا ها.پریسا نامزد داداش آرشام خوش
سلیقه اس وگرنه سلیقه آرشام مثل شلغم میمونه.یکتا:به جای این حرفا برید
بخوابيد. فردا دیرمون بشه خیلی خیطه میگم رها.  من:هان؟   یکتا:بي تربيت  
من:خودت  یکتا:اه بسه حوص
یادش بخیر قدیما خونه بابام یک تلویزیون سیاه سفید داشتن و اون زمان فقط کانال یک و دو رو میگرفت بعد کم کم شبکه سه رو هم میگرفت . من و داداشام عاشق فوتبال بودیم و از همین تلویزیون سیاه و سفید فوتبال نگاه میکردیم . بعد که به دبيرستان رسیدیم بابام تلویزیون رنگی خریده بود و ما باهاش فوتبال نگاه میکردیم لذت می بردیم . بعضی وقتا هم داداش علی که بزرگتر بود دستگاه پلی استیشن از کلوپ نزدیک خونمون اجاره میکرد و به تلویزیون وصلش میکردیم و سه نفره ( من و دادا
قراره امروز علی بعد سه ماه بياد خونه.
مامان که میدونه علی چقدر آش دوست داره از صبح حسابي تو زحمت افتاده.
زنگ مدرسه رو که زدن سعید فی الفور وسایلشو ریخت تو کیفشو با ذوق اومد طرف خونه به علی بگه امروز معلم یه مهر صد آفرین بهش داده چون نمره نقاشیش ۲۰شده وقتی رسید خونه رو گذاشت رو سرش:داداش علی داداش علی! » صدایی نشنید کیفشو انداخت کنار اتاقو دوید طرف آشپز خونه.
علی کجاس مامان
میخام بهش بگم چه داداش هنرمندی داره
مادر که داشت سبزی رو داخل آش میریخت
رفتیم خونه ی داییم برا دید و بازدید،نوه ی داییم که پنج سالشه همچین موجبات رفاه و آسایش باران(برادرزادم که دو سالشه) فراهم ميکنه که هممون کف کردیماورده مداد رنگی هاشو داده به من،میگه وقتی باران جون بزرگ شد اینا رو بده بهش کادو از طرفمباباش هم میگه پسرم از الان به فکرش نباش و قیافه داداش من دیدنیهه
ملت از دو سالگی کادو مداد رنگی میگیرن بعد من با این ابهتم یه ماژیک وایت برد داشتم اونم دادم استاد ش.ل از بس رو تابلو توضیح نوشت تموم شد-_-
این سفر اخری رو دارم کاملا زمینی تجربه میکنم.مثل دوران دانشجویی.خیلی برام نوستالژیک و جذابه.سفرم خیلی بد داره پيش ميره به علت گرونی بلیط هواپیما سفر زمینی انتخاب شد.بعد که رسیدم شهر غریب معلوم شد جشن چند روز عقب افتاده و من نمیرسم بهش .بعد که خواهر خواستگار نسبتا محترم زنگ زد.گرمای هوا خیلی برام ازار دهنده بود.کارای اداریم طول کشید.تو این شهر به این بزرگی یه دفتر خدمات پستی پسدا نمیشد.دوستم که مدارکشو برام فرستاده بود نصفه بود و کل
رمان گندم
دانلود رمان عاشقانه گندم اثر مرتضی مودب پور با فرمت هاي pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با لینک مستقیم
داستان رمان گندم راجب یک خانواده ثروتمند هست که بيشتر اعضای آن کنار هم زندگي میکنند ، طی اتفاقاتی یکی از اعضای این خانواده به نام گندم متوجه میشود که بچه ای سر راهی بوده، گندم مشکلات روحی پیدا می کند و در طی همین اتفاقات سامان متوجه علاقه قلبي شدید خودش نسبت به دختر عمه اش گندم شده ، اما با یک نامه همه چیز خراب میشود و …
خلاصه رمان گندم
دیشب چنان سر درد بدی داشتم ناچارا قرص خوردم
مریم هم اینجا بود گریه میکرد باید بغلش میکردم کمک مامانش
دیشب بعد از رفتن داداش اینا، خوابيدم. به خاطر اینکه قرص خورده
بودم صبح بيدار نشدم :(
امروز بعد از مدت ها خونه ام.حس میکنم چیزی یادم رفته و باید
انجام میدادم.حس میکنم چیزی گم کردم
سردرگم و گیج :)
کمی کار کردم در امور خونه داری و نظافت .
بریم فایل استاد گوش بدیم.
دیشب چنان سر درد بدی داشتم ناچارا قرص خوردم
مریم هم اینجا بود گریه میکرد باید بغلش میکردم کمک مامانش
دیشب بعد از رفتن داداش اینا، خوابيدم. به خاطر اینکه قرص خورده
بودم صبح بيدار نشدم :(
امروز بعد از مدت ها خونه ام.حس میکنم چیزی یادم رفته و باید
انجام میدادم.حس میکنم چیزی گم کردم
سردرگم و گیج :)
کمی کار کردم در امور خونه داری و نظافت .
بریم فایل استاد گوش بدیم.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها