نتایج جستجو برای عبارت :

دلبرک گمشدهرایگان

فقط یک نفر تو دنیاست که میتونه با هر بار خاله جون خاله جون گفتن‌ش دل خاله جونشو آب کنه
و اون تویی عسلک‌م که با هر بار رفتنت دلم میخواد از دوری‌ت غش کنم.
تو موبایل بود که یک هویی یک دوربین دیگه گفت چلیک :)
#خواهر_زاده
#حسینمون
 نمی دانم برای آن احساس های گیج و ملتهب،  که برایم شادی و امیدی به همراه ندارد چه نامی بگذارم. احساساتی که گاه چنان عمیق و سنگین می شوند که عملا ذهن را به خود مشغول می دارند و توان انجام هرکاری را از من سلب میکنند مثل قاتلی که به صحنه جرم باز میگردد( می گویند همه قاتل ها یک روز به صحنه جرم باز میگردند) به آن خاطرات و تصاویر که روزگاری سعی در فراموشی شان داشته ام و تا توانسته ام آنها را در میدان خاطره به عقب رانده ام و انکار کرده ام باز میگردم. همه
امروز دوباره دلها لرزید اشکها غلطان و 13هزار مادر چشم براه امیدوارانه به ستاد رفتند .عزیز دلم؛ منم رفتم ؛با پاهای لرزان و عصای دلخون؛ منم رفتم ؛آمده بودم نوه گلت را نشانت بدهم ؛دلبرک بالا بلندم؛ امروز من مثل تو یواشکی از خانه بیرون رفتم ؛ یاد رفتنت به جبهه افتادم برای امیر حسین تعریف کردم گفتم بیا مثل پدر بزرگت یواشکی بریم تا کسی مارا نبیند ؛جان دل مادر روزی که رفتی پسرت در بطن مادرش یکماه بود امروز که به امید دیدنت آمدم نوه تو چهار ساله است .
انگار آب سرد بر سرم ریخته باشند و همان طور که آب از سر و مویم می چکد نگاهم، مژه هایم، گوشه های لبهایم یخ زده باشد. انگار دست هایم ناغافل از بازو جدا شده باشند و افتاده باشند کف آسفالت ترک خورده‌ی جلوی بیمارستان آتیه.
انگار همه چیز دور و برم از حرکت ایستاده باشد . ماشین ها، آدم ها، صداها.
لحظه ی ناخوبی بود آن وقت که لب های عزیز تو شروع به گفتن کرد. 
 
تا صبح راه رفتم، تا صبح مسخرگی دنیا را فحش دادم
و امروز صبح هنوز زنده ام و هنوز مجبورم روی پاهایم
عصری دلم خواست بروم بیرون.یکهو هوس کردم بروم و تقویم امسالم را بخرم.با خودم گفتم اصلا چرا دنبال تقویمی بگردم که حتما جای یادداشتی هم داشته باشد؟سال پیش اگر که آن تقویم دلبر را خریدم گمان می کردم دانشگاه قبول می شوم.حتی تصور کردم روزهایی را که سر کلاسم و استاد دارد تاریخ امتحان را می گوید و من کنار فلان تاریخ می نویسم امتحان کلاسی.امسال که دیگر به چنین چیزی نیاز ندارم.یک تقویم می خواهم دلبر اما بدون نیاز به جای یادداشت.
و یاد تقویم های نشر هیرم
لیلای دلبرک خوش خنده ام سلام
هم اکنون دو روز تا روزی که خورشید برخاست و تو نیز پا به این دنیای عجیب و غریب گذاشته ای مانده است. و آه بله من قرار است برای یکی از همنشینان عزیزم نامه بنویسم، چون دلش میخواهد، چون دلم می خواهد! من از آن آدم هایی نیستم که نامه های گوهربار قربون صدقه وار عشقم عزیزم کنان بنویسم. پس بدان هرچه که میخوانی از وجود و از واقعیت و فهم من از توست نه بلف های لوس احمقانه تکراری.
میدانی من در ارتباط برقرار کردن با آدم ها خوب نیس

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها