نتایج جستجو برای عبارت :

بهترین رمانیه که تا حالا خوندم

متن آهنگ ناگفته تهم
خوندم از صلح خوندم از جنگخوندم از گل خوندم از سنگخوندم از ذوق خوندم از رنگخوندم از قوم خون و فرهنگخوندم از خیر خوندم از شرخوندم از دین خوندم از حقخوندم از غیب خوندم از شکخوندم از غیر خوندم از هم
ادامه مطلب
1. آخرین باری که نماز خوندم پیارسال بود! درست زمانی که احوالاتم مث الان بود. خسته و داغون، ترکیده و بی حس، لهِ له. امروزم نماز خوندم. هفت غروب که از مدرسه رسیدم، خوندم. حتی نمیدونم نماز چه زمانی. فقط خوندم و گریه کردم و ازش خواستم لجبازیو بذاره کنار و به منم نگاه کنه. 
2. حتی پفیلا هم خوب خوب نکرد حالمو، کاش حداقل فردا بیرون رفتنم حالمو خوب کنه. 
3. فردا روز زجر آوری خواهد بود برای احمقی که از مترو می ترسد ! :|
4. چقدر امروز سرد بود! با پتو درس خوندم :|
امروز سخت‌ترین امتحان ترممو دادم و حالا نشسته‌م رو تخت، دارم نفس میکشم. یه جایی می‌خوندم که بعضی از کسایی که سیگار میکشن، اونچیزی که در واقع آرومشون میکنه نیکوتین سیگار نیست، بلکه نفس عمیقیه که موقع دم گرفتن می‌گیرن. حالا هم من نشسته‌م و دارم نفس می‌کشم. تا حالا شده بری یه گوشه بشینی و نفس بکشی؟ 
این دو سه روز انقدر درس خوندم که دیگه مغزم کشش نداره واقعاتمام تلاشم رو برای این امتحان کردم. هم کل جروه ی کلاس رو خوندم هم رفرنسی که معرفی کرده
و الان نمیدونم قراره چی بشه :)) حتی نمیفهمم چرا واقعا باید انقدر سخت باشه این واحدها
در حالی که استاد میتونه آسونتر بگیره ولی به قول خودش حتی از عطسه اش هم امتحان میگیره :))
اما کلا دوستش دارم.کلاسهاش واقعا کلاس درسن.حالا درسش سخته دیگه تقصیر خودش نیست نهایتا
خب یادتون هست که من خونه ی مامان اینا مستقر شدم؟:))
الان باز تنهام.
عصر حیاط رو شستم و بعد نشستم گوشه ی حیاط کتاب خوندم
الان هم نماز خوندم و از تاثیر کتابی که خوندم چند خط توی سررسیدم نوشتم
کتاب سکوت و جدل آخراشه و الان واقعا دلم میخواد برای مدتها حرف نزنم:)
این کتاب رو تموم میکنم و کتاب توکل و آرامش رو از پاتوق کتاب میخرم.
می‌خوام خودم رو ببندم به رگبار احساسات فوق العاده:)
جای همگی خالی:))
اومدم و شروع کردم و خوندم.
از همون اول.
از همون اول اول اول.
وسط این همه کار. وسط این همه بی‌وقتی.
شروع کردم و خوندم.
مثل زخم کهنه‌ای که با تیزی بزنی و خشکی‌ش و ببری و احتمالاً دوباره خون بیاد،
اما بار دوم، دیگه زودتر خوب می‌شه.
شروع کردم و خوندم.
با دقّت.
و بی قضاوت.
خوندم.
با دقّت و بی قضاوت خوندم.
و همه چیز تقصیر تو بود.
تمام شروعش تقصیر تو بود!
تمام شروعش .
تمام نکات ریزش. تمام نکات درشتش.
بعد می‌فهمیدم معنی اون استخاره رو.
بعد می‌فهمیدم .
می‌
دوستم نداره حسش میکنم که نداره حسش میکنم لعنتییی:(.
انگار من هرگز نباید عاشق بشم
اون از کله که فقط کارم شده بود دعا کردن برای اینکه به عشقش برسه
اینم از این که دیشب کلی قران خوندم و دعا کردم که قهرمان جهانی بشه که شد ولی حالا جواب منو نمیده:(
میدونی چیه !؟
تو کوچه ما هم عروسی میشه حالا میبینی چی میشه:)
از کار کردن خسته شدم. همش یه فصل خوندم از صبح تا حالا. نمیدونم چه مرگمه چرخام خیلی آهسته حرکت میکنه. شایدم ذهنم مشغول اما اینا بهانه نیست. با خودم میگم دختر اخه کیو دیدی فلان دانشگاه رفته باشه اینجوری کار کرده باشه. باید چرخمو راه بندازم موتورم گرم بشه. اگه اینجوری پیش برم همه رویاهام خیال میمونه وو به حقیقت نمیرسه. شایدم یه خورده ترسیدم. استرسم دارم. و نمیدونم چرا. وقتی فکر میکنم چیز خاصی تو ذهنم نمیاد. خب شاید باید باز شروع کنم. فقط باید همه ان
داشتم قیمت کتابای دن براون رو دیدم کرک و پرم ریخت://
البته الان نصف کتابایی که میخام همین قیمتن دنیای سوفی تا این همهههه
حالا من برام مهم نی چاپ اخر باشه فقط میخامش :(
خیلی مزخرفه که کتابخونه های محدودی دارن و من الان باز میخام بخونمش
و شدیدا نیاز دارم با یکی در موردش بحث و گفتگو کنم :(
تو انقلاب تو دست فروشا پیدا میکنم؟
نمیدونم :(
من کتابای دن برااااااون رو میخااااااام :(((
همشششششششششونو چه خوندم چه نخوندم
بعد جز قیمتش نوشته بود 800 صفحه؟ ریلی؟ من
اهنگ  hello از بانو Adele درحال پخشه ، به کاور اهنگ نگاه میکنم با یه فونت که چشمم رو گرفته نوشته " نگران باش ، حل نمیشه " اولش خوندم نگران نباش حل میشه ؛ بعدش خوندم نگران نباش حل نمیشه ؛ آخرین دفعه درست خوندم [نگران باش ، حل نمیشه ] حالا دارم فکر میکنم که چقدر خیلی وقت ها جای این جمله تو زندگیم خالی بوده ، چقدر باید این جمله رو با خودم تکرار میکردم و میگفتم نگران باش دختر ، نگران باش چون خیلی بده ، چون ممکنه حل نشه . خیلی خوبه تو بیست سالگی دارم درک میکن
خدا رو شکر.
امتحان فاینال زبان رو دادم و الحمدلله راهم رو تا انتهای کار پیدا کردم.
یک هفته اخیر، حسابی خوندم و خوندم و یه چشمه هایی از اون قدیم های خودم نشون دادم. یه پسری که پشت کار عالی داری و برای رسیدن به هدفش حسابی زحمت می کشه.
اومدم و شروع کردم و خوندم.از همون اول.
از همون اول اول اول.
وسط این همه کار. وسط این همه بی‌وقتی.
شروع کردم و خوندم.
مثل زخم کهنه‌ای که با تیزی بزنی و خشکی‌ش و ببری و احتمالاً دوباره خون بیاد،
اما بار دوم، دیگه زودتر خوب می‌شه.
شروع کردم و خوندم.
با دقّت.
و بی قضاوت.
خوندم.
با دقّت و بی قضاوت خوندم.
و همه چیز تقصیر تو بود.
تمام شروعش تقصیر تو بود!
تمام شروعش .
تمام نکات ریزش. تمام نکات درشتش.
بعد می‌فهمیدم معنی اون استخاره رو.
بعد می‌فهمیدم .
می‌
سر کلاس دینی "ناباوری" رو خوندم "ناباروری" و به احترامم کل کلاس پنج دقیقه ایستاده کف زدن :))))) خلاصه که عفت و پاکدامنیم باز هم بر باد رفت :))
"معاد" رو خوندم "مواد" و "هوی و هوس" رو خوندم "hooy و هوس". "عزیر نبی" رو خوندم "عزیزِ نبی" و در حالیکه داشتم خودمو کنترل می کردم از خنده تشنج نکنم ری ری بی شعور هی دم گوشم میگفت "جیگرِ نبی" :)) 
همه اینا توی یه پاراگراف رخ داد و من نمی فهمم قیافه م چه شکلیه که معلما میگن من بخونم از رو متنا؟ شبیه گوینده های رادیو ام؟ :|
+ ب
فقط برای اینکه ذهنم مرتب بشه اینو مینویسم که:
کوانتوم 2: نیمه ی آخر فصل 6، یعنی از اثر زیمان به این طرف رو نخوندم هنوز
فصل 7، روش وردشی رو خوندم و تقریبا خوب خوندم
فصل 8، تقریب WKB رو هم خوندم و بلدم. ولی شاید بهتر باشه یخورده سوال  بیشتر حل کنم، چون اینطوری که پیدا بود استاد ها خیلی به WKB علاقه مندند.
فصل 9 هم اختلالات وابسته به زمان و این چیزا بود که کلییی وقت ازم گرفت ولی اونم بلدم. یکم سوال شاید.
فصل 10 هم، تقریب ادیاباتیک رو یکم گفتم فقط. و یذره هم ت
تا عصر که رو هوا بودم
کمی دیراک خوندم و کیف کردم. ولی کم بود. و استرس این هست که تموم نشه.
رفتم ورزش کردم.
اومدم یکم ازمایشگاه خوندم. نمیدونم 
دو سه رویم عملا برای آز میره و خیلی عقیم
خیلی زیاد
وای بر من که بازم شب امتحانی شدم.
تا پنج شنبه باید این دو تا امتحان رو بدم، گزارش هاشون رو بنویسم 
کوانتوم و گروه و هسته‌ای بخونم. و خسته م، خسته.
جوون تر که بودم، مثلا ترم پنج لیسانس، وقتی یک روزم تلف میشد، به خودم می گفتم اشکال نداره، فردا جبران می کنی.
واسه نیم ترم ریاضی مهندسی، دو روز وقت داشتم که روز اولش فقط پنج ساعت درس خوندم.
همین انگیزه دادن و جبران کردنه باعث شد که روز دوم دوازده ساعت درس خوندم و اون امتحان رو ماکس کلاس شدم.
الان این یک هفته رو هیچ کار نکردم.
امیدوارم جبران کنم.
 
آقا نزدیک یک شب بود نشسته بودم با دوستم چت میکردیم و پشت سر راهنماعامون حرف میزدیم
که ناگهان نوتیفیکیشن اومد  از کی؟ از راهنمای اون که مشاور منه 
یعنی یه لحظه خراب کردم تو خودم
حالا بی دلیلا
نیست حرفش بود، انگار یهو درو وا کرد اومد تو اتاق
از اونور استرس گرفتم نکنه از اون مقاله ای که داوطلبانه ازش گرفتم اما هنوز کار نکردم بپرسه
هر چند نپرسید اما خودم لو دادم
دیگه تبریک سال نو گفت و شرمندم کرد گفتم ببخشید من باید بهتون تبریک میگفتم (عجب بیشعور
۱.درمورد پست قبلیم؛ تو حرفایی که زدم از فیلم چیزهایی هست که نمیدانی کمک گرفتم، اینجوری:
اول خواستم به سبک فیلم چیزهایی هست که نمیدانی برات بنویسم یه چیزایی هست که نمیدونی ولی خب اگه فیلمو ندیدی خیلی مسخره به نظر میاد.
۲.کتاب "سمت آبی آتش" رو بارها شروع کردم و چند صفحه که خوندم ول کردم. نه به این خاطر که کتاب بدیه. حجم عاشقانه اش انقدر زیاده که برای من احساساتی عاشق نشده سنگین. گفتم یه روزی با یه دوستی، یه کسی میخونم.
بعد از این قضایا یهو دلم خوا
داشتم با دختره تو اتاقم نماز می خوندم.
یهو چشمم افتاد به عکس روی طاقچه.
یه فکری تو ذهنم خطور کرد.
به دختره گفتم این عکسه کیه؟ میشناسیش؟
دختره گفت نه.
گفتم این آبجی منه.
یه نگاه متعجبانه کرد.
گفتم الان پیش خداست.
 
یهو چند قطره اشک اومد توی چشمام.
سریع نماز دوم رو خوندم و دعا کردم دختره جلو مامان بابام راجع به اون عکس حرف نزنه، سخته یه زخم کهنه دوباره باز بشه.
پست موقت:
دوست خوب من البته که همه کامنتهات رو خوندم و پیج دوست داشتنیت رو هم خوندم  وخوشحالم که من رو میخونی مهربون من اما توی پست ثابت نوشتم کامنت ها رو تایید نمیکنم اما اکثرا به پیچ کسی که کامنت گذاشته میرم و اونجا تو پیام خصوصی جواب میدم متاسفانه تو پیج شما راه ارتباطی پیدا نکردم برای همین بی پاسخ موند 
ندار به حساب بی ادبی و نامهربونی دوست گلم :) 
بوی تابستون میاد.
پنجره روبروییمون رو باز کردم. صدای بچه هایی که دارن توی پارک بازی می کنند میاد. 
تا الان خوب بودم. زبان خوندم نهار درست کردم ولی هنوز خونه تی نکردم.
یه شعر جدید خوندم از حضرت زهرا.
یه چلیپا هم از روش نوشتم.
این هفته بنا به دلایلی نرفتم خونه. گفتم بمونم و کمی خونه تی کنم.
و دیگر هیچ.
آخرین کتابی که درسال نود و هفت خوندم رو توی کتابدونی 97(گوشه ی سمت چپ وبلاگ)گذاشتم.امسال کمتر کتاب خوندم که خب دوتا علت داره،یکی اینکه اینترنی و کشیکها و شلوغی ها و از طرفی سنگینی درسها تایم زیادی میگرفت و دوم اینکه بیشتر فیلم و سریال دیدم.
شما امسال چندتا کتاب خوندین?از خودتون راضی بودین?
بیاین یه کم گپ بزنیم بلکه دلمون واشه:)
با سلام.
چن تا از وبلاگ دوستان و. رو خوندم و دیدم که از عشق گفته بودن، من که الان 29 سالمه از عشق چیزی نمیدونم اصلا نمیدونم چیه! ابوالفضل پور عرب گفت من گشتم نبود نگرد نیست. حالا نمیدونم چی به سرم میاد. نمیدونم با این فرمون چی میشه.
قسمت حقیقی فرکانس غصه هاتون منفی باشه.
یاعلی
من داداشم رو اینطوری شناختم: من مشکلی داشتم مامانم شهید سید مجتبی علمدار رو معرفی کردن کلا شهدا را ولی تا زندگینامه شهید علمدار رو برام بخرند زندگی شهید هادی رو خوندم و زندگی شهید علمدارم خوندم و شهدای دیگر دفاع مقدس ولی با مدافعان میونه ای نداشتم
تا اینکه .
ادامه مطلب
این هفته به معنای واقعی زندگی کردم البته اگه دو سه روز اولو بخاطر استرس نمره ها فاکتور بگیرم
گردش خارج از شهر داشتم
کتاب خوندم
سریال دیدم
غذا و کیک درست کردم
مگه زندگی جز همیناست؟
خلاصه که کلا به خودم سخت نگرفتم و سعی کردم آزاد آزاد باشم 
فقط یه روز مامانم گفت دخترم به جای این کارا اون کتابی که تابستون گرفتی بخون کلی مغز سوزوندم منظورش کدوم کتابه اخرش فهمیدم "جامع میر" رو میگه
کتابی خوندم "بادبادک باز"بود قطعا همه خوندم نیازی نیست تعریفشو کنم
چرا بعضی از چیزهایی که معلم ها در کلاس های خود به بچه ها میگویند، به این سادگی ها از یاد نمی روند و گاهی تا آخر عمر در زندگی دانش آموزان می مانند؟! (بخشی از مقدمه کتاب فیزیک دوازدهم فرید شهریاری)
ولی من همیشه مقدمه های کتابا رو میخونم گاهی چند بار میخونم. بعضی وقتها تمام معیار های من برای یک کتاب خوب فقط یک مقدمه خوبه! عجیبه ولی تا به حال نشده کتابی رو که بخاطر مقدمه خوبش خریدم بد از آب در بیاد!
فکر نمی کنم تو رنج سنی من کسی باشه که اسم بهمن بازرگا
                       امشب برای اولین بار نماز خوندم!!
نمی‌دونم وقت نماز بود یانه ،نمی دونم درست خوندم یانه،نمی دونم قبول یانه 
نمی دونم شما چه فکری راجبم میکنید،نمی دونم و نمی خوام بدونم 
ولی فقط به خدا یه چیزی گفتم
هستی دیگه,مگه نه؟؟میبینی؟همش روووو میبینی؟
خب ساعت پنج و ده دقیقه ی عصره و من تقریبا حاضر نشستم تا زمان بگذره و من برم دم دانشگاه مها جوری که زود نرسم. خیلی خیلی استرس دارم و نمیدونم این چه مرضیه که من دچارشمو دست از سرم بر نمیداره :( استرس برای کلاس زبان در حالی که من هم تکالیفمو انجام دادم هم کانورسیشنو حفظ کردم و هم درسی که قراره بده رو خوندم :/ یعنی فولم نمیدونم واسه جواب دادن واسه جلوی جمع بودنه نمیدونم چرا استرس دارم. ته دلم خالی میشه هی یهو قلبمم تند میزنه. حالا پرانول عصرمم میخورم
هرمان هسه و شادمانی های کوچک: بذارید اعتراف کنم که توی خواب دیده بودمش :) و همین که تو کتابخونه چشمم بهش افتاد برش داشتم :دی اومدم خونه یه کم از پیشگفتارش خوندم و یه ورقی زدمش و دیگه بیشتر از این حوصله ام نکشید. کتاب برای اونایی خوبه که هرمان هسه از نویسنده های مورد علاقشونه. من هیچ کتابی ازش نخوندم و حس خاصی نسبت بهش ندارم. از مکاتبات هسه و خاطراتش و اشعارش و . تو کتاب آورده شده.
وقت نویس: چند وقت پیش می خواستم بخونمش که خوشم نیومد و از همون وقت ت
دیشب تا صبح مقاله خوندم. نه اینکه زیاد باشه ها. یه مقاله خوندم کلا. ولی یکم ایده گرفتم راجع به چیزایی که قراره ارائه بدم. البته هنوز خیلییییییی کارام موندن. 
باید سه سری تمرین تحویل بدم و ای خداااااا. الان باید برم میدان بخونم و امیدوار باشم که بفهمم. 
 
امروز دو تا چیزکیک یخچالی درست کردم. من آشپزی و شیرینی‌پزی رو خیلی دوست دارم. بعضی وقتا فکر می‌کنم. کاش می‌رفتم فرانسه و آشپز می‌شدم.
وقتی صبح ناشتا یه کپسول شیشه ای بندازی بالا و اینقدر انرژی جمع شه تو سلولات که حتا نتونی یه جا بند شی اینطور میشه دیگه.کل امروزو زبان خوندم اونم به همراه موزیک زیبای اندی که میفرماد: بلا شیطون خودم، دشمن جون خودم.قربون خوشگلیات ، دل داغون خودم :)) سرمو بلند کردم دیدم تا درس 90 رفتم یه کله و بعد که آریان ازم پرسید درس چندم تا برگرده و جوابمو ببینه تا 93 خوندم  مدتها بود اینقدر بازدهی نداشتم 
 
سلام
یکی از سخت ترین کارهایی که بایستی بکنی تمرکز بر زمان حاله
تا وقتی یادم میاد اینو همه جا خوندم و شنیدیم. به نظر راحته ولی واقعا سخته.
بخصوص وقتی از شرایط کاریت رضایت نداری. 
دیروز یه مطلب جالب خوندم که می گفت دلایلی که بایستی شغلتو عوض کنی و من همه دلایل را با هم داشتم.
شاید یکی از کارهایی که بایستی بکنم تغییر شغل باشه. 
 
اولین کتابی بود از نسیم مرعشی می‌خوندم. دوسش داشتم ولی خیلی غم بزرگی داشت. غمی که خیلی ملموس بود. فصل اولو که خوندم دلم همه‌ش میخواست نصفه رهاش کنم. نمیخواستم بپذیرم ( حتی توی یه داستان ) یه نفر بذاره و بره. برای همیشه. اونم کی؟ میثاقی که لیلی از دهنش نمی‌افتاد. 
ولی فصلای بعدی که زاویه‌ی داستان تغییر کرد بهتر شد. تونستم ادامه بدم. داستان از نگاه سه زن نوشته میشه. لیلا، که میثاق اونو گذاشته و رفته. شبانه و روجا که دوست‌های صمیمی لیلا هستند و هر
امروز روز خوبی بود. من زبان خوندم و زبان خوندم و زبان خوندم ! تا ساعت شیش و هفت بعدش مامان اومد خونه یه یه ساعتی پیششون بودم حالا الان میخوام بخوابم دو سه بیدار بشم بدایة الحکمة رو شروع کنم. مامانم میگه ۱۲ سال خودمو کشتم درس بخونی ، نخوندی حالا الان. خب راست میگه تازه من به نظر خودم اصلا خوب نیستم :/ حداقل تو خوندن کتاب بدایة بیچاره :دی. همین الان میخوام بخوابم فردا هم که کلاس. قبلش که کار میکنم اما بعدش احتمالا بخوابم بعد بلند شم به کار کردن. همی
و این کمردرد که خوب نمیشه 
گاهی به اطراف مهره ها می‌ریزه که باعث میشه ترس ازدیسک بیادسراغم 
نسخه ای که دیروزازمتخصص گرفتم امانرفتم داروخونه 
و من همچنان درد دارم 
و حالا 
امشب 
نمازمو نشسته خوندم 
و قهر و دعوا مثل همیشه در آغاز روزهای بیکاریم! 
همممممیییییشه همین اتفاق می‌افته 
همیشه ی همیشه ی همیشه!
این عبارت را توی یک پیج روانشناسی خوندم. روزی که می فهمی بهترين نیستی، بهترين در شغلت، بهترين استاد را داشتن، همسر، مادر و پدر و فرزند، بالاترین تو همکارها، همواره سالم بودن. نوشته بود اگر این مرگ را نظاره گر بشی پیراسته میشی. چیزی که من دارم هر روز بهتر و بهتر حس می کنم. نمی دونم از کی شروع شد. از وقتی توی شرکت معماری کم آوردم؟! یا نه. وقتی سر کار وزارت خونه دیدم خیلی عقبم. از لحاظ تجربه. و مدام با خودم تکرار کردم پس من کجا بودم این همه سال؟ و حال
تو این تعطیلی نشستم زیستو خوندم تموم بشه بره پی کارش
بعد اون موقع که میرفتیم بخش چهار بودیم فصل قلب
الان فصل هفتمو پنج صفحه مونده
طیه یه عملیات ظربتی از فرصت استفاده بنمودم رفتم درس خوندم
خوببب برنامم اینه
تا اخر سال تمام کتابای حفظی مث دینی زمین شناسی ادبیات و میخونم
تو عید میشینم ریاضی فیزیک و شیمی گرامی خر الاق رو که باهاش بشدت مشکل دارم رو میخونم
 
 
 
پ.ن. خداییییی خیلی الان مغزم داغ کردهههههه
از قدیم گفتن خواب زن چپه! 
از بس دیشب در مورد کنکور حرف زدیم،خواب امتحان دستیاری رو دیدم! و بسی حالم بد شد! خواب دیدم موعد امتحان رسیده و منم کم خوندم و همه وقتمو هدر دادم و حالا با انتظار بالایی که از خودم داشتم گند زدم به همه چیز :| 
هنوز از بابت خواب بدم تپش قلب دارم
امیدوارم خواب زن چپ باشه
دانلود بازی Monster Energy Supercross 2 برای کامپیوتر
| نسخه CODEX |
این بازی در سبک مسابقات ورزشی موتورسواری می باشد و تمرکز آن بر روی شبیه سازی دقیق این نوع مسابقات است. استودیو Milestone S.r.l. وظیفه توسعه و انتشار این بازی را داشته است. دانلود بازی Monster Energy Supercross 2 توسط استودیوی سازنده بازی Gravel توسعه یافته است و در این بازی شاهد استادیوم‌های واقعی مسابقات موتورسواری خارج از جاده، موتورها و ورزشکارانی از مسابقات قهرمانی سوپرکراس سال ۲۰۱۹ خواهیم بود.
قهرمانی ک

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها