نتایج جستجو برای عبارت :

بهترین رمانیه که تا حالا خوندمgo

امروز سخت‌ترین امتحان ترممو دادم و حالا نشسته‌م رو تخت، دارم نفس میکشم. یه جایی می‌خوندم که بعضی از کسایی که سیگار میکشن، اونچیزی که در واقع آرومشون میکنه نیکوتین سیگار نیست، بلکه نفس عمیقیه که موقع دم گرفتن می‌گیرن. حالا هم من نشسته‌م و دارم نفس می‌کشم. تا حالا شده بری یه گوشه بشینی و نفس بکشی؟ 
متن آهنگ ناگفته تهم
خوندم از صلح خوندم از جنگخوندم از گل خوندم از سنگخوندم از ذوق خوندم از رنگخوندم از قوم خون و فرهنگخوندم از خیر خوندم از شرخوندم از دین خوندم از حقخوندم از غیب خوندم از شکخوندم از غیر خوندم از هم
ادامه مطلب
دوستم نداره حسش میکنم که نداره حسش میکنم لعنتییی:(.
انگار من هرگز نباید عاشق بشم
اون از کله که فقط کارم شده بود دعا کردن برای اینکه به عشقش برسه
اینم از این که دیشب کلی قران خوندم و دعا کردم که قهرمان جهانی بشه که شد ولی حالا جواب منو نمیده:(
میدونی چیه !؟
تو کوچه ما هم عروسی میشه حالا میبینی چی میشه:)
امروز روزم نبود.
بعد نماز صبح، با خبر شهادت حاج قاسم دیگه خوابم نبرد.
از ظهر تا حالا یک درب رنگ زدم.
رنگ زدنی که خانواده یک هفته روی مخم بودن.
حالا خودشون چی کارکردن؟ 
از صبح تا حالا فقط خوابیدن و با گوشی بازی کردن.
تازه شام هم نداریم.
سلاماز شب یلدا تا حالا کلی حرف نزده مونده
از شب یلدا تا حالا کلی اتفاق افتاده
از شب یلدا تا حالا پر از حرف بودم که گاهاً تو دفتر و اینستا و توییتر و. خالی شده 
از شب یلدا تا حالا باید اینجا پر میشده ولی هیچ اتفاقی نیافتاده
هیچ متنی نوشته نشده
هیچ کسی حتی به اینجا سر نزده
ادامه مطلب
این دو سه روز انقدر درس خوندم که دیگه مغزم کشش نداره واقعاتمام تلاشم رو برای این امتحان کردم. هم کل جروه ی کلاس رو خوندم هم رفرنسی که معرفی کرده
و الان نمیدونم قراره چی بشه :)) حتی نمیفهمم چرا واقعا باید انقدر سخت باشه این واحدها
در حالی که استاد میتونه آسونتر بگیره ولی به قول خودش حتی از عطسه اش هم امتحان میگیره :))
اما کلا دوستش دارم.کلاسهاش واقعا کلاس درسن.حالا درسش سخته دیگه تقصیر خودش نیست نهایتا
این عبارت را توی یک پیج روانشناسی خوندم. روزی که می فهمی بهترين نیستی، بهترين در شغلت، بهترين استاد را داشتن، همسر، مادر و پدر و فرزند، بالاترین تو همکارها، همواره سالم بودن. نوشته بود اگر این مرگ را نظاره گر بشی پیراسته میشی. چیزی که من دارم هر روز بهتر و بهتر حس می کنم. نمی دونم از کی شروع شد. از وقتی توی شرکت معماری کم آوردم؟! یا نه. وقتی سر کار وزارت خونه دیدم خیلی عقبم. از لحاظ تجربه. و مدام با خودم تکرار کردم پس من کجا بودم این همه سال؟ و حال
1. آخرین باری که نماز خوندم پیارسال بود! درست زمانی که احوالاتم مث الان بود. خسته و داغون، ترکیده و بی حس، لهِ له. امروزم نماز خوندم. هفت غروب که از مدرسه رسیدم، خوندم. حتی نمیدونم نماز چه زمانی. فقط خوندم و گریه کردم و ازش خواستم لجبازیو بذاره کنار و به منم نگاه کنه. 
2. حتی پفیلا هم خوب خوب نکرد حالمو، کاش حداقل فردا بیرون رفتنم حالمو خوب کنه. 
3. فردا روز زجر آوری خواهد بود برای احمقی که از مترو می ترسد ! :|
4. چقدر امروز سرد بود! با پتو درس خوندم :|
تا حالا شده تو یه موقعیتی گیر کنی و یه مشکلی برات پیش بیاد که بمونی توش که حالا باید چیکار کنی!
نه کسی هست بهت کمک کنه و نه میتونی از کسی بگیری
و یهو این وسط یه راه حلی به ذهنت میرسه و حلش میکنی!!!
بگذریم از ذوق و شوق بعدش که آخ جون چه خودم تنهایی حلش کردم!! ولی عایا شده تا حالا؟؟
شده؟
هر چند کوچیک در حد حل مسئله ریاضی!
اگر شده ممنون میشم اینجا شرح بدی بعدا میگم چرا :)
هک اینستا با ترموکس

apt update
apt upgrade
بعد بزنید
pkg install python
pkg install git
pip install requests
حالا باید بزنید
git clone https://github.com/Slayeri4/instahack
حالا دستور زیر رو بزنید
cd instahack
حالا باید ران کنید
python hackinsta.py

و حالا یوزر طرف رو بزنید بعد اینتر و بعد n بزنیدو باز اینتر و حالا 0 یا 1 بزنیدو اینتر بزنید تا شروع کنه به کرک

Cr: Amir_Killer

Channel: The_Amir_Killer
از دیشب هی نوشتم و هی پاک کردم.
جراتشو نداشتم که نوشته م جایی ثبت شه.
که: اگه صبح طلوع کرد و بازم از تو خبری نبود چی؟!.
اون وقت من چی کار کنم.
 
اما حالا میتونم بنویسم.
حالا که بالاخره گوشیت زنگ خورد.
حالا که صداتو شنیدم.
 
این یک روز، از سخت ترین روزهای زندگیم بود.
اونهایی که سالها از عزیزشون بی خبر بودن. اونا. اونا چی کشیدن؟!.
 
خدا رو شکر که هستی.
داشتم قیمت کتابای دن براون رو دیدم کرک و پرم ریخت://
البته الان نصف کتابایی که میخام همین قیمتن دنیای سوفی تا این همهههه
حالا من برام مهم نی چاپ اخر باشه فقط میخامش :(
خیلی مزخرفه که کتابخونه های محدودی دارن و من الان باز میخام بخونمش
و شدیدا نیاز دارم با یکی در موردش بحث و گفتگو کنم :(
تو انقلاب تو دست فروشا پیدا میکنم؟
نمیدونم :(
من کتابای دن برااااااون رو میخااااااام :(((
همشششششششششونو چه خوندم چه نخوندم
بعد جز قیمتش نوشته بود 800 صفحه؟ ریلی؟ من
آقا نزدیک یک شب بود نشسته بودم با دوستم چت میکردیم و پشت سر راهنماعامون حرف میزدیم
که ناگهان نوتیفیکیشن اومد  از کی؟ از راهنمای اون که مشاور منه 
یعنی یه لحظه خراب کردم تو خودم
حالا بی دلیلا
نیست حرفش بود، انگار یهو درو وا کرد اومد تو اتاق
از اونور استرس گرفتم نکنه از اون مقاله ای که داوطلبانه ازش گرفتم اما هنوز کار نکردم بپرسه
هر چند نپرسید اما خودم لو دادم
دیگه تبریک سال نو گفت و شرمندم کرد گفتم ببخشید من باید بهتون تبریک میگفتم (عجب بیشعور
تو این چندوقته،هرکیو دیدم که حالش خوب نیست،همش بهش امید دادمامید روزهای دوستداشتنی اینده
یاداوری قوی بودنشون،قوی بودنمون.و خواستم که قوی بمونیم
حرف از تجربه زدم
حرف از اینکه منم درکشون میکنم.
یکی تشکر کرد
یکی بیشتر گریه کرد
یکی فقط گوش کرد
میدونم که تاثیر داره چون بعدا همشون تشکر کردن
ولی حالا خودم میتونم بگم امیدم به تهش رسیدهنمیخوام از هیچی حرف بزنم فقط میخوام بگم منی که اینقدر روضه خوندم برای ریگراننوبت به خو
از کار کردن خسته شدم. همش یه فصل خوندم از صبح تا حالا. نمیدونم چه مرگمه چرخام خیلی آهسته حرکت میکنه. شایدم ذهنم مشغول اما اینا بهانه نیست. با خودم میگم دختر اخه کیو دیدی فلان دانشگاه رفته باشه اینجوری کار کرده باشه. باید چرخمو راه بندازم موتورم گرم بشه. اگه اینجوری پیش برم همه رویاهام خیال میمونه وو به حقیقت نمیرسه. شایدم یه خورده ترسیدم. استرسم دارم. و نمیدونم چرا. وقتی فکر میکنم چیز خاصی تو ذهنم نمیاد. خب شاید باید باز شروع کنم. فقط باید همه ان
گاهی اوقات تمام چالشی که باهاش روبه رو ایم یه تصوره اشتباهه تو ذهنمون. و ذهنمون بی نهایت قدرتمنده که یه فکر رو شکل بده و به واقعیت تبدیلش کنه.
بعد حالا فکر کنین اون تصور اشتباه باشه! دقیقا چیزی که من باهاش درگیر بودم و هستم
من تو ذهنم از خودم آدم اشتباهی ساختم و تمام مدت به اون آدمی که ساختم سرکوفت میزدم و سرزنشش میکردم و میکنم.
امشب اون چیزی که لازم داشتم و دیدم، اون جمله ای که لازم داشتم رو خوندم. Let's change.
احتمالا تا حالا صد بار خواستم تغییر بد
با سلام.
چن تا از وبلاگ دوستان و. رو خوندم و دیدم که از عشق گفته بودن، من که الان 29 سالمه از عشق چیزی نمیدونم اصلا نمیدونم چیه! ابوالفضل پور عرب گفت من گشتم نبود نگرد نیست. حالا نمیدونم چی به سرم میاد. نمیدونم با این فرمون چی میشه.
قسمت حقیقی فرکانس غصه هاتون منفی باشه.
یاعلی
بسم رب الحسن (ع)
 
چند سال پیش یه مطلب در یکی از وب ها خوندم با مضمونِ :
هرکس یک بار کربلا بره، دیگه نمیتونه سال های بعد نره.
 
رفتم و نظر گذاشتم با مضمونِ : خوش به حالتون که شما حداقل یبار کربلا رفتیدولی حال همه ی اونایی که تا حالا نرفتن کربلا بدتر از حال کسایی هست که کربلا رفتن.
 
صاحب وبلاگ جوابمو داد : ان شاء الله قسمتتون بشه.وقتی قسمتتون شد میفهمید که چی میگم
 
_______________
پ.ن 1 : به حرف ایشون رسیدم
2 هفته است از کربلا برگشتم ولی همچنان دلتنگی ا
ضعیف شدم ,راه درمانش چیه?اراده 
باید صبح زود بیدار شم و با بیماری تنبلی بجنگم ,بخونم بخونم بخونم با قانون ۲۵ دقیقه ۵ دقیقه استراحت باز بخونم تا ۲ ساعتم کامل بشه 
بعد از دو ساعت ,میتونم بیشتر استراحت کنم مثلا بیست الی سی دقیقه بخوابم ,ورزش کنم ,اهنگ گوش بدم ,با کسی حرف بزنیم,براش پیام بذارم یا مطلب بنویسم.
دوباره دوساعت بخونم و باز سی دقیقه استراحت کنم . 
و باز دو ساعت بخونم
حالا سه تا دوساعت خوندم و مقداری هم استراحت کردم افرین 
خوب حالا میت
اهنگ  hello از بانو Adele درحال پخشه ، به کاور اهنگ نگاه میکنم با یه فونت که چشمم رو گرفته نوشته " نگران باش ، حل نمیشه " اولش خوندم نگران نباش حل میشه ؛ بعدش خوندم نگران نباش حل نمیشه ؛ آخرین دفعه درست خوندم [نگران باش ، حل نمیشه ] حالا دارم فکر میکنم که چقدر خیلی وقت ها جای این جمله تو زندگیم خالی بوده ، چقدر باید این جمله رو با خودم تکرار میکردم و میگفتم نگران باش دختر ، نگران باش چون خیلی بده ، چون ممکنه حل نشه . خیلی خوبه تو بیست سالگی دارم درک میکن
تصمیم داشتم اگه نمره ام خوب شد تا اول مهر فقط تفریح کنم و یه کار خیلی خفیف.و اگه بد شد برم دنبال کار تو بهداشت برای صبحا و عصرا هم کار کنم و دیگه هم بمیرم درس نخونم.حالا باید یه چند روزی با این درد سنگین کنار بیام .و حالا هی فکر میکنم باید دوباره درس بخونم و رفیق میگفت اصلا به فکر درس دیگه نباش و بیخیالش شو.
حالا من موندم چجوری برم سرکار دوباره.چجوری خودمو ریکاوری کنم و چجوری تصمیم بگیرم برای اینده.شما بودین چکار میکردین؟
الان نه دلم میخوا
این روزا خیلی بیشتر حواسم به خودم هست 
بعد از پشت سر گذاشتن اون همه اتفاق و حساسیتایی که بعدش داشتم حالا هیچی برام مهم تر از ارامشم نیست 
هیچی مهمتر از خودم نیست 
حالا تقریبا از نظر ذهنی دارم اماده میشم برا اینده 
و شاید خوشحال بابت اتفاقایی که سخت بودن اما باید میفتادن تا من تارای امروز و الان باشم
فقط برای اینکه ذهنم مرتب بشه اینو مینویسم که:
کوانتوم 2: نیمه ی آخر فصل 6، یعنی از اثر زیمان به این طرف رو نخوندم هنوز
فصل 7، روش وردشی رو خوندم و تقریبا خوب خوندم
فصل 8، تقریب WKB رو هم خوندم و بلدم. ولی شاید بهتر باشه یخورده سوال  بیشتر حل کنم، چون اینطوری که پیدا بود استاد ها خیلی به WKB علاقه مندند.
فصل 9 هم اختلالات وابسته به زمان و این چیزا بود که کلییی وقت ازم گرفت ولی اونم بلدم. یکم سوال شاید.
فصل 10 هم، تقریب ادیاباتیک رو یکم گفتم فقط. و یذره هم ت
همیشه برام عجیب بوده، چرا افراد سال نو جشن می‌گیرند. آیا تغییری که در سال جدید رخ می‌ده، قابل اجرا از همین حالا نیست؟ آیا کمتر شدن و گذشتن یک سال از عمر انسان، چیزیه که ازش خوشحال باشیم؟
با از شنبه، از فردا، از سال جدید، نمیشه کاری رو پیش برد. باید همین حالا تا وقت هست شروع کرد.
ای کاش اهمیت وقت و زمان بدونیم.
امیدوارم از همین حالا، نه از سال بعد، اتفاقات خوب در زندگی همه‌مون رخ بده.
20 روز رو از دست دادم
یه استغفاری بود ک باید 60 روز مدام روزی چهل بار میگفتم
امروز یادم رفت
یعنی 20 روز هدر دادم
باید دوباره شروع کنم

اینی ک فکر میکنید آدمی با تحصیلاتش سنجیده میشه صددرصد اشتباهه
منم میگم اشتباهه
ولی اینکه تحصیلاتشو تو سرش بزنید اشتباه تره بنظرم
اینکه بهش بگید درس خوندن خودخواه و بیشعورت کرده ، دکترا میخونی اینجور شدی دیوانه شدی و خودخواه و بیشعور و. فکر کردی دکترا داری میخونی حالا چی هستی
و منم جواب میدم ک هیچ فکری نکردم ک چ
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
 
 
 
ادامه مطلب
امروز روز خوبی بود. من زبان خوندم و زبان خوندم و زبان خوندم ! تا ساعت شیش و هفت بعدش مامان اومد خونه یه یه ساعتی پیششون بودم حالا الان میخوام بخوابم دو سه بیدار بشم بدایة الحکمة رو شروع کنم. مامانم میگه ۱۲ سال خودمو کشتم درس بخونی ، نخوندی حالا الان. خب راست میگه تازه من به نظر خودم اصلا خوب نیستم :/ حداقل تو خوندن کتاب بدایة بیچاره :دی. همین الان میخوام بخوابم فردا هم که کلاس. قبلش که کار میکنم اما بعدش احتمالا بخوابم بعد بلند شم به کار کردن. همی
20 روز رو از دست دادم
یه استغفاری بود ک باید 60 روز مدام روزی چهارصد بار میگفتم
امروز یادم رفت
یعنی 20 روز هدر دادم
باید دوباره شروع کنم

اینی ک فکر میکنید آدمی با تحصیلاتش سنجیده میشه صددرصد اشتباهه
منم میگم اشتباهه
ولی اینکه تحصیلاتشو تو سرش بزنید اشتباه تره بنظرم
اینکه بهش بگید درس خوندن خودخواه و بیشعورت کرده ، دکترا میخونی اینجور شدی دیوانه شدی و خودخواه و بیشعور و. فکر کردی دکترا داری میخونی حالا چی هستی
و منم جواب میدم ک هیچ فکری نکردم
بسم رب الحسن (ع)
 
چند سال پیش یه مطلب در یکی از وب ها خوندم با مضمونِ :
هرکس یک بار کربلا بره، دیگه نمیتونه سال های بعد نره.
 
رفتم و نظر گذاشتم با مضمونِ : خوش به حالتون که شما حداقل یبار کربلا رفتیدولی حال همه ی اونایی که تا حالا نرفتن کربلا بدتر از حال کسایی هست که کربلا رفتن.
 
صاحب وبلاگ جوابمو داد : ان شاء الله قسمتتون بشه.وقتی قسمتتون شد میفهمید که چی میگم
 
_______________
پ.ن 1 : به حرف ایشون رسیدم
2 هفته است از کربلا برگشتم ولی همچنان دلتنگی ا
و این کمردرد که خوب نمیشه 
گاهی به اطراف مهره ها می‌ریزه که باعث میشه ترس ازدیسک بیادسراغم 
نسخه ای که دیروزازمتخصص گرفتم امانرفتم داروخونه 
و من همچنان درد دارم 
و حالا 
امشب 
نمازمو نشسته خوندم 
و قهر و دعوا مثل همیشه در آغاز روزهای بیکاریم! 
همممممیییییشه همین اتفاق می‌افته 
همیشه ی همیشه ی همیشه!
چندوقت پیش آمدم نوشتم به او حسودیم میشود 
حالا اما همه وجودم را حس های مختلف پر کرده دقیقا همان هایی که بخاطرشان حس حسودیم بیدار شده بود 
حالا مستقل تر از همیشه ام
حالا در خودم ترین حالت ممکنم 
حالا به نقطه ای رسیده ام که بخاطرش ستاره های آسمان را نگاه میکنم چشم هایم را میبندم و به این فکر میکنم دقیقا همانی شد که باید میشد 
من . سه سال پیش اولین کلمه های درباره من این وب را اینگونه آغاز کردم : در جستجوی حقیقت با موهای بافته 
حالا موهایم را باف
از قدیم گفتن خواب زن چپه! 
از بس دیشب در مورد کنکور حرف زدیم،خواب امتحان دستیاری رو دیدم! و بسی حالم بد شد! خواب دیدم موعد امتحان رسیده و منم کم خوندم و همه وقتمو هدر دادم و حالا با انتظار بالایی که از خودم داشتم گند زدم به همه چیز :| 
هنوز از بابت خواب بدم تپش قلب دارم
امیدوارم خواب زن چپ باشه
کاش میموندی خانوم کوچولو کاش حالا که بعد ده سال اومدی میموندی کاش حالا که قلب کوچولوت تشکیل شده بود میموندی کاش حالا که اروم با پاهای کوچولوت لگت میزدی میموندی کاش حالا که شده بودی همه ی دنیای مامان بابات میموندی کاش بودی چشمای مامان وبابات که فکر میکردن همه دنیا تو چشمای تو جمع شده میدیدی کاش میموندی ولباس چین چین صورتیدا میپوشیدی ودلشونا میبردی کاش فقط 3ماه دیگه تحمل میکردی. بمیرم که امشب اخرین شب سه نفر بودنتونه بمیرم که امشب باهم نشس
درهای جدیدی از علم و بصیرت به روم بازشده و به درجات بالایی از مقام های معنوی رسیدم.خواب دیدم دارم مرکب ماهی یا اختاپوس میخورم.فرق شون رو نمیدونم و حتی حالا با سرچ شون هم نفهمیدم و مهم هم نیست.اما چیزی که خوب یادمه اینه که مزه ش رو تو خواب حس کردم.شبیه هیچ چیزی که تا حالا خورده باشم نبود.حالا یه چیزی دارم که سر کلاس مکالمه ی این هفته که راجع به غذاست ازش حرف بزنم.
حالا که دیگر می‌توانم دو انگشتی مضراب بزنم و سریع و پیوسته انگشت گذاری کنم، حالا که استاد گفته که تو استعداد داری هر چند انگشت‌هایت کوتاه است، حالا که دیگر می‌توانم لا و سی را باهم بگیرم، حالا که می‌توانم یک گام را کامل دو لا چنگ بزنم بدون انقطاع، دلم می‌خواهد روزی برسد که بتوانم ای ساربان نامجو را بزنم و بخوانم. دلم می‌خواهد روزی روبه‌روی نامجو را بزنم و بخوانم و تماما اشک شوم. 
من با سه‌تار پناه می‌برم به دنیایی که انگار رنگ دیگری دار
دانلود اهنگ من شدم کوه درد حالا برو بی معرفت مسعود صادقلو بی عاطفه
هم اکنون شنونده ♫ اهنگ حالا برو بی معرفت متنفرم ازت به نام بی عاطفه با صدای مسعود صادقلو به همراه تکست و بهترين کیفیت باشید ♫
Download New Music BY : Masoud Sadeghloo | Bi Atefe With Text And 2 Quality 320 And 128 On 
دانلود اهنگ من شدم کوه درد حالا برو بی معرفت مسعود صادقلو بی عاطفه


ادامه مطلب
حالا میانه‌های میانه ای از تابستان است و رودها گویی که خشکیده اند و حالا آدم ها نیز گویی خشکیده اند و بهانه ها بسیار و نمودهای ظاهریشان بسیار تر و جهان کوچکشان را فریاد می زنند که بیشتر می خواسته اند و حالا محدود شده اند به اجبارها و تحمیل ها و به ناخواسته ها می تازند و به دیگران می تازند و به نزدیک می تازند و به دور هم شاید در دل و نه در زبان اما. آدم ها حالا بهانه گیر شده اند، بهانه شان اما بهانه ای بیش نیست که اگر بهانه ها شان سر جایش بود حالا
 
جول اوستین در کتاب صوتی  رویاهایتان را ب یاد داشته باشید ، بیان میکند که مشکلات و سختی های زندگی ، پله هایی هستند تا خداوند با آنها ما را به آنجا که باید باشیم برساند.جول اوستین در این کتاب می گوید :آن زمان که خداوند از روح خود در وجود شما دمید ، هر آنچه لازم بود را در وجودتان قرار داد تا با آن به سرنوشت تان برسید.مردم ، شکست ها و کمبود ها نمیتواند شما را متوقف کنند ، 
 خداوند بلند مرتبه طرف شماست ،و روح خداوند در وجود شماست ، همین حالا در وجو

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها