نتایج جستجو برای عبارت :

به من گفتی پای بید کهن تا همیشه من با تو خواهم بود

آخر این بغض خفی را علنی خواهم‌ کردو حرم سازیتان را شدنی خواهم‌کردمن به تنهایی از این جام نخواهم‌نوشیدهمهٔ اهل جهان را حسنی خواهم‌کردتا همه مردم دنیا بچشند از کرمشهمه را از نظر فقر، غنی خواهم‌کردهمه‌جا از حرم خاکی او خواهم‌گفتکربلا را و نجف را مدنی خواهم‌کردمیشود دید چه خون دلی از غم خوردمسنگ دل را که به یُمنش یَمنی خواهم‌کردآرزو نیست، رجز نیست، من آخر روزیوسط صحن حسن سینه‌زنی خواهم‌کرد
سید محمد رضا  
 
.
شای
رهروان خسته را احساس خواهم داد 
ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت 
نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت 
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد 
سِهره ها را از قفس پرواز خواهم داد 
چشم ها را باز خواهم کرد . 
*
خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد 
دیده ها را از پس ِ ظلمت به سوی ماه خواهم خواند 
نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت .
گوش ها را باز خواهم کرد .
*
آفتاب دیگری در آسمان ِ لحظه خواهم کاشت 
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد 
سوی خورشیدی
زخمی ام التیام می خواهمالتیام از امام می خواهمالسلام وعلیک یا ساقیمن علیک السلام می خواهممستی ام را بیا دوچندان کنجام می پشت جام می خواهمگاه گاهی کمی جنون دارممن جنونی مدام می خواهمتا بگردم کمی به دور سرتطوف بیت الحرام می خواهملحظه مرگ چشم در راهماز تو حسن ختام می خواهمدر نجف سینه بی قرار از عشقگفت لایمکن الفرار از عشق
گر تو می خواهی، نمی خواهی مرا، خواهم ترا،
سال و ماه و روز و شب تنها ترا خواهم، ترا.
تا به حسن دیگری خواهم، که بینم روی تو،
در دعا و در نمازم از خدا خواهم ترا.
جز وفا چیزی نخواهم از جهان عشق تو،
از جهان ب یوفا، ای بی وفا، خواهم ترا.
خون بها از تو نم یخواهم، بیا، خونم بریز،
در بهای جان خود، ای بی بها، خواهم ترا.
تا ز من بیگانه ای، بیگانه ام از عقل خویش،
با دل دردآشنا، ای آشنا، خواهم ترا.
هر نفس دارم هوس، باشی تو با من همنفس،
در نفسهای پسینم چون هوا خوا
بسم الله الرحمن الرحیم
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است . برکت زندگی ام گندمزار طلایی ام به نام عشق ، روشن باش رحمت زندگی ام آسمان آبی ام به نام عشق ، ببار و جاری باش به نام چشم هایت هميشه سبز خواهم بود به نام دست هایت هميشه گرم خواهم بود و به نام تو جان ِ من هميشه عاشق خواهم ماند ❤ #شهربانو_جهان_تیغ
با نگاهی که تو داری بر من ،من از این قاعله رد خواهم شدتو زمن فاصله می گیری ومن  باز ازاین فاصله رد خواهم شدگرچه تاراج نگاه تو شده ،عمر ناچیز من وهستی منمن به یک ذره ی لطف تو مگر، باز از این قافله رد خواهم شددستهایت پرمهر ،دیدگانت پرنور،مقدمت عاطفه از جنس بلورباز هم با طپش قلب تو من، از در عاطفه رد خواهم شد
گفتي: فقط با من بگو درد دلت راگفتي: بیا تا حل نمایم مشکلت راگفتي: گنهکاری؟ بیا در خانه ی منتا شستشو سازم خودم آب و گلت راگفتي: بیا ای غافل از روز قیامتبيدار می سازم وجود غافلت راگفتي: به هرکس دل سپردی، خوار گشتیدیگر بده دست اباصالح، دلت راگفتي: نمی خواهم بدون حب زهرایک لحظه حتی روزه ی بی حاصلت راگفتي: که بخشیدم به حیدر عزتم رااز او گدایی کن شرف را، منزلت راگفتي: بیا و آمدم، شرمنده هستم.آلوده آخر دیدی عبد جاهلت راچیزی ندارم غیر آهی در بساطمبا آ
کتاب طُرقهشاعر: وحید جلالی

از گلی رنگ و بو نمی خواهماز کسی پرس و جو نمی خواهممی نشینم به کنج خلوت خویشبعد از این های و هو نمی خواهمهر کس از هر کسی که پیغامیمی رساند، بگو نمی خواهمآرزو هم سراب موهومی استمن دگر آرزو نمی خواهمچیزی از بختِ مضحک مستپستِ بی آبرو نمی خواهممن دگر بعد از این خودم رابا آینه رو به رو نمی خواهماو که دیگر مرا نمی خواهدمن خودم را چو او نمی خواهمچشم در چشم آینه تا چند؟ من چیزی جز از او نمی خواهم
برای تهیه ی این کتاب می توان
خواستم اینستاگرام را چک کنم که بنشینم سر برنامه‌ریزی‌ام (اعتراف می‌کنم با روزی دو سه ساعت از این ور اون ور جور کردن، در نهایت خیلی هم چیز خفنی نیست). که دیدم یکی از همکارهای قدیمی‌ام استوری کرده برای فوت یکی دیگه، بر اثر همین کرونا، اخیر ازش خبر نداشتم ولی اون سال‌ها که با هم کار می‌کردیم خیلی سالم بود، جوان و سالم :( دیگه چند ساعت بعدش دچار فروپاشی و چرا ما و چرا من و چرا اینجا و این‌ها بودم :( این وسط یاد پنگوئن مهربان خورشید جانم افتادم
من این ها را نمی خواهم، زمین ها را نمی خواهمزمان ها را و دین ها را، کمین ها را نمی خواهم 
من از این خطّه بگذشتم، ز ما و من رها گشتمرهای قریه و دشتم، غمین ها را نمی خواهم
ز زیبایی و رعنایی دلم تنگ آمد و دیگرفریبا را و رعنا را،‌ متین ها را نمی خواهم
ز چرخ فصل بگسستم، فرا جستم چو بنشستمخلاص خویش بربستم، قرین ها را نمی خواهم
به گوشم زنگ بالا زد که بر شو وقت پرواز استمرا چون رقص نرمین است خشین ها را نمی خواهم
مبارک بادِ این پیر عجوزین را نخواهم گفتکه
می گویی شبیه هم نیستیم. به من بگو چگونه باشم؟ من همان می شوم. بگویی شبنم باش، صبح ها با پرتو خورشید به آسمان پرواز خواهم کرد و نزدیک های صبح باز خواهم گشت. بگویی برگ باش، بهاران متولد خواهم شد و زمستان به ارامی بر روی شاخه خواهم مُرد تا بهاری دیگر. بگویی کاکتوس باش، به کویر خواهم رفت و آنجا سکنا خواهم گزید. بگویی سنگ باش، ماگما می شوم تا بر اثر فشار صحفه ای بالا بیایم و سرد شوم. بگویی جسد باش، قبری را می خٓرم و منتظر میشم تا نزدیکانم بر سرم فاتحه
به تو خواهم گفتخواهم گفت که این دنیا کی به پايان میرسد!
زمانی به تو میگوییم که تو بروی
زمانی که دیگر بوی تو را در سرم نداشته باشم
زمانی که دستم لمس بدنت را از یاد ببرد و صدایت در من نپیچد
زمانی به تو خواهم گفت که چشمانت برای هميشه بسته شود
زمانی که دیگر دنیایی باشد بدون تو
آن وقت به تو خواهم گفت دنیا کی به پايان میرسد!
گفتي ازباران بسازم دفتری خواهم نوشتاینکه من راتاکجاهامی بری خواهم نوشتچشمهای توخدای حرفهای تازه اندکفرراباواژه های دلبری خواهم نوشت کنج لبهایت بهشتی گم شده رسوای منوقتی لبخندتورامثل پری خواهم نوشتبوسه بامن بوسه است ایینه باتصویرتوعشق دارددرمیانش داوری خواهم نوشتاینکه من مردابم اری خط به خط کهنگیتوبرایم دفترنیلوفری خواهم نوشتدرمیان دستهای کوچم جای تو نیستمن تمامت رابرای دیگری خواهم نوشتموج زیبای نگاهت ناگهان تردیدشدباتودارم حرفه
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی _ شب ۱۴ رمضان ۹۹
گفتي: فقط با من بگو درد دلت راگفتي: بیا تا حل نمایم مشکلت راگفتي: گنهکاری؟ بیا در خانه ی منتا شستشو سازم خودم آب و گلت راگفتي: بیا ای غافل از روز قیامتبيدار می سازم وجود غافلت راگفتي: به هرکس دل سپردی، خوار گشتیدیگر بده دست اباصالح، دلت راگفتي: نمی خواهم بدون حب زهرایک لحظه حتی روزه ی بی حاصلت راگفتي: که بخشیدم به حیدر عزتم رااز او گدایی کن شرف را، منزلت راگفتي: بیا و آمدم، شرمنده هستم.آ
یادت نرود با دلم از کینه چه گفتي 
زیر لب از آن کینه ی دیرینه چه گفتي؟
این دست وفا بود نه دست طلب از دوست
اما تو به این دست پر از پینه چه گفتي؟
دل اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست 
ای آه جگر سوز ! به آیینه چه گفتي؟
از بوسه ی گلگون تو خون می چکد ای تیر 
جان و جگرم سوخت به این سینه چه گفتي؟
از رستم پیروز همین بس که بپرسند
از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتي؟
#فاضل_نظری
 
من میدانم
روزی به تو خواهم رسید
برای هميشه
برای خاطر زندگی
برای هرآنچه آرزویش داشتم و دارم و خواهم داشت
یک سال که هیچ، ده سال هم که باشد
من تو را میجویم
یک سال که هیچ، ده سال هم که باشد
من تو را میخوانم
و عشق را از چشمان زیبایت میگیرم
من تا ابد با تو خواهم ماند.
سر در قلبم فقط یا فاطمه خواهم نوشتدین و ایمان را فقط با فاطمه خواهم نوشتنیست معنایی برای واژه ی "مادر" ، فقطروبرویش جای معنا فاطمه خواهم نوشتهرکه پرسد از دلیل خلقت و مکانبی تأمل باز تنها فاطمه خواهم نوشتطبق "لَوْلا فاطمه لَمّا خَلَقْتُک . " با یقینمصطفی را مرتضی را فاطمه خواهم نوشتخاک پاک چادرش از خاک تربت برتر استتا کنم کار مسیحا ، فاطمه خواهم نوشتکیست بی یاور ترین دردانه ی ختم رسل ؟در میان موج غم ها فاطمه خواهم نوشتراوی آن صحنه ی کوچه
دروغ نگو دوست من!
نگو صخره های شمالی را شبانه به دوش خواهم گرفت.
شبانه به دریا خواهم زد
نگو کوه را و جهان را به زودی جابه جا خواهم کرد،
نگو ظلمات بی راه را از پیشروی به سوی ستاره باز خواهم داشت،
نگو براندازیِ بادها در دستورِ کامل کلماتِ من است.
هیچ نگو!
فقط خم شو
بند کفشِ سمت راست ات را ببند،
عجله دارم،
اتوبوس خواهد رفت.
*سید علی صالحی
تو را می‌خواهم 
برای هميشه 
تا پنجاه سالگی
شصت سالگی
هفتاد سالگی .
تو را می‌خواهم برای چای عصرانه
تلفن‌هایی که می‌زنند و جواب نمیدهیم
تو را می‌خواهم برای تنهایی
تو را می‌خواهم وقتی باران است
برای راه رفتن‌های آهسته‌ی دوتایی
نیمکت های سراسر پارک‌های شهر
برای پنجره‌ی بسته
برای وقتی که سرما بيداد می‌کند
تو را می‌خواهم
برای پرسه زدن های شب عید
نشان کردن یک جفت ماهی قرمز
تو را میخواهم
برای صبح،
برای ظهر،
برای شب،
برای همه‌ی عمر .

M&H#
قایقی خواهم ساختخواهم انداخت به آب.دور خواهم شد از این خاک غریبکه در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشققهرمانان را بيدار کند.  قایق از تور تهی و دل از آرزوی مروارید، همچنان خواهم راندنه به آبیها دل خواهم بستنه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
ادامه مطلب
خیلی وقته/من واسه تو/گریه نکردماز وقتی رفتی/به یادتم/تکیه نکردمحالا می بینم اشتباه نکردم/الکی اشکامو هدیه نکردمتو هرکاری که خواستی کردی با من اما یه دفعه نفرینت نکردممن یا توگفتي منتظر بمونممن یا توگفتي که قسم به جونممی مونم هميشه پیشت می مونممن یا توبگو من یا تومن یا توگفتي نباشی میمیرممن یا توگفتي با تو جون میگیرممی میرم تو رو با یکی ببینممن یا توبگو من یا تو
می‌خواهم بروم.همه‌اش می‌خواهم به اینجا و آنجا بروم و این‌چیز و آن‌چیز را امتحان کنم.واقعیت البته،اینست که می‌دانم دردم چیست اما می‌خواهم حواس خودم را پرت کنم.می‌خواهم فراموشم بشود که چه شد.دلم می‌خواهد در رودخانه فراموشی آب‌تنی کنم تا شاید آرام بگیرم.
اینجا برایم کافی نیست.پس یک جایی در ورد‌پرس برای خودم در نظر می‌گیرم.با اینجا فرق دارد.دوستش دارم.
اندیشه ام خشکید دراین ناکجا آباد
این ناله ها هرگز نمی گنجد دراین فریاد
تا در کف تو رشته تقدیرهای ماست
پروردگارا داد خواهم من از این بيداد
من بنده سرکش نبودم نیستم شاید
این بار از دستت عنان بنده ای افتاد
تو سوزها در سینه خواهی ناله ها در دل
من یک خدای شاد می خواهم خدای شاد
من شعرهای تازه می خواهم زبانی نو
من دشت خواهم سبزه خواهم سایه شمشاد
من دامن یک کوه سرکش در بغل خواهم
من بيد می خواهم که رقصد با صفای باد
یک چشم پر می خواهم از احساس دیدن ها
یک گ
دوباره انتظار
مردنم
تولدی دوباره نیست
این سرآغاز اما
مرا خواهد کُشت.
عدالت را بیاور.
و قاضی شو.
با هزار بار مُردن 
من دوباره زنده ام!
****
اگر قرمز نبودم
صورتی می شدم. 
تا نگویند که از عشق و جنون
نیلی شد!
****
تکه های وجودم 
در زیر پاي توست.
امروز ظرفی آورده ام
تا تکه های وجودم را جمع کنم. 
گام که برداری
در پسِ گام هایت
غباری بر می خیزد
آن غبار
غرور سوخته ی من است!
****
اگر بیایی
چشم هایت را برایت آذین خواهم بست. 
با اشک هایم 
شهر دلت را خواهم شُست. 
پلک ه
 به خودت بگو:
فقط برای امروز، افکارم را بر روی بهبودیم متمرکز خواهم کرد ،زندگی می‌کنم و بدون مصرف هیچ گونه ماده مخدّری روز خوبی خواهم داشت.
فقط برای امروز، به کسی در معتادان گمنام اعتماد خواهم کرد، کسی که مرا باور کند و می‌خواهد در بهبودیم به من کمک کند.
فقط برای امروز، برنامه‌‌‌‌ای خواهم داشت و سعی خواهم کرد آنرا به بهترین شکل ممکن انجام دهم.
فقط برای امروز، به کمک NA سعی خواهم کرد از زاویه بهتری به زندگیم نگاه کنم.
فقط برای امروز, ترسی نخو
#امیرالمؤمنین_علی_علیه_السلام 
#مرثیه 
#غزل
گویید به این طفلان من شیر نمی خواهم
این گونه یتیمان را دلگیر نمی خواهم
ای اهل وفا گویید با قوم جفا پیشه
بر دست یتیمانم زنجیر نمی خواهم
یک روز به ظرف شیر یک روز به ضرب تیر
خود شیر خدا هستم شمشیر نمی خواهم
از زینبم استقبال با سنگ نمی ارزد
از لشگرم استقبال با تیر نمی خواهم
ارکان نمازم را بی واهمه بشکافید
هنگام نماز امّا تکفیر نمی خواهم
تکریم کنم امروز در کوفه یتیمان را
کوفی ! ز یتیمانم تحقیر نمی خواهم
دل
It's been a minute since I called you
یک دقیقه شده از وقتی که بهت زنگ زدم
Just to hear the answerphone
تا فقط صدای پیغامگیر رو بشنوم
Yeah, I know that you won't get this
آره، میدونم این پیغام رو نخواهی گرفت
But I'll leave a message so I'm not alone
ولی یک پیام برات خواهم گذاشت پس تنها نیستم
 
This morning I woke up still dreaming
امروز صبح درحال رویاپردازی بيدار شدم
With memories playing through my head
با خاطراتی که توی ذهنم بازی میکنن
You'll never know how much I miss you
هیچوقت نخواهی فهمید چقد دل تنگتم
The day that they took you, I wish it was me instead
از روزی که گرفتنت،
کلی نوشتم، پاک شدپیام دادی، اونم وقتی از دوازده و روز تولدم گذشته بود، گفتي نخواستی روز تولمو خراب کنی و با خودت گفتي اخرین نفر بگی، گفتي گذاشتی بیست چهار ساعت تموم بشه بعدش پیام بدی،ولی نتونستی پیام ندی و دلیلشو نمیدونیگفتي در کل تولدت مبارک آخ عزیزم. آخ
کنار یک خلوت عاشقانهدستهایم را گرفتی و عشق آغاز شد!
من نمی‌دانستم که عشق از دستهای تو می ریزد به چشمان من!و اینگونه،مرا سبز کردی در بهاران آغوشت!
عشق داشتن تومثل رویای زندگی در سرزمین شعرعشق داشتن تومثل بزرگ‌ شدن تدریجی سرو کنار جوی عاشقیعشق داشتن تومثل خوابی که بيدار شدنش آغاز مرگ‌ است!
سحر،در‌گوشم چلچله ای شعری از تو خواند،می خواهم بهاران را لمس کنممی خواهم،میان هزاران بوته بنفشهتا می وزد باد میان گیسوانتمی خواهم بکارم دستهایم را برا
در دبستانی،معلمی به بچه ها گفت آرزوهاشونو بنویسن . اون نوشته های بچه ها رو جمع کرد و به خونه برد .
یکی از برگه‌ها ؛ معلم رو خیلی متاثر کرد . در همون اثنای خوندن بود که همسرش وارد شد و دید که اشک از چشمای خانمش جاریه . پرسید، چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی ؟
زن جواب داد، این انشا را بخوان؛ امروز یکی از شاگردانم نوشته . گفتم آرزوهایشان را بنویسند و اون اینجوری نوشته .
مرد کاغذ را برداشت و خواند. متن انشا اینگونه بود:
 
"خدایا، می‌خواهم آرزویی داشته باش
شانه های دلربای یار میخواهم فقط
تکیه گاهی مثل یک دیوارمیخواهم فقط
مانده ام من بر سر یک اشتباه لعنتی
فندکی با چند نخ سیگار میخواهم فقط
در هوای سرد پايیز و به یادش نیمه شب
شاملو را با نوای تار می خواهم فقط
شک و تردیدی که افتاده به جانم اینچنین
جسم و روح یار را بسیار می خواهم فقط
سید امشب را به یاد یار نجوا می کند
باز هم یک کاغذ و خودکار می خواهم فقط
دلم دریا می خواهد دریای آبی  /  دلم کوه می خواهد کوه سنگی
دلم دشت می خواهد دشت پر ز لاله  /  دلم جنگل می خواهد جنگل سبز
دلم کویر می خواهد و شب کویر  /  شب بارش ستاره بر زمین
                 طبیعت زیبا می خواهد این دلم
خسته از آسمان غبار آلود شهرم  /  خسته از بوق و دود این ماشین ها
خسته از قفس های تنگ و تاریکم  /  در شهر نمی بینم جز شلوغی و دود و هیاهو
طبیعت دنج و زیبا می خواهم  /  آن شکوه بافرجام می خواهم
خسته ام از جفای این نامردمی ها  /  غروب دل انگیز
#پرنده_رهایی
رفتیرفتی و خیال کردیمرا همین گونه خواهی دید که دیدی؟
خیال کردی!با همین کوله باری که به تن دارم از زخمروزی،مراکبوتری در آسمان  قلبش خواهد یافتدوبارهپرواز را خواهم آموختاین باربیشتر اوج خواهم گرفتدوبارهدشت دلم بوی بهاردوباره در اردیبهشت عاشقی هاچون شقایقی سرخ زاده خواهم شدهر چند از دردهر چند از بی وفایی!
رفتیرفتی و خیال کردیمرا همین گونه خواهی دید که دیدی؟
زندگیمی برد هر روز مرا به سرزمین مرگامامن پرنده ایی از جنس رهایی هایمر
ای دوست زمن بردلِ بیمار،چه گفتي؟
ازماتمِ این عشق گهربار، چه گفتي؟
گفتي همه را؟راست وخدایی، که نگفتي!
زین قلبِ پرازدردِ ستمکار ،چه گفتي؟
آن لحظه ی دیدارکه ازسوی تو آمد
هرگز نروداز دلِ بیزار، چه گفتي؟
آیینه نشستم، همه ازخیرگذشتم
ماهیچ خودت،از هنرِ مار،چه گفتي؟
گفتا که چو مُردم تونیا بر سرِقبرم
گفتا که توگفتي! ببری عار ،چه گفتي؟
دیدارقیامت شدو از هم چو بُریدیم
خوش باش،دوصد بار،به یکبار ،چه گفتي؟
گویم که چو مُردم تو بیا بر سرِقبرم
آغوش گشا،غ
من تو را میگذارم در چمدانی کهنه و حمل می‌کنم تا وقتی دوردست ترین سرزمین‌ها را پیمودم، گمان کنم در وطنم هستم. من از دریاهای زیادی عبور خواهم کرد، بیابان هایی را پشت سر خواهم گذاشت که تا چشم می بیند بیابانند و آنقدر دور خواهم شد که از آن شهر، تنها تو برای من بمانی.
من از آن آسمان تیره ، از خورشید بی رحم و سوزان، من از درختان بی ثمر خیابان ها،از دیوارهای سنگی و بغض آلود گذر خواهم کرد و بی آنکه بخواهم؛ یادی از آنها را تا ابد با خود خواهم داشت.من مرد
یک چیزهایی را می‌خواهید، و یک چیزهایی را می‌خواهید که بخواهید! برای مثال من می‌خواهم که سرعت و قدرت مطالبه‌ام باشد، در واقع گمان پیش‌فرضم این است که در پی اینان‌ام. اما به واقع به سمت انعطاف و استقامت می‌روم، یک‌جورهایی خواسته‌های خاموشی‌اند که زیر تمایل کاذب به نیرو و چابکی گم شده‌اند. هنر را می‌خواهم؛ آن هم با جان و دل، حال آن‌که نواختن را می‌خواهم که بخواهم، زیرا اولویت و دلدادگی‌ام جای دیگری‌ست و موسیقی به‌سان قلقلکی شیرین، ک
نامه ات‌ که‌ به‌ دستم‌ رسید، من‌ خواب‌ بودم؛ نامه ات‌ بيدارم‌ کرد.
نامه ات‌ ستاره ای‌ بود که‌ نیمه شب‌ در خوابم‌ چکید و ناگهان‌ دیدم‌ که‌ بالشم‌ خیس‌ هزار قطره‌ نور است. دانستم‌ که‌ تو اینجا بوده ای‌ و نامه‌ را خودت‌ آورده ای.
رد‌ پايتو روشن‌ است. هر جا که‌ نور هست، تو هستی، خودت‌ گفته ای‌ که‌ نام‌ تو نور است.
نامه ات‌ پر از نام‌ بود. پر از نشان‌ و نشانی. نامت‌ رزاق‌ بود و نشانت‌ روزی‌ و روز.
گفتي‌ که‌ مهمانی‌ است‌ و گفتي
خرید کتاب killing cammendatore
آخرین نوشته نویسنده معروف ژاپنی موراکامی می باشد که به گفته ناشر کتاب اثری متفاوت از کارهای پیشین موراکامی است و خود مراکامی این اثر را داستانی عجیب معرفی کرده است.
خواننده در این کتاب مانند سایر نوشته های هاروکی فضایی عجیب و البته جذاب را تجربه می کند.
در مدت زمان کمی میلیون ها نسخه از این کتاب در سراسر جهان به فروش رسید و جایزه بهترین داستان goodreads را به خود اختصاص دادکشتن فرمانده ، رمانی است در ۶۷۴ صفحه که نشان دهنده‌

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها