نتایج جستجو برای عبارت :

برگردم کوه به کوه دره به دره

متن آهنگ اگه برگردم سجادی
یه روز وقتِ رفتن شد و دل کَندماز هرکی که بودم و از قلبمهی سنگ تر شدم دلسرد از خودمدلتنگ تر ، میشه برگردممن میخوام برگردمدلم میخواد که برگردمپیشِ رفیقام مدرسه از اولهمه چی بوی تازگی بدهکوچه و فوتبال شر کردنبرا دلِ مامانم یه بیست بگیرمزود برم خونه جای دیر رسیدنقول میدم ایندفعه اگه برگردمدیگه از غُر زدناش سیر نمیشم
ادامه مطلب
یه تیکه بنر گذاشتن تو دانشگاه بالاش نوشتن: "اگر دانشجوی ترم یک بودم"
داشتم فکر میکردم که خب من اگه دانشجوی ترم یک بودم چیکار میکردم!
راستش تازگیا دارم فکر میکنم که منم اشتباه کردم یه جاهایی!قبلنا میگفتم درسته اشتباه بوده ولی تجربه شده!و از این داستانا!
الان دارم فکر میکنم نه واقعا اشتباه بوده و پشیمونم!و اگر برگردم به قبل ، به اون موقع که ترم یک بودم ، شروع میکنم معاشرت بیشتر با ادم ها ولی باهاشون همون اول راه دوست نمیشم!دوست پسرمو از دانشگا
قدم میزنم
باید برگردم اما راه برگشت را نمیدانم
باید برگردم اینجا جای من نیست
هوایش، هوای من نیست
رنگ آسمانش، رنگ دل من نیست
قدم میزنم در کوچه پس کوچه های عشق
در خیابان های یک طرفه که هزار بار رفته ام ولی ته همه آنها بن بست است
باید برگردم
اگر نه، فکر و خیال ها مرا به جنونی میرسانند که یک شب راس ساعت 7 خودم را در میدان شهر به دار میکشم
خیال دست هایم لای گیسوانت
خیال لرزان شالت قرمزت، مثل قلب قرم. نه نه قلب من سیاه شده .
دیگر خیال قلب قرمز را نم
دلم میخواد برگردم به اون روزارکه تنها دغدغم این بود که گفت از هم دور بشیم تا قدر هم و بدونیم و دیگه هیچوقت صداش و نشنیدم و سالهاست قدرش و میدونم.
دلم میخواد برگردم به اون روزا که تنها مشکلم این بود که بابام نمیذاشت شب و بیرون باشم و باید شب میومدم خونه:)
دلم میخواد برگردم به کتابخونه و درس خوندن برای کنکور و جمع بندی و تست زدن و این صحبت ها
کاش ادما فرصت برگشت داشتن
شاید ده سال دیگه دلم بخواد برگردم به امروز و تصمیم بگیرم واقعا رو پای خودم وا
می خواهم به خیابان برگردم 
به بوق های ممتد
به خطوط عابرهای مرده 
به پلیسی که مسول است!
به جنسیتی که بلاتکلیف
به تئاتر شهری که کارتن خواب است
به کافه ای که عاشقانه نبود.
به راننده ای که بازیگر بود 
و 
انقلابی که فقط یک خیابان است.
 
 
باران
 
2 فروردین 99
قرنطینه
واقعا دلم می خواد به خیابان های تهران برگردم.
 
قصه طرماح را به خاطر داری؟نامه پدرت را برای معاویه می برد و یک سلام بلند بالا میدهد.می گوید سلام برتو ای پادشاه.معاویه می پرسد چرا ما را امیر مومنین خطاب نمی کنی؟می گوید مومنین ما هستیم و چه کسی تو را بر ما امارت داده که تو را امیر بخوانم؟طرماح را به خاطر آوردی؟یادت هست زانو به زانویت نشست و از کوفیان گفت برایت حرف زد و بعد تو اجازه دادی که برود سوی قبیله و عیالشرفت که برگرددبرگشت اما دیر.سرها روی نیزه بود.حسین،ماه جهان ممن سال ها
+ حالم بدتر از اون چیزیه که فکر میکردم . میخوام سریع برگردم به سکوت و تنهایی .
+ حس انزجار از تمام چیزهای دوست داشتنی ، حتی از ادمهای نزدیک دوست داشتنی .
+ ناهنجاری .
+ جنون زده ام نمیخوام برگردم . میخوام کنار بکشم . کاش امشب همه چیز اتیش بگیره .
+کاش یک سطل زباله پیدا میکردم که تهش توی خاکچال دفن بشم
+کاش نخونی .
#محمود_درویش می فرماید:
من آن عاشق نگون بختم
که نه می‌توانم سوی تو بیایم 
نه می‌توانم به خودم برگردم
قلبم علیه من عصیان کرده‌ است.
+اینکه میگه نمی‌تونم به خودم برگردم نکته‌ مهمی هستش، آدم بعد از آشنایی با بعضی‌ها نمی‌تونه به خود ِ سابقش برگرده، حتی دلت برای آدمی که قبلا بودی هم تنگ میشه اما کاریش نمیشه کرد، به قول حضرت #حافظ:
"دلا بسوز که سوز تو کارها بکند"
من از اون به یه دلیل خاص ، خوشم نمی یاد و نمی خواامم هم چشم به چشم بشیم و حتی بعیدم نیست که اون سمت من بیاد من اصن رامو کج کنم ، با این حال آیا باید به عروسیش برم؟ در نقش یه راننده آره اما نمی خوام. من خصومت و کینه ازش ندارم و بارها هم گفتم اصن خوشبخت بشه اما من نمی خوام ببینمش یا اصن تو جشن عروسیش برم. قبلا هم بلاک اند ریپورتش کردم.تکلیف چیه؟ شاید خانواده رو  برسونموشون  و برگردم خونه و دوباره برگردم دنبالشون هر چند فاصله مسیر خونه تا تالار حدود
ساعت نه رسیدم و فردا صبحش می‌خواستم برگردم. تا رسیدم رفت و برایم آب طالبی که درست کرده بود را آورد. نشستیم و کمی صحبت کردیم. ساعت یک شده بود و می‌خواستم یک چند ساعتی را تا پنج صبح بخوابم و با قطار پنج برگردم. دستم را گرفت و زل زد به من. معنی شعر سایه را اینجا فهمیدم:
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
کاش میشد برگردم با ماشین زمان 
به اون موقع هایی که هنوز تیکه هایی ازم سفید بود
تو چشای خودم نگاه میکردم و میگفتم
دختر کوچولو تغییر نکن
به خدا که یروزی ارزوت میشه همینی که الان هستی باشی 
حیف که جای سفیدی ها کم کم سیاهی ها اومد 
حسرتا خفه کردن ارزوهامو
من قلم ارزوی بقیرو گرفتم تو دستمو
نوشتم. 
در حالی که قلم سفید خودم سال هاست یه گوشه نشسته منتظره من بدستش بگیرم.
من قلم خودمو میخوام.
 
تکست آهنگ سامان جلیلی فوق العاده
بگو چی اومده سرت اینا کین دورو برتکه میذاری میری منو نمیدونی کی شده بال و پرتکی از من دیوونه تره کی هی بگی برو نرهمگه میتونه پر کنه جامو کسی نمیتونه بگه که از منم عاشق ترهدوراتو زدی چی شده که باز اومدی میگی عاشق منی که من برگردمنیستمت تورو هرجا دوس داری برو آره ساده بودم هی تورو باور کردمدوراتو زدی چی شده که باز اومدی میگی عاشق منی که من برگردمنیستمت تورو هرجا دوس داری برو آره ساده بودم هی تورو باور کردمیک
یادمه که وقتی حادثه تلخ اسیدپاشی اتفاق افتاد
توی اصفهان
مردم یه جوک ساخته بودن
اهنگ معین که هست که میگه دلم میخواد به اصفهان برگردم رو عوض کرده بودن به من گه بخورم به اصفهان برگردم
این الان حال و روز ماست
من گه بخورم انتاریو برگردم
یعنی واقعا غیرممکنه.
بچه ها یه ریز داره برف میباره!
خدا رو شکر این برف پارسال و پیارسال نیومد و الان داره میاد که همه کارای من تموم شده و اوضاعم رو به راه شده و دارم ازینجا میرم.
وگرنه چقدر آدم دلش میگرفت! 
خدایا شکر
+دارم خودم رو از دست میدم . توی هر رابطه ای که قرار میگیرم یه قسمت بزرگ از خودم رو میسوزونم انگار که نادیده گرفته میشه تا حذف بشه . نیاز دارم که برای خودم باشم . کاش کاش کاش
+ ادم خودش معنی داره یا معنی یه چیز بینابینیه ؟
+ نیاز دارم تنها باشم . خیلی سولیتری
+الان نمیدونم کجام . a dark hole around and floating تنها کسی که میتونم باهاش حرف  بزنم نفیسه ست . باید برگردم زودتر خونه بریم باغ خیام و حرف بزنیم .
+ به طرز وحشتناکی خودمو از دنیام پرت کردم بیرون و الا
من قبلا عاشق پسری بودم و او هم عاشق من بود .من و او به طرز بدی از هم جدا شدیم با کلی دلخوری و ناراحتی و بدون خداحافظی، ولی من هنوز او را دوست می دارم و با هیچ کس جز او ازدواج نخواهم کرد .
سوال من اینه که آیا او مرا فراموش کرده؟ پسران بعد از چند وقت عشق خود را فراموش می کنند؟ من می خوام دوباره برگردم طرف او، آیا این کار درست است؟ با توجه به اینکه او پسری مغرور و از خود راضی است آیا من سبک می شوم ؟ برگردم یا نه ؟
تو را به خدا جواب دهید . 
ادامه مطلب
مگس‌وار از سر خوان وصال خود مران ما را
نه مهمان توام آخر بخوان روزی بخوان ما را
کنار از ما چه می‌جویی میان بگشاد می، بنشین
به اقبالت مگر کاری برآید زین میان ما را
از آنم قصد جان کردی که من برگردم از کویت
معاذا الله» که برگردم چه گردانی به جان ما را
تو زوری می‌کنی بر ما و ما خواهیم جورت را
کشیدن چون کمان تا هست پی بر استخوان ما را
رقیبان در حق ما بد همی گویند و کی هرگز
توانند از نکو رویان جدا کردن بدان ما را
چو اجزای وجود ما مرکب شد ز سودایت
چه غ
روزی که شروع کردم فقط  یک دختر هفده ساله بودم
حالا وقتی به خواسته ام میرسم
یک دختر بیست ساله می شوم
هیفده سالگی،  هیجده سالگی و نوزده سالگی ام
به اشک و اه گذشت
به غم و نرسیدن گذشت
به خواستن و نتوانستن گذشت
من حتی اگر به خواسته ام برسم به ماه ها روانشناسی و کمک نیاز دارم تا دوباره به خودم برگردم اگر برگردم 
سه سال اسیر شدن کم نیست 
سه سال اسیر چنگال نرسیدن شدن کم نیست
میترسم سکته کنم و مادرم دق بکند 
میترسم پدرم از نبود من گریه کند 
میترسم سکت
 
بعد از سه سال تلاش واسه جدایی
حالا که طلاق گرفتم پشیمونم و می خوام برگردم . هنوز مهلت رجوع دارم
 
خدا میدونه که چه کارایی واسه رسیدن به طلاق انجام دادم و چه پل هایی رو پشت سرم خراب کردم .
حالا پشیمونم و می خوام هرطور شده برگردم . همسر سابقم ازدواج کرده
و تمام حق و حقوقم رو هم داده ، حتی بیشتر . بااین وجود محاله که دوباره منو بپذیره .
ولی من می خوام به هر ریسمانی چنگ بندازم تا دوباره منو بپذیره و برگردم .
حاضرم هرکاری که لازمه انجام بدم هرکاری هر
بـ ِنام ِحقّ ِمُطلق
 
معتمدی داره میخونه:
الهی سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی وان دل همه سوز
 
ربطش؟ نمیدونم! 
از چی قراره بنویسم؟ بازم نمیدونم!
چرا برگشتم؟ اینم نمیدونم .
فی الحال فرصت رو مناسب دونستم.
راستش، به وبلاگ آشنای دور و نزدیکی سر زدم بعد مدتها و خب دلم خواست که برگردم به روزای اوجم :)
وبلاگ قبلیم چی بود؟ حرفشم نزن :/
نه که روزای خوبی بوده باشه و بخوام که برگردم بهش. نه!
ولی دلم تنگ وبلاگ نوشتن بود . منی که از روزی که فهمیدم همچین ف
گاهی به سرم میزنه برگردم بلاگفا،یه وب بدون قالب رنگی رنگی داشته باشم و با اسم خودم بدون هیچ قضاوتی از لحظه های خاص زندگیم بنویسم.از لحظه هایی که شاید برای بقیه خاص نباشن ولی خودم وقتی میخونمشون یادم بیاد با چه حسی کلمه به کلمه ش رو نوشتم.
من از بچگی دنیارو یجور دیگه می دیدم ،یجور که می‌دونم با بقیه فرق می کنه.
من می‌دونم عجیب نیستم ولی احساس می کنم غریبم :)
اصلا واسه همین آدرس وبم یک حس غریبه:))
به هرحال خیلی دلم میخواد الکی بنویسم ،پس اگه هی
بذار بهت بگم. من صبح که از خواب پا می‌شم، دلم می‌خواد کسی نباشه باهام حرف بزنه. می‌خوام از خونه که می‌رم بیرون، کسی منتظر نباشه برگردم. دل کسی تنگ نشه واسم. کسی منو نخواد.»
کنعان
مانی حقیقی، اصغر فرهادی
.
گاهی فکر می‌کنم اگر شب، ساعت از ده رد شود و مامان زنگ نزند و خبر نگیرد، چه اتفاقی می‌افتد. اگر داد نزند که زودتر برگردم خانه، چه‌کار می‌کنم. اگر عصبانی نشود که چرا نگفته‌‌ام کجا می‌روم، تا کِی بیرون می‌مانم. اگر کسی منتظرم نباشد، تبدیل
دانلود آهنگ پدرام پالیز ای آشنای من
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * ای آشنای من * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , پدرام پالیز باشید.
دانلود آهنگ پدرام پالیز به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Pedram Paliz called Ey Ashenaye Man With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه پدرام پالیز به نام ای آشنای من
هر بار خواستم باهات حرف بزنم هیچوقت حرف منو نفهمیدی همیشه دعواچشماتو باز نکردی ببینی چی میگم درد دل
بـ ِنام ِحقّ ِمُطلق
 
معتمدی داره میخونه:
الهی سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی وان دل همه سوز
 
ربطش؟ نمیدونم! 
از چی قراره بنویسم؟ بازم نمیدونم!
چرا برگشتم؟ اینم نمیدونم .
فی الحال فرصت رو مناسب دونستم.
راستش، به وبلاگ آشنای دور و نزدیکی سر زدم بعد مدتها و خب دلم خواست که برگردم به روزای اوجم :)
وبلاگ قبلیم چی بود؟ حرفشم نزن :/
نه که روزای خوبی بوده باشه و بخوام که برگردم بهش. نه!
ولی دلم تنگ وبلاگ نوشتن بود . منی که از روزی که فهمیدم همچین ف
وقتی پوشه ی موزیک رو باز کردم و دیدم چقدر قدیمی ان ، متوجه شدم خیلی وقته موزیک گوش نکردم
قبلا همین که می خواستم با سیستم کار کنم قبل از هر کاری موزیک می ذاشتم و بعد کارامو انجام می دادم.
متوجه شدم خیلی وقته برای کارای غیر ضروری هم پای سیستم ننشستم.
وقتی وبلاگمو باز کردمو  دیدم از آخرین پستم بیشتر از دو سال می گذره، متوجه شدم خیلی وقته از خودم فاصله گرفتم
شرایطم نسبت به قبل زمین تا آسمون فرق داره ، ولی من همون حوریای سابقم، چرا باید با خودم فاصل
#،fucking solیادم نمیاد چند سال پیش بود که از یه جایی محکم پرت شدم پایین.
بدن همیشه داغم یخ کرده بود.
اون درخت مسخره ای که غدامو ازش میگرفتم هم نبود.بال هام رو هم نداشتمخورد شده بودندانگار ارتفاع زیاد بودهدستامم دیگه قرمز نبودندسفید شده بوندو موهاماونا طلایی بودندشاخای مر ابهتمم دیگه نبود.جاشون دوتا چروک افتاده بود رو پیشونیم
پاهامم شکلشون عوض شده بود.دیگه صدا نمیدادندالان انگشت داشتم.
حتی نمیتونستم راه برم.یه نم
نشسته‌ام روی نیمکت جلوی درب بیمارستان. هوا خنک است و صدای دلنشین پرندگان می‌آید. داشتم از فراغت بعد از امتحان استفاده می‌کردم و تا کلاس بعدی کمی با گوشی‌ام ور می‌رفتم. سمت راست نیمکتِ من، موازی و کمی عقب‌تر، نیمکتی مشابه قرار دارد. دوتا آقا که نمی‌دیدمشان نشسته بودند روی آن نیمکت.الان رفتند. در واقع داشتند با هم حرف می‌زدند و قدم می‌زدند و آمدند نشستند.   داشتند درباره فیلم و کتاب و چه و چه حرف می‌زدند. شاخک‌هایم فعال شدند. کمی گوش کردم
من نمی‌توانم برگردم. چون من نرفته بودم. او که رفته‌بود کسی دیگر بود و من کسی دیگرم. وقتی نرفته‌بودم نمی‌توانم برگردم و حالا که اینجا هستم پس هنوز او که شما می‌شناختید برنگشته.
اما من هم می‌تواند برود. به رفتن عادت دارم، به عوضی‌بودن و یک گوشه نشستن و فقط به دیوار خیره‌شدن.
چند وقتی هست به رنگ سبز علاقه پیدا‌کرده‌ام. اما هنوز معتاد قهوه‌های اول صبحم.
قرار گذاشته‌ام هر روز ساعت پنج از خواب بیدار بشوم و کتاب بخوانم. هنوز خوشه‌های خشم را تم
امشب باز یادِ ناکجایِ عزیز افتادم و عکساشو ورق زدم و برای دو تا از دوستان فرستادم، که یکیشون مهدی بود و اونم کم نذاشت و از خاطره های اونجا گفت و جوری از فقدانِ اون شهر و اون دوران دردِ دل کردیم که اسید معده‌م تا حد انفجار زد بالا و بعد از مدتها قرص کلیدینیوم سی خوردم و برای اولین بار آنچنان اثر نکرد.
یادت بخیر! 
اونروز هم با سجاد صحبتشو میکردیم، سجاد میگفت حاضرم بیست سال از عمرم کم شه و برگردم ترم یک. منم گفتم حاضرم پونزده سال از عمرم کم شه و بر
من خودمو گم کردم. گم کردم و پیداش نمیکنم. یهو الان به خودم اومدمو دیدم گمشدم. همه کارهام روی هم تلمبار موندن. این که ساعتهارو نمیفهمم چجوری میگذرن. این که کنج دنجی دیگه ندارم برای کار کردن. این که از صبح هیچکاری نکردم. این که اینقدر دور شدم از زندگی ای که دلم میخواد داشته باشم. باید خودمو پیدا کنم. مائده ای که هیچ شباهتی به مائده ی الانم نداره. مائده ای که امکان نداشت بدون انگیزه و امید زندگی کنه. کسی که رو خودش کار میکردو حتی اگه خسته میشد جا نم
اولین بار ک اون چیزی ک میخواستم نشد 14 سالگیم بود. ک نمونه جز نفرات برتر قبول نشدم و جز ذخیره ها بودم 
و انقددددددد خودم سرزنش کردم و به خودم خرده گرفتم که به شدت درس هام افت کرد و این منفی بافی روز به روز منفی بیشتری رو جذب کرد برام حتی وقتی سال کنکورم بود و 3 سال گذشته بود بازم با بغض از اون موقعیت صحبت می‌کردم
سال اول کنکور دادم موندم پشت کنکور. بازم سر زنش که چرا رتبه سال اول من انقد بد شد 
سال دوم کنکور دادم بازم سرزنش بازم تلخ کردن روزای پشت
ماجرا رو به بابا گفتم بهش التماس کردمگفتم قول دادید قول دادید اگر بعد از یه ماه بخوام برگردم میاییدقول دادید
گفت یعنی حتی نمیخوای بدونی سوپرایزش چیه؟ سر قولم هستم ولی حداقل صبر کن ببین چی میخواد بگهشاید پشیمون شی!!

گفتم پشیمون نمیشم.به اندازه یه سال تو این یه ماه سوپرایز شدم دیگه زیادیم میشهفقط میخوام برگردم.قرار بود با مامان آشتی کنم قرار بود همه چی رو حل کنیم خب الان حل شده دیگه.فقط می خوام برگردم
دیگه اونقد التماس کردم که گفت باش
کاش یه تونل زمان پیدا کنم برگردم به سه چهار ماه پیش برم بیرون ساندویج کثیف بخورم 
دستمو تا ارنج بکنم تو دماغم 
هر کیو دیدم دست بدم باهاش
بعد بشینم انقدر صورتمو بخارونم که خون چکه کن ازش

ﻭﻗﺘ ﺯﻥ ﺧﻮﺏ ﺎﺭ ﻣﻨﻪ ﻣﻦ: ﻣﺜﻞ ﻣﺮﺩ» ﺎﺭ
ﻣﻨﻪ.!!!
 
 
 
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘ ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺏ ﺎﺭ ﻣﻨﻪ ﻣﻦ: ﻣﺜﻞ
ﺧﺮ ﺎﺭ می‌کنه!!!
واقعاً ــﺮﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ؟؟؟!!
امروز هوس کردم بزنم وبمو پاک کنم .
وب اصلیمو  
حس بدی نسبت بهش داشته بودم
نمیدونم چرا ولی خب میدونم وقتی برگردم بهش خیلی ها منو به یاد نخواهند اورد و به نوعی شروع از صفر خواهد شد !
اما عیب نداره
بزار بمونه .
کلی دنبال کننده دارم
میخوام برگردم به خود واقعیم ! این ابان ، ابان واقعى نیست جدا نیست !!!
ابان واقعى با تمام وجودش براى حل مسئله اى که بلد نبود میجنگید و وقتى جواب رو به دست میاورد چنان ذوقى  میکرد که حد نداشت ، ابان واقعى وقتى ازش یه سوال میپرسیدن توش نمیموند ! بدون اطمینان و بدون تسلط جواب نمیداد ! ابان واقعى از حل مسائل هندسه عشق میکرد 
ابان واقعى بعد از دو سه ساعت عکس گرفتن بى حال نمیشد ، اون همه ذوقى که موقع گرفتن اون حجم زیاد کتاب هاى عکاسى داشتم کجا رفت ؟!
چم ش
راستش من هیچوقت دلم نخواسته برگردم به‌گذشته ، هیچوقت نخواستم برگردم به فلان سال از زندگیم تا فلان خطا رو نکنم ! با اینکه راستش رو بخواین کارهای احمقانه ی زیادی انجام دادم  الغرض . امشب دلم بدجوری خواست برگردم به ۱۶  تا ۱۸ سالگی، اونجا که از مدرسه با تند ترین قدم ها خودمو میرسوندم خونه، تند تند ناهار میخوردم و میپریدم جلوی کامپیوتر، صدای کانکت شدن اینترنت با اون قیژ قیژ معروفش رو میشنیدم و هول میزدم که ۱۰ دقیقه از تایم یک ساعته ی تعیین شد
به دفعاتی پیش آمده که ذهنم درگیر اتفاقات گذشته میشود.
کلماتی را درد میکشم.
شایدم هم طراحی.و شاید هم زندگی
ثانیه ها میگذرند و دقیقه ها و پشت سرشان ساعت ها .
وشب میشود.
و ای وای از شب.
تمام صفحات زندگیم را در سقف تاریک اتاقم ورق میزنم .
و چه جدال ناجوانمردانه ای بین من و .زندگی
پ.ن:جسته و گریخته تمرینات بدنسازی مو دارم پیش میبرم خوبه بد نیست .قرار شد شنبه برم باشگاه و بچه ها رو ببینم هیچ کودوم از بچه ها اصلا انتظار شو نداشتندبرگردم اصلا یه ج
از خیلی از کارهایی که کردم پشیمانم
دلم میخواهد برگردم به عقب و درستشان کنم
اما خب هیچوقت نمیشود به عقب برگشت
مثلا پشیمانم از اینکه وبلاگ نویسی را شروع کردم
پشیمانم از اینکه از ضعف ها نوشتم
بعضی چیز ها بهتر بود همیشه ناگفته باقی بماند
من فراموش کردم و پشیمانم از این فراموشی
مثلا فراموش کردم باید همیشه ناشناس بمانم
فراموش کردم آقای ربات ، یک ربات است و هیچ احساساتی ندارد
پشیمانم
از خودم به خاطر خودم پشیمانم
از روزهایی که بیهوده گذراندم پ
از اونها که هر کاری می‌کنن و هر حرفی می‌زنن منفورتر می‌شن
دیده بودم اما فکرشم نمی‌کردم خودم هم مثل اونا بشم
بیچاره چه زجری کشیده 
شرم بر من
کاش زودتر می‌فهمیدم 
باید برگردم و دوباره "نفرت" رو معنی کنم
این بار نه از نگاه خودخواه خودم

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها