نتایج جستجو برای عبارت :

بایدمثل یک کودک دوباره نقاشی کنم.انگیزه ای ندارم درخودم.به غروب خودم می اندیشم.به هیچ شدگی وفادار هستم.من بخت رازندگی میکنم

از وقتی که از خواب بیدار شدم يک بند در مغزم با خودم حرف زدم ، هر وقت اين حالت را پیدا ميکنم ، يک نفر درون من مي‌گوید : اوف نه توروخدا دوباره شروع نکن ، حوصله نق زدناتُ ندارم:/ شايد من کودک درون ندارم ، به جايش يک بالغ درون دارم که خیلی کلافه و خسته شده.و کودکم بیرون است:// من نق هايم را به جان خودم ميزنم .حرص هايم را سر خودم خالی ميکنم. مثلاً همين الان اينقدر وراجی کسی درون مغزم زیاد است که صداهاي اطراف شبیه صداي ناخن کشیدن روی شیشه است و من بايد با
دوباره روزهاي سختی که باعث و بانی اش خودم هستم شروع شده و من غرق اين دریاي طوفانی شده ام
انگیزه اي براي هيچ چیزی ندارم دست خودم نیست چیزهايی که دوستشان ميداشتم مثل ماهی از دستانم سر ميخورند
من ايمان دارم که ستاره ها جفت هستند حالا هرچه که مي خواهد بشود هرکه بخواهد سنگ بیندازد تو براي منی من براي توام ما براي هميم
از اين ساعت به بعد غروب رو دیگه دلم نميخواد جلوتر بره. همينجور غروب بمونه و من پاي لپ تاپ و گلدوزی و کتابام وول بخورم و توی تنهايی گل گلیم لم بدم.اما هميشه اين ساعت ميگذره و من باقی روز خودم رو محکم پشت چهره ايی که براي آدما ساختم قايم ميکنم.
فکر ميکنم بی احساس ترین موجود زمين هستم، نه از اين جهت که احساساتی نمي شوم؛ البته مسلم است که احساساتی مي شوم و انواع احساسات را هم در طول روز تجربه مي کنم، شايد درست ترش اين باشد که دیگر هيچ اثری از مهربانی در خودم نمي بینم. احساس مي کنم بی رحم شده ام و سنگ! دل کندن از همه چیز ، همه کس و همه جا شده است پیشه ام و مثل آب خوردن مي ماند برايم و اين مرا مي ترساند چرا که ترسناک شده ام. 
البته يک جور احساس سِر شدگي هم دارم، هنوز هم فکر ميکنم همه چیز موقت ا
هر وقت از يکی دلخور ميشم به خودم ميگم !hate is heavy توی رابطه ها اونقد به فکر خودم هستم که سعی ميکنم تنشی ايجاد نکنم. طالب آرامش و دوستی هستم که هميشه سکوت ميکنم و اگر جواب بدم و چیزی رو از تعادل خارج کنم دلم براي آرامش تنگ ميشه و پیش خودم احساس گناه ميکنم. چون هميشه چند کیلوبايت از قضاوت کردن هام ميره واسه درک کردن طرف مقابل. و هميشه چیزی براي درک کردن طرف مقابل هست.
من هميشه ميتوانم درکتان کنم و کنار من تقریبا هميشه کفه به سمت شماست.  اما وقتی تو
در زمينه ی اکسپت ريکوئست دانش آموزانم در اينستا سختگیری ندارم و من هم فالوشان ميکنم. ادا بازیهايشان را لايک ميکنم و تولدهاي خودشان و دوستان ندیده اشان را تبريک ميگویم و خلاصه وفادار به اين فالو مي مانم. چندی پیش متوجه شدم که برخی از شاگردانم مرا آنفالو کرده اند. نميدانم از کی و اين در حالی است که من همچنان به لايک زدنهايم همچنان وفادارانه ادامه ميدادم. خنده ام گرفته بود. يک خسته نباشید به خودم گفتم و اين روزها مشغول آنفالو کردن همانها هستم
+ ا
خشک و زمستانی‌ام، بهار ندارمباخته‌ام، برگی اعتبار ندارمریشه که جز خاک بر سرم نتوان ریختشاخه که جز برف کوله‌بار ندارمملعبه‌ی دست کودکان جنونميک گل مصنوعی‌ام که خار ندارميک قدمي غزال زخمي‌ام اماپاي عبور و دل شکار ندارمدیر رسیدم سر قرار، مهم نیستغیر خودم با کسی قرار ندارم شاهم، شاهی که مات قلعه‌ی دوری‌ستشاه پیاده که يک سوار ندارممثل هميشه تو را ندارم و از توبیشتر از اين هم انتظار ندارممحمدحسین ملکیان
زمانى که کودک شروع به گفتن "من،من" ميکند یعنى خودم ميخواهم انجام دهم به اين معنیست که کودک در حرکت بسوى استقلال است .
مسلما در ابتدا همه کارها را اشتباه انجام ميدهند و برخورد والدین تاثیر تعیین کننده ايى در اعتماد بنفس کودک دارد.
اگر به او بگوییم نکن، بده، بشین، دست نزن تو نميتونى، به جاى آنکه به او بیاموزیم و مراقبش باشیم کودک به اين نتیجه ميرسد که من ناتوان و ابله هستم و نميتوانم.
همون کسی که ميگفت وقت ندارم ببینمت، الان وقت ميگذاره، احترام ميگذاره.توی کارم موفقیت هاي خوبی پیداکردم
هميشه ميگفتم چطور بقیه انقدر زود دستاورد داشتن ولی من نداشتم؟ تا اينکه دوباره از اول همه ی فايل هارو گوش کردم و دیدم یه سری مطالب رو انگار اصلا باز اولم هست که ميشنوم! شروع کردم به انجام دادن نکات دوره ها و خیلی جالب بود که تغییراتش رو دیدمواقعا انجام تمرینات روی کارم اثر گذاشت. روی روابطی که بخاطر شون به اين فايل ها پناه آورده بودم اثر گذا
حس ميکنم خودم بايد بلند بشم
خودم بايد سد رو بشکنم
خودم بايد به خودم غلبه کنم
حس ميکنم هيچ آدم دیگه‌اي حتی مشاور و روانشناس و روانپزشک نميتونن کمکی کنن همونطور که تجربه کردم
ولی ميترسم
از دوباره شکست خوردن ميترسم
از نبودن یه انگیزه‌ی دائمي ميترسم
از اينکه دوباره جوگیر شده باشم و بخوام تاوان بدم ميترسم
واسه‌ی من سخت شده
بلند شدن و یاعلی گفتن سخت شده
اينکه با افتادن بعدی بی‌ايمان تر از الان باشم سخته
ميترسم دوباره زمين بخورم و اون وقت افت
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل هاي سابقم بودی
چه کرده اي که شکستم خیال وبال خودم
چرا نميشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد اين سوال خودم
چرا نمي رسد اين بهار بعد از تو
چرا نميرود اين خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که ميروم به نیستی و بی خیال خودم
غمگین م،مضطرب م،نگران م،گیج م،خسته م،اميدوارم،سرگردان م،ميلی به حرف زدن ندارم،ميلی به نوشتن ندارم،ميلی به خواندن ندارم،شب را روز مي کنم و روز را شب،انتظاری از هيچ کس ندارم،از همه کس توقع دارم،از خودم انتظار ندارم،از خودم متوقع هستم،از خودم راضی  نیستمچند ماه.نه چند سال.آخرین کتابی که خواندم کیميا گر بود و ادامه ندادمشچرا؟دست هاي م قهر کرده با بوی کتابهر کتابی را که شروع مي کنم فقط چند صفحه مي خوانم و بعد مي گذارم کنارمي ترس
من از سالها پیش تو را در قلبم داشته ام. تو نميدانی که وقتی بیمار ميشوم، وقتی اميد به خوب شدن ندارم، چقدر در دلم حسرت بودنت را ميکشم. تو نميدانی که هرصبح با خودم لج ميکنم که چرا آفتاب طلوع کرده است و قرار است چند ساعت دیگر غروب کند. تو نميدانی که بهتر است اين چیزها را ندانی.نميدانی که کفش هايم از آخرین باری که با تو قدم زده ام خیلی کوچک شده اند، اما هنوز عادت دارم آنها را بپوشم و صداي تق تق‌اش را دربیاورم. هنوز هم ميخواهم با آب خنک صورتم را بشویم و
صد و هشتاد تا پاسپورت را تايید مي کنم تا پول ویزا برايشان واریز شود در حالی که هيچ قدرتی براي رفتن خودم ندارم.
شکر که وسیله ی سفر خیلی ها هستم اما خب آدم يک جايی بغضش مي ترکد دیگر !
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان به تن در آید
چقدر دوست دارم اين فکرهايی که تو سرم ميچرخه رو بنویسم.
اما نميتونم!
واقعا نميتونم.
حسرت ميخورم به وبلاگ‌هايی که افکارشون رو به اشتراک ميذارن ولی من جرئتشو ندارم.
نه اينکه از خودم فرار کنم، از خودم نه، از مخاطبام فرار ميکنم.
و همين نشون ميده که من براي خودم نمي‌نویسم!
کل فلسفه وجودی وبم زیر سوال رفت اصلا!
هعی روزگار :/
رفت تا نزديک‌ترین ايستگاه اتوبوس شهر. ايستاد کنار درخت روییده در جوی جلوی ايستگاه. نگاه به آسمان کرد. هوا غبار داشت. گمانش اين شد که تا غروب آفتاب چیزی نمانده است. اما ساعت مي‌گفت که فعلاً، غروب نزديک نیست: چرا ساعت مچی‌اش مي‌گفت که دقیقاً ۲ ساعت مانده است به غروب؟ به نظر او، همان موقع هم غروب بود. بعد اين واقعه، او مشاهدات چند روز قبل خود را مرور کرد و دانست که خورشید فقط دارد غروب مي‌کند. ولی ساعت مچی او مي‌گفت که خورشید در ساعت ۶ و نیم صبح
قول و وعده هاي امروز برا من مشکوکه، شما که سود سهام عدالت رو ميخواستی قبل عید بدی ندادی، مناطق سیل زده رو ميخواي با اين روبراه کنی؟ من که راضی نیستم، حالا بگو که من ضدانقلاب هستم ولی بدون که من خود انقلاب هستم، من يکی از مستضعفین پا در راه امام روح الله هستم، البته بودم و خواهم بود، تو کی هستی؟! اين بارندگی ها و سیل فعلا قصد تمام شدن نداره، کامپیوتر من هم زیر آب رفت و قص الی هذا، البته واس خودم چیزی نميخوام، کارت بسیج ندارم، کارمند جايی ه
به زندگی ام مي اندیشم،ايستاده در سايه ی شهر ستارگانِ بالا سرم،به فراموش مي اندیشم،من دیگر تو را فراموش کردم! نه بخاطر اشتباه تو،بخاطر اشتباه خودم.تو آدمِ اشتباهیِ زندگی من بودی و همچنان هستی
به زندگی ام مي اندیشم،ستاره ها چشمک مي زنند و اين من هستم که مي شنوم آواي city of stars را در سرم،به زندگی ام مي اندیشم.به آنچه پايان یافته
اين منم و ثانیه هايی مي گذرند،اين منم،شروع کننده ی زندگی جدید!
City of stars,are you shining just for me?:)
دوباره درست همينجا ک حس ميکردم کاملا تموم شدی برام،
دستم دوباره لغزید روی پروفايلت!
و دلم دوباره لرزید
چرا هربار یه نکته جدید کشف ميکنم؟
الان ک کاملا نا اميدم از داشتنت
اين چ کار مسخره ايه ک با زندگیم دارم ميکنم؟؟
چرا با دستاي خودم دارم نابود ميکنم آیندمو؟
تو خوب.تو دوست داشتنی.تو براي من معیار تموم!
وقتی نميشه ینی نميشه!!!
چرا انقدر دیوونه بازی ميکنم؟!
ا اخه شمارتم اينهمه وقته پاک کردم!
چرا تو سرچ تلگرامم مياد اسمت
چرا اراده ندارم
چرا بازم
بسم الله الرحمن الرحیمهجوم مي آورند با بی رحمي
نميدانند من ضعیفم تاب همه شان را باهم ندارم؟
درگیر تصميم کبری که هستم
درگیر قبولی در آزمون مورد نظر هستم
درگیر فکر هاي زجر آور تلف شدن عمر هستم
درگیر آماده شدن براي خیلی چیزها هستم
درگیر شناخت خودم و دینم هستم
درگیر تشخیص حق و باطل هستم
درگیر تحمل و صبر هستم
درگیر مبارزات مختلف هستم
درگیر گیر هاي کَغ دیگران هستم
درگیر پاسخ دادن به سوال هاي بی نتیجه شان هستم
درگیر شبهه هايی که برايم ايجاد شده هست
                       بسم الله رحمان رحیم 
درود بر کسانی که علم قلب روانشان را آرام مي‌کند. 
صابر صداقت هستم سازنده سايت، من کلاس نهم هستم و عاشق برنامه نویسی هستم 
اولین عشقم خدا هستم دومي مادر پدرم و سومي هم يکی از دوستان 
اما خودم برنامه نویسی و ساخت سايت رو دوست دارم.
اگه توجه کنید شما العان دارید داخل يکی از وب سايت و وبلاگ هاي من
جستوجو مي‌کنی، باورت بشه یا نشه اين بزرگ ترین آرزوی منه
که در کار خودم برجسته بشم
مشخصات خودم من یه آدت برجسته
 آن روز در آسمان هفتم خبری بود ، همه چیز به هم ریخته بود و صداي گریه کودکی به گوش مي رسید که مدام داد مي زد (( زمين را دوست ندارم )) . خداوند صداي کودک را شنید ، پس ، آفرین ، يکی از فرشتگان زیبايش را صدا کرد واز او خواست آن کودک را نزد او بیاورد . کودک را پیش خدا آوردند ؛ هنوز گریه مي کرد . همه رفتند و کودک ،  با خدا ، تنهاماند او هرگز خدا را ندیده بود تنها مي دانست که او و تمام آن کودکانی که به زمين سفر مي کنند نقاشي هاي خداوند هستند . چشمان سیاه و درشت
گاهی دست خودم را مي گیرم، ميبرم يک گوشه، براي خودم دلسوزی ميکنم، گاهی پاي درد و دل هايم مي نشینم، اشک ميریزم، خودم را بغل ميکنم،شانه هايم را نوازش ميکنم، اشک هايم را پاک ميکنم، گاهی قربان صدقه خودم ميروم، خودم را براي خودم لوس ميکنم، ناز خودم را ميکشم، آخر تمام اين ها، بلند ميشوم و به زندگی ام ادامه ميدهم، ميدانی سخت است، ميدانی باور کن مشکل است، گاهی دلم براي خودم ميسوزد، اما بلند ميشوم، دوباره و دوباره بلند ميشوم، من بیماری ام را پذیرفته
بعضی وقتا از اينکه تو اين سن تونستم تا اين حد نرمال باشم و هر کاری رو به وقتش انجام بدم به خودم افتخار ميکنم. راستش در اين 2 سال گذشته نسبت به خودم اينقدر اعتماد نداشتم. ميتونم بوی موفقیت رو احساس کنم و کم کم دارم به ورژن جدیدی از خودم تبدیل ميشم و از آب و گل درميام.
خوشحالم که از تغییر کردن نميترسم و شوقم براي یادگیری و تجربه دنیاي جدید درونم شعله ميزنه. شک ندارم که علم جزو مهم ترین اولویتهاي زندگیمه و ميتونم با دانش نه چندان زیادی که دارم دیگرا
سلام
دختری 20 ساله هستم. به شدت احساس تنهايی ميکنم. علتش هم اينه که خیلی با هم سن و سال هام تفاوت شخصیتی دارم. اطرافم رو که نگاه ميکنم یه نفر رو هم حتی شبیه خودم نميبینم. یعنی نميتونن بین تفریح و درس تعادل برقرار کنن. یا به شدت خوش گذرون هستن یا فقط به درس و کار فکر ميکنن.
من خیلی آدم راحتی هستم، یعنی راحت حرف ميزنم، سخت نميگیرم، تشریفاتی حرف نميزنم و عمل نميکنم. ميخوام خودم باشم. شخصیت نمايشی ندارم. اهل اينستاگرام نیستم چون واقعا درک نميکنم چه مع
بعد از اونهمه آبغوره گرفتن بالاخره کمي خوابم ميبره.
بیدار ميشم و اينطرف و اونطرف را نگاه ميکنم که ببینم کجا هستم و چه وقت از روزه .
شب و روزم را قاطی کردم .
حسابی گرسنه ام . نه صبحانه خوردم و نه ناهار .خب راستش چیزی نبود که بتونم بخورم !
به نقطه اي از زندگی رسیدم که اگر خودم واسه خودم کاری نکنم هيچ خبری از چیزی نخواهد بود !
بالاخره انتظار به سر رسید . دیگه حوصله ی نق و گریه ندارم . راستش حالشم ندارم . دگمه ی pause را ميزنم تا بعد .
حس ميکنم حالم بهتره . ن
فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامي فنون و هنر نقاشي را آموخت ، استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده اي و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم
 
شاگرد فکری به سرش رسید، يک نقاشي فوق العاده کشید و آنرا در ميدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمي در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجايی ايرادی مي بینند يک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامي تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد
 
استاد به او گفت :
آ
خورشید هر روز با غروب 
فریاد مي زند که صبح فردا
کسی شبیه مرا ميبینی 
با من اشتباه نگیری
من هربار که غروب ميکنم
خورشید دیگری مي شوم 
رو به تعالی.
 
 
صبح فردا روزت را طوری بچین
که مانند دیروز نباشد 
مثل من 
رو به تعالی
 
 
#دل گویه هاي افسر مولا
 
صبح ها خودم رو با انگیزه ی اينکه پاشم صبحانه درست کنم و براي پیجم عکس بگیرم، سر پا ميکنم.
بعد درس تا ظهر. ظهر دوباره کیفم کوکه که چطور ترکیب ها رو کنار هم بذارم تا یه بشقاب قشنگ داشته باشم. عادت کردم به اينکه بدون چیدن بشقابم به قشنگ ترین شکل، شروع به غذا خوردن نکنم!
کل عصر تقریبا خراب ميشه. خراب که.یعنی نميشه مطالعه کرد. ممکنه کمي چرت بزنم و با خانواده که از سر کار برميگردن صحبت کنم.
غروب رو دوباره اندازه يکی دوساعت با برگه ها و جزوه هام سرگرم م
امروز شنبه است. بیست و هشتم اردی بهشت 98. گمانم دوازدهمين روز از رمضان. آن چه که پوشیده نیست اين است که حال خوبی ندارم. روح آرامي ندارم. وضع مطلوبی ندارم . چرايش را نمي دانم. از هيچ چیز، مطلقا از هيچ چیز ِ خودم راضی نیستم. احساس مي کنم براي هيچ چیز زندگی ام تلاش نکرده ام. بد جور با خودم وارد جنگ شده ام . زیان اين جنگ هم بر هيچ کس مترتب نیست الا خودم  
بايد تمام کنم. 
بايد شروع کنم.

تمام نوشته هاي 96 و 97 را برداشتم. اين جا گزارش ِ حال و روز خودم را به
شايد بايد دوباره شروع به نوشتن کنم. مغزم پیچ در پیچ راهی شده که من را در خود مي کشد. حتی قکر کرده ام به روانشناس و روان پزشک ولی در اخر. مگر از حقیقت کم ميشود؟
امروز صبح ذوق شعریم برگشته بود. در نطفه خفه اش‌ کردم. من ادم منطقی هستم اما سیاهی هاي در ان بلعیده شده ام باعث تفکرات عجیب و وسواس هاي غیر معمولم مي شوند. تمام قبلی ها ذوق شعر بود و او نبود. اين بار‌ميخواهم برعکس باشد.
نميتوانم خودم را پیدا کنم. يک من عجیبی در وجودم ریشه دوانده که به شدت با
ميدونی کارما یعنی چه؟ یعنی همين حال الان من، همين که یه گوشه از جهانم که دوستش ندارم. همين که اندوه دلخواه دلم را ندارم. همين که از همه چیز مانده‌ام. همين که از کلمه‌ها دورم و نه حالی دارم و نه احوالی. 
من سال‌هاست دارم با خودم با ميم با زندگی بد مي‌کنم. سا‌هاست به همه چیز خیانت مي‌کنم. حتی دلم براي خودم تنگ نمي‌شود. حتی سوزی به دلم نیست از اينهمه هيچ.
استاد مي‌گفت شايد از درد زیاد است که اينجور شده‌اي اما خودم مي‌دانم کارماست. بازگشت بدی‌
امروز دارم کار ميکنم. هرچند شايد بهترین خودم نباشم اما دارم کار ميکنم و اين مهم ترین چیزه. کتاب رسیدم به هیوم و جوهر و نسبتهارو دارم ميخونم. یه خورده مخم استپ داد. نهار هنوز نخوردیمو تازه ميخوايم بخوریم بعد نهار ميرم سراغ کاراي دیگم تا دوباره بتونم کتابمو بخونم. امروز تا ۱۲ بیدار ميمونم چون خیلی عقبم. به خصوص کتاب دلم ميخواست امشب تموم ميشد اما فکر نکنم. یه خورده سخته. اما همين که پیش ميبرمش خوبه. خب هيچ حسی انگار ندارم در حالت خنثام. نه بدم نه
سلام
من هستم
کم هستم
و کمي خسته م
ببخشید که دیگه حوصله بلاگ بازی ندارم، حوصله شلوغ کاری ندارم، حوصله کامنت بازی ندارم. حوصله هيچ کاری ندارم.
نق نميزنم،
غر نميزنم،
کاملا بی تفاوتم
و معنی ش اين نیست که برام مهم نیستین ( البته بعضیا که از اولم مهم نبودن همچنان مهم نیستن )
فقط اين که عوض شدم کمي
دوز خوشحالی م کم شده
دوز بی تفاوتی م بیشتر شده
یخ شدم
اينا اعترافات سنگینیه ها از کنارشون به راحتی نگذرین :))
im a monster
مي دونم و بازم اهميتی نميدم آه .
عصبی شدم و ميخوام همه چی رو دور بریزم جز درس و درس و درس. 
خسته شدم از بيکاری از اين به درد نخور بودن! 
هرچقدر که سن آدم ميره بالا شروع دوباره سخت تر ميشه مثلا الان من بايد خرج خودمو درمياوردم و یه دايره بزرگ از رفقا ميداشتم و یه دقیقه توی خونه پیدام نميشد. 
ولی حالا هميشه خونه ام هيچ مهارتی ندارم باهاش کار کنم در نتیجه درآمدی ندارم باهاش خرج خودمو دربیارم و بتونم دوباره شروع کنم رشته خودم رو بخونم و هيچ رفیقی ندارم
سلام من از سال ۸۹ وبلاگ مينویسم و خودم رو رضا ۳۰ متولد سال ۶۸ و داراي معلولیت جسمي و حرکتی معرفی کرده ام که از بدو تولدم مشکلات جسمي و حرکتی داشتم و توی اين سال ها ۷ بار عمل جراحی کردم و کلی مشکلات داشتم! ميخوام امروز حقیقت رو براي شما بگم من رضا یه برنامه نویس هستم و اوقات فراغت و بی کاری خودم داستان نویسی ميکنم و اين ماجراي رضا يک داستان بیشتر نبود من متاهل و داراي يک فرزند ۴ ساله به اسم پویان هستم و هيچ مشکل جسمي و حرکتی ندارم و همه اين فقط بر
بدون هيچ انگیزه و تصميمي ميشینم جلوی لب تاب شايد کاری کنمبه دکتر فکر ميکنم. شرايطمو ميسنجملب تاب روشن ميشهبه الان فکر ميکنم شرايطو نميسنجملب تاب زنده ميشهزل ميزنم به صفحه دسکتاپ فايلا و پوشه ها رو از زیر نظر ميگذرونمدوست ندارم هيچکدومو باز کنمدوست دارم بشینم شعر بخونمسکوت همه جا رو فرا گرفتهخودم هم با خودم حرفی ندارم. فقط گاهی نگاهم مي افته به تصویرم ک تو لب تاب منعکس شدهبروزر باز ميکنم. ميام وبلاگو باز کنم چند سطری چرت و پرت بنویسم . که مود
احساس ميکنم اين چند روز از خودم دور شدم. خودمو گم کردم و نميدونم چجوری بايد برگردم بهش. شايدم همينجوری که کم کم کار ميکنم دوباره خودمو پیداش کنم. پیداش کنم و دو دستی بچسبم بهش تا گم نشه دوباره. حس گندی دارم. حس عقب موندن. حس غربت. حس. نميدونم بايد چجوری توصیفش کنم فقط ميدونم غمگینم. خیلی غمگینم. غمگینم که پیداش نميکنم. دلم تنگ شده. احساس ميکنم اين وضعیت رو دوست ندارم. کلی حرف دارم که دلم ميخواد بگم اما دستم به نوشتنشون نميره. نه به نوشتن و نه به
در دوران امپراطوری روم، خاورميانه مهد گل رز در جهان بوده است و از آن براي تزئین جشن ها، کاربرد دارویی و عطرسازی استفاده مي شده است. در آن زمان، روميان مجذوب زیبايی اين گل ها شدند و در جنوب شهر روم باغ هاي عمومي بزرگی از گل رز ساختند. در فرانسه دوران ناپلئون بناپارت، علاقه به گل هاي رز بسیار افزايش پیدا کرد بطوريکه همسر او، انواعی از رزها را در باغی گردآوری کرده بود که بعدتر با کمک گیاه شناسان توانست رقم هاي جدیدی را به دنیا معرفی کند.
امروزه د

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها