نتایج جستجو برای عبارت :

اول بنوش بعدکارکن

امروز که برگشتم خانه با حال خوش. بنوش از بابا گفت که ساعتهای متمادی میخواسته چیزی رو بگه و نتونسته و بنوش و فرشته هم متوجه نشدن اخرش رفته رو یه مبل با بغض نشسته و با همون بغض خوابیده. 
عصبانی شدم از دست خودم که خانه نبودم تا بغلش کنم. چه میدانم حواسش را دورترها پرتاب کنم. در یک لحظه حس تنفر از او آمد به سراغم میدانم ارتباط مستقیمی به جریان نداره اما متنفر شدم از او که با برنامه ریزی دقیقش خیلی چیزها را بهم ریخت. با نبودنش.
 من آرزو پدر بودم. پرستو
رند مستی جو دمی با او برآ
از در میخانهٔ ما خوش درآ
مجلس ما را غنیمت می شمر
زانکه اینجا خوشتر از هر دو سرا
جام می بستان و مستانه بنوش
قول ما می گو سرودی می سرا
خوش خراباتی و خم می سبیل
ما چنین مست و تو مخموری چرا
آب چشم ما روان بر روی ما است
باز می گویند با هم ماجرا
ماه من امشب برآمد خوش خوشی
تو بیا تا روز امشب خوش برآ
نعمت دنیی و عقبی آن تو
نعمت الله از همه عالم مرا
بالا رفتن سن حتمی است.
اما اینکه روح تو پیر شود بستگی به خودت دارد.!
زندگی را ورق بزن.
استکان چای را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش.
مبادا ! مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری.
پایان آدمیزاد نه از دست رفتن معشوق است و نه رفتن یار
و نه تنهایی.
هیچکدام پایان آدمی نیست.!
آدمی آن گاه تمام می شود که دلش پیر شود.
چه روز قشنگی، آسمان صبح در کنار آواز پرندگان، نسیم خنک و گل های شمعدانی آن طرف پنجره، با تمام وجود به استقبال زندگی میروم، آغوشم را باز میکنم و سپاسگزارم که یک روز دیگر میتوانم با عشق زندگی کنم :)
فقط برای خودت زندگی کن، در کنار خودت فنجانی چای بنوش، با خودت تکرار کن که خوشحالی و امروزت را فوق العاده سپری میکنی :)
زندگی زیباست، به همین سادگی :) 
دلت را به دلِ خیابان بزن با بیخیالیِ جاده همراه شو .
 فراموش کن روزهایت چطور گذشت ، 
مهم نیست قرار است چه اتفاقاتی بیفتد ، 
و مهم نیست چقدر مشغله رویِ هم تلنبار شده
 روزهایِ رفته را به بادِ فراموشی بسپار
 و روزهایِ نیامده را به خدا . 
چای ات را کمی آرام تر و سرخوش تر از همیشه بنوش ،
 جوری که سقفِ دنیا هم اگر ریخت ؛ 
آب در دلِ لحظه هایت تکان نخورَد . 
آدم نیاز دارد گاهی عینِ خیالش نباشد .
 آدم نیاز دارد برای یک روز هم که شده ؛ 
به خاطرِ خودش نفس ب
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باش
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
.
.
سلاممممممم سلاااااام 
.،اردی بهشت قشنگ تون از اتفاقای رنگی و حال خوب،سلامتی و آرامش ،شکوفه بارون باشه الهی عزیزان همراه و خاموش و ناخاموش من❤
امروز از اون پست کشدار ،طولانی و کیلومتری عا داریم که نزدیک یه هفتس دارم مینویسمش،اگر دوست دارید همراهم باشید،پاشید بیاید ادامه مطلب
ادامه مطلب
گل‌های زرد، بنقش و قرمز گل‌فروشی‌ها را به حال خودشان بگذار. یک روز و دو روز عطر خوش رزهای بی‌ریشه را فراموش کن. من برای تو نهال آورده‌ام. نهالی از درخت زیبای یاس. تا آن را در گوشه‌ی خانه‌‌ات بنشانی. چرا گوشه؟ آن را ه میان خانه بنشان، دور آن بنشین،‌ پیش او چای بنوش. من برای آب دادن به آن نهال به تو سر خواهم زد و تو با قلبی که از حرارت من می‌تپد به آن رسیدگی خواهی کرد. به دورش ربان‌ خواهی بست. درخت یاسم را به پیش خود حفظ کن. روزی گل‌های آن را با
Bax
این کلمه، ریشه‌ی فعل دیدن» در ترکی‌ست و همه افعال در ترکی برای دیدن» مثل دیدم, خواهی دید, اگر ببینی, میتونی ببینی, دیده بوده‌ای و. همه‌شون با همین bax شروع میشن.
همچنین bax همون جایگاه فعل امر مفرد رو داره و معنای ببین» هم میده.
.
خلاصه اینکه در ترکی ریشه‌ی هر فعلی همزمان فعل امر مفرد هم هست. مثلا:
Dur بایست
Ged برو
Bax ببین
Vur بزن
بنوش
at بینداز
Gəz گشت بزن
De بگو
bil بدان، آگاه باش، بفهم
sev دوست داشته باش
Elə, et, yap, qıl انجام بده، بکن
.
همه این بالا
آخرین فالِ سالِ 98:
نوبهار است در آن کوش که خوش‌دل باشی 
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی 
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش 
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی 
چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی 
وعظت آن‌گاه کند سود که قابل باشی 
در چمن هر ورقی دفترِ حالی دگر است 
حیف باشد که زِ کارِ همه غافل باشی 
نقدِ عمرت ببرد غصه ِ دنیا به گزاف 
گر شب و روز در این قصه ِ مشکل باشی 
گرچه راهی‌ست پُر از بیم زِ ما تا برِ دوست 
رفتن آسان بُوَد اَر واقفِ منزل
دلت را به خیابان بزنبا بی خیالی جاده همراه شو.فراموش کن که روزهایت چگونه گذشت ،مهم نیست قرار است چه اتفاقی بیفتد ،و مهم نیست چقدر مشغله روی هم تلنبار شده.روز های رفته را به باد فراموشی بسپارو روز های نیامده را به خدا.چای ات را کمی آرام تر و سرخوش تر از همیشه بنوش ،جوری که سقف دنیا هم اگر ریخت ؛آب در دل لحظه هایت تکان نخورد.آدم نیاز دارد گاهی عین خیالش نباشد .آدم نیاز دارد گاهی یک روز هم که شده ؛بخاطر خودش نفش بکشد.
نرگس صرافیان طوفان
زنهار! متکبر و خویشتن‌دوست مباش. تکبر، رونده را از راه منحرف می‌دارد و خردمند را به حمق و نادانی می‌کشاند. از ثروت دنیا برخوردار باش؛ بنوش و بنوشان، بپوش و بپوشان. همچون نابخردان حریص مباش که روزگاری به خون جگر دینار و درهم گِرد می‌آورند و سرانجام به دست بازماندگان سپرده، خود با کفنی ناچیز جهان را بدرود می‌گویند. این تیره‌بختان در حقیقت خزانه‌ی غیرند و حَمال مظالم.
|علی به فرزند فاطمه چه گفت_ ابوالفضل صادقی|
این جملات رو چندبار باید خوان
می‌گوید: الان بهترین روزهای عمرت را می‌گذرانی. هیچ مسئولیتی جز درس خواندن نداری. بعدا که گرفتاری هایت بیشتر شود، حسرت این دوران را میخوری. توی عصر دل انگیز پاییزی، کنار پنجره دمنوشت را بنوش و کیفش را ببر. 
چقدر درست می‌گوید. من بدون تو، فارغ از غمت، بی خیال برنامه ها و کارهای کرده و نکرده، سوار بر امواج رنج های ریز و درشت، برای چند لحظه ترمز همه افکار پریشان را میکشم، سر بلند میکنم و به حیات لبخند می زنم.
مگر لذت عمر فقط در همراهی یار و رفاه و
زندگی را ورق بزنهر فصلش را خوب بخوانبا بهار برقصبا تابستان بچرخدر پاییزش عاشقانه قدم بزنبا زمستانش بنشین وچایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش.
زندگی را باید زندگی کرد، آنطور که دلت می گوید.مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری! "  #نسرین_بهجتی "
می‌گوید: الان بهترین روزهای عمرت را می‌گذرانی. هیچ مسئولیتی جز درس خواندن نداری. بعدا که گرفتاری هایت بیشتر شود، حسرت این دوران را میخوری. توی عصر دل انگیز پاییزی، کنار پنجره دمنوشت را بنوش و کیفش را ببر. 
چقدر درست می‌گوید. من بدون تو، فارغ از غمت، بی خیال برنامه ها و کارهای کرده و نکرده، سوار بر امواج رنج های ریز و درشت، برای چند لحظه ترمز همه افکار پریشان را میکشم، سر بلند میکنم و به حیات لبخند می زنم.
مگر لذت عمر فقط در همراهی یار و رفاه و
هوالرئوف الرحیم
الهی صدهزار مرتبه شکر.
دخترم سالمه. مشکلش حل شد. وزنش عالیه. رشدش عالیه. و همه اینها رو مدیون حضرت زهرا سلام الله علیها هستم.
طبق معمول دکترها چند نکته رو بهم تاکید کردن:
خوب بخور. خوب بنوش. خوب استراحت کن.
برام سخته خیلی. ولی بخاطر دخترم، می کنم این کارو.


الان داشتم فکر می کردم اسمم رو بذارم"ام البنتان"
مادر دخترا
پند بس کن که نمیگیرم پند در امید عبثی دل بستن تو بگو تا به کی آخر تا چند از تنم جامه برآر و بنوش شهد سوزنده لبهایم را تا یکی در عطشی دردآلود بسر آرم همه شبهایم را خوب دانم که مرا برده زیاد من هم از دل بکنم بنیادش باده ای ‚ ای که ز من بی خبری باده ای تا ببرم از یادش شاید از روزنه چشمی شوخ برق عشقی به دلش تافته است من اگر تازه و زیبا بودم او ز من تازه تری یافته است شاید از کام زنی نوشیده است گرمی و عطر نفسهای مرا دل به او داده و برده است زیاد عشق عصیان
خاطر حضرت حافظ را ظاهراً پس از ترس از کرونا و رنج عزلت، بساطتی دست داد که سبب شد امشب با من تماس حاصل کنند و این شعر زیبا و عمیق و به جا را تقریر فرمایند:
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به
مضمون های پر تکرار بر دفترم رنگ می بازدشاعری که حرف هایش درگلو می ماند!تلخ می شودمثل قهو های نخورده و کافه های نرفته و حسرت عاشقانه های نداشته!آنوقت کلمات بوی خون می دهندو واژه ها تا مرز جنون فریاد می زنند و در حسرت قافیه شدن در یک بیت شعر می میرند! کولی دوره گرد و آمد و زوددستمالی دور سرش پیچیدبا چشم های از کاسه دریدهفنجان قهوه را ز دستم قاپید فاش ، فال مرا فریاد می زد درگوش شهری که خون می باریداز کوچه ها ی تاریک و ترسناکشهر لحظه یک زن جنون می
الامام الحسین علیه السلام قال لی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)
یابنی ،نم علی قفاک یخمص بطنک 
واشرب الماء مصا یمراک اکلک 
واکتحل وترا یضی لک بصرک 
وادهن غبا تتشبه بسنه نبیک 
دعائم الاسلام ج 2 ص164 حدیث 591
امام حسین علیه السلام فرمود رسول خدابه من فرمود: ای فرزندم به پشت بخواب تاشکمت کوچک شود،آب رابامکیدن بنوش تاخوردنت برتوگوارا آید .به شمار دفعات فردسرمه بکش تاچشمانت روشن شود.یک روزدرمیان روغن بزن تابه سنت پیامبرخویش عمل کرده باشی.
سلام اوشاخلار. نجه سیز؟بو بیدنه چالش دی کی آقا رهام دعوت الیب ، اگر تورک سوز کی آخره جات اوخویون ، اگر نه ، توصیه الیرم وقتیزی هدر ورمین و مستقیم گدین ترجمه نی اوخویون.خب ، قرار دی کی بو پست ترکی دیلینن اولسون. از اونجایی که من بولمورم نمنه یازام ، سیزه بیدنه تکه فیلم قویورام کی امیدوارام باخاسیز و خوشوزا گله.عزیز دوستدار ، حائز توجه دی کی بیلسیز ، بعضی کلمه لر کی فارسی ده استفاده اولونور ، ترکی دی. مثلا بشقاب ، کی ترجمه سی اولور ظرف خالی. بعضی
سلام اوشاخلار. نجه سیز؟بو بیدنه چالش دی کی آقا رهام دعوت الیب ، اگر تورک سوز کی آخره جات اوخویون ، اگر نه ، توصیه الیرم وقتیزی هدر ورمین و مستقیم گدین ترجمه نی اوخویون.خب ، قرار دی کی بو پست ترکی دیلینن اولسون. از اونجایی که من بولمورم نمنه یازام ، سیزه بیدنه تکه فیلم قویورام کی امیدوارام باخاسیز و خوشوزا گله.عزیز دوستدار ، حائز توجه دی کی بیلسیز ، بعضی کلمه لر کی فارسی ده استفاده اولونور ، ترکی دی. مثلا بشقاب ، کی ترجمه سی اولور ظرف خالی. بعضی
خوش به حالت ای فلک با بخت سرگردان منمن بچرخم تو بچرخی در ره پنهان من
می کشم بر دوش چون این بار بی انجام رازخمه زن، پیکار کن، هرگز مشو آسان من
خوش به حالت ای زمین دامان مردان می کشیهستی ات رقصان شده در دامن رقصان من
ای دل بیخود شده سرمستی ات بسیار شدخوش بنوش این باده ها از ساغر جانان من
خوش به حالت عقل تو در بند دانایی نه ایبی چراغان می بری در دوزخ گردان من
ای تو ایمان بر سرت محض خدا یک چشم نیستمی بری آن بندگان در گردش بی آن من
گوش ها ای گوش ها این پ
آخرین فالِ سالِ 98:
نوبهار است در آن کوش که خوش‌دل باشی 
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی 
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش 
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی 
چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی 
وعظت آن‌گاه کند سود که قابل باشی 
در چمن هر ورقی دفترِ حالی دگر است 
حیف باشد که زِ کارِ همه غافل باشی 
نقدِ عمرت ببرد غصه ِ دنیا به گزاف 
گر شب و روز در این قصه ِ مشکل باشی 
گرچه راهی‌ست پُر از بیم زِ ما تا برِ دوست 
رفتن آسان بُوَد اَر واقفِ منزل
چایت را بنوش!
نگران فردا نباش!
از گندم‌زار من و تو مشتی کاه می‌ماند برای بادها .
"هاجر فرهادی"

+ نمیدونم چرا برخلاف میلم هیچ وقت نشد زندگی رو واقعا همین‌قدر راحت بگیرم؛ خسته شدیم بس که نگران امروز و فردا و فرداهای نیومده بودیم، نگران اتفاق‌های نیوفتاده و روزهای نرسیده! حل شدیم تو دغدغه‌های دنیایی که معلوم نیست صبح فردا دوباره توش نفس می‌کشیم یا نه؟!
++ تک خور نباشید! ماه رمضان برای بقیه هم دعا کنید:)
تو گوش می‌دهی ، اما صدایی نمی‌شنوی
انگار صوتی در خلاء پخش نمی‌شود
نفس می‌کشی
اما هوائی در ریه‌هایت ، حس نمی‌شود
مثل شاخه‌ای که قرار نیست ، با شکوفه‌ها مزیّن گردد
اما این سرزمین همیشگی نیست
روزی صدای زنگ را خواهی شنید
زمستان بی‌پایان نیست
نسیم بهاری گلبرگ‌هایت را نوازش خواهد کرد
صبر بنوش 
ما ، همه همین‌کار را می‌کنیم
ما اینگونه ، "مست و هشیار " می‌شویم
کتاب‌خواندن الحق که انفعال جذابی‌ است، می‌خوانی و چه به به.
هومم.ت، اقتصاد، فلسفه.عجبا که ابرمنِ فرهیخته‌نمایم چه سخت‌گیر است، به رمان رضایت نمی‌دهد: اینا چیه، پیففف، برو اون قفسه‌ی کتابای سخت».
 
 
زندگی در تعلیق،‌ تو پاندولی،‌ منغعل/فعال.
 
 
که این تفکیک جنسی را مقصر می‌دانی که معشوقی نیست، اصلاً مگه کجا می‌شه دختر دید و گفت که‌ هی» و بعد.
 
 
او می‌گوید نوبل لوریِت»،‌ تو می‌گی کجای کاری عمو جون، من که نفسم با ناز میاد
اگر جنگ نبودتو را به خانه ام دعوت میکردمو میگفتمبه کشورم خوش آمدیچای بنوش خسته ایبرایت اتاقی از گل میساختمو شاید تو را در آغوش میفشردماگر جنگ نبودتمام مین های سر راه را گل میکاشتمتا کشورم زیباتر به چشمانت بیایداگر جنگ نبودمرز را نیمکتی میگذاشتمکمی کنار هم به گفتگو مینشستیمو خارج از محدوده دید تک تیر اندازانگلی بدرقه راهت میکردماگر جنگ نبودتو را به کافه های کشورم میبردمو شاید دو پیک را به سلامتیت مینوشیدمو مجبور نبودم ماشه ای را بکشمکه ب
شب‌ها زیر سنگینی تاریکی مطلق، پهلوی دیوار روی دست‌هایم می‌ایستم و به روش های کشتن آدم‌های بد زندگی‌ام فکر می‌کنم و بعد، بوی خون ریه‌هایم را پر می‌کند. آنجا کنار بدن ‌بی‌جانشان به پشت دراز می‌کشم و خندهٔ شیطانی‌ام را سر می‌دهم. درست مثل آدم بَدهٔ فیلم‌ها و داستان‌ها. اصلا هم به نظرم نمی‌آید که انگار همین چند لحظهٔ پیش بود که به صرف فنجانی قهوه روبه‌روی هم نشسته بودیم. راستش را بخواهید من هیچ‌گاه عملکرد آن نوع سم را ندیده بودم، اما
می گفت فاطمه (س) رازه ،راز که دونستنی نیست_حداقل برا عموم*_ اگه بود که راز نبود . راز شاید چشیدنیه .شاید!
تبریک گفتن هم در این مورد بامزست . خب بدیهیه که اومدن کسی که مایه ی برکت زمین و زمانه خب مبارکه دیگه!چی بگم والا .
پ.ن :ایناز اون چیزاس گذاشتمش برا وقت های مبادا.

در 
*در این بحثاین عمومیت طبقه ی اجتماعی نیست یه نوع عمومیت ادراکیه نوعی از درک که همه دارن میشه عموم و باز کردن پنحره هایی از درک به ساحت قدس میشه خصوصیت.و جزو خواص شدن. 
+در رابط
به من میگوید خودخواه و متکبر!
تو را میخوانند و اظهار نظر میکنند و در مقابل اظهاراتشان سکوت میکنی. عیبی ندارد. اما بیا و دیگران را هم بخوان. :|میگوید دیگر. چه کنم؟
میگذریم!هعــــی!!!!!
نَفْس.درگیری با نفْس تو را دچار وضعیت مضحکی میکند. مبارزه با نفْس، نوعی دل  مشغول بودنِ به نفْس است.
ترکِ دنیا، معطوف ساختنِ توجه به دنیاست. لازم نیست دنیا را ترک کنی. دنیا را زندگی کن. اما ناظر دنیا باش نه برده‌ی دنیا. دو چشمِ تماشاگر باش نه یک کاسه‌ی آلوده‌ی حرص. ا
نیت کردم و حافظ گفت:
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشیکه بسی گل بدمد باز و تو در گل باشیمن نگویم که کنون با که نشین و چه بنوشکه تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشیچنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولیوعظت آن گاه کند سود که قابل باشیدر چمن هر ورقی دفتر حالی دگر استحیف باشد که ز کار همه غافل باشینقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزافگر شب و روز در این قصه مشکل باشیگر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوسترفتن آسان بود ار واقف منزل باشیحافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
ص
سلام
دو سه هفته درگیر سرماخوردگی عجیبی بودم که زندگیم رو مختل کرد. البته چیزای جالبی هم داشت. مثلا
تنهایی رو تجربه کرده بودم. ولی ۲ ۳ روز با هیچ چیزی ارتباط نداشتن و تو اتاق بودن تجربه حدیدی بود. صداهای تو مغزم بلند تر شده بود و فکر کنم اگه بیشتر ادامه میدادم یه چیزیم میشد. یکی از روش های صوفی ها برای رسیدن به اون بالا ها روزه و تنهاییه. تو جاهای دیگه هم هست البته ولی صوفیا رو مثال زدم که بهمون نزدیکن. البته ۷ ۸ روز حداقل باید تنها باشید
که جالب ب
 
بسم‌الله الرحمن الرحیم
 
کاش مى‌شد که حرف‌هایم را
روبروى تو، مو به مو بزنم
تا که آزرده‌خاطرت نکنم
باز باید به شعر رو بزنم
 
شعر، دنیاى کوچکى که در آن
تو براى همیشه مال منى
من، جواب سکوت مبهم تو
و تو زیباترین سوال منى
 
وَهم زیباى من سلام، کمى
بنشین باز پاى صحبت من
بنشین دردِ دل کنم با تو
حامى روزهاى غربت من
 
بنشین، شعر تازه دم کردم
باز هم تشنه‌ى شنیدن باش
روى یک قله رو به آغوشم
باش و آماده‌ى پریدن باش
 
تو در آغوش من؟ چه رویایى
حیف در شعر و
 
بسم‌الله الرحمن الرحیم
 
کاش مى‌شد که حرف‌هایم را
روبروى تو، مو به مو بزنم
تا که آزرده‌خاطرت نکنم
باز باید به شعر رو بزنم
 
شعر، دنیاى کوچکى که در آن
تو براى همیشه مال منى
من، جواب سکوت مبهم تو
و تو زیباترین سوال منى
 
وهم زیباى من سلام، کمى
بنشین باز پاى صحبت من
بنشین دردِ دل کنم با تو
حامى روزهاى غربت من
 
بنشین، شعر تازه دم کردم
باز هم تشنه‌ى شنیدن باش
روى یک قله رو به آغوشم
باش و آماده‌ى پریدن باش
 
تو در آغوش من؟ چه رویایى
حیف در شعر وا
به متوکل گزارش دادند که در منزل امام هادی(ع) ادوات جنگی و نامه‌هایی از شیعیانش
به او وجود دارد. او دستور داد تا عده‌ای از سربازان و مأموران غافلگیرانه به منزل
امام حمله برند. دستور اجرا شد و وقتی وارد خانه شدند، او را تنها، در اتاقی که کف
آن از شن و ماسه بود یافتند، در حالی که در را بر روی خود بسته، لباسی پشمینه بر تن
کرده، روپوشی بر سر انداخته و آیاتی از قرآن را زمزمه می‌کرد. امام را در همان حال
پیش متوکل آوردند.
وقتی امام به مجلس متوکل وارد
میلاد مولود نیمه شعبان حضرت مهدی موعود عج 
هاتفی در نیمه شب داد این سروش

بر در میخانه رو ای مِی فروش

با ادب برگو به پیر می فروش

آیۀ لاتقنطوا را کن تو گوش

لا تخف می ده و لا تحزن بنوش
.
ادامه مطلب
همه می پرسند
چیست در زمزمه مبهم آبچیست در همهمه دلکش برگچیست در بازی آن ابر سپیدروی این آبی آرام بلندکه ترا می برداینگونه به ژرفای خیالچیست در خلوت خاموش کبوترهاچیست در کوشش بی حاصل موجچیست در خندهء جامکه تو چندین ساعتمات و مبهوت به آن می نگرینه به ابرنه به آبنه به برگنه به این آبی آرام بلندنه به این خلوت خاموش کبوترهانه به این آتش سوزنده کهلغزیده به جاممن به این جمله نمی اندیشممن مناجات درختان را هنگام سحررقص عطر گل یخ را با بادنفس پاک شقا
شاد بودن یک انتخاب است
منبع:کتاب Finding Your Elementاگر شما هم جزو آن دسته از افراد ناشادی هستید که انگیزه‌ای برای شاد بودن و احساس شادی در محل کار و زندگی شان ندارند خوب است حتما به نتایج تحقیق دکتر برونی ویر با دقت توجه کنید.او محقق و نویسنده‌ای است که در مورد افرادی تحقیق می‌کند که می‌دانند دیر یا زود خواهند مرد و می‌دانند به دلایل پزشکی بیشتر از چند هفته یا چند ماه زنده نیستند.
سلیم خلیلی مدرس و مشاور حوزه کسب و کار و برگزار کننده دوره های MBA  

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها