نتایج جستجو برای عبارت :

گفتم ازتکاملبودن

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب‌رو است او، از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آ
گفتم:یا صاحب امان بیا.گفت: مگر منتظری؟
گفتم:بله، آقا منتظرم گفت: چه انتظاری؟ نه ڪوششی نه تلاشی؛ فقط میگویی آقا بیا.
گفتم: مگر بد است آقا؟گفت: به جدم حسین هم گفتن بیا؛ اما وقتی آمد، ڪشتنش.
گفتم : پس چه ڪنیم؟گفت: مرا بشناسید.
گفتم: مگر نمیشناسیم؟گفت : اگر میشناختید ڪه اینطور گناه نمیڪردید.
گفتم : آقا تو ما را میبخشی؟ گفت: من هر شب برای شما تا صبح گریه میڪنم.
گفتم : آقا چه ڪنم به تو برسم؟گفت: ترڪ محرمات، انجام واجبات.همین کافیست
گفتم نرو میموندی حالا .
گفت نه دیگه من و تو به هم نمیخوریم .
گفتم به همین راحتی ؟ 
گفت آره دیگه مگه برای تو سخته ؟
گفتم تو چطور فکر میکنی ؟
گفت برای من مهم نیست !
گفتم چی‌؟
گفت هر چی .
گفتم حتی ؟
گفت حتی !
گفتم نمیبخشم .
گفت باشه . یه گوشه از ذهنم یادم میمونه .
گفتم همین ؟
گفت آره !
گفتم چه بی روح .
گفت خیلی وقته .
گفتم .
گفت .
[ دست دادم و سر به زیر بودم ]
[ دست داد و سرش بالا بود ]
.
سکوت کردم .
گفت خداحافظ .
از کنارش رد شدم .
.
بغضم ترکید .
گریه کردم . 

از خ
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگوپیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگوور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفتآمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسمگفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفتسر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شددر ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کردکه نه اندازه توست این بگذر
گفتم: عمو چی گفت؟
گفت: عمو؟
گفتم: داشتید حرف می‌زدید.
گفت: آهاان، عمو. سولویگ. عمو گفتش تو اصلا وطن نداری.
خشک شدم. گفتم: چی؟
گفت: بهش که گفتم، گفت حتی قم هم ممکنه برات وطن نباشه. تهران که قطعا نیست.
خیالم یه کم راحت شد. نمی‌دونم چرا یادم نبود که داریم درمورد نماز شکسته حرف می‌زنیم. همون حس ترس‌آلود "تعلق نداشتن" با شنیده شدن از یه کس دیگه اود کرد یهو. گفتم: ولی. نمی‌شه تهران وطن باشه؟ من که اعراض نکردم، می‌خوام برگردم.
گفت: اصلا وطن نبوده از او
دیشب ، داشتم میخوابیدم که یهو یه پشه اومد صاف نشست رو دماغم!!!
یه نیگا بهش انداختمو گفتم : سلام
گفت : علیک
گفتم : چیه؟
گفت: میخوام نیشت بزنم
گفتم : بیخیال . این دفه رو کوتاه بیا
گفت: تو بمیری راه نداره . گشنمه .
گفتم : الان میتونم با مشتم لهت کنم .
ادامه مطلب
دیروز دوباره مجبور شدم برم شرکت.
یکی از همکارا  که یه صف دیگه س و من اولین بار بود می دیدمش ازم سوال کرد متاهلی گفتم آره گفت آخیش راحت شدم گفتم چراااا گفت آخه اینجا از هر کی پرسیدم متاهلی گفت نه دیگه حس بدی داشتم :)
گفتم تازه بچه هم دارم بیشتر ذوق کرد گفت وای مثل من.
گفتم به جای بقیه بیا هر روز از من بپرس که تو ذوقت نخوره :)))
سلام
تا شنید بغض کرد
گفت بسلامتی کی میرین؟ گفتم ان شاء الله کارا جور بشه چهارشنبه.
گفت هوایی میرین دیگه! گفتم نه!
گفت چرا؟ با خنده گفتم پولمون کجا بود؟
گفت من میدم!!! (الهی قربون دلت برم.) گفتم تنها نیستم، دوستم هم هست، ما گفتیم برگشت رو هوایی بیایم، گفت تازه گوشی خریده و الان نداره!
گفت مال اونم میدم! چقده مگه؟! گفتم خبر ندارم. نمی خواد، سخت نیست با اتوبوسم خوبه!
باز نگران گفت اذیت نشی؟ راه دوره! گفتم نه دیگه، مثل اربعین، خدا کمک میکنه ان
دیروز دوباره به علت تغییر صف کاری ( اشتراکی با صف قبلی) مجبور شدم برم شرکت.
یکی از همکارا  که یه صف دیگه س و من اولین بار بود می دیدمش ازم سوال کرد متاهلی گفتم آره گفت آخیش راحت شدم گفتم چراااا گفت آخه اینجا از هر کی پرسیدم متاهلی گفت نه دیگه حس بدی داشتم :)
گفتم تازه بچه هم دارم بیشتر ذوق کرد گفت وای مثل من.
گفتم به جای بقیه بیا هر روز از من بپرس که تو ذوقت نخوره :)))
با من رازی بود
که به کو گفتم
با من رازی بود
که به چا گفتم
تو راهِ دراز
به اسبِ سیا گفتم
بی‌کس و تنها
به سنگای را گفتم 
□ 
با رازِ کهنه
از را رسیدم
حرفی نروندم
حرفی نروندی
اشکی فشوندم
اشکی فشوندی
لبامو بستم
از چشام خوندی 
۱۳۳۴
آهنگ نفس بریده
به تو گفتم قبل رفتنت اگه نباشی یک روزکاری با دنیا ندارمبه تو گفتم خودم و می کشم و پر می زنم تو اسمون بگوگفتم یا نگفتم بگو گفتم یا نگفتم بگو گفتم یا نگفتمبه تو گفتم زنده ام با نفس خیال چشمات چشاتم تنهام گذاشتنحالا من موندم و اشک و بغض و آه و عکس پاره تو ومن بگو گفتم یا نگفتم بگو گفتم یا نگفتممگه بهت نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تارهحالا یادگار من بعد سفر کردن تو طناب داره
دیگه جون نداره دستام اخر قصه رسیده
عطر تو مثل نفس بود وا
گفتم از آتش عشقت ، که مرا سوزاندهکان منی برده و خاکستر آن جا ماندهگفتم از نور دو چشمت که به راهم اوردمطلع شعر مرا ، بیت تو زیبا کردهگفتم از ساغر ساقی ، که به جانم میریختمستی ی هر شب ما ، ذکر تو بر پا کردهگفتم از حال خوشم ، شور سماعی خاموشپر شدن از خود و هر چیز که او پر کرده
داشتیم توی خوابگاه میوه میخوردیم؛ بچه ها گفتند چرا خیار نمیخوری، گفتم خیار سبز دوست ندارم
یهووو یکی از بچه ها زد زیر خنده که خیار مگه رنگ دیگه ای هم داره، که تو سبزش رو دوست نداری.
 گفتم ما به اینا میگیم خیارسبز.
گفت پس به چی میگید خیار
گفتم به خربزه میگیم خیار
گفت پس به چی میگید خربزه
گفتم به خیار میگیم خربزه
گفت پس چرا به خیار میگید خیار سبز.
میگم خب آخه چون ما به خربزه میگیم خیار
یهووو قاطی کرد گفت نفهمیدم به چی میگید خیار به
 به نام اوی من و تو
✔ بگذار تو را آرزو کنم.
گفت: آرزو کن، گفتم: تو ؛ گفت: آرزوهای بزررررگتر، گفتم: تو .گفت: تاکِی؟!! گفتم: تا روییدن گلهای رستاخیز!گفت: اما تا آنروز خیییییلی راه مانده،  خسته خواهی شد.گفتم: عاشقی که خسته شود، عاشق نیست. عاشقی که حرف از "نشدن" بزند، به ساحت عشق خیانت کرده است.
ادامه مطلب
 
_بهش گفتم خیره!
+گفت تا تعریف مون از خیر چی باشه!
_گفتم همین که زمان درستش میکنه خیره!
+گفت چی بگم!
_گفتم شکر
+نگام کرد
_گفتم خدا ما رو به میزان صبرمون آزمایش میکنه!
+ گفت من که طاقتم سر اومده!
_ گفتم امام صادق فرمودند: صبر که تمام شود فرج می آید!
+گفت یعنی صبرم تموم شه همه چی تموم میشه و خلاص!؟
_ گفتم تازه اون روزیه که میفهمی چرا قبل از اون نشده!
+ گفت گیجم کردی!
_ گفتم خدا هیچ وقت دیر نمیکنه، اگر دیر شده بدون هنوز موعدش نشده! پس صبر میکنی و به وعده اش ا
داشتم بهشون اسم کشورها و ملیت هاشون رو درس میدادم.
گفتم : وات ایز آلمان این انگلیش؟
گفتن میشه Germany.
گفتم وات آر جرمنی پیپل کالد؟ 
نگام کردن. به فارسی گفتم به مردم آلمان چی میگن؟ همچنان نگام می کردن.
گفتم German.
یکی برگشت گفت : تیچر، پس یعنی به زن های آلمانی میگن جرزن (Gerzan)؟
من در اون لحظه = :|
 
با یک شکلات شروع شد . من یک شکلات گذاشتم کف دستش . او هم یک شکلات گذاشت توی دستم . من بچه بودم ، او هم بچه بود . سرم را بالا کردم . سرش را بالا کرد . دید که مرا می شناسد . خندیدم . گفت : دوستیم ؟» گفتم :دوست دوست» گفت :تا کجا ؟» گفتم : دوستی که تا ندارد » گفت :تا مرگ؟» خندیدم و گفتم :من که گفتم تا ندارد» گفت :باشد ، تا پس از مرگ» گفتم :نه ،نه،گفتم که تا ندارد». گفت : قبول ، تا آن جا که همه دوباره زنده می شود ، یعنی زندگی پس از مرگ. باز هم با هم دوستیم
هر چه گفتم عیان شود به خدا
پیر ما هم جوان شَود به خدا
در میخانه را گشاد یقین
ساقی عاشقان شود به خدا
هر چه گفتم همه چنان گردید
هر چه گویم همان شود به خدا
از سر ذوق این سخن گفتم
بشنو از من که آن شود به خدا
آینه پیش چشم می آرم
نور آن رو عیان شود به خدا
باز علم بدیع می خوانم
این معانی بیان شود به خدا
گوش کن گفتهٔ خوش سید
این چنین آن چنان شود به خدا
متن آهنگ حمید هیراد گفتم بمان
به تو گفته بودم ز من بگذری روم در پی عشق ویرانگری
گفتم تا بدانی به تو گفتم تا بمانی
به تو گفته بودم که دستم بگیر کنار دلم باش و با من بمیر
گفتم تا بدانی به تو گفتم تا بمانی
گفته بودم که آرامشم میرود نقطه امن آسایشم میرود گفتم تا بدانی
گفته بودم نرو خواهشا میشود پیش من باشی سازشم میشود
گفتم تا بدانی به تو گفتم تا بمانی
تورا دیدمت بعد عمری سلام ببین اشک شوقی که ریزد مدام
ماندن یا نماندن به پای تو ماندم یا نماندم
آمدی
به بابام گفتم زن میخوام، گفت درآمدداری؟ گفتم تو هستی!گفت پول؟ گفتم تو داری!گفت خونه؟ گفتم: بگیر واسمگفت اگه قرار اینهمه خرج کنم خودم زن میگیرم خبهیچی دیگه قانع شدمالانم داریم برای بابام میرم خواستگاریبچه فامیلمون تازه به دنیا اومده واسش ۱۲۰ میلیون سیسمونی خریدن اونوقت من تا ۳ ماهگی تو بیمارستان گرو بودم تا بابام اینا پول بیارن منو ببرن
ادامه مطلب
داشتم جدول حل می کردم، یکجا گیر کردم: "حَلّٰال مشکلات است؛ سه حرفی"
پدرم گفت: معلومه، پول»گفتم: نه، جور در نمیاد
مادرم گفت: پس بنویس طلا»گفتم: نه، بازم نمیشه.
♀تازه عروس مجلس گفت: عشق»، گفتم : اینم نمیشه.
♂دامادمان گفت: وام»، گفتم: نه.
♂داداشم که تازه از سربازی آمده گفت: کار»، گفتم: نُچ. 
مادربزرگم گفت: ننه، بنویس عُمْر»، گفتم: نه، نمیخوره
هر کسی درمانِ دردِ خودش را میگفت، یقین داشتم در جواب این سؤال،▪️پا میگوید کفش»▪️نابینا می
ساعت سه صبح بود . نشستم تو ماشین و گفتم آآآخ پیر شدیم .هیچکی هم بهمون نگفت بابا 
صداشو بچه گونه کرد و گفت بابا بابا .لبخند زدم و با صدای کشداری گفتم جااااانم بابا 
خندید و گفت ماها یه مشت پیر سینگل توی خانه ی سالمندان میشیم 
گفتم بعیده من پیریم رو ببینم 
پوکرفیس شد گفت میخوای حرف بزنی ؟ درسته که من همیشه ناله م و دارم غر میزنم اما میتونم گوش کنم 
گفتم ولش کن . همونجوری که تا اینجاش گذشت بقیه ش هم میگذره
 
 
 
 
 
حس خستگی و بیهودگی بودن کارها اذیتم می کنه 
انگار 
انگار بود و نبودم فرقی نداره 
مگه تو محل کار 

خانم حراست امروز بعد دیدن حضوریم تلفنی زنگ زده که یکیو معرفی کنه 
گفت یکیو پیدا کنی و اینا 
گفتم اونقدر موارد داغون بهم معرفی کردن که آدم روش نمیشه بگه 
گفتم منم گفتم قصد ازدواج ندارم 
گفت یه کیس خوبه 
گفتم خوب؟ 
گفت استاد دانشگاهه فوق لیسانسه مجرده 
میخواستم بپرسم با ازدواج من مشکل نداره که یهو گفت فقط دیالیز میشه 
هفته ای دو بار 
:| 
گفتم آها ی
اومدنش طول کشید، خوابم برد
بیدار شدم دیدم خوابیده کنارم
همینجوری نگاش میکردم یه دفعه چشماش رو باز کرد 
گف خوبی؟
گفتم اره
گف چیزی نمیخوای؟
گفتم نه
گف مطمئن؟
گفتم بغل
.
.
انقدر کیف میده وقتی خوابه دستاشو بگیری بچسبونی به صورتت چشماتو ببندی برای همیشه کنارت تصورش کنی
.
.
گف تو شبا کلا نمیخوابی نه؟
خواستم بگم حیف نیس شبایی که کنارتم رو بخوابم؟
به جاش گفتم دیشب که خوب خوابیدم
.
.
حرف زدن باهاش خوبه
بچه بودم قبلا،
من فقط میخوام رو بودنم حساب باز کنه
همینطور که میرفتم چراغ رو خاموش کنم، سرمو بردم بالا و گفتم: ازت متنفرم.چند دیقه بعد سرمو از زیر پتو اوردم بیرون، دماغمو با سرآستینم پاک کردم و گفتم: الکی گفتم. جدی نگیر مثل بقیه چیزایی که ازت میخوام و جدی نمیگیریکاش خدا هم زبون داشت. زبونی که با گوش من شنیده بشه.
گفت همیشه انکار کن. همه چیو انکار کن.
گذشت.
گفتم خب من شرطو بردم بیست تومنو بده. گفت حرامه. گفتم اشکال نداره بده. گفت این همه غذا خریدم پولشو بده. گفتم ده تومن قیمه‌ی اون روزتو بده. گفت چی؟ من اصلا تا حالا قیمه نخوردم. و اینگونه بود که مادر انکار رو با فرزند خود باردار کرد :))
احمد کوفته از اتاق اومد بیرون، با چشمای خماری گفت شارلاتان! تِز می‌دی؟ با تعجب گفتم من کِی تِز دادم؟! گفت تِز رو که قطعا دادی، ولی گفتم جلوگیری کنم. گفتم اگه به تز دادن باشه که تو بیشتر از همه تز میدی. گفت نه نه، گهِ اشتباهی نخور، من فقط فکر می‌کنم، فکر می‌کنم چون به نتیجه رسوندن فرضیه‌ها خودییِ مغزه، اونا که تِز می‌دن، انگار میشینن پای تفالشون و توقع زایندگی و بچه دارن. همینقدر احمق، همینقدر کوته‌نگر. همه چی ولنگه، تِز بدی ریدی تو روح
روز اول دوران اسارتم یه خانومی وسط روز اومد میزان درس خوندن همه رو چک کرد که ببینه هر کس چقدر پیشرفت کرده! به من که رسید اول خوش آمدی و اینا گفت. بعد پرسید چی شد که منم به این زندان هارون الرشید طور پیوستم و من هم شرح ادله دادم! نهایتا پرسید شما خانومِ؟ گفتم فلانی هستم! گفت لادن فلانی؟ گفتم بله! گفت خیلیییی اسمت رو شنیدم! قبلا هم اینجا بودی؟ گفتم نه! تماس گرفتی که بیای اینجا؟ باز هم گفتم نه!!
هنوز که هنوزه نفهمیده اسم من رو از کجا شنیده. :| من هم نگف
۱.از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون که دیشب بعد قرآن سرگرفتن و اوایل جوشن کبیر یه جای نسبتا تاریک توی مسجد نشسته بودمیه دختر حدوداً بیست و هفت _هشت ساله آروم اومد نشست کنارمهیچی نمی خوند فقط نگاه من می کردمن از پونصد کیلومتری می فهمم  کسی داره نگام می کنه،این که کنارم بودیه چند دقیقه بعد دیدم گفت دختر خانمگفتم: بلهگفت: سلام خوبی؟!میشه یه لحظه وقتت رو بگیرم؟
گفتم: بفرماگفت: کلاس چندمی؟ (یا ابوالفضل)گفتم: دوم :) با تعجب نگام کرد بعد چند
.
گفتم: اولین روزِ معمارِ بعد از گرفتنِ مدرکمون مصادف شده بود با ساخت اولین محصولمون. دومیش مصادف بود با اولین سفر مستقل طورِ کاری مون. سومیش، هرچند با برنامه ی ذهنیم فرسنگ ها فاصله داشت، اما مصادف شده بود با اولین جلسه چهارنفره ی کاملا معمار طور. گفتم: مثل اینکه فردا روز معماره، ولی بنظر نمیاد هیچ اتفاق جذابی توش بیفته، بنظر یه روزه مثل روزای قبل. گفتم و تو چشام اشک جمع شد. گفتم و آهنگ امشب همه غم های عالم را خبر کنِ سپیده رئیس سادات رو پلی کرد
سرشو یه وری کج کرد و چشماشو ریز کرد و با لحنی پر از خواهش گفت: عمههههه؟!.
گفتم: جانم؟!
دستشو زد رو میز اتو و گفت: ایجا!
گفتم: میخوای اونجا بشینی؟ بذارمت رو میز؟
گفت: نه!.
دستشو زد رو میز و گفت: ایجا بآب. (اینجا بخواب)
با چشای گرد گفتم: رو میز اتو بخوابم؟!
با خوشحالی سرشو ت که: آره!
پرسیدم: برای چی خب؟
اتو رو به سختی عقب جلو کرد و با لبخند گفت: اتوت کنم!
.
گفتم: خدا آخه این همه سختی؟ چرا؟
گفت: انَّ مع العسر یسرا»
قطعا به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/۶)
*
گفتم: واقعا؟!
گفت: فإنَّ مع العسر یسرا»
حتما به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/۷)
*
گفتم: خب خسته شدم دیگه…
گفت: لاتـقـنطوا من رحمه الله»
از رحمت من ناامید نشو.(زمر/۵۳)
*
گفتم: انگار منو فراموش کردی!
گفت:اذکرونی اذکرکم»
منو یاد کن تا یادت باشم.
*
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟!
گفت: وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعه ت قریبا»
تو چه می دانی، شاید موعدش
گر ز حال من دل خسته ی بیمار بپرسیددل داده آن سرو قدم کو به نسیمی بخرامیدگفتم که دوا نیست مرا رحم کن ای دوستگفتا که به دار است هر آن سر که خروشیدگفتم که به جانم غم عشق دگری نیستگفتا که به شیدایی تو رنگ زمینیست گفتم که شود صبح دمی عشق بیایدگفتا که به بپا خیز و نشو خالی از امید
یه بخشی از وضوش اشکال داشت. گفتم محدثه جان دقت کن! گفت مگه چی میشه مامان! قرائتم درسته، بقیه وضوم درسته، نمازم درسته! حالا یه اینجا رو دقت نکردم! طوری نمی شه که!گفتم وقتی می خوام گوشی رو شارژ کنم، چه کدهایی رو باید بگیرم؟ گفت: *733# یا *780# همیناگفتم خب من اگر #733# بگیرم، گوشیم شارژ می شه؟ گفت نه! *733* بگیرم چی؟ گفت نه! گفتم: خب همه اش درسته که! یه ستاره و مربع جابجا شده! انقدر باید بقیه اش باطل بشه؟ برام می زنه کد شما نامعتبره!لبخند زد و رفت از نو وضو بگیر
گفتم این گوی مدور که زمین خوانی چیست
گفت سنگی است کهن خورده بر او تیپایی 
گفتم این انجم رخشنده چه باشد به سپهر
گفت بر ریش طبیعت تف سر بالایی
* اگه دوست داشتید، شعرش رو کامل بخونید، جالبه.
*کلا ابیاتی رو که با گفت و گفتم و گفتمش و مشتقاتش شروع می شه، دوست دارم ⁦^_^⁩
گفتم به تمنای تو ام ، جان به لبم ای گل زیباگفتا که نیابی تو مرا هرچه کنی صبر و تقلاگفتم که حدیث می و مطرب من و ساقیکم بود گلی تا که به عشقش بشود حل معماگفتا که ز اسرار ازل ، یکی خلقت عشق استباید بشوی کنده ازین خاک و بیایی به تماشاگفتم که اگر دل بدهم قطع شود ریشه خاکی گفتا که بیا زنده و جاوید شو در عالم بالا
اقا ما با ماشین رفیقمون یه عکس گرفتیم گذاشتیم پروفایل
دختر بهم پی ام داده ماشین که عکسش تو پروفایلته مال خودته؟ گفتم: آره.
گفتش: میخوره پسره خوبی باشی!
 گفتم: البته بی پول شدم فروختم،  گفتش: ولی فکر کنم به درد هم نخوریم.    
گفتم البته باز پول دستم اومد یه مدل جدیدتر گرفتم!       
برگشته بهم میگه شوخی کردم ببینم چه قد جنبه داری!!
منم گفتم شوخی کردم ماشین دوستمه
میگه از اولم از قیافت معلوم بود بدبختی
میگم بدبخت تویی من بنز دارم.
میگه ایول از ج
تو تلویزیون ۲ نفر خارجی داشتن عروسی میکردن. بابا گفت اونام مراسمشون قشنگه! گفتم عارعههههه گفتم ک بابای عروس دست عروس رو میگیره و از در کلیسا میبردش تا اون جلو و بعد بوسش میکنه و میزاره تا ازدواج کنه. بابا یکم احساساتی شد. بهش گفتم وقتی منم خاستم ازدواج کنم شما منو ببرین. ن دوماد! بابا گفت یعنی میخای بری کلیسا؟ گفتم ن شما منو از دم هرجایی ک هست تا اونجایی ک باید بشینم منو ببرین و اینا. بابا بیشتر احساساتی شد و گفت ایشالا. ببینین چی میشع! Daddy.
به یه دختره گفتم چه موهای قشنگی
گفت: کاشتم
گفتم چه دندونای سفیدی 
گفت: کاشتم
گفتم چه ناخونایی 
گفت: کاشتم
لامصب دختر نبود که محصول کشاورزی بود
 
دخترا وقتی میگن اتفاقا آرایش ندارم منظورشون اینه که گریم نکردن و اگر نه کرم و سورمه و رژل لب و روژ گونه و خط چشم براشون آرایش محسوب نمیشه
 
 

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها