نتایج جستجو برای عبارت :

گشنمه هیچی نداریم

*گشنمه شام نخورم اتفاقا مرغ سوخاری بود ولی نتونستم میل نداشتم یا هر
چی وقتی به این فکر میکنم که ته اش قرار گشنمه بشم و یه چیز دیگه بخورم
دیگه برام مهم نیس لقمه ی دهنم نون پنیر باشه یا مرغ یا هر چیز دیگه حقیقتا
مات شدم نمیدونم برا چی اینجام چی درسته چی غلط وحشت دارم ز اینکه چشمامو
باز کنم و ببینم 5 سال خطا رفتم اونم در صورتی که بابام قبلا تذکر داره بود
نمیدونم چی پیش میاد ولی هر چی که هس کاش زودتر بیاد چون حسابی منو بهم
ریخته
+ کلا 3 ساعت تونستم بخوابم. اونم به زور مسکن!
 
+ خیلی گشنمه اصلا همش گشنمه. من واقعا دوست دارم غذا بخورم. اگه دم دستم بود راحت میخوردم. ولی هيچي نیست اینجا. لبام هم شده مثل کویر لوت پر از ترک. آخرم خودم این تیوب رو میکنم که بهم غذای جویدنی بدن. نه یه مشت مایعات غلیظ و رنگ دار. حتی بو هم ندارن که آدم با بوش سیر شه.
 
+ دنیا شورشو درآورده از کوچیکی! دیشب اینو فهمیدم. واقعا اینقد عجیب بوده که هنوزم تو کفشم. اونی که دیشب از طریق این وب باهاش حرف زدم از
امروزم کارام زود تموم شد. نمیدونم جریان چیه :/ هرچند که کتاب باز وقت دارم بخونم اما گشنمه و حوصله ام نمیاد. رسیدم به بخش ارسطو. احتمالا جالب تر برام باشه چون از خودش کتابی نخوندم تا حالا. نشستم رو مبل و منتظر که مامانو بابا بیان شام بخوریم از ساعت پنج گشنمه و دلم ضعف میره هی جلو خودمو گرفتم. تقریبا به هيچي فکر میکردم. یه ذره هم حوصله ام سر رفته. چند تا فیلمم زدم ببینم حوصله نداشتم. نمیدونم چرا یجوری شدم انگار شب که شد غم عالم ریخت رو دلم. اما نمیفه
امروز بالاخره کتابام رسید. هورااااا کلی ذوق کردم براش. کتابایی که دارمو باید بخونم خورد خورد پشت هم. امروز زیاد خودمو تو کار کردن دوست نداشتم. باز خسته بودم و این که ظهر بیدار شدم. خب خوب نیست دیگه کم خوندم. فردا دوباره بهتر میشم. الانم نمیتونم بخونم چون گشنمه همش دلم ضعف میره وقتیم گشنمه نمیتونم بخونم. :/ مثلا قرار بود کم بخورم ولی چیکار کنم فکر کنم به خاطر قرصاست که اشتهام زیاد شده. بیخیال. پلم میخواد کتابامو دونه دونه بازکنم ببینمشون باید تو
رفتم اتاق عمل. مامانم گفت به کمرم امپول نزنن. خب در نتیجه بی حسی موضعی بود فقط. تجربه جالبی بود. بعد از شکستگی سرم تو بچگی اتاق عمل ندیده بودم دیگه. وزن منم سوژه ای شده بود. سعی میکردن با شوخیاشون فضارو تلطیف کنن. درست گفتم؟ اصلا تلطیف یعنی چی؟ بیخیال. درسته درد داشت. یه چیزیو محکم اولش میکشید رو زخمام. اما الان خوبم. امشبم احتمالا میریم تهران. یه خورده گشنمه. یه خورده که نه. خیلی گشنمه. امروز اصلا کار نکردم از صبح داستان داشتیم. :((( بیشتر ناراحت او
گشنم شده بدجوری از صبح تا حالا بجز سه لیوان چای چیز دیگه ای نخورده ام !!!!! لعنتی باید ساعت 16:30 بشه که برم بیرون بدی اینکه باید بعد اینجا برم یاناکار نمیدونم چرا به حبیب کاف گفتم اوکی انجام میدهم ولی خب برم خونه مامان خانم روی اعصابم پیاده روی میکنه
دیشب ، داشتم میخوابیدم که یهو یه پشه اومد صاف نشست رو دماغم!!!
یه نیگا بهش انداختمو گفتم : سلام
گفت : علیک
گفتم : چیه؟
گفت: میخوام نیشت بزنم
گفتم : بیخیال . این دفه رو کوتاه بیا
گفت: تو بمیری راه نداره . گشنمه .
گفتم : الان میتونم با مشتم لهت کنم .
ادامه مطلب
انگار که مجبوری خب؟
داره سنگ میباره 
و من میترسم
امروز دوباره اون اضطرابه رو داشتم و لحظه ای که میدونستم بالا میارم خوب شدم 
میترسم میترسم میترسم میترسم
فک میکنم دیگه باید دارو درمانی کنم 
بار خوابم نمیبره
دوباره کتاب صوتی
انگار مجبوری .گشنمه
امشب میخواستم پیراشکی درست کنمهمه چیزش آماده بود، اما خمیرش وا رفت
همش چسبید به دستم
منم با همکاری مامان انداختم دور
خیلی ناراحت شدم
یک بار قبلا درست کرده بودم و اوکی بود
خیلی گشنمه
شامم نخوردم از ناراحتیم
حالا فردا قراره موادشو لازانیا کنم
:(((((((
برم بشینم یه کم سریال ببینم بشوره این غمو
ولی با گشنگی دائمیم چه کنم؟؟؟
با غم انگیز ترین حالت گیلان چه کنم؟‌:)))
خب میخواستم تخم مرغ درست کنم که دیدم نون نداريم :/ روش حساب کرده بودم واقعا چون خیلی گشنمه. بابا رفته بخره. بگذریم کتاب جدید برای امشب نبوغ و جنون هست نوشتهٔ هاشم صالح ، ترجمهٔ ستار جلیل زاده نشر دوستان. خودمم نمیدونم چجوری اینو مها در واقع خرید گفتم که چندتا از کتاب جدیدا مال مهاست. عنوانش نظرمو جلب کرد. صفحات زیادیم نداره فکر کنم امشب بتونم کامل بخونمش. نمیدونم فعلا کتابخونه برم یا نه اخه تو خونه خوب کار میکنم. فکر نکنم فردا برم با این حال. دو
فک کنم پالتوی ابی بلند قشنگم رو خراب کردم. میدونید چرا؟ چون قوانین طبیعت فقط تا وقتی درست عمل میکنن که من لازمشون نداشته باشم. 
تا دو سال دیگه پول خریدن پالتو ندارم و همینجوریشم باید دو سه ماه پول جمع کنم شاید بشه لپ تاپم رو درست کرد.‌ و فکر مریض احمقم گم کرده که چطوری شاد باشه یا بخنده، چون قرصای مریض احمقش تموم شدن و‌ خسته شده از بس نسخه چندبار مصرف شده برده و بهش فقط یه برگ دادن.‌
اصلا گشنمه! اصلا هوا سرده! هم اتاقی دارم! رو‌تختیم کثیفه! همه
وقتی دیشب، نارنجی پیشم خوابیده بود، به این فکر میکردم وقتی تو کنارم بخوابی من چقدر قلبم تند خواهد تپید و چقدر میخوامت؟ 
آلبومامون رسیدن :) کارت پستال و فتوکارت دخترک، جونگوی من بود هر دو :)))) روزی که ددی من بگه، میریم بیرون و منم خواهم دید آلبومم رو ^^ و آلبوم ددی رو :)) ذوق برانگیزه خب! 
گفته بودم بارونه هنوز؟ بارونه و نفسم رو مال خودش میکنه ^^
خونه هنوزم تمیزه و ایشالا برای ابد!
جای نارنجی خالیه خب وقتی تقریبا هر شب پیش همیم. 
دیگه اینکههه، گشنمه
حالا هرکی ندونه فکر میکنه رفتم شیش ماه تور اروپا :/ دوروزم نشد رفتماصفهان برگشتم. ولی خوش گذشت با این که چهلم عمم بود. جاش خالی بود هرچند. 
حسابی گشنمه منتظرم چایی دم بکش صبحونه رو بخورم قرصمو بزنم به رگو تخت بخوابم دوروزه علنن نخوابیدم زیاد. امشب که رانندهه چراغارو خاموش کرد کلشو همه خوبیدن منم چرت میزدم یه کله اومد تهران. 
بعدش کلی برنامه دارم که میگم. راستی امروز چندمه؟ فردا وقت دکتر دارم. 
ابوی گرامی فرمودند که چرا همش من برم نون بگیرم حال ندارم منم پیشنهاد دادم که باشه من میرم نون میگیرم امشب شما املت درست کن برگشتم شام بخوریم گفت واقعا میری نون بگیری گفتم آره به شرطی که درست کردن شام باشما گفت باشه تا بری بگیری و برگردی من املت درست کردم مامانمم گفته بود من شام نمیخورم هيچي هم درست نمیکنم من رفتم نون گرفتم رسیدم خونه دیدم  املت آمادست آقا چشمتون روز بعد نبینه اولین لقمه که خوردم اینقدر بد مزه بود نمیدونم چی چی بهش زده بود یک
نوشتهٔ آیزایا برلین ، نرجمهٔ رضا رضایی ، نشر ماهی
خب اینم از کتاب جدید که تازه میخوام شروعش کنم چون تازه بیدار شدم. دیشب ساعت پنج و شیش خوابم برد. به خاطر همین دیر پاشدم. 
الان یکی زنگ آیفونمونو زد میگفت گشنمه گرسنمه. هی تکرار میکرد. همه زنگارم زده بود :( اعصتبم خیلی خورد شد چیزی نداشتیم بهش بدیم جدا از اون ترسیدم  چون مامانو بابام خونه نیستن یه وقت چیزی نشه. چمیدونم. ولی الان اعصابم خورده کاش نون بهش داده بودیم نه؟ :((((( 
صبح که بیدار شدم نمیدونم ساعت چند بود فقط درد احساس میکردم بزور صبونه دادن بهم. پانسمان شکمم رفته بود کنار گفتم بریم بیمارستان ببینیم چیکارش کنن خب جمعه است و هیچ جراحی بیمارستان نبود. پرستار برام بستش تا فردا زنگ بزنم به دکتر شمالم مثل این که بخش نامم اومده هیچ دکتری حق نداره مریض کسی دیگه رو ویزیت کنه :/ حالا دکتر شمالم قبلا اینجا کار میکرده میشناسه ولی خب اگه قبولم نکنن چی؟ فکر کن دوباره این همه راه برم تا شمال. اونجام که دستشوییش اصلا درست
با لحن عصبانی گفتم: عمه این نشد زندگیا. ساعت زندگیت کلا بهم ریخته ست.
لباسای بیرونش تنش بود و وایساده دم در داشت از دست مامانش غذا میخورد و با چشای گرد نگام میکرد.
ادامه دادم: وقتی ما داریم شام میخوریم، تو داری بازی میکنی، حالا که ما میخوایم بخوابیم، تازه میگی گشنمه و بهم غذا بدین!. باباتم که تو ماشین جلو در منتظره. الانه که سرایدار در حیاطو ببنده و  اصلا نتونید برید خونتون!
لقمه شو قورت داد و با جدیت گفت: خب اون موقع دلم نخواست! الان "میلم کش
اینم تموم شد. خیلی سخته خوندنش برام نمیدونم شاید هنوز مغزم آماده نیست. فعلا جلد سومشو میخوام دست نگه دارم تا آماده بشم. شایدم ربطی نداره خسته شدم از کتاب سخت ولی به قول استاد کتاب خوب همین کتاب که تو بفهمی هيچي نمیدونی و کلی چیز باشه که ازش یاد بگیری هرچند که این کتابا کلهمش آموزشی بود برا من ظرفیتمو پر کرد :دی. خلاصه که همین. 
با این که فردا با بیتا قرار دارم احتمالا کلا شبو نخوابم. شایدم خوابم ببره ولی فکر نکنم چون فکر کردم تموم کردن کتابم بیش
لحظه های زندگی

 

چانیول : بک کجایی ؟ 
بک: چی شده چانی؟؟  دی او : چت شده
؟؟ + به مربی زنگ زدم یکم ازش اطلاعات بگیرم . کای: خوب !! + گفت که قراره تو یه
برنامه شرکت کنیم . شیومین: برنامه؟؟ + اره برنامه. چن : چه برنامه ایی؟؟؟
+مطمئنید می خواید بدونید چه برنامه اییه ؟؟؟ کای : بگو دیگه !!! + مسابقه ی گیم
کیس . کای : مسابقه ؟؟؟ اوففف . اعضا : گفتیم حالا چی می خواد بگه !!!  +  مربی
گفت بعدا در موردش با هامون صحبت میکنه .{ 30 دقیقه بعد}  دی او :
بچه ها غذا امادست !!! کای: اخ جو
لحظه های زندگی



 

چانیول : بک کجایی ؟ 
بک: چی شده چانی؟؟  دی او : چت شده
؟؟ + به مربی زنگ زدم یکم ازش اطلاعات بگیرم . کای: خوب !! + گفت که قراره تو یه
برنامه شرکت کنیم . شیومین: برنامه؟؟ + اره برنامه. چن : چه برنامه ایی؟؟؟
+مطمئنید می خواید بدونید چه برنامه اییه ؟؟؟ کای : بگو دیگه !!! + مسابقه ی گیم
کیس . کای : مسابقه ؟؟؟ اوففف . اعضا : گفتیم حالا چی می خواد بگه !!!  +  مربی
گفت بعدا در موردش با هامون صحبت میکنه .{ 30 دقیقه بعد}  دی او :
بچه ها غذا امادست !!! کای: اخ ج
 
+ جراحی فردا قطعیه. و به احتمال زیاد بدون بیهوشیه و با یه خواب آور قویه و بی حسی! و از همین الان گفتن هيچي نخور! :|
نه که خیلی هم غذا میدادین بهم. یه مشت مخلوط همگن رو از طریق لوله معده ام میریختین اون تو . کم هم میرختین که حالت تهوع نداشته باشم. :| 
قشنگ دو هفته است هیچ غذای جامدی به چشم ندیدم و هيچي با این دهنم حس نشده. به جز گاهی یه کم آب جوشیده و ولرم. 
دیشب از گشنگی بود فک کنم که اونقدر دردم هم شدید شد. الانم خیلی گشنمه. :((
 
+ کلا دیگه از هيچي نمیتر
امروز ساعت چهار بیدار شدم بالاخره زبانمو کار کردم تا شیش بعدش منتظر شدم کتری جوش بیاد چایی دم کنم چایی رو دم کردم گفتم برم یه ربع استراحت کنم که خوابم برد و ساعت هشت بیدار شدم. یه خورده سر نشستن سر کارم بی قرارم نمیدونم چرا همش میخوام پاشم از جام. هعی.  یاد کلاسای یکشنبه بخیر. چقدر وقتی بهش فکر میکنم دور به نظر میرسه. دلم تنگ میشه بهش فکر میکنم . حالا دوباره یکشنبه ها کلاس دارم تو همون حوالی. از جو اون منطقه خوشم میاد.   همین خیلی گشنمه. خیلی ولی ب
من همینجوری داشتم میگشتم راجع به نویسنده ی کتابی که میخونم به اینجا رسیدم. اقا وقتی گفت سوربن درس خونده همچین گریه ام گرفت که نگو اینقدر حسودی کردم باورت نمیشه. خوشبحالش تونسته بره :(((( کاش منم بتونم امسال قبول بشم من به همینم راضیم. پاریس رویا میمونه واسه من احتمالا. 
فکر کنم باید از خونه برم بیرون یه هوایی به سرم بخوره. خیلی گشنمه مهام که ازش خبری نیست. 
یه چیزی میخواستم بهت بگم هرچی فکر میکنم یادم نمیاد.
 
دلم سیب زمینی و قارچ و پنیر میخواد :(
این متن پایین مخصوص نبات و رویا نوشتم که به اضافه وزن حساسن 
 
چربی سوزی شکم و پهلو در 1 روز!راهی مناسب برای سوزاندن چربی های شکم و اطراف کمر بطوری که در کوتاهترین زمان از دست چربیهای اضافه خلاص شوید1- مقداری برگ درخت زیتون خشک شده تهیه کنید2-برگها را روی چربی‌های اطراف شکم توسط یک دستمال بزرگ بپیچید3- به اندازه یک استکان بنزین روی برگها بریزید بطوری که مرطوب شوند4- با فندک یا کبریت برگها را آتش بزنید و چند
هشت لبخند نود و هشتچه حس عجیبی بود مرور کردن یک سال گذشته.خصوصا این یک سالی که آسفالت شدیم. و پیدا کردن لبخندهاش.این لحظات برام دوست داشتنی بودن:
- روز تولدم که مامان سفر بود و من پیش عمه خانوم بودم و برای عوض شدن روحیه ش آهنگ گذاشتم و با هم دست زدیم و رقصیدیم.- جوجه برام خاطره تعریف کرد از کوچولوئیای خودشو و باباش.- مامان زنگ زد و گفت جواب پاتولوژی بابا خوب بوده.- استاد تا چشمش افتاد به کارمون با هیجان به من و هدیه گفت شما کارتون عالیه!- وقتی بع
دیروز بعد از جلسه ی دوم کارآموزی تو بخش جراحی،ماشین گرفتم و مستقیم رفتم دانشگاه برای تمرین تئاتری که 
١٥و١٦ اسفند اجراشه:)
وقتی ساعت ٧:٤٠وارد خوابگاه شدم تقریبا بعد از ١٠،،١٢ ساعت پشت هم سرپا بودن .دیگه اون دختره نبودم که کلی غر و ناله داشت که گشنمه،خستمه،میخوام برگردم.
اون دختره بود که پای تصمیماش و حرفاش و انتخاباش مردونه وایساده! 
اونی که فهمیده مردش، حامی ش،مشوقش و یاری کننده ش خودشه:)))
امروز ٢٥ بهمنِ ٩٧در آستانه ی اون روزایی که ب
از صبح تا الان به نظرم یه روز طولانی میاد. هوا اینجا اینقدر گرفته است که جای سه بعد از ظهر فکر میکنی دم غروبه. هنوز منو مها نهار نخوردیم و منتظریم سیب زمینی سرخ بشه تا خوراک مرغ بخوریم. به شدت گشنمه. صبح زود بیدار شدم همون چهار یا پنج بود. وسطش البته یه چرتم زدم و بعدش با این که خیلی خوابم میومد نشستم کار کردن اما کلی کارم مونده باید بشینم پای کتاب تا تمومش کنم زودتر دوست ندارم اینقدر طول کشیدنشو. تازه حمومم رفتم خونه رو هم جارو زدم چیه هی اینور ا
من زیر ستاره کیوان به دنیا آمده ام .
سیاره ای که دورش را دیرتر از همه به پایان می رساند؛
سیاره ی مدار انحرافی و تاخیر ها.
والتر بنیامین
 
خب من نصمیم گرفتم کتاب سنگی بر گوری جلال ال احمد رو بخونم. خیلی وقت پیش خوندم حدودهای روزای اولی که این وبو ساخته بودم فکر کنم زمستون ۹۵ بود و این که فکر کنم سانسور شده بود. مطمئن نیستم تا قبل از پیاده روی تمومش کنم. اما تا امشب میخونمش دیگه. تا چی بشه. یه ذره کارامو کردم یه خورده هم گشنمه. چی بخورم؟ هوووف از صب
توجه؛ این پست حاوی جزئیات حوصله سر بر هست.حال ندارید، نخونید!
دیدین میگن مامانا شونصد تا دست دارن و بلدن همزمان کلی کار رو به صورت موازی پیش ببرن و ساپورت کنن؟امروز یه چشمه از این ویژگی رو از خودم نشون دادم! بعد از نیم چرتکی که بعدظهر داشتیم با نوای "مامان گشنمه، مامان گشنمه" پاشدم و سیب زمینی گذاشتم سرخ بشه و همزمان لباس های تو حیاط رو جمع کردم و هرکدوم رو گذاشتم سر جاشون و غذای جوجه ها رو دادم و تخم مرغ هاشون رو برداشتم و سیب زمینی ها که حاضر ش
خب اینم از تاریخ.
با اینکه امشب هیئت داریم و عکس حاج قاسم داره بهم از روی دیوارحیاط و توی بنر لبخند میزنه اما نمیتونم در برابر خواب مقاومت کنم.
ناهارم نخوردم .از ۱۱ بلند شدم رفتم کتابخونه دانشگاه بلکه بشه اونجا درس خوند.بوی سوسیس کالباس کابین بغلی هم یه جوووری بلند شدددده بووود که واویلااااا.میخواستم برم بکوبم تو دهنش بگم تو جلو در این تابلو رو نخووندی؟که ورود با غذا و خوراکی ممنوووع!؟!
گشنمه خوابم‌میاد.و داغونم.
.‌
خدایا ا
ساعت 5 صبح : 
سوهیون : وای چقد گشنمه .
سیلور  : وای منم 
تاتا : با سرعت بلند شدن از روی رختخواب- خب پاشین بریم تو آشپزخونه
رفتن توی آشپزخونه-
-روشن کردن چراغ
سوهیون : خب الان چی بخوریم بر و بچ ؟ 
تاتا : نون و پنیر و خیار و گوجه
سیلور : فکره خوبیه 
-خوردنه همزمانه ۱۲ تا خیار و یک گوجه 
-رفتن توی رختخواب و خوابیدن 
امروز امضای آخر رو هم گرفتم و الان مهندسم دیگه، مث همه ی آدمای دیگه. مهندسا از در و دیوارِ شهر بالا میرن. 
فردا یک شنبه هست. صبح واسه پرس و جو و گرفتن مدارک مورد نیاز واسه سربازی میرم دانشگاه. البته گزینه ی مطلوب خودم و اطرافیانم امریه گرفتن هست. که ممکنه جور بشه و شایدم نشه. 
دانشگاهِ عزیزم! سالی که ما اومدیم یه برهوتِ محض بود. کم کم و کم کم بهش رسیدن و الان کلی ترگل ورگل شده، کلی فضای سبز، کلی سازه ی جدید و. . ولی به شخصه عاشقِ همون تمِ خشک و برهو
امروز ساعت چهار بیدار شدم اما نتونستم کار کنم. و خوابم برد اصلا دست خودم نبود. دوباره تا همین ظهر خوابو بیدار بودم اخرش زدم تو سرم که بیدار بشم صورتمو شستم اب یخ خوردم و الانم رفتم بیرون که هم خرید کنم هم راه برمو یه بادی به کله ام بخوره. اومدم خونه جامو جمع کردم که دوباره ولو نشم پنجره رو هم باز کردم هوا عوض بشه و خونه از اون گرمی در بیاد الانم نشستم پشت میزم تا روزمو ساعت حدود یک ظهر شروع کنم. میدونم دیره اما واقعا خوابیدنم چه دیروز و چه امروز د
واقعا من چی ام؟ یک عالم دلتنگی برای کلی آدم. خوابم نبرد. چمدونم رو برای هدف بیهوده ی پیدا کردن دوربین کامپکتم آوردم پایین و فکر کردم وقتی اول سال میومدم هیچوقت فکر میکردم این آخرین باریه که میام اینجا و عموم زنده ست؟ و یا چهار سال پیش که اومده بودم و عمو بود دلم براش تنگ شده.امروز باید برم سر خاکش نمیشه اینجوری با این دلتنگیش موندن کاش گوشیم سالم بود و میشد با اسنپ رفت و برگشت. 
در کشو رو باز کردم که شاید دوربین اونجا باشه. با اینکه میدونم نب
در حالیکه باز تا صبح بیدار موندم، تصمیم گرفتم 6 صبح برم حموم و بعد از شامپوهای جدیدم استفاده کنم و فکر کنم چرا هیچ خوراکی ای تو خونه ندارم و چقدر حال ندارم فردا برم بیرون و چقدر گشنمه اصلا. بعد یه قبای نخی سفید و رنگی رنگی پوشیدم و بادوم زمینی خوردم و بعد حوله رو پیچیدم و برگشتم در تخت و فکر میکنم کاش گوشیم زودتر برسه چون با لپ تاپ وصل شدن به اینترنت واقعا سخته و اصلا هم اینترنتم از E بیشتر نمیشه.
بهرحال
میخوابم و نه با این امید، که فقط با این آرز
سلاااااام سلااااااااام سلااااااااام سلااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که امروز صبح هشت بلند شدیم و صبونه خوردیم و ده با گل پسر راه افتادیم سمت تهران، رفتیم تعاونی پیمان اینا و پیمان رفت یه خرده پول جابه جا کرد و اومد برگشتیم کرج و رفتیم جلوی پاساژی که آقای میر.محسنی اونجا مغازه سکه .فروشی داره پارک کردیم و من موندم تو ماشین و پیمان رفت چندتایی سکه بخره (امروز اولین روزی بود که بعد از تعطیلات کرو.نایی میر.محسنی اینا باز کرده بودند) رف
خب، سلام! نماز روزه ها قبول!.خیلی رو انتخاب عنوان وقت نذاشتم چون هم گشنمه هم به نظرم آدما عوض میشن دیگه.یعنی خودم شخصا اونقدری عوض شدم که دیگه به این مرحله میرسه نیام کن فی کنم وبلاگ رو! خیلی م وسواس به خرج ندم سرش:پی
تعطیلات چرا؟ چون ممکنه یه روزی هوس کنم برگردم یه خاکی ازش بگیرم، کی؟ خدا داند! اما فعلا چیزیکه ازش مطمئنم اینه دفترش رو بستم کش دفترم انداختم!
حالا من نه نویسنده بودم نه وبلاگ نویس (به معنی وبلاگ نویسی واقعا!) اما نوشتن؟ قطعا م
۳۸۰۰ متر باغ ویلا با مجوز در شهریار
کد این ملک در سایت اندیش ملک 479 می باشد .



باغ ویلا به مساحت 3800 متر دارای 150 متر ویلای شکیل و سکو خورده در شهرک ملارد ویلای شمالی با امکانات زیر به فروش می رسد :
انواع درختان بارده میوه ، با محصولی فوق العاده ، سهمیه آب کشاورزی و آبیاری قطره ای 
ملک به صورت دو بر بوده و قابلیت دو قواره شدن را دارا می باشد .
آلاچیق ، استخر ، برکه و آبنما از دیگر امکانات موجود در این باغ ویلا می باشد .

تمام فایل های باغ ویلا در ملار

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها