نتایج جستجو برای عبارت :

کاش بتونم فراموش کنم

تنها نه انتظار، فراموش مان شدهتنهایی نگار، فراموش مان شدهدر سردی گناه چنان منجمد شدیمبرگشتنِ بهار، فراموش مان شدهاز بس گناهکاری ما را عیان نکردالطاف پرده دار فراموش مان شدهآخر چرا تشرف شیخ بهایی و.فرزند مهزیار، فراموش مان شده؟!در اوج مشکلات، فراموش مان نکرددرد است اینکه یار، فراموش مان شدهبر هر که رو زدیم، حقارت کشیده ایمهر وقت مُستجار فراموش مان شدهطوری فریب خورده ی این زندگی شدیمسختی احتضار فراموش مان شدهاز برکت دعای امام زمان مانغم
امروز 
امروز ساعت 7 و نیم شب کاری انجام دادم که به خاطرش بسیار شرمنده ام . از دست خودم ناراحتم . چون برام ساعت 1 نصفه شبِ آخرین روز اسفند سال 97 رو یاداوری کرد 
و چقدر که حالم بد شد 
خودم رو هیچ وقت نمی بخشم 
فقط کاش بتونم دوباره فراموش کنم
این روزها اصلا باورم نمی شود که دلش برایم تنگ شود.تماس نمی گیرد، جواب پیامک نمی دهد. وقتی جواب می دهد بی حوصله است.
کاش بتونم ازش دل بکنم قبل از این که آسیب بیشتری ببینم.
 
+ حتی این آخر سالی هم تلاشی برای بهبود رابطه مان نمی کند و فقط هر وقت تنهاست و بی حوصله و. حرف می زند، امازودتر از آن چه فکرش را بکنید فراموش می کند.
کاش وقتی می‌دونم حالت خوب نیست حالت رو بدتر نکنم با حال خراب خودم.
کاش می‌شد یه‌شبه فراموشت کنم. بعد وقتی پیام می‌دادی، می‌گفتم شما؟».
دروغگوی خوبی هم نیستم که بتونم نقش بازی کنم، که بتونم تظاهر کنم واقعاً یه‌شبه فراموشت کرده‌م.
اثر آیدین رحیمی پورآزاد ، نشر حرفه نویسنده
این یه کتاب عکس هست که همراه با متن اومده من خیلی دوست دارم این کتاب عکسامو دلم خواست دوباره ببینمو بخونمش. خیلی دلم میخواد منم کتاب عکس بتونم برای کارام چاپ کنم اما با این گرونی و این وضع مالی که دارم فکر نکنم هیچوقت بشه :/ کلا فکر نکنم بتونم کارامو نمایش بدم :/ خدا کنه امسال فلسفه قبول بشم بعد بتونم برم سر کار حتما. باید حسابی براش وقت بذارم. از همین اولش. امیدوارم همه چی خوب پیش بره. 
ولی فک نکنم بتونم هیچوقت باهاش کنار بیام . 
و هیچوقتم فک نکنم بتونم یادبگیرم که در برابرم ساعتها و روزها و سالهاییه که من کاملا داغونم و هیچی نمیتونه این حسو عوض کنه :/ نه دوس پسر جدید :/ نه دکتر ،نه غذا ، نه مواد ، نه .‌‌ ولی من به خدا اعتقاد دارم :/
پی نوشت: حالا مگه چه اتفاق بزرگی افتاده?:/ هیچی ، فقط از قیافه گرفتن یه بچه گربه عصبانیم بیبی ://
کرونا ویروس بالاخره به ایران رسید و خیلی متاسفم که نمیتونم به خیلی از رویاهام برسم. امیدورام بتونم از این بلایا هم جان سالم به در ببرم تا حداقل بتونم آخرین آرزو یا هدف م رو اجرایی کنم.
شاید این موضوع یک بهانه خوب بود تا بتونم زودتر سر و سامانی به آرزوهای ناتمام زندگی م بدم و برای رسیدن بهشون برنامه ریزی مجددی داشته باشم. 
برسیم به اصل موضوع که برنامه ریزی برای برآورده کردن یکی از آرزوهای بزرگ‌م یعنی سایکل تورسیم‌ه. البته خیلی دوست داشتم قای
فراموش کردی 
 
قول و قرارا رو فراموش کردیگذشته رو فراموش کردی
مگه همه دردت این نبود که چطور پدرت گذشته رو فراموش کرده؟گذشته ای که تو لحظه به لحظه به یادش هستیدلت میگیره. بغض میکنی. گریه میکنی
 
پس اینو باید بفهمیکه گذشته فراموش کردنی نیست
 
چون گذشته ست، که امروز ما رو میسازه
 
منتاوان اعتماد به گذشته رو پس میدمو توحتی حاضر نشدی سر حرفات بمونی
 
 
و من در همه حال سعی میکنمشاکر خدا باشم .
ولی یکی دیگه از دلایلی که دوست دارم نقاشی کنم اینه که من با کلمات نمیتونم سر و کله بزنم
همیشه یه چیز تو ذهنمه و یه چیز دیگه از دهنم میاد بیرون و یا اصلا نمیتونم چیزی بگم و نوشتنمم خوب نیست. نمیتونم یه جمله ی درست و حسابی بسازم.
دوست دارم بتونم احساسات و حرفامو بکشم، رو کاغذ بیارم، رنگ بپاشم روشون
دوست دارم بتونم حالت های بدن و چهره رو خوب دربیارم تا به بقیه بفهمونم من( یا اون کاراکتره) چه احساسی داره
میخوام یه منظره رو اونقدر خوب بکشم که بتونم ا
امروز روز نویسنده است. به استادم پیام دادم خیلی دلم تنگ شده بودو بهش تبریک گفتم اصلا جوابمو دادن بال در آورد. چقدر دلم میخواد منم مثلش بشم. کاش همیشه سلامت باشه کاش بتونم همه زحماتشو جبران کنم و خوشحالش کنم. یعنی میشه؟ خلاصه که کلی خوشحالم. کاش منم بتونم یروزی نویسنده ی بزرگی بشم. مثل استادم باشم. 
 اینکه براستی فراموش شوی
یا اینکه تظاهر کنند فراموش ات کرده اند ؟
هیچکدام البته !
بدتر این است که خودت خودت را فراموش کنی اما تظاهر کنی که سخت به یادت خودت هستی .
بگذار دیگران هر چقدر دلشان میخواهد فراموش ات کنند !
باور کن هیچ توفیری نه به حال زمین دارد و نه به حال تو !
روح وحشی
+هر وقت یاد گرفتی که خودت رابه یاد بیاوری آنوقت دیگران حتی اگر هم بخواهند  نمیتونند فراموش ات کنند . 
امروز برام روزی فراموش نشدنی بود، به یقین ایمان دارم که محبت قفلها رو باز میکنه. محبتی که امروز با پیدا کردن دوستان چینی ام در من ایجاد شد، وصف ناپذیر بود. چنان غرق صحبت با اونها بودم که متوجه گذر زمان نشدم و خیلی زود زمان جدا شدن فرا رسید. بی تردید لی و چین وی نصفی از وجود منو با خودشون بردن، تا زنده هستم هیچ وقت در آغوش گرفتن لحظه آخر را فراموش نمیکنم. اصفهان و شیراز برای من خاطرات لی و چین وی را تا همیشه به یادم خواهد انداخت. از صمیم قلبم برای
این روزا بیشتر از هر چیزی به خودم و زندگیم اهمیت میدم، از روز تولدم ناخواسته شروع کردم به تغییر، چه از نظر افکار و عقاید، چه از نظر سبک زندگی و ظاهر و سرگمی ها و خیلی کارهای دیگه. 
این روزا هر کی حال و احوالم رو میپرسه میگم که خرسندم! چون واقعا هم همینه. امیدوارم بتونم این مسیر رو ادامه بدم، امیدوارم بتونم خودم و زندگیم رو ارتقا بدم.
امروز جمعه ی اروم و بدون دغدغه ای بود، از اخر هفته بسی لذت بردیم ❤️❤️
خدایا!میدونم خودم که تو این دو هفته باید تلاش بیشتری می کردم. باید زحمت بیشتری می کشیدم. میدونم نتونستم شکر نعمتت رو به جا بیارم.
تسلیم!
خدایا! ولی بذار امشب و فرداشب بتونم خودمو برا مهمونیت آماده کنم.
این دفعه هم بگذر از سر تقصیرات من سر تا پا گناه .
شیرینی عفوت رو بهم بچشون. بذار دوباره بتونم برا نمازشب بیدار شم.
خدایا . .
یه وقتایی دلم می‌خواست فقط یه لحظه، فقط یه لحظه ناچیز بتونم ذهن آدما رو بخونم. اون وقت دیگه اون لحظه ناچیز نبود برام. باور کن، باور کن همون یه لحظه برای بقیه زندگیم کافی بود. اهمیتی نمی‌دم که چی می‌فهمیدم، فقط لازم بود که یه لحظه بتونم ذهنا رو بخونم. فوقش می‌فهمیدم که توهم زدم. تهش این بود دیگه! از بلاتکلیفی که بهتر بود. 
از وقتی علی معلم چند روز قبل از منتشر شدن پیام تبریک سال نوش فوت شد ، من یه جورایی از پیش پیش فکر کردن به سالِ جدید می ترسم. راستش کلن از اسفند می ترسم. اسفند که می شه، انگار صدای نفسای مرگو دمِ گوشم می شنوم. از مردن می ترسم.اما یواشکی از این حسا ؛ چند روزه دارم به این فکر می کنم که واسه سال جدید چی دلم می خواد؟ دلم می خواد نمیرم.دلم می خواد نترسم. دلم قرص باشه. احساس امنیت کنم. خودم و هیچ کدوم از وسایلم مریض نشیم و اگر شدیم بیمه هزینه ی درمانمونو پر
1- چندتا کتاب بنویسم که از اعماق وجودم عاشقشون باشم و چندتا نمایش نامه شاید.2- یه روزی بالاخره بتونم برم ویولن یاد بگیرم و بنوازم
3- رشته ی ادبیات نمایشی رو بتونم بخونم
4- با دوستای مجازیم، واقعی بشیم و با هم بریم اینور و اون ور
5- یه تئاتر خوب ببینم
6- یه روز بتونم یه سریا رو هک کنم
7- یه اسب داشته باشم
8- یه کافه کتاب بزنم با میز و صندلیای چوبی
9- همه ی کتابایی که می خوامو بخونم
10- آخریشم اینه که به آرامش و حس خوب برسم:)
+ دعوت می کنم از ریحون، یاسمن مجید
بیاین زندگی رو طور دیگه ای بچرخونیم
یه دوستایی داشتم ابتدایی که خیلی دوسشون داشتم بعدش مجبور شدم ازشون جدا شم الان ازشون خبر دارم منتها هیچ وخ صمیمیتمون مث قبل جدا شدنمون نشددوستای مدرسه راهنمایی ام همینطوری دوستای دبیرستانمم همین طوریولی من دلم اون روزا رو میخوادش! ولی الانو نمیخاد و الان نمیخام باهاشون ارتباط داشته باشم ینی ارتباط اینطوری مونو اصلا دوست ندارم! مث یه نفر دیگه و یه نفر دیگشون. اصلا سر چی اینطوری باهم بد شدین؟! ش
امروز زور خودمو برای خوندن زدم. وقتِ گزارش‌کار دادنم به بنی گفتم استارت زدم که از اون حالِ صفری بیام بیرون، و امیدوارم فردا بتونم حتی شده همینقدر بتونم بخونم. چون اگر کم‌کم هم کاری رو انجام بدی ولی پیوسته، خیلی نتیجه‌ی جالبی داره. خیلی خوشحالم که دیگه خصلتِ کمالگراییِ مخرب رو ندارم. خوشحالم که تلاش میکنم آدم صفر و صدی نباشم. و همه رو ممنونِ این مرد هستم. روز معلم هم بخاطر همین دوتا ازش تشکر کردم و تبریک گفتم.
باید فراموش کنم یه سری چیزها رو. یه سری چیزهای مستمر که یه زمانی خیلی مهم بودن. 
وقتی مقدمه ی یه فراموشی فراهم باشه، کم کم آدم میتونه فراموش کنه. میتونه فراموش کنه. همین مهمه. این که بشه فراموش کرد. چون باید بشه.
امروز نسبتاً زود بیدار شدم و خوبه، الان خسته‌م. یه مقدار ریگ روان میخونم و کم کم کم کم میخوابم.
شیر رامک عالیه، بقیه ی شیرا گُهن (شاید میهنم بد نباشه. یه مدته نخریدم یادم رفته).
 
حساب کردم یه طول استخر تقریبا باید دو ونیم برابر عرضش باشه. یعنی برای این که بتونم راحت و بدون کم آوردن ۲ تا طول برم باید بتونم ۶ تا عرض رو بدون توقف طی کنم. خب الان ۳ رو عالی میرم و این یعنی مسیر طولانی ای در پیشه!
دیروز بعد از مدت ها، استخر حسابی خلوت بود و با اجازه ناجی، ۶ تا طول رفتم ولی چنان خسته شده بودم که انگار دیگه تو پاهام حسی نبود. 
دوست دارم زندگی رو، خصوصا شنای گوگولی :))
اوتقد تنبلی کردم که خدا میدونه 
یه عالمه درس عقب مونده دارم
که اصلا نخوندم چه برسه به مرور 
فقط باید تلاش کنم که پاس شم 
واقعا رسوایی به بار میاد
باید فقط این ۱۰-۱۲ روزو بخونم
من ادم روزای سختم 
باید بتونم تا امتحان سیب سبزارو دوبار بخونم تستای میر و گزینه برترم بزنم. 
میدونم وقت کمه اما این ۱۰-۱۲ روزو اصلا نمیخوابم 
بایر خواب ب من حروم شه. 
اقاااا هر کی این پستو دید برام دعا کنه بتونم بخونم و پاس شم.
خدافظ
اینکه از اول شروع کنی توی کارهای کوچیک راحته ولی توی ابعاد بزرگتر به طرز وحشتناکی سخته؛ اینکه بتونی همه ی درد ها و سختی هارو پشت سرت بذاری و نذاری وقت هایی که حالت دگرگونه و یادشون میفتی بهت غلبه کنن و بهم بریزنت. 
برای اینکه بتونم دوباره شروع کنم لازم دارم از حرف زدن های توی ذهنم خلاص بشم که دست از سرم بردارن که بتونم اصل کاری هارو ببینم.
هرچی داشته باشیم و هرچی که میلم بکشه و بتونم بخورم، غنیمته! حالا غذای رستورانِ دانشگاه باشه یا پفک یا غذای مامان پز.
ولی عذاب وجدان داره میکشتم.! همش تو ذهنم رژیم های بارداری و توصیه های غذایی طب سنتی و جدید و اسلامی میاد. :(
خدایا قول میدم خوب بشم از ماه ۴. اون موقع که بتونم درست غذا بپزم و بخورم. میشه الان مسامحتا تاثیر نداشته باشه.؟ :(
این روزها اتفاقات جدیدی برایم رقم میخورد. گم میکنم، همه چیز را گم میکنم، قبلا فقط خودم را گم می‌کردم اما حالا حتی کلید برق اتاقم را گم می‌کنم.
دستم را روی دیوار سرد اتاقم می‌کشم و دنبال برجستگی کلید برق می‌گردم، اما بعد از چند ثانیه میبینم کلید همانجاست روی دیوار روبه‌رویی کنار در ورودی. فراموش میکنم که حالا دقیقا کجای خانه ایستادم و چند ثانیه برای پروسس کردن و بازیابی خودم وقت میخواهم. 
احساس میکنم سوت استارت بیماری آایمر را درون مغزم
برای امسالم باید چندتا هدف‌گذاری داشته باشم؛ 
حداقل ۲۰ تا کتاب بخونم ~ در زمینه اخلاق و رمان حداقل ۳۰ درصد باشه.
در مکالمه انگلیسی و دایره‌ی لغات پیشرفت محسوسی داشته باشم.
آلمانی هم بتونم مکالمات ساده داشته باشم. ~ اولویت نیست.
حداقل یدونه سیستماتیک ریویو و یا دوتا ارجینال آرتیکل مشارکت داشته باشم.
کاهش مصرف گوشت
~ اگه بتونم تمرین ریاضی و نوروساینس
اره من بالاخره توى چالش شرکت کردم
گفتم شاید براتون جالب باشه
ده کارى که مى خوام قبل مردنم انجام بدم:1.بتونم به اندازه ى یه سال یا بیشتر بخوابم کامل بدون هیچ بیدار شدنى-_-2.بتونم بدون اینکه نگران باشمو استرس داشته باشم که مامان اینام بدونن بى تى اسو نگاه کنم(برنامه هاشون و کنسرتاشون و هرچى که بهشون مربوطه)3.تنها زندگى کنم بدون هیچ استرسى و یه تخت داشته باشم با کلى متکا که بغلشون کنم:/و بخوابم4.بتونم از همه ى غذا ها بخورم بدون اینکه بدم بیاد.5. ق
سلام .وقت تون یخیر عزیزان !!
من این مدت هر طوری که شد با اراده یا بی اراده درسمو پیش بردم .
اما الان واقعا تمرکزم صفر شده و انگار دیگه نمیتونم
کسی هست راهی داشته باشه که بهم بگه تا من این ۶۰ روز رو هم بتونم ادامه بدم ؟؟؟
واقعا دیگه میل ندارم درس بخونم. اعصابم خوردشده
گاهی فراموش میکنم این زمانی که دارم الکی از دست میدمش همونایی هست که بعدا حسرتشو خواهم خورد
——-
انگیزه دارم ولی یه راه میخوام مثل حبس کردن تو اتاق یا هرچی که بتونه منو وادار ک
بی دلیل غمگینم.
و همچنان نمیتونم درست کار کنم و دستم به کارکردن نمیره. بیا بهم بگو قراره برام اتفاق خوبی بیفته. خیلی زود. شاید دلم خوش بشه. همه اهدافم دور به نظر میرسن حتی شاید دیده نشن. نمیتونم هیچکار کنم دلم میخواد فقط بشینم و نگاه کنم. به هیچی فکر نکنمو فقط به یه نقطه خیره بشم. و سکوت تمام ذهنمو بگیره. تا حالا امتحانش کردی؟ فقط اینجوری میتونی ذهنتو ساکت کنی تهی کنی از کلمات. کار سختی اما ارامش بخشه. حداقل برای من. کمک میکنه ناراحتیمو فراموش
سال بعد همین موقع هرکجا که هستی
 من» فراموش نکن چه کشیدی 
فراموش نکن چشم هایت میسوخت
فراموش نکن از بی  خوابی نفس کم می اوردی
فراموش نکن مجبور بودی غذا نخوری تا خوابت نبرد 
فراموش نکن چه کشیدی 
راه درازی امدی وقت جا زدن نیست
هرجا هستی همین الان بلند شو 
نمیدانم کجایی نمیدانم چه میکنی 
گرم است سرد است 
اما میدانم جراغی سوسو زن درون تو  است که هرگز خاموش نمی شود
فقط کافیست حرارتی به ان بدهی تا شعله ور شود و تمام جانت را بسوزاند 
تا بایستی. 
شع
از دست رفته‌م
یک خط‌کش تازه برای خودم در نظر گرفتم که همچین قشنگ راه نشون میده. نه اینکه خط‌کش تازه ساخته شده باشه یا تازه دستم رسیده باشه، من تا حالا ندیده بودمش. خط‌کش قبلی خودم زحمتش زیاد بود، آدمای خیلی زیادی رو خط‌خطی کردم باهاش. آخه هیچ آدمی دقیقا اندازه‌ی خط‌کش من نمی‌شد. اذیت می‌شدم که "ای بابا! این چه وضعه؟ چرا همه کج‌وکوله‌ان؟"، الانم درسته ازش خسته شدم و می‌خوام عوضش کنم، ولی در حد یه آرمانه برام که بتونم عملیش کنم. یعنی بشه ر
خداروشکر اوضاع زندگی شخصی اروم شده
گذاشتم یه کم بگذره ببینم ثبات پیدا میکنه یا نه
واقعیتش در شرایط بد هم صبر میکنم اگر طول کشید اینجا مینویسم
 
اوضاع کار هم تقریبا مثل قبله
چند تا پروژه رو از دست دادیم که طبیعی هستش
 
این روزها که شرکت نمیرم، به شدت با خودم درگیرم
اینکه بتونم با کیفیت وقتی که شرکت میرفتم کار کنم
واقعا کار توی خونه سخته
 
خیلی اراده میخواد
خیلی خیلی زیاد اراده میخواد
 
اگر بتونم توی خونه مثل شرکت کار کنم، یه قله بزرگ توی زندگی
الف. سلام.  می‌بینم که چه‌قدر نزدیک شده‌ام به رویاها و آرزو‌ها. امّا این نزدیکی شاید به سبب این باشد که من از دیوار مقابل‌م بالا رفته‌ام. حالا لبه‌ی پرت‌گاه‌م. به سوی خوش‌بختی را نمی‌دانم. همه‌چیز شبیه تهِ فیلم‌های ایرانی دارد به خوشی میل می‌کند و این مرا می‌ترساند. تعارف ندارم، من آدم بدبینی هستم. و حالا همه‌چیز به شدّت مشکوک می‌نماید. امّا چه باید کرد، چشم‌ها را بست و پرید؟ از این ارتفاع؟ به کدامین سو؟ پاهای‌م می‌لرزد. قلب‌م ا
به اُمید اون روز که برای لاک زدن ناخن هام وقت داشته باشم.
به امید اون روز که بتونم بعد ماه ها برم خرید.
به امید دیدن دوباره ی جنب و جوش آدمها.دیدن حیاط خونه.دیدن رُشد گلهایی که مادرم کاشته.
به امید روزی که دوباره بتونم برم آرایشگاه.
به امید روزی که وقت کنم توی سررسید روزانه هام چند خطی بنویسم.
به امید شبی که با آلارم گوشی نخوابم و صبحی که با صدای گوش خراش این لعنتی بیدار نشم.
به اُمید رقص و پایکوبی دور آتشی که خروار خروار جزوه هایی که تا م
نامه ای واسه ده سال اینده خودم نوشتم به این فکر کردم که فایل و رمزش رو واسه کسی بفرستم تااگه خودم یادم رفت رمز یافایل رو یاداوری کنه بهم. ولی هرچی ادمای زندگیمو بالاپایین کردم دیدم هیچکس نیست که بتونم بگم به طور قطع تا ده سال دیگه توی زندگیم حضور داره. و هیچکس نیست بتونم بگم که اگه حضور هم داشته باشه بازهم باهاش همین سطح رابطه رو داشته باشم.ازین همه پوچی بین روابط ادما دلم گرفت._
‏ما فراموش کردن رو فراموش کردیم.با اینکه فراموش شدیم، فراموش نکردیم‌
 
‏مردم واسه تصوراتشون از اشخاص، بیشتر از خودِ اون فرد ارزش قائلن.خیلی‌وقتا ما اون تصور رو از دست میدیم نه خودِ اون شخص رو. 
سعادت و لذت سرابی‌ست که فقط از راه دور قابل رویت است و هنگامی که به آن نزدیک می‌شویم ناپدید می‌گردد. در عوض، رنج و درد واقعیت دارد و خود مستقیما نماینده‌ی خویش است و نه به وهم نیازی دارد نه به انتظار. 
 
با من از روابط اجتماعی حرف نزن‏من همونیم که
یادم خدا فراموش !
مثل بازی یادم تو را فراموش» .  خدا آدم را امتحان می کند به شادی و غم تا کم کم بفهمیم کجاها خدا را فراموش می کنیم خدا انقدر این بازی را تکرار می کند تا از نقاب بازی عبور کنیم و دل آنسوی ماجرا را ببیند و در هر ماجرایی یادمان باشد که خدا با ماست !
به نام او.
امروز با محمد رفتم پیش مشاورش و فهمیدم خیلی بی حوصله تر از اونم که بخوام دوباره به کنکور فکر کنم.
واقعا این بی صبری از کجا میاد؟
همیشه دلم میخواست یه آدم صبور و قوی و محکم باشم که در مقابل مشکلات نلرزه و همه بتونن بهش تکیه کنن!
کاش بتونم یه مادر قوی باشم.
این چند روز هوا گرم بود و کسل کننده و منم مدام فیلم میبینم و کم کم چشم هام دارت اذیت میشن!
حرف های کمتری برای گفتن به دوست هام دارم و همه سرشون به کار خودشون گرمه و کسی احوال مارو نمی

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها