نتایج جستجو برای عبارت :

پیرزن رفت به گردش پیرمرد گرفت کردش پیرزن گفت چه پیرمgo

پيرمرد هر روز در صف نانوایی منتظر او بود سر ساعت از انتهای کوچه باریک دستمال پارچه‌ای بدست پیدایش می‌شد صدای کشیده شدن پاشنه کفش‌های فرسوده  و چادر رنگی که مدام توی صورتش می‌کشید زیباترین عاشقانه دنیا بود برای پيرمرد، ،،،پیر مرد مدام نوبتش را به بقیه می‌داد تا نوبت پیر زن در صف زن‌ها برسد وقتی زن   نانش را می گرفت پيرمرد هم یک  دانه نانش را به دست می‌گرفت و آرام به دنبال پيرزن به راه می افتاد . مدت‌ها بود که پيرمرد احساس خوبی نسبت به پیر
ملاقات با خدا
پيرزن باتقوایی در خواب خدا را دید ؛ به او گفت : خدایا ، من خیلی تنها هستم . آیا مهمان خانه ی من میشوی » ؟ خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد آمد . پيرزن از خواب بیدار شد ؛ با عجله شروع به جاروکردن خانه کرد ؛ رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی را که بلد بود ، پخت . سپس نشست و منتظر ماند . چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد . پيرزن با عجله به طرف در رفت و آن را باز کرد . پشت در پيرمرد فقیری بود . پيرمرد خواست تا غذایی به
پيرزنی در خواب خدا رو دید و به او گفت:خدایا من خیلی تنهام، مهمان خانه من می شوی؟! خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش می رود.پيرزن از خواب بیدار شد و با عجله شروع به جارو زدن خانه اش کرد!رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود رو پخت.سپس نشست و منتظر ماند.چند دقیقه بعد درب خانه به صدا در آمد.پيرزن با عجله به سمت در رفت و اون رو باز کردپيرمرد فقیری بود، پيرمرد از او خواست تا به او غذا بدهدپيرزن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در
داستان/ پيرزنی برای سفیدکاری منزلش کارگری را استخدام کرد. وقتی کارگر وارد منزل پيرزن شد، شوهر پیر و نابینای او را دید و دلش برای این زن و شوهر پیر سوخت.اما در مدتی که در آن خانه کار می کرد متوجه شد که پيرمرد انسانی بسیار شاد و خوش بین است. او درحین کار با پيرمرد صحبت می کرد و کم کم با او دوست شد. در این مدت او به معلولیت جسمی پيرمرد اشاره ای نکرد.پس از پایان سفیدکاری وقتی که کارگر صورت حساب را به همسر او داد، پيرزن متوجه شد که هزینه ای که در آن نوش
پیر زن با تقوایی در خواب خدا را دید و به او گفت: خدایا، من خیلی تنها هستم، آیا مهمان خانه من می شوی؟ خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد آمد. پیر زن از خواب بیدار شد، با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد. رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی را که بلد بود، پخت. سپس نشست و منتظر ماند. چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد. پيرزن با عجله به طرف در رفت و آن را باز کرد. پشت در پيرمرد فقیری بود. پيرمرد از او خواست تا غذایی به او بدهد. پيرزن با
نقل است که شیخ گفت: وقتی در بادیه می‌رفتم مجرد پيرزنی دیدم که می‌آمد. عصابه‌ای بر سر بسته و عصایی در دست گرفته. گفتم مگر از قافله باز مانده است! دست به جیب بردم و چیزی به وی دادم که: ساختگی کن تا از مقصود بازنمانی.»
پيرزن انگشت تعجب در دندان گرفت و دست در هوا کرد و مشتی زر بگرفت و گفت: تو از جیب می‌گیری؟ من از غیب می‌گیرم.»
این بگفت و ناپدید شد. من در حیرت آن می‌رفتم تا به عرفات رسیدم. چون به طواف گاه شدم، کعبه را دیدم گرد یکی طواف می‌کرد. آنجا
پیر زن با تقوایی در خواب خدا را دید و به او گفت: خدایا، من خیلی تنها هستم، آیا مهمان خانه من می شوی؟ خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد آمد. پیر زن از خواب بیدار شد، با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد. رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی را که بلد بود، پخت. سپس نشست و منتظر ماند. چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد. پيرزن با عجله به طرف در رفت و آن را باز کرد. پشت در پيرمرد فقیری بود. پيرمرد از او خواست تا غذایی به او بدهد. پيرزن با
مگر میشود کسی اینقدر چندش و تهوع آور باشد که با دیدنش حالت خراب و خرابتر شود؟! کسی که نبودنش بهتر از بودنش است و همچنان نفس میکشد و زنده است‌ کسی که فقط خودش را بخواهد و خودش را ببیند.
 چهارسال است که به بهانه ی خانه سازی، پيرزن را دق داده است. چهارسال است که فرزندانش یک جا نتوانسته اند در خانه ی پيرمرد دور هم جمع شوند و با هم بنشینند زیرا اتاق موقت مسی اشان ظرفیت سه نفر را بیشتر ندارد. چهار سال است در اتاقی که من نامش را طویله گذاشته ام‌ نه
حال پيرزن اصلا خوب نیست. سرطان بعد یکسال درمان و خوب شدن موقت دوباره با بهونه های مختلف خودنمایی کرد تا بالاخره همه ی بدنش رو گرفت. خودشم میدونه این روز ها روزهای اخرشه . ذکر مواقعش هوشیاریش اینه خدایا ببخش و ببر. گرچه این ذکر حال بقیه رو میگیره اما خب حقیقتش رو تقریبا همه قبول دارن.
رفتیم ملاقاتش . چیز قابل ذکری ازش باقی نمونده بود. مامان ته مونده هوشیاری پيرزن رو به چالش میکشید . 
اینو میشناسی؟ حالت بهتره ها! و منتظر پاسخی میموند ازش. و او
داستان کوتاه: گنجشک گریان شد بر در سوراخ ساختمان که لانه اش بود نشست و گریان گفت خدایا تا به کی ما دود بخوریم ما همه خواهیم مرد تا کی آب گند جوب خدایا تا کی با هزاران زحمت نان خشکی بدست آوریم وقتی نانوایی ها بسته شد و همه خوابیدند و ظهر شد از دوری مردم خبیث که فقط به فکر خراب کردن دنیای خویشند نانی بدست آوریم گریان بود و می نالید و جیک جیک میکرد و میگفت ما همه خواهیم مرد انسان ها همه ما گنجشک های شهر را  خواهند کشت تا اینکه خوابش برد و میدید در خ
روزی روزگاری در یکی از شهرهای بزرگ این جهان پيرزنی بدعنق و ناسازگاری زندگی می کرد. مردم شهر آن را تارک دنیا خطاب می کردند. او را به بدنامی و بدخلقی یاد می کردند. پيرزن از بدیومی روزگار ناخوش احوال شد و نیازمند دکتر و دوا و درمان، اما به دلیل آنکه با هیچ یک از همسایه ها و اهالی شهر رفتار درستی نداشت، هیچ کس در خانه پيرزن را نمی کوبید تا از او خبری بگیرد. پيرزن در تنهایی خود درد کشید و سوخت و ساخت، تا بار و بندیلش را بست تا خود به فکر چاره ایی برای خ
سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم.خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا .می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه.تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!!!
گفتند این پيرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیمپيرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم

ادامه مطلب
نشسته‌ام
توی خانه یکی از پيرزن‌های فامیل و چای می‌خورم. طعم عجیبی در چایی‌اش می‌زند توی
ذوق. چیزی بین بی‌طعمی و تلخی. سخت می‌شود فهمید که مشکل از چایی است یا از پيرزن؛
یا از ترکیب جفتشان. شاید مشکل از کهنگیِ چای‌های بلااستفاده خانه پيرزن است. کسی
چه می‌داند. در خانه پيرزن‌های تنها، کلی چیز وجود دارد که سال‌هاست هیچ بشری جز
خودشان به آن‌ها نزدیک نشده. مثل شکلات‌هایی که ده دوازده سال از تولیدشان می‌گذرد
و کسی نبوده که آن‌ها را بخورد و ن
قصه مهمانهای ناخوانده
 
پيرزن مهربانی بود که در کلبه ای کوچک زندگی می کرد و کسی را نداشت. یک شب هوا سرد شد و باران شروع به باریدن کرد. پيرزن خواست بخوابد که کسی در خانه اش را زد.
پيرزن گفت: کیه کیه در میزنه؟ صدائی گفت: سگ هستم. هوا سرد است جائی را ندارم، بگذار امشب پیش تو بمانم. پيرزن در را باز کرد و دلش سوخت و گفت: بیا تو.
ادامه مطلب
یک زن پیر سه مرغ دارد که روی هم رفته سه تخم در سه روز می گذارند. یک روز که مثل این روزهای ما تخم مرغ گران می شود او تصمیم می گیرد که ۱۲ مرغ بخرد تا تخم های بیشتری گیرش بیاید. این پيرزن پس از ۱۵ روز چند تخم مرغ خواهد داشت؟ 
جواب ها بعد از ظهر تایید میشه 
 روزی روزگاری در زیر آسمان آبی کلبه ی قشنگی بود که پيرزن مهربانی در
آن زندگی می کرد . پيرزن همیشه تنها بود . او روزها به کارهای خانه اش
رسیدگی می کرد و شب ها هم چون از تنهایی حوصله اش سر می رفت خیلی زود می
خوابید. یک شب آسمان ابری شد و باران تندی گرفت . پيرزن تنها که خیلی از
کارهای روزانه اش خسته بود رختخوابش را انداخت و می خواست بخوابد که صدای
تق تق در را شنید.
ادامه مطلب
نگهبانی می دید هر هفته یک پيرزن یک قایق موتوری پر از خاک و شن را از این سمت ساحل به آن سمت ساحل می برد. نگهبان هر چه داخل قایق را وارسی می کرد، چیزی جز خاک و شن بی ارزش پیدا نمی کرد. چند سال بعد وقتی نگهبان بازنشست شد، به آن سوی ساحل رفت و سراغ پيرزن را گرفت و از او پرسید: تو اکنون زن بسیار ثروتمندی هستی. من در تعجبم که چگونه با جابه جا کردن خاک و شن بی ارزش موفق شدی این همه ثروت برای خود جمع کنی. لطفا به من بگو راز تجارت تو در چیست؟ پيرزن با حیرت به ن
در زمان یکی از شاهان، شایعه شد که شاه مرده.شاه به عواملش دستور پیگیری داد که کسی که شایعه را درست کرده پیدا کنند.پس از جستجو، به عامل شایعه پراکنی که یک پيرزن بود رسیدند.، و نزد پادشاه بردند.پادشاه به پيرزن گفت، چرا شایعه مرگ من را درست کردی، در حالی که من زنده ام.پيرزن گفت من از اوضاع مملکت به این نتیجه رسیدم که شما دارفانی را وداع گفته اید.چون هرکسی هرکاری که بخواهد انجام میدهد، قاضی رشوه میگیرد و داروغه از همه باج خواهی میکند و به همه زور می
روزی روزگاری پيرزن فقیری توی زباله‌ها دنبال چیزی برای خوردن می‌گشت که چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست کشید. می‌خواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد. در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد. پيرزن چراغ را پرت کرد؛ با ترس و تعجب عقب‌عقب رفت و دید که چند قدم آن طرف‌تر، یک غول بزرگ ظاهر شد. غول فوری تعظیم کرد و گفت: نترس پيرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصه‌های جور وا جوری را که برایم ساخته‌اند،‌ ن
بعد از سه روز جاده‌های روستا را باز کرده بودند. سر صبح بولدوزر آورده بودند و جاده‌های آسفالت روستا را برف‌روبی کرده بودند. کلی به راننده‌ی بولدوزر شیتیل داده بودند و او را از جاده‌ی اصلی آورده بودند به جاده‌های روستا.
خیلی از درخت‌ها تاب نیاورده بودند و زیر بار برف خم شده بودند. تمام شالیزارها تا به انتها، تا جایی که چشم کار می‌کرد یکدست سفید بودند. قد برف تا سینه می‌رسید. توی راه‌باریکه‌ها و پاکوب‌ها همه با چکمه رفت و آمد می‌کردند. خی
زن دوان دوان ، رسید جلوی خانه خدا و محکم به درب کوبید ؛ پشت سرهم و محکم . دقایقی گذشت و درب آرام باز شد . زن پرید داخل و صدا کرد : خدایا ! پسرم در تب می سوزد . خدا که از پشت پنجره ابر ها را تماشا می کرد ، با نگاه مهربان ، به زن خیره شد . زن نزدیک شد و زانو زد : خدایا کمکم کن ! خدا داستان او را گرفت و او را بلند کرد و گفت : هدیه کوچکی بود که برای تجربه زندگی به تو بخشیدم اما امروز زن اشک هایش سرازیر شد ، دست از دست خدا کشید ، به زمین افتاد و در میان آه و
   مهرانِ خاله علاوه بر لباس کُردی، دشداشه و چفیه هم دارد. لباس ها را پوشید و عینک آفتابی را هم به چشم زد و با پسرِ همسایه ی خانه ی ییلاقی مان که فامیل هم هست رفت خانه شان که پدر و مادرش را بگذارند سرکار. آنجا هم گفتند ایشان از شیخ های کشورهای حاشیه ی خلیج است و خیلی وضع مالی اش خوب است و خفن است و فارسی اش هم چنگی به دل نمی زند. آنجا خیلی اتفاق خاصی نیافتاد جز اینکه که تا خانم خانه که سن و سال دار هم بود شکش می برد و سوال های جدی میپرسید، مهران یهو
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی
محمد بن علی ظهیری سمرقندی در کتاب سندبادنامه داستانی از رفاقت پيرزن و هدهدی نقل میکند،که هد هد با همه زیرکی و تذکر پيرزن در دام کودکان گرفتار میشود و با کمک پيرزن نجات می یابد و این اتفاق را به قسمت و سرنوشت ربط میدهد
و پيرزن خیلی زیبا در جواب او و همه معتقدان به سرنوشت و قسمت می گوید
((قسمت و سرنوشت بهانه انسانهای تنبل و خطاکار است تا وجدان خود را آسوده سازند
آنچه رخ میدهد نتیجه رفتار خودمان است،
ا
در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند. بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می کردند و به راحتی می شد فکرشان را از نگاهشان خواند: نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار هم خوشبخ هستند. پيرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بو
700 سال پیش در اصفهان مسجدی می ساختند
کار تمام شده بود و کارگران در حال انجام خرده کاری های پایانی بودندپيرزنی از انجا رد میشد .ناگهان پيرزن ایستاد و گفت بنظرم مناره مسجد کج است!
کارگران خندیدند ولی معمار با صدای بلند فریاد زد ساکت ! چوب بیاورید . کارگر بیاورید . چوب را به مناره تکیه دهید . حالا همه باهم . فشااار دهید . فشااااااااااار !!!و مرتب از پيرزن می پرسید مادر درست شد؟
بعد از چند دقیقه پيرزن گفت درست شد و دعا کنان دور شد .کارگران گفتند مگر می
بهار پشت زمستان بهار پشت بهاردلم گرفت از این گردش و از این تکرارنفس کشیدن وقتی که استخوان به گلونگاه کردن وقتی که در نگاهت خاراگر به شهر روی طعنه های رهگذراناگر به خانه بمانی غم در و دیوارنمانده است تو را در کنار همراهیکه دوستان تو را میخرند با دینارنه دوستان؛ صفحاتی ز هم پراکندهکه جمع کردنشان در کنار هم دشواربه صبرشان که بخوانی به جنگ مشتاق اندبه جنگشان که بخوانی نشسته اند کنارتو از رعیت خود بیمناکی و همه جارعیت است که تشویش دارد از دربار
رسم_مردونگی
فایل پی دی اف "رسم مردانگی"
 
 
یه مردی بود که خعععیلی حالیش می شد ، خیلی باسواد بود، ایشون یه آرزویی داشت، دلش می‌خواست امام زمان رو از نزدیک و با چشماش ببینه.
کلی زحمت کشید، ذکر گفت، دعا کرد، این مسجد، اون مسجد، اما به نتیجه نرسید. یه روز بهش گفتن: امام زمان رو نمی‌بینی، مگر اینکه بری فلان شهر.
آقای پرفسور، عزم سفر کرد. تو بازار آهنگرای اون شهر، تو یه مغازه قفل سازی، به آرزوش رسید، امامش رو دید‌. سلام کرد. امام جواب سلامش رو داد و
طرز کار پمپ های وکیوم آبی
طرز کار پمپ خلا آب در گردش :
 
طرز کار پمپ خلا آب در گردش  بدین صورت است که پمپ خلا رینگ آبی دارای پروانه ای با جنس های مختلف استیل، برنج و چدن توسط الکترو موتور به گردش در می آید و تیغه های پمپ وکیوم آب در گردش با به دام انداختن هوا از ورودی هوا را دریافت و از خروجی که در اکثر مواقع دارای سوپاپ می باشد خارج می کند. سوپاپ ها بر روی صفحه دو شیار نصب می باشند
طرز کار پمپ وکیوم آبی
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود،
پيرزنی  تنها در گوشه ای از جنگل زندگی می کرد که آن طرف جنگل دخترش بود
یک روز خیلی دلش برای دختر و دامادش که در آن طرف جنگل بودند تنگ شد و تصمیم گرفت به دیدن آن ها برود
راه جنگل سبز و پردرخت، طولانی و پر از حیوانات خطرناک و درنده بود.
خاله پيرزن با خودش کلی فکر کرد اما بالاخره صبح روز بعد تصمیم به رفتن گرفت و بقچه اش را بست و به راه افتاد.
خاله که هنوز راه زیادی را نرفته بود ناگهان یک گرگ بزرگ را سر را
توی قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد. یه آقای جوان خوش تیپی هم اومد تو گفت
آقا ابراهیم، قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم.»آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش. همین جور که داشت کارشو انجام می داد رو به پيرزن کرد گفت: شما چی میخواین مادر جان؟»پيرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت


ادامه مطلب
بباف دارم را و روزگارم را سیاه کن انگاه .مرا بکش بالا چنان که خرخره ام جریحه دار شود .فردا راهی امامزاده ایم .
عزیز دلم .
میخواستم بدانی که این چند وقت .
سر به هر ضریح مقدس نامت را با ترس و شرم صدا زدم .
از امامش تا هر امامزاده ای .
از کربلا و نجفش بگیر .تا مشهد و قمش .
تا همین امامزاده کوه خودمان.
نامت را همه‌میدانند .
بگذاربگویم پيرزن آن روز توی صحن حضرت بانو چه گفت؟وقتی سرم را به دیوار حرم تکیه داده بودم و مادر فکر میکرد خسته راهم .ا
تمام مردم ده کوچک ما خانم و آقای لطفی را می شناختند، آن هم به خاطر پارادوکس رفتاری و تضاد شدیدی که میان این زن و شوهر مسن وجود داشت. خانم لطفی مدام در حال دعوا با پيرمرد بود، اما آقای لطفی هیچ گاه یک کلمه هم جواب او را نمی داد. با این حال آن که همیشه دمغ و ناراحت دیده می شد، پيرزن، بود! مردم می گفتند: جالبه. شوهر بیچاره اش یک کلمه هم جوابش رو نمی ده، اما باز هم همیشه دمغ و دلخوره! این وضع ادامه داشت تا اینکه ناگهان خانم لطفی تبدیل شد به سرزنده ترین
#حکایت_وصل_مهدی_عج یکی از دانشمندان، آرزوی زیارت امام زمان را داشت. مدتها ریاضت کشید و کوشید ولی نشد. سپس به علوم غریبه و اسرار حروف رو آورد، اما نتیجه نگرفت.  روزی در یکی از این حالات معنوی به او گفته شد: دیدن امام زمان برای تو ممکن نیست، مگر آنکه به فلان شهر بروی». او نیز رفت و در آنجا چلّه گرفت و به ریاضت مشغول شد. روزهای آخر بود که به او گفتند: الان امام زمان، در بازار آهنگران، در مغازه پيرمرد قفل سازی نشسته اند». سریعا به آنجا رفت. وقتی رسی
إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها ( اسراء/۷)
اگر نیکی کنید، به خودتان نیکی می کنید؛ و اگر بدی کنید باز هم به خود می کنید.
در حکایتی آمده است که:
درویشی در راه می‌رفت و می‌گفت:

هر چه کنی به خود کنی
گر همه نیک و بد کنی

پيرزنی این گفته را شنید و گفت: من به این درویش ثابت می‌کنم که این حرف، درست نیست.
پيرزن، نانی پخت و در آن زهر ریخت. هنگامی‌که درویش به خانه آمد، نان را به او داد. درویش نان را گرفت و روانه شد.
نز
 
 
یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد. سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند. و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت. قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد. پيرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمایی شد. مدیر عامل ب
جوانی با دوچرخه اش با پيرزنی برخورد کردو به جای اینکه از او عذرخواهی کند و کمکش کند تا از جایش بلندشود، شروع به خندیدن و مسخره کردن او نمود؛سپس راهش را کشید و رفت! پيرزن صدایش زد و گفت: چیزی از تو افتاده است.جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛ پيرزن به او گفت: زیاد نگرد؛ مروت و مردانگی ات به زمین افتاد و هرگز آن را نخواهی یافت
"زندگی اگر خالی از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هیچ ارزشی ندارد""زندگی حکایت قدیمی کوهستان است!صدا می کنی و می
عوامل زیادی در نحوه گردش خون در بدن تأثیر می گذارد.
بیماری شریان محیطی (PAD) یک وضعیت گردش خون است که می تواند رگ های خونی را باریک کند، گردش خون را دشوارتر کرده و جریان کلی خون را در بدن کاهش می دهد.
در نتیجه ممکن است با گذشت زمان دچار سوزن سوزن شدن، بی حسی و حتی آسیب به عصب و بافت شوید.
شرایط شایع مانند اختلالات عصبی، بیماری تیروئید، دیابت و کم خونی همگی تأثیر قابل توجهی در گردش خون دارند.
حاملگی نیز در گردش خون تأثیر دارد.
برخی از ن باردار به
معادله ی نامجهول
من با دست های خالی
دو کوچه پایین تر می روم
تا از بقالی مهربانش
چند کارتن دعا بخرم.‌
****
تسبیحم را به پيرزن همسایه می دهم.
و به جای آن، عصایش را از او می گیرم.
تا پیری زودرسم را در روزهای سرد زمستانی گذر کنم. 
گاهی چشم هایم را حنا می بندم.‌
و گاهی لاکِ صورتی به ناخن هایم می زنم!
****
من از قانونِ درخت ها آگاهم
و از دوستی زمین و برگ خوشم می آید. 
فاصله ی زیادی نیست بینِ جنگ و صلح
از شلیکِ گلوله ی لبخند فاکتور می گیرم
و آن را به توانِ هزار
           
ماساژ و گردش خون
      ماساژ به دلیل تحریک، گردش خون را فعال می کند. ضایعات درون ماهیچه ها از طریق مویرگ ها سیاهرگ ها فرستاده می شوند. حمل مواد مغذی توسط سرخرگ ها و مویرگ ها انجام می شود. لمس های تسکین دهنده ماساژ، اثری مفید بر روی سیستم قلبی دارد.  
 
 
باد به آفتاب گفت: من از تو قوی ترم، آن پيرمرد را می بینی؟ شرط می بندم زودتر از تو کُتش را از تنش در می آورم. 
آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد شروع به وزیدن گرفت. هرچه باد شدیدتر می شد پيرمرد کت را محکمتر به خود می پیچید. سرانجام باد تسلیم شد. 
آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت بر پيرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که پيرمرد از گرما عرق کرد و کتش را از تن درآورد. 
آفتاب گفت: محبت قوی تر از خشم است. در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ، را
یک. با زهرا قصد کلکچال ‌داشتیم. توی پارک جمشیدیه که بودیم ناگهان باران سختی گرفت. تجهیزات نداشتیم‌. چون در عرض چند دقیقه تبدیل به دو موش آب کشیده شده بودیم کوه را کنسل کردیم. عوضش قرار پیاده روی در پارک گذاشتیم. اواخر قدم زدن هایمان، زیر یکی از آلاچیق‌ها یک پيرمرد و پيرزن دیدم که کیپ ِ هم نشسته بودند. پيرزن در نیم‌حلقه ی دست پيرمرد، تکیه‌اش را به او داده بود. حرفی نمی‌زدند. به تماشای باران نشسته بودند. ساعت نهِ صبح بود و معلوم بود کوهشان را
همینطور که کارتن کتابا رو به سختی جابجا میکنه، زیر لب غرولند میکنه:آخه کی تو خونه ی مستاجری اینقدر کتاب میاره؟ اصلا به چه دردی میخوره اینهمه کتاب؟»
مثل پيرزنا باهاش کل کل میکنم: حالا اینهمه چیزمیز اشکال نداره تو خونه مستاجری، فقط یه کارتن کتاب زیادیه؟!»
باز یکی اون میگه یکی من. مث پيرزن پيرمردا!
تازه خبر نداره که دوسه تا کارتنِ همینجوری هم خونه ی پدری دارم که وقتی اون خونه فروش بره، مجبورم نصف کتابا رو بیارم خونه و نصف دیگه ش رو با اکراه
روزهای بسیار دور  ؛ پيرزنی بود که  ؛ هر روز با قطار از روستا برای  خرید مایحتاج خود به شهر می آمد .
کنار پنجره می نشست  ؛ وبیرون را تماشا می نمود
گاهی؛ چیزهائی از کیف خود در می آورد 
و از پنجره قطار به بیرون پرتاب می نمود 
یکی از مسئولین قطار کنار ایشان آمد و با تحکم پرسید که: پيرزن چکار میکنی؟!
پيرزن؛ نگاهی به ایشان انداخت و لبخندی مهربان گفت : من بذر گل در مسیر می افشانم 
آن مرد با تمسخر و استهزا  ، گفت  : درست شنیدم  ؛ تخم گل در مسیر می افشانی
سلامصدای مرا از قطار صبحگاهی تهران- فیلان می شنوید.ساعت ۶/۲۰ است، غالب مسافران در حالی که اغلب لباس های گرم و پالتوها و کاپشن های خود را بر تن دارند،  مشغول کلنجار رفتن با  مدل خوابیدن خود روی صندلی های غیر منعطف  قطار هستند.همین الان مامور خدوم قطار با چرخش سر رسید و  به گونه ای که صدایش مزاحم ملت خواب آلود نشود،  گفت: چایی، نسکافه!پيرزن جلویی ام که سعی کرده به زور آرایش و لباس های امروزی و جوانانه، سن خود را کمتر از معمول نشان دهد، چای خری
دانلود رایگان فیلم آشغال های دوست داشتنی،
دانلود فیلم آشغال های دوست داشتنی با لینک مستقیم 
فیلم آشغال های دوست داشتنی با کیفیت Full Hd
 
گروه فیلم : فیلم اجتماعی | ی
سال تولید : 1391
کارگردان : محسن امیریوسفی
بازیگران:  شیرین یزدان بخش,حبیب رضایی,هدیه تهرانی,نگار جواهریان,اکبر عبدی,صابر ابر,شهاب حسینی
خلاصه داستان : در خانه یک پيرزن که با دخترخاله
میانسال خود به اسم سیما زندگی می کند، در یکی از روزهای انتخابات مخالفان
انتخابات و معترضان د
قدرت با ذات ادمیزاد چی کار میکنه؟
 
+رفتم واسه یکی از اقوام وقت دکتر بگیرم
منشیه گفت بیا این لیستو بگیر اسم ت رو بعد اینا بنویس .
چن تا پيرزن و پيرمرد اونجا بودن سواد نداشتن گفتن خانوم ما از چندساعته اینجاییم اسممونو بنویس .نوشتم.۳ نفر.منشیه گفت این دفترچه ها رو اومدن گداشتن اسم اینا رو بنویس من باید برم.
و من هر کاری کردم وقتی اون رفت نتونستم اسم فامیلمونو چهارمین نفر ننویسم!
دیگه چطور میتونم از بقیه قدر قدرتا انتقاد کنم؟؟؟
 
یکی را از وزرا پسری کودن بود پیش یکی از دانشمندان فرستاد که مرین را تربیتی میکن مگر که عاقل شود. روزگاری تعلیم کردش و مؤثر نبود، پیش پدرش کس فرستاد که این عاقل نمیشود و مرا دیوانه کرد.
چون بود اصل گوهری قابل               تربیت را در او اثر باشد
هیچ صیقل نکو نخواهد کرد           آهنی را که بد گهر باشد
خر عیسی گرش به مکه برند        چون بیاید هنوز خر باشد
سعدی
چهارشنبه ای که گذشت،به همراه خانواده بازار زنجان بودیم.چند دقیقه ای به خاطر کار بانکی پدرم، تو پیاده رو منتظر بودیم که یک مرتبه یه خانم پیر زنبیل به دست، با چادر گل دار اومد سمت عمه ام. بی مقدمه برگشت گفت: دنده هام شکسته.» عمه هم بهش گفت: خب برو دکتر.» و اون پيرزن غمگین جواب داد: دکتر برم میخواد چی بگه؟ می خواد بگه برو عکس بگیر دیگه.» و بعد هم راهشو گرفت و رفت.
خیلی دلم گرفت.خیلی. میدونم ترکی حرف زدن بلد نبودم و سنی هم نداشتم که بخوام با ا
در یک دهکده، پيرمرد خرمندی زندگی می کرد. افرادی که به مشکلی بر می خوردند یا سوالی داشتند، به او مراجعه می کردند. یک روز یک بچه باهوش و زِبل که می خواست سر به سر پيرمرد خردمند بگذارد، پرنده ی کوچکی گرفت و آن را طوری در دستش گرفت که دیده نشود. بعد پیش پيرمرد رفت و به او گفت: پدربزرگ، من شنیده ام شما باهوش ترین مرد دهکده هستید. اما من باور نمی کنم. اگر راست است، می توانید بگویید که این پرنده ای که در دست من است زنده است یا مرده؟ پيرمرد نگاهی به پسر ان
وقتی پسری عاشق میشود
من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم، عاشق یه دختر لاغر و قدبلند شدم که عینک ته استکانی میزد،وپانزده سال از خودم بزرگتر بود،اون هر روز به خونه پيرزن همسایه میومد تا پیانو یادبگیره، از قضا زنگ خونه پيرزن خراب بود، ومعشوقه دوران کودکی من زنگ خونه مارو میزد،منم هر روز با یه دست لباس اتوکشیده میرفتم پایین و درو واسش باز میکردم، اونم میگفت: ممنون عزیزم، لعنتی چقدر تو دل برو میگفت عزیزم! پيرزن همسایه
توی قصابی بودم که یه پيرزن اومد تو
و یه گوشه وایستاد .
یه آقای خوش تیپی هم اومد تو و گفت: ابراهیم آقا قربون دستت
پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم .
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش
.همینجور که داشت کارشو می‌کرد رو به پيرزن کرد و گفت: چی میخای ننه ؟
پيرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو و گفت:
همینو گوشت بده ننه .
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت: پونصد تومن
فقط آشغال گوشت میشه ننه بدم؟
پيرزن یه
تحلیل رفتن عضلات و گردش خون ضعیف سگ 
سگهایی که دچار اختلال عدم تحرک در سگ ها هستند و قادر به انجام ورزش به تنهایی نمی‌باشند، می‌بایست برایشان از طیف وسیعی از تمرینات حرکتی، هیدروتراپی و ماساژ درمانی استفاده نمود.
در بسیاری موارد گردش خون ضعیف علت بی حالی سگ و خواب آلودگی سگ می‌باشد.
یکی ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻘﻞ کرد: ﻴﺮﺯﻧﻰ ﺁﻣﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺧﻴﺎﻁ ﺗﻬﺮﺍﻧﻰ ڪﻪ ﺍﻫﻞ مکاشفه ﺑﻮﺩ ﻭ ﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﺴﺮﻡ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﻳﺾ ﺷﺪﻩ ﻫﺮﻪ حکیم ﻭ ﺩﻭﺍکرده ام ﺑﻰ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻃﺒﺄ ﺟﻮﺍﺑﺶ کردهﺍﻧﺪ؛ یک فکری بکنید. ﺷﻴﺦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺎﺋﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﺗﺎﻣﻞ کرد، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺴﺮﺕ ﺳﻠﺎّﺥ ﺍﺳﺖ؟ ﻔﺖ: ﺑﻠﻪ. ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺧﻮﺏ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ!! پيرزن ﻔﺖ: ﺮﺍ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: بخاطر اینکه ﻮﺳﺎﻟﻪ
پام و که توی آرایشگاه گذاشتم بوی بهبود ز اوضاع موهام نمی‌آمد. از لحظه‌ی نشستن روی صندلی تا لحظه‌ی نگاه کردن توی آینه بعد از کوتاهی، لحظه به لحظه احساس زشت‌تر شدن و خراب‌تر شدن وضعیت و داشتم. بماند که با غم و چهره‌ی کدر توی آینه نگاه کردم و ادای راضیا رو درآوردم ولی توی دلم کلی غصم بود.
برای صورت و ابروم روی صندلی نشسته بودم و در حین انجام شدنش توی آینه به خودم، پوست تیره شدم، جوشای خیلی خیلی زیاد شدم و چشمای نیمه‌بازی که ازش غم دنیا میبارید
بهش میگفتم عمه، اما خواهر بابا نبود ،میگفتم عمه  چون همه اهل محل عمه صداش میکردن،پيرزن لاغر اندام با قد کوتاه ،   چهره ی  مهربونی داشت ،  با همه چین و چروک کنار چشمهاو پیشونی،  لبخند به لبهاش بود ، تنها زندگی میکرد ، خونه کوچیک انتهای کوچه  برای پيرزن بود ،سید بود، همه یه جور عجیبی به  دعاهای پيرزن اعتقاد داشتن.
صبحا که میخواستم برم مدرسه از در خونه اش رد میشدم ،همیشه همون تایم صبح، با جارو تو دستش به سختی داشت جلوی در خونش را  آب و جارو می
✨خیلی زیبا و قابل تامل
⚠️تـاوان دل ســوزاندن
♥️•☜ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ: ﻴﺮﺯﻧﻰ ﺁﻣﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺧﻴﺎﻁ ﺗﻬﺮﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﺴﺮﻡ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﻳﺾ ﺷﺪﻩ ﻫﺮﻪ ﺣﻜﻴﻢ ﻭ ﺩﻭﺍ ﻛﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﺑﻰ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻃﺒﺄ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛ ﻳﻚ ﻓﻜﺮﻯ بکنید.
♥️•☜ﺷﻴﺦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺎﺋﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﺗﺎﻣﻞ ﻛﺮﺩ، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺴﺮﺕ ﺳﻠﺎّﺥ ﺍﺳﺖ؟ﻔﺖ: ﺑﻠ
 اکرم خانم امروز یه مقدار خرید کرده بود. زنبیلش سنگین بود و با زحمت اونو می برد. احمد داشت تو کوچه بازی می کرد. اکرم خانم رو دید که داره چقدر اذیت می شه. سریع دوید سمت اکرم خانم وگفت:
سلام اکرم خانم ،اجازه بدین من اینو تا خونه براتون میارم. اکرم خانم گفت: سلام به روی ماهت، خدا خیرت بده پسر مهربونم. ان شا الله دست به خاک بزنی طلا بشه. بگیر مادر که از نفس افتادم. احمد هم زنبیل رو گرفت و تا خونه اکرم خانم برد. اکرم خانم باز ازش تشکر کرد و یه دونه شکلات
حجم آب لحظه به لحظه بیشتر می‌شد و مردم سراسیمه از
خانه‌هایشان بیرون می‌آمدند. بعضی از خانه‌ها ویران شده بود و تیرک‌هایشان
بیرون زده بود.
آقا مهدی متوجه
خانه‌ای شد که آب آن را فراگرفته بود. در حیاط خانه پيرزنی فریاد می‌کشید و
کمک می‌خواست. مهدی در را هل داد و باز کرد. آب تا بالای زانو رسیده
بود. از پيرزن پرسید که آیا کسی زیر آوار مانده یا نه؟
پيرزن
بر سر و صورت‌ن گفت که وسایل خانه‌ و کل زندگی‌اش زیر آوار مانده و آب
به زیرزمین رفته
ترجیع‌بندی شیرین از شاعر جوان یزدی ندوشنی؛ محمد نظری ندوشن:دائم از غصه می‌زنم بر سرزندگی مشکل است بی‌دلبردوستانم پدر شدند ولیبنده هستم هنوز بی‌همسرپيرمردی مجردم، که همهمی‌دهندم نشان به یکدیگروای بر من، خروس با مرغ استشده‌ام از خروس هم کمترنه جگر دارم و نه دندانیبس‌ که دندان گذاشتم به جگرگرچه در بین جمع خاموشمدارم آتش به زیر خاکسترگفت یک بچه‌ی دبستانی:میم مثل چه؟» گفتمش: محضربا تو از راز خویش می‌گویمگرچه آن‌را نمی‌کنی باور:همه را
تا زمان امیر عضدالدوله دیلمی کسی از مقبره احمد ابن موسی
اطلاعی نداشت و آنچه روی قبر را پوشانده بود تل گلی بیش به نظر نمی‌رسید
که در اطراف آن، خانه‌های متعدد ساخته و مسکن اهالی بود. از جمله پيرزنی در
پایین آن تل، خانه‌ای گلی داشت و در هر ، ثلث آخر شب می‌دید چراغی
در نهایت روشنایی در بالای تل خاک می‌درخشد و تا طلوع صبح روشن است، چند
مراقب می‌بود، روشنایی چراغ به همین کیفیت ادامه داشت با خود
اندیشید شاید در این مکان، مقبره
روزی خانمی سخنی را بر زبان آورد که مورد رنجش خاطر بهترین دوستش شد. او بلافاصله از گفته خود پشیمان شده و بدنبال راه چاره‌ای گشت که بتواند دل دوستش را بدست آورده و کدورت حاصله را برطرف کند. او در تلاش خود برای جبران آن، نزد پيرزن خردمند شهر شتافت و پس از شرح ماجرا،‌ از وی م خواست. پيرزن با دقت و حوصله فراوان به گفته‌های آن خانم گوش داد و پس از مدتی اندیشه، چنین گفت: تو برای جبران سخنانت لازم است که دو کار انجام دهی و اولین آن فوق‌العاده سخت
کتاب یک روز خوب
داستان یک روز خوب درباره روباهی است، که روزی از شدت تشنگی شیرهای یک پيرزن را می خورد و وقتی او متوجه کار روباه می شود، دم او را می کند.
 روباه بی دم هم به او اصرار می کند تا دمش را به او بازگرداند و پيرزن هم به او می گوید: تو شیرهای مرا پس بده تا من هم دم تو را پس بدهم. 
در طول داستان روباره برای به دست آوردن دمش با انسان ها و حیوان های مختلفی مواجه می شود و هر کدام از او درخواستی دارند. روباه هم مشغول مبادله کالاهای به دست آمده می شو
نویسنده و محقق : اشکان ارشادی ، از کرمانشاه 
این داستان را هم درباره بهرام گور گفته‌اند و هم سلطان محمود.
پادشاه روزی برای شکار رفته بود و از سپاهیان خود دور افتاد . در میان جنگل زنی روستایی با یک گاو بسیار درشت را دید ولی دیدن آنها تنها منجر به حیرت پادشاه نبود بلکه پادشاه از این حیرت زده بود که می دید : زن که بسیار نحیف و لاغر بود ، گاو را بر دوش خود می گذاشت و از نردبان بالا می رفت و گاو را در کلبه چوبی بالای درخت می گذاشت.
هنگامی که سپاهیان ، پ
این تصویر پيرمرد پنجاه ساله نیست .این جوان بیست و هشت ساله،مهدی باکری است!وقتی شهید مهدی باکری شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدیدی بارید و سیل آمد، ایشان پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید به کمک مردم سیل زده شتافت. در این بین آقا مهدی متوجه پيرزنی شد که با شیون و فریاد از مردم کمک میخواست‌؛تمام اسباب و اثاثیه پيرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود. آقا مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد. پیرز
تا صورت و پیوند جهان بود علی بودتا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
شاهی که ولی بود و وصی بود علی بودسلطان سخا و کرم و جود علی بود
 
مسجود ملائک که شد آدم به علی شدآدم چو یکی قبله و مسجود علی بود
آن معنی قرآن که خدا در همه برهانکردش صفت عصمت و بستود علی بود
 
جبریل که آمد ز بر خالق یکتادر پیش محمد شد و مقصود علی بود
آن قلعه گشایی که در قلعه خیبربرکند به یک حمله و بگشود علی بود
 
عیسی به وجود آمد و فی الحال سخن گفتآن نطق و فصاحت که در او بود علی بود
چ
تو دختری یا پسر؟
دلم می خواد دختر باشی و یه روز چیزایی رو که من الان حس می‌کنم حس کنی.
مادرم میگه دختر به دنیا اومدن یه بدبختی بزرگه! و من اصلاً حرفش رو قبول ندارم.
می دونم دنیای ما با دست مردا و برای مردا ساخته شده و زورگویی و استبداد تو وجودش ریشه‌های قدیمی داره.
تو قصه‌هایی که مردا برای توجیه کردن خودشون ساختن اولین موجود یه زن نیست، یه مرده به اسم آدم! بعدها سروکله ی حوا پیدا میشه تا آدم رو از تنهایی دربیاره و براش دردسر درست کنه!
تو نقاشیای
"صندلی ها" نماد شرایط غمبار زندگی انسانی، نمایش عدم امکان تفهیم خود به وسیله ی زبان و همچنین نمادی است از وم امید و انتظار برای نوع بشر. این نمایش‌نامه همانطور که یونسکو در زیر عنوان آن نوشته است، یک "فارث تراژیک" است که به گفته ی #کلود_آباستادو "در دو نهایت خنده و وحشت با تکنیک و سبک خاصش اعجاب آور است" . یونسکو خودش تایید کرده است که انتظار، در تئاترش دلیلی برای زیستن است. در بیشتر نمایش نامه های یونسکو، مسئله ی انتظار یا بهتر بگوئیم امید، ح
سینا پارسیان یه پيرزن مرده
 دانلود آهنگ جدید سینا پارسیان به نام یه پيرزن مرده
Sina Parsian - Ye Pire Zan Morde
ترانه : سینا پارسیان ؛ موزیک : پرستو ؛ تنظیم : محمد عباسی
+ متن ترانه یه پيرزن مرده از سینا پارسیان
یه قلب تو سرمه که مغزمو خورده / تو جمجمم انگار یه پيرزن مرده
خدا بیامرزه تموم امواتو / به تیغ توی گلوم به خار تو چشمام
 
 متن ترانه سینا پارسیان به نام یه پيرزن مرده
یه قلب تو سرمه که مغزمو خورده
تو جمجمم انگار یه پيرزن مرده
خدا بیامرزه تموم امو
در این پست حکایت دیوار ساختن شیخ بهایی و ایرادی که پيرزن بر او می گیرد را خواهید خواند.
 
حکایت شده که روزی شیخ بهایی مشغول ساختن دیوار یک مسجد بود یه روز که بالـای دیوار داشت خشتها رو روی هم قرار میداد پيرزنی که از اونجا میگذشت خطاب به او گفت: ننه جون این دیواری که ساختی کجه!شیخ از بالـای دیوار پایین اومد و نگاه دقیقی به دیوار انداخت و گفت: حق با شماست مادر چه خوب شد که بهم گفتی همین الان درستش میکنم. این رو گفت و دوتا مشت محکم به دیوار کوبید و د
•. یه روزی آقـــای کـــلاغ،
یا به قول بعضیا جناب زاغ
•. رو دوچرخه پا می‌زد،
رد شدش از دم باغ
•. پای یک درخت رسید،
صدای خوبی شنید
•. نگاهی کرد به بالا،
صاحب اون صدا رو دید
W•. یه قناری بود قشنگ،
بال و پر، پر آب و رنگ
•. وقتی جیک جیکو می‌کرد،
آب می‌کردش دل سنگ
• قلب زاغ تی خورد،
قناری عقلشو برد
•. توی فکر قناری،
تا دو روز غذا نخورد
•. روز سوم کلاغه،
رفتش پیش قناری
•. گفتش عزیزم سلام،
اومدم خواستگاری!
• نگاهی کرد قناری،
بالا و پایین، راست و چپ
هارولد بلوم / ترجمه: بهار ‌فرد


راسکلنیکف دانشجوی ملولی است که خیال کشتن پيرزن رباخوار را در سر دارد. فانتاسماگوریای (فانوس خیال) او زمانی به حقیقت می‌پیوندد که نه‌ فقط پيرزن بلکه خواهر ناتنی نیمه‌دیوانه پيرزن را هم به قتل می‌رساند. پس ‌از آن، بخش اعظم سرنوشت راسکلنیکف به‌ مواجهه او با سه کاراکتر اصلی رمان وابسته است. اولین، سونیاست، فرشته جوان پرهیزگاری که خویشتن را قربانی کرده تا زندگی خواهر و برادر بینوایش را تامین کند. کاراکتر
هارولد بلوم / ترجمه: بهار ‌فرد


راسکلنیکف دانشجوی ملولی است که خیال کشتن پيرزن رباخوار را در سر دارد. فانتاسماگوریای (فانوس خیال) او زمانی به حقیقت می‌پیوندد که نه‌ فقط پيرزن بلکه خواهر ناتنی نیمه‌دیوانه پيرزن را هم به قتل می‌رساند. پس ‌از آن، بخش اعظم سرنوشت راسکلنیکف به‌ مواجهه او با سه کاراکتر اصلی رمان وابسته است. اولین، سونیاست، فرشته جوان پرهیزگاری که خویشتن را قربانی کرده تا زندگی خواهر و برادر بینوایش را تامین کند. کاراکتر
هارولد بلوم / ترجمه: بهار ‌فرد


راسکلنیکف دانشجوی ملولی است که خیال کشتن پيرزن رباخوار را در سر دارد. فانتاسماگوریای (فانوس خیال) او زمانی به حقیقت می‌پیوندد که نه‌ فقط پيرزن بلکه خواهر ناتنی نیمه‌دیوانه پيرزن را هم به قتل می‌رساند. پس ‌از آن، بخش اعظم سرنوشت راسکلنیکف به‌ مواجهه او با سه کاراکتر اصلی رمان وابسته است. اولین، سونیاست، فرشته جوان پرهیزگاری که خویشتن را قربانی کرده تا زندگی خواهر و برادر بینوایش را تامین کند. کاراکتر
بازی گردش مالی رابرت کیوساکی 101-202 برای کامپیوتر
            بازی گردش مالی 101 + بازی گردش مالی 202  طراحی شده توسط رابرت کیوساکی نویسنده ی کتاب پدر پولدار پدر بی پول عرضه شده به زبان انگلیسی این مجموعه شامل بازی های گردش مالی رابرت کیوساکی نویسنده ی کتاب معروف پدر پولدار، پدر بی پول است که دارای فایل نصبی دو بازی گردش مالی 101 و 202 است. چگونه پول برای شما کار می کند؟ چگونه نبوغ مالی خود را سریعا پرورش ده .
دریافت فایل
دیدین گاهی اوقات وقتی به پيرزنی کمک می کنین یا از پيرمرد دست فروش چیزی میخرین چقدر دعاتون میکنن؟!!!
راستش من روی این دعا ها خیلی حساب میکنم! و رروزم رو میسازه!
احساس میکنم این افرادا جزو محدود افرادی هستن که از ته ته قلبشون برات دعا می کنن!
از روزی که اون پيرمرد دست فروش بهم گفت خوشبخت بشی! احساس میکنم خیلی خوشبختم!
و یا دیروز که پيرزن بیچاره شارژ خریده بود و نمی دونست چجوری وارد کنه و من براش وارد کردم از ته ته دلش دعام کرد و من تاثیر اون دعا رو م
نفسم پس میرود. دلم میگیرد. به عکست که نگاه میکنم قلبم از جا کنده
میشود. این حالات برای آدم سی و یک ساله سخت و دردناک است. دیروز گردش کوتاهی با
تو داشتم، در جاییکه سال پیش در بندش بودم.
دیروز روز خیلی خیلی خوبی بود. ممنون که همراهی کردی و قلبم را به وجد
اوردی.
یک پيرزن چینی دو کوزه آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش می گذاشت، آویخته بود و از این کوزه ها برای آوردن آب از جویبار استفاده میکرد. یکی از کوزه ها ترک داشت، در حالی که کوزه دیگری بی عیب و سالم بود و همه آب را در خود نگه میداشت.
 
یک پيرزن چینی دو کوزه آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش می گذاشت، آویخته بود و از این کوزه ها برای آوردن آب از جویبار استفاده میکرد. یکی از کوزه ها ترک داشت،در حالی که کوزه دیگری بی عیب و سالم بود و همه
دیدار امام زمان(عج) با فردی آهنگر را بخوانید. شخصی که مسلط به علوم غریبه بود، توانست در زمان خاصی، مکان حضور امام زمان(عج) را در بازار آهنگران شناسایی کند، و پس از آن به سرعت برای دیدار ایشان راهی محل شد و مشاهده کرد که حضرت در کنار دکانی نشسته است که صاحب آن بی‌توجه به ایشان مشغول نرم کردن آهن است، اما پس از مدتی مشاهده کرد که پيرمرد صاحب دکان به امام زمان(عج) گفت: یابن رسول الله، اینجا مکان گرمی است اجازه دهید برای شما آب خنک بیاورم».  اینگ
عرضه‌ی در گردش (Circulating Supply)
دسته‌‌بندی: تکنولوژی بلاک‌چین

 
مشاهده سایر اصطلاحات واژه‌نامه بورسینس
 
 
اصطلاح عرضه‌ی در گردش (به انگلیسی Circulating Supply) به تعداد کوین‌ها یا توکن‌هایی که به‌شکل عمومی در دسترس و در گردش هستند اشاره دارد.
به عبارت دیگر، تعداد واحد ارزهای دیجیتال که به شکل عمومی عرضه شده و در گردش است را Circulating Supply می‌گویند.
برخی منابع فارسی این اصطلاح را با نام سرمایه در گردش” ترجمه کرده‌اند ولی بهتر است برای آن از اصطلاح
من ی ماه رمضان دعوت داشتم برای سخنرانی در لندن.یکی دو جای دیگر هم دعوت بودم.یک روز در منزل نشسته بودم که دیدم خانم خیلی محترمی زنگ زد و بمن گفت میخوام ماه رمضان بیایید منزل ما صحبت کنید.گفتم"حاج خانم،من مجلس نه نمیرم.
گفت:ببین آقا.من دو تا پسر داشتم.
پسراولیم به شهادترسید.خبر شهادتپسر دومیم رو هم اوردند.
پدرش همان دم  در سکته کرد و رفت کما.
بعد یک هفته همسرم چشمش رو باز کرد و گفت ، پسرم شهید شد؟
گفتند بله.
دو تا نفس کشید و در بیمارستان فوت کرد.
کرازی
 شیشه دارویی رازی مجوز افزیش
سرمایه 41 درصدی را از سازمان بورس گرفت.شیشه دارویی رازی با هدف اصلاح ساختار مالی و تامین سرمایه در گردش، سرمایه فعلی را از
85 به 120 میلیارد تومان می رساند. تامین مالی "کرازی" از محل سود انباشته
اعمال می شود.
غالبر
لبنیات کالبر پیشنهاد افزایش سرمایه 80 درصدی از مبلغ 350,000,000,000 ریال به مبلغ 630,000,000,000 ریال از محل مطالبات حال شده سهامداران و آورده نقدی ،سود انباشته به منظور اجرای طرح های توسعه و تامین سرمایه در گردش
پيرمردی کتابی را به دست گرفته بود وداد می زد نویسنده این کتاب خودم هستم.او فکر می کرد کتابی را که پيرمردی نوشته باید برای مردم جذاب باشد.اما مردم فکر می کردند پيرمرد مطالبی ساده وغیر مفید نوشته و از او نمی خریدند.بعد از چند روز پيرمرد که کتابی نفروخته بود کتابهایش را برداشت ونا امید شروع به حرکت کردکه یکی از غرفه داران یکی از کتابهای او را گرفت و چند صفحه ورق زد و به پيرمرد گفت کتابهایت را در غرفه من بگذار شاید بتوانم آنها را بفروشم.چند روز بع
پيرمردی کتابی را به دست گرفته بود وداد می زد نویسنده این کتاب خودم هستم.او فکر می کرد کتابی را که پيرمردی نوشته باید برای مردم جذاب باشد.اما مردم فکر می کردند پيرمرد مطالبی ساده وغیر مفید نوشته و از او نمی خریدند.بعد از چند روز پيرمرد که کتابی نفروخته بود کتابهایش را برداشت ونا امید شروع به حرکت کردکه یکی از غرفه داران یکی از کتابهای او را گرفت و چند صفحه ورق زد و به پيرمرد گفت کتابهایت را در غرفه من بگذار شاید بتوانم آنها را بفروشم.چند روز بع
امروز عمه ی گرامی ام را دیدم. خیلی گلایه کردم از او. گفتم این صحیح نیست که توی دنیا فقط عمه ی من فیلم جوکر را تحلیل نکرده باشد! بنده خدا پيرزن الان نشسته یک گوشه و دارد سعی می کند با کلمات نئولیبرالیسم و آنارشیسم و. جمله بسازد
دستگاه هایی نظیر ماکرویو و ماکروفر و سولاردم یک موتور کوچک در مرکز اجاق دارند که هنگام کارکردن دستگاه این موتور شروع به گردش می کند اگر این موتور کار نکند :
 
- ممکن است شی خارجی جلوی گردش را گرفته باشد
 
- موتور سوخته باشد ( در 99 درصد مواقع )
 
 
 
 
پرده را مرتب کردم چشمم افتاد به نقطه ای که با مداد روی دیوار گذاشته بودم تا آقای پرده فروش همان جا را با دریل سوراخ کند و آن چنگک بند پرده را آنجا نصب کند. بعد یادم آمد از جر و بحث با آن روز که اصرار داشت نه، این نقطه ی شما جایش درست نیست و پرده کج و کوله میشود و اصرار من هم بی فایده بود و آخرش گفتم هر کار دوست داری بکن و او هم همان کاری که دوست داشت کرد! و بعد تا چندین و چند هفته من بودم که حرص می خوردم از زبان نفهمی و نرفتن میخ آهنین در سنگ و آویز پر
روزنوشتی از روز قبل 
روز قشنگی بود امروز بارون قشنگی هم میبارید
 تو کتابخونه از پنجره به بیرون نگاه میکردم به 
بارون و زیر لب میگفتم بارون صدای احساسه  :) 
 بعد برا ناهارم پیتزا خریدم و خواستم یه نفره به 
خودم خوش بگذرونم از گلوم پایین نرفت تنهایی 
و اوردمش خونه تو تاکسی یه پيرزن نشسته بود
 که منتظر همسرش بود همسرشو که دید صداش 
زد پیرمررد پیرمررد بیا ،، پيرمرد وقتی همسرش رو دید خوشحال شد متوجه شدم تو بارون تو بازار همدیگرو 
گم کرده بودن صا
هنگام برداشت محصول بود. شبی از شب ها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد.
پيرمرد کینه روباه را به دل گرفت . بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصمیم گرفت از حیوان انتقام بگیرد . مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد . 
روباه شعله ور در مزرعه به این طرف و آن طرف می دوید و کشاورز بخت بر گشته هم به دنبالش در این تعقیب و گریز .
گندمزار به خاکستر تبدیل شد .
وقتی کینه به دل گرفته و در
⚠️آشنایی با تفکرات پلید نیچه !
(قسمت اول )
1️⃣ نیچه و ن:
خلقت زن دومین اشتباه خدا بود
Woman was the second mistake of God
ن مانند مار هستند (گمراه کننده اند)
Woman at bottom is a serpent
منشاء هر شر و بدی در دنیا ن هستند
 from woman comes every evil in the world
the Anti christ ,chapter 48
--------------------------------------------
نیچه جز یک بار که مراجعه ای تلخ به یک خانه داشت به طور کامل از ن پرهیز می کرد . 
کتاب فیلسوفان بدکردار،صفحه ی 99 ،ترجمه ی احسان شاه قاسمی  
 negel Rodgers and Mel Thampson,philsophers Behaving Badly ,
از وقتی به این خونه نقل مکان کردیم چون پنجره هامون دقیقا رو به شرق هست آفتاب اولین نور صبحش رو به تن ما میزنه و ما هفت و نیم صب حتی تابستون بیداریم .
و این شده ک من عین پيرزن ها ساعت ده شب مقاومت می کنم در برابر خواب 
و وقتی می شنوم کسی شبا نمیخوابه تعجب میکنم
البته زمانی جغد بودم.
به بعضی آهنگا که می رسم، می شمرم این آهنگو در طول سال ها به افتخار چند نفر گوش دادم! 
بعد لبخندی می زنم به عمق تاریخ! یا سری ت می دم با سیم های متصل به ته قلبم! و در نهایت یه آه می کشم با کل هیکلم
 
× دستامو گم نکن 
تنها رفتن ساده نیست 
مثل من هیچ کسی تو هراس جاده نیست 
 
+ تایم تایمِ تنهاییه گویا
نشسته بودم روی نیمکت چوبی پارک. اوج پاییز بود. نسیمْ، سرد و آهسته می‌آمد. بی‌مقدمه. و برگ زرد درختان می‌بارید. بعد از آن سوتر پيرمردی آمد با جوانی. با لباس سبز و کهنه‌ی باغبانی. پيرمرد کیسه‌ی شفاف بزرگی را نگه داشته بود و جوان، برگهای زرد را از معبر آدم‌ها، به سمت پيرمرد جارو میزد. چند دقیقه که گذشت، انبوهی برگ زرد، اطراف پيرمرد را پر کرده بود. همین که جوان به صرافت ریختن برگهای زرد در کیسه‌ی شفاف افتاد، نسیم تندی وزیدن گرفت و هزاران برگ زر
⚠️آشنایی با تفکرات پلید نیچه !
(قسمت اول )
1️⃣ نیچه و ن:
خلقت زن دومین اشتباه خدا بود
Woman was the second mistake of God
ن مانند مار هستند (گمراه کننده اند)
Woman at bottom is a serpent
منشاء هر شر و بدی در دنیا ن هستند
 from woman comes every evil in the world
the Anti christ ,chapter 48
--------------------------------------------
نیچه جز یک بار که مراجعه ای تلخ به یک خانه داشت به طور کامل از ن پرهیز می کرد . 
کتاب فیلسوفان بدکردار،صفحه ی 99 ،ترجمه ی احسان شاه قاسمی  
 negel Rodgers and Mel Thampson,philsophers Behaving Badly ,
چه رابطه ای بین مخارج شرکت و مدیریت سرمایه در گردش در شرکت های قلمرو تحقیق وجود دارد؟
 
 
 
 
 
سوالات فرعی:
 
 
۱- چه رابطه ای بین مخارج سرمایه ای و مدیریت سرمایه در گردش در شرکت های قلمرو تحقیق وجود دارد؟
 
 
۲- چه رابطه ای بین مخارج عملیاتی و مدیریت سرمایه در گردش در شرکت های قلمرو تحقیق وجود دارد؟
 
 
۳- چه رابطه ای بین مخارج مالی و مدیریت سرمایه در گردش در شرکت های قلمرو تحقیق وجود دارد؟
 
 
 
 
 
 
تعداد صفحه :۱۲۳
 
 
قیمت :۳۷۵۰۰ تومان
 
 
 
 
سا
 دانلود پاورپوینت دستگاه گردش خون
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
فیزیولوژی قلب و دستگاه گردش خون، انواع بیماری های .http://ec-web-54.sbalfile.ir/ec-web-54.sbalfile.ir › دریافت:-پاورپوینت-دستگاه-گردش-خوندریافت: پاورپوینت دستگاه گردش خوناین فایل درباره ی پاورپوینت دستگاه گردش خون می باشد برای مشاهده جزئیات فایل به . چرخه ششی چرخه سیستمیک دستگاه گردش خون شامل تمام رگهای بدن به استثنا رگهای . متن پاورپوینت میباشد،شما بعد از پرداخت آنلاین ، فایل را فورا دانلود نمایید
اگه از کارهای نویسنده های سوئدی خوشتون میاد که احتمالا این اثر رو هم دوست خواهید داشت. هر چند آدم یه جاهایی واقعا احساس می کنه این آثار خیلی شبیه همند. انگار طرز فکر نویسنده هاشون خیلی شبیه همه و گویا  همشون عاشق ماجراجویی و پيرمرد و پيرزن هان :) و دیگه اینکه همشون می گن از زندگیت لذت ببر.
اما درباره عنوان؛ عنوان سوئدیش کوتاه بوده؛ قهوه و سرقت» ولی این پيرزنی.» عنوان انگلیسیشه که خود نویسنده هم دوسش داره.
خب بریم سراغ داستان؛ سه تا پيرزن و د
فایل واژه به واژه گردش مواد در انسان
این جزوه مخصوص حفظ متن کتاب در فصل گردش مواد به روش نوین می باشد. جزوات واژه به واژه را برای هر فصل حداقل دو بار با فاصله ی یک روز از هم مطالعه کنید. بار اول با نگاه کردن به پاسخ و بار دوم بدون نگاه کردن به پاسخ ها.

برای دانلود کلیک کنید
فایل واژه به واژه گردش مواد در انسان
این جزوه مخصوص حفظ متن کتاب در فصل گردش مواد به روش نوین می باشد. جزوات واژه به واژه را برای هر فصل حداقل دو بار با فاصله ی یک روز از هم مطالعه کنید. بار اول با نگاه کردن به پاسخ و بار دوم بدون نگاه کردن به پاسخ ها.

برای دانلود کلیک کنید
دیر است که دلدار پیامی نفرستاده است
می‌خوام یه اعتراف بکنم!
من چند سال پیش دیوانه‌وار عاشق شدم،وقتی که فقط ده سال داشتم،عاشق یه دختر لاغر و قدبلند شدم که عینک ته استکانی می‌زد و پونزده سال از خودم بزرگ‌تر بود،اون هر روز به خونۀ پيرزن همسایه می‌اومد تا ازش پیانو یاد بگیره.
ازقضا زنگ خونۀ پيرزن خراب بود و معشوقۀ دوران کودکی من،مجبور بود زنگ خونۀ ما رو بزنه، منم هر روز با یه دست لباس اتو کشیده می‌رفتم پایین و در رو واسه ش باز می‌کردم، اونم
حکایت امشب:
یکی را از وزرا، پسری کودن بود. پیش یکی از دانشمندان فرستاد که مر این را تربیتی می‌کن مگر که عاقل شود. روزگاری تعلیم کردش و موثر نبود. پیش پدر کس فرستاد که این عاقل نمی‌شود و مرا دیوانه کرد. 
چون بود اصل گوهری قابل/تربیت را در او اثر باشد
هیچ صیقل نکو نداند کرد/آهنی را که بدگهر باشد
سگ به دریای هفت‌گانه بشوی/که چو تر شد پلیدتر باشد
خر عیسی گرش به مکه برند/چون بیاید هنوز خر باشد
+بیت اخر :)))
  از خاطرات خوب 22 بهمنی یکی الله اکبر گفتن های ساعت 9 شبه قبل از 22 بهمنه و نور افشانی های این شب که هنوز از بچگی یادم مونده که با بچه ها میرفتیم رو پشت بوم خونه مادربزرگ و رو ب حرم حضرت معصومه سلام الله علیها می ایستادیم و الله اکبر می گفتیم و نورافشانی ها رو نگاه میکردیم و خوشحال می شدیم و البته من همیشه مواظب بودم بچه ها از خوشحالی نرن جلو و از پشت بوم بدون حفاظ ، ولو نشن کف حیاط :| درست فهمیدی همچین آدم مسئولیت پذیری بودم از ابتدا ینی :) میدونم ف
بارونی بود
فاصله مون تا ماشین زیاد نبود اما تا حدی داشتیم خیس میشدیم
یه پيرزن از پشت سر یه چتر آورد بالای سرمون و یه چیزی به زبون خودشون گفت متوجه نشدیم
تشکر کردیم
باز گفت
باز تشکر کردیم
محکم زد تو بازوی او چتر و گذاشت بینمون و رفت
چه مهربون
نگرانش بودم.خودش خیس نشه
مردی سالها در آرزوی دیدن امام زمان (عج) بود و از اینکه توفیق پیدا نمی کرد امام را ببیند، رنج می برد. مدّت ها ریاضت کشید. شبها بیدار می ماند و دعا و راز و نیاز می کرد.
معروف است هرکس بدون وقفه، چهل شبِ چهارشنبه به مسجد سهله (کوفه) برود و نماز مغرب و عشاء خود را آنجا بخواند، سعادت تشرّف به محضر امام زمان(عج) را خواهد یافت.
این مرد عابد مدّت ها این کار را هم کرد ولی باز هم اثری ندید. (ولی به خاطر این عبادتها و شب زنده داری ها و… صفا و نورانیت خاصّی پیدا
پیشرفته ترین دریل بتن کن آروا 
دریل بتن کن 1600 وات آروا 5220 یکی دیگر از محصولات شرکت آروا است که قدرتی برابر با 1600 وات داشته و با استفاده از سه نظام پنج شیار SDS Max است انواع سطوح سنگی و بتنی را با انرژی 9 ژول تخریب کند.سرعت کردش موتور این دستگاه 4500 دور در دقیقه بوده و سیستم گردش آن نیز به صورت چپگرد و راستگرد طراحی شده است. این بتن کن  مجهز به کابل برق با استاندارد VDE آلمان بوده و دارای کلید دیمر ججهت تنظیم سرعت می باشد. این بتن کن از سیستم ضد لرزش ب
تاکسی نشستن برای من جز کارهای هیجان انگیز دنیاست. کم پیش میاد از ترافیک خسته شم. تازه در اکثر موارد تاکسی ها یا بین شهری ان، یا از شهرمون تا رشت، که ترافیک چندانی نداره. خلاصه؛ تاکسی برای من شروع خیلی خاطره هاست. از چیزای با نمک تا چیزای حوصله سر بر. با دقت به آدما نگاه می کنم و براشون قصه میسازم. خیلی اوقاتم تا رسیدن به مقصد ابی گوش میدم و همش نگرانم نکنه هندزفری خرابم صدا رو به بیرون پخش کنه.
امروز صبح سوار تاکسی شدم. جلو یک زن مسن و کنارم یک خان

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها