نتایج جستجو برای عبارت :

پچی گریوه په مسافرا

اسم سال نودوهشت رو می‌ذارم تغییر ، تجربه ی جدید . بهترین تجربه ی عمرم بود و هست . سفیر گردشگری بودن عالی بود برای من ِِ سخت صحبت و خجالتی . پایگاه هم یه آرامگاه با صفا و آروم و تمیز و قدیمی بود . بهترین اتفاقا ، روبه رو شدن با مسافرا بود که از همه جای ایران اومده بودن از اصفهان و تهران گرفته تا آلمان حتی . روبه رو شدن با یک خبرنگار و یک کارشناس میراث فرهنگی از تهران و یک محقق . بغل های سر صبح مسافرا (: لبخندشون و اشتیاقشون برای گوش دادن و پرسیدن سوال
صبح از تهران حرکت کردیم. جاده خیلی شلوغه. داریم میریم به سمت مهران.
از 70 کیلومتری سرابله ترافیک سنگین شد و تا 10 کیلومتر ادامه داشت!
الآنم تو صف بنزینیم تو پمپ بنزین شباب.
ملت دبه ورمیدارن و بدون نوبت میرن بنزین میزنن و میرن! انگار نه انگار این همه ماشین تو صفه!
امسال ویزا نیاز نیست و همین باعث شده مسافرای اربعین خیلی خیلی نسبت به سالهای قبل بیشتر بشن! مخصوصا سواری ها.
خدا همه مسافرا رو صحیح و سالم به مقصد برسونه
آمین
 
+یکی بیاد این راننده ها رو
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید اینست که در افسون گل سرخ شناور باشیم.
__________________
 
پ.ن:تا اطلاع ثانوی لبریز از حرف و کمبود واژه :/
تو ایستگاه ایستاد چندتا مسافر پیاده شدن پیر مردی که آروم راه میرفت نزدیک در شد تا سوار شه تا اون برسه همه مسافرا کرایه ها رو داده بودن ورفته بودن داشت نزدیک در میشد با عصاش هم اشاره میکرد به راننده که وایسه راننده داد زد چی میگییی بعد دو قدم مانده بود برسه سوار شه راننده درو بست و رفت:/
سلام
 
دیروز اومدم ترمینالی که سر جاده هست تا بیام خونه.
هرچی فکر کردم دیدم اگر 4 شنبه و 5 شنبه و جمعه رو بمونم خوابگاه ، باید هر وعده رو فلافل بخورم و تازه منتظر باشم که هیچ خرج دیگه ای هم به من نخوره.
خلاصه تصمیم گرفتم بیام خونه.
تقریبا یه نیم ساعتی معطل اتوبوس شدم زیر بارون. یاد ایامی افتادم که ماشین زیر پام بود و تو این شرایط از کنار مسافرا رد شده بودم و شاید فقط  تو دلم گفته بودم بنده خداها را ببین و رفته بودم.
ولی خب هر جور بود به خیر گذشت.
آره
عاقا نیایین شمال ، چطوری خواهش کنیم ازتون دیگه؟؟
من فکر میکردم حجاب برای خانوم ها آزاد شده نگو برای آقایان هم آزاد شده و من خبر ندارم
فارغ از گرون شدن تمام اجناس ، از در خونه نمیشه رفت بیرون.
خیلی دلم میخواد از این مسافرا فیلم بگیرم ببرم نشون همکار و همسایه هاشون بدم ببینم خوششون میاد یکی تو همسایگی شون با این وضعیت رفت و آمد کنه؟

پ.ن: طوری سگش رو گرفته بود دلم میخواست برم بگم به خدا شمال هم سگ داره هم گربه و حتی اسب! نترس کسی این بی ریخت رو ن
سیزده  بدر میگن  که  بارون  میادمیگن  که  سیل  کنار  کارون میاد!
میگن که  بیرون  نرید از  خونه ها!ممکنه  طغیان   کنه  رود  خونه ها!
میگن  که از  فردا  هوا  بد میشه!خیابونا  به  شکل   یک  سد  میشه!
گفته   شده    کنار   زاینده   رود!یوقت   نشینید  و   بخونید  سرود!
چون  که  تگرگ  میاد  بقد  کیوی!یا  شایدم   بیاد   به   قد   سیبی!
هوا شناسیمون دیگه راست میگه!از کره  و  مربا  و  ماست  میگه!
سیزده  بدر تو خونتون  حال  کنید!رو سرتون  کلاه و یک  ش
یک: چند وقت پیش کلیپی در فضای مجازی لعنت‌الله علیه پخش شد از فرزند یکی از سفرای ایران که به مردم می‌گفت اگه پول ندارید برید بمیرید! اینو داشته باشید.
چند وقت پیش پیج اینستاگرام یکی از شهرای خوب کشورمون تصویر چادر زدن مسافران توی پارک رو گذاشته و یه نظرسنجی گذاشته بود که آیا با این نوع سفر موافقید؟ و پاسخ‌های مردم اون شهر ترسناک بود! میان کامنت‌ها از " اینا رو باید از دم تیغ گذروند" بود تا " وقتی پول نداری غلط می‌کنی سفر کنی"!! مطلب رو خلاصه می
[تبریز الآن تبرییییز، بانه مریوان سنندج ، رشت سوار شن.]
+الو سلام بابا این یارو میگه کسی به این اسم رزرو نکرده.
-رزرو نیست که با راننده حرف زده شماره راننده رو برات فرستادم زنگ بزن پیداش کن بگو فلانی فرستاده.
+باشه.
+سلام آقای راننده فلانی زنگ زده باهاتون هماهنگ کرده منم سوار کنید.
#نه، همچین کسی با من تماس نگرفته اصلا.
+یعنی چی گفتین سوار میکنم که.
#جا نیست ، جا نیست برادر من.
+باشه.
+الو بابا جا نیست، دبه کرده یارو.
-بگرد ببین اگه پیدا میکنی ماشینی
اول هفته یه پیام از سامانه سماح اومد که بخاطر اغتشاشات در رفتن تعجیل ننماید
و ماهم تعجیل ننماییدیم!
موندیم اوضاع اروم شد بریم ولی سامانه سماح دیگه پیام نداد که اوضاع اروم شده!
همه موندن یکم دیرتر برن بخاطر این پیام
رفتیم بلیط بگیریم اینترنتی گفتن بلیط اینترنتی نمیفروشن اجازه فروش ندادن
باید حضوری برید
امروز حضوری رفتیم برای فردا بلیط بگیریم باز بلیط ندادن_ترمینال آزادی
گفتن فردا بیاید، بهمونم گفتن فردا معلوم نیست ماشین باشه یا نه
فقط هم ب
آهنگ بلال نصرویی پچه گريوه په مسافره وا بلالی زندگ مروس









متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart" value="False">











دریاف
دارم کم کم به خوابگاه عادت میکنم ,به اتاق آروم و تخت قشنگم,به دانشگاه خیلی خوشگلمون و به کلاس های درس. از خوابگاه تا دانشکده مسیر واقعا قشنگی داره که از کنار جنگل رد میشه  و گاهی صدای پرنده ها این فضا رو روح نواز تر میکنه. تعطیلات اخیر رو رفته بودم خونه , خونه که برای هر کسی معنای خودشو داره ,واسه من خونه یعنی خونواده یعنی پدر و مادر قشنگ بود ,,به تنم چسبید و با حس خوبش راهی شهر دانشگاهم شدم. 
توی اتوبوس ,صندلی جلو نشسته بودم و تمام مسیر به ر
عنوان : قدم قدم موکبارو می گردم ستون ستون دنبال یه نشونه م
خواننده : حاج میثم مطیعی
فرمت فایل : mp3
حجم فایل : 10.79mb
کیفیت فایل : 128
زمان : 11:42
دانلود فایل / download
 
 
قدم قدم موکبارو می گردمستون ستون دنبال یه نشونه مکجای این جمعیتی که می خوامنمازمو پشت سرت بخونم (٢)مگه می شه، شبای درد و غم به سر نیاد؟مگه می شه، حبیب من توو این سفر نیاد؟ما رو اینجا امام عسکری صدا زدهمگه می شه، پدر صدا کنه پسر نیاد؟می دونم، که بین زائرامی دونم، میون مردمیمی سوزم، توو آتی
 
 
 
رمان مسافر کربلا: داستان آرزویی که به کربلا ختم می شود.
 
معرفی:
رمان مسافر کربلا : سیدمهدی شجاعی
وقتی کسی به زیارت امامی می ­رود می­گویند طلبیده شده است. این کتاب داستان یکی از همان طلبیدن­ های عجیب است که عقل آدم به آن قد نمی­ دهد و هاج و واج می­ ماند.
خلاصه:
داستان پسر بچه­ ی لالی است که به صورت اتفاقی با کاروان کربلا رو به رو می­شود و بدون اطلاع و مدارک لازم با آن­ها همراه می­ شود و در این جریان اتفاقات جالبی برای او پیش می ­آید.
بریده کتا
پیشنهاد میکنم اول پست پایین رو بخونید
 
یک سفر با اسنپ در قالب یک مسافر ( کلیک )
 
در اونجا و بخش اولش متن زیر رو نوشته بودم که
"    در انتها هم یک مقایسه بین 2 اپلیکیشن راننده و مسافر خواهم داشت و یک نکته فوق العاده مهم در خصوص کارکرد و کیلومتر که ارتباط مستقیم با بحث بنزین داره و تبعیضی که بین مسافر و راننده گذاشته شده! قضاوت با شما "
 
خب در این پست مقایسه آپ اسنپ مسافر و راننده هست که ببینید اسنپ چقدر به نفع مسافر گرفته و چقدر به نفع ؟؟؟؟
یه تیکه شعر از حامد ابراهیم پور پیدا کردم که منو برد توی یه خاطره خیلی کمرنگ رو به فراموش شده. 
[تو را به گریه قسم بازگرد. آن بوسه برای اینکه خداحافظی کنیم، نبود.] 
نشسته بودیم توی یه اتوبوس قدیمی با پرده های آبی چرک. منتظر بودیم تا بقیه مسافرا بیان که همشون پسر بچه بودن که باید می رفتن اردو. باید می رفت. نمیشد که با من بیاد. اومده بودم که بمونم و موندگار شیم. ولی منو راهی می کرد. دستم رو گرفته بود و زل زده بودیم به هم چه حس عجیب و تکرار نشدنی ای
سلااام سلام
صدای ما را از مشهد میشنوید!
ما دیروز غروب رسیدیم. این اولین باریه که با ماشین سواری میام مشهد. با اینکه خیلی قطار رو دوست و باهاش کلی خاطره دارم، اما ماشین هم کیف خودشو داره و خیلی از این بابت خوشحالم ^_^
اینکه شهر به شهر میری و هر جا خواستی توقف میکنی و مردم شهرای مختلف و مسافرا رو میبینی خیلی خوبه.
دیروز 25 ذی القعده، دحوالارض و روز زیارتی امام رضا علیه السلام بود که الحمدلله توفیق زیارت نصیبمون شد.
امروز تو حرم نشسته بودم. یه خانم ع
اخرای ماه قبل بود میخواستم بیام برا عروسی پسرداییم.ولی فرمانده موافقت نکرد :| گفت آمار نداریم تعداد کمه.حق هم داشت
ولی درست همون هفته قبل من دوتا رو میزان حضورشون نصف منم نبود فرستاده بود مرخصی :|
یادمه خونواده ی یکیشون به فرمانده زنگ زده بودن و اجازشو گرفتن منم میتونستم اینکارو کنم ولی نخواستم خونوادمو بخاطر دو سه روز کوچیک کنم.
اعصابم خیلی خرد شد .و بقول گفتنی کما زدم :| از طرفی یکی از بچه ها هم مث من نتونسته بود بره با هم حرف میزدیم و دلداری م
بیست و یک بهمن همیشه برام یه روز خاص بوده این سالها.علاوه بر اینکه تولد جناب میم هست ۹سال پیش همچین شبی ما در یک اتاق در منزل پدری برای اولین بار روبروی هم نشستیم و حرف زدیم و از همون جا بود که مهرش به دلم افتاد(:
حالا امسال چیکار کردیم؟ بچه ها رو سپردیم به کسی و رفتیم یه کافه دنج که من از قبل هماهنگ کرده بودم و اونجا نشستیم به صحبت و بعد یه کیک خفن و یه کادوی توپ که من بهش دادم و بعد دور دور و خوش گذرونی و شام و.
ولی در واقع هیچکدوم از اینا اتفاق ن
رمان مسافر کربلا: داستان آرزویی که به کربلا ختم می شود.
 
معرفی:
رمان مسافر کربلا : سیدمهدی شجاعی
وقتی کسی به زیارت امامی می ­رود می­گویند طلبیده شده است. این کتاب داستان یکی از همان طلبیدن­ های عجیب است که عقل آدم به آن قد نمی­ دهد و هاج و واج می­ ماند.
خلاصه:
داستان پسر بچه­ ی لالی است که به صورت اتفاقی با کاروان کربلا رو به رو می­شود و بدون اطلاع و مدارک لازم با آن­ها همراه می­ شود و در این جریان اتفاقات جالبی برای او پیش می ­آید.
بریده کتاب:
-سل
سلام
میگه می دونی مشکلت کجاست؟
کجا؟
خیلی کمال گرایی! توقعت از آدم های اطرافت درسته امااااا اونچه که باید با اونچه که هست متفاوته، و تو توقع داری باید ها اتفاق بیافته!
می دونم که خیلی وقت ها هم صبر کردی در مورد هست ها! اما وقتی هی صبر می کنی و صبر می کنی و دیگه یه جایی صبرت تمام میشه و اینجور بهم میریزی! چون دلت می خواد بایدها اتفاق بیافته و نمی افته!
از وقتی زنگ زد، اومد و تا نزدیکای رفتنش نمی تونستم جلوی اشکام رو بگیرم. وقتی پشت گوشی گفت ظهر
از رهگذر توقعی ندارم!!اسمش روشه دیگه.
.
در ره زندگی ناگهان او را میبینم.
حتی اگر چشم در چشم شویم.
حتی اگر لبخند بزنیم.
و حتی اگر چند صباحی روی همان نیمکت معروف که در نوشته هایم پرسه میزند بنشینیم.
میگذرد!!
بی صدا.
بی خبر.
روزی که در امواج اندیشه های بی پایان روی نیمکت تنهایی هایم شب میشود.
ناگهان پرتاب میشوم به آسمان. و باز میگردم. و او نیست!!!
Y.G.R
.
.
تالا شده سفر کنین به یه جایی که تالا نرفتین و ندونین که از هر شهری که الان هستین تا مقصد چقد
سلام
بعد از هفت هشت روز رسیدم خونه، دوست دارم بگم عیدتون مبارک! اما راستش با این اوضاع درهم آب و هوا!!! و اوضاع نابسامان مردم، نمی دونم چی باید بگم
از قدیم یادمه هر وقت بارون شدید میشد، مامان بشت بنجره دعا می کرد که: خدایا بلا رو دور کن و باران رحمتت رو بفرست.
و من این چند روزه همش همین دعام بوده!
روزهای اول سفر چون نه نت داشتم و نه دسترسی به تلویزیون و کلا از اخبار بی خبر بودیم، خیلی دیر از اتفاقات گلستان با خبر شدم
وقتی بیامک از دفتر آقا اومد
آرام بخش خوردم و تمام زمان پرواز رو خوابیدم. وقتی رسیدم، توی فرودگاه، احساس سردرد و گیجی شدیدی داشتم. با وجود این که یکسال به طور فشرده کلاس زبان آلمانی رفته بودم حس میکردم هیچی بلد نیستم. نمیتونستم تابلوهای راهنما رو بخونم. بغضم شدید بود. نمیتونستیم چمدون ها رو دنبال خودم بکشم. بی هدف روی صندلی سالن انتظار نشستم و زل زدم به مسافرا که گاهی با عجله از جلوم رد میشدن. آووکادو قرار بود اینجا باهام باشه. ما قرار بود باهم اینجا باشیم. کلی صبر و تلا
هزار فرسنگ نفرین شب نامه : دهم فصل دومژانر: وحشت  ، رازآلود نویسنده : سیماتوجه: +15
فرودگاه پر بود از جمعیتی که حتی نمی شد تو شلوغی بهشون نگاه کرد چه برسه به پیدا کردن اون پدر جاناتان!ویلیام روی یه کاغذ بزرگ نوشته بود دنبال جاناتان هستیم! با خوردن تنه ی مسافرا هر  لحظه فکر می کردیم جاناتان هستش! تا اینکه بالاخره یکی بین جمعیت که داشت به سمت مون میومد خودنمایی کرد!  لباس مسیحی سیاه رنگش  و صلیب نقره ای توی گردنش به سمتش رفتیم و ویلیام گفت: پدر جا
گاهی  این تصویر رو برای خودم خلق میکردم که اگه روزی در یک پرواز که با مشکل فنی روبرو شده و مسافرا از ترس فریاد میزنن من  چه عکس العملی رو از خودم نشون میدم ! اینکه منم مثل بقیه میترسم و داد میزنم یا به استقبال مرگ میرم !  
همیشه تو این تصویر سازی من خودم رو مشغول کتاب خوندن میبینم یا لپتاب به دست که داره کارای پروژش رو انجام میده و  آرامشِ خودش رو حفظ کرده و داد و فریادهای دیگران به هیجاش نیست و تو اون سقوط من بیخیال ترین موجود زنده ی اون پروازم!
سلام سلام سلاااااام 
سال نو مبارک 
بریم که اولین پست امسال رو نوشته باشیم.
امسال برای من با پول و شادی و حس خوب شروع شد.اصلا از قیافه اش معلومه واقعا امسال سال منه 
خوب برای من شروع بهار خیلی حس لطیف و قشنگی داره.اما چیزی که از سالهای قبل جا مونده حس تعطیلاته ! امسال برای من زندگی عادی بود.عوض شدن فصل بود.اما حس تعطیلات ندارم.البته اینو میگم که گفته باشم نمیگم که مثلا خوشم نمیاد.
لحظه ی تحویل سال من داشتم با مامان میجنگیدم که تحویل سال بی سفره ه
پرواز ساعت پنج صبح و دم‌دمای طلوع بود و من که داشتم از جایی خداحافظی میکردم که احساس عجیب دلتنگی بهش داشتم، در کنار ترس از پرواز، دل‌و دماغی برام نذاشته بودکه حتی از پنجره‌ی هواپیما به منظره‌ی بی‌نظیر افق نارنجی نگاه کنم. سرم رو به شیشه تکیه‌ دادم، پیام آخرِ کسی که برای بدرقه‌م اومده بود و نوشته بود "نشستی خبر بده" رو خوندم و بعد هدفون رو تو گوشم گذاشتم که صدای آهنگ، من رو از فضا جدا کنه. پرواز که اوج گرفت و از ابرها که گذشتیم دو مهماندار ب
سلام
امروز صبح پرواز تهران به قطرم یه مقدار تاخیر داشت و تو همون یکی دو ساعتش، ده باری بیدار شدم و خوابم برد. چون ساعت 5 صبح حرکتش بود و از 12 1 بیدار بودم. یعنی قبلشم یه ساعت مثلا 12 تا 1 خوابیده بودم. 
حالا وضعیت رو فقط میخوام بگم. 
من رسیدم اونجا یهو دیدم مثلا بخاطر تاخیر ساعت 8 شده و پرواز بعدی 8 ونیم راه میفته. گیت رو هم که مثلا یه ربع قبلش میبندن و یه حساب کتاب کردم دیدم نصف فرودگاه رو باید برم تا از گیت فرود تا گیت پرواز بعدی باید برم. 
خلاصه این
دیروز عصر که داشتم از دفتر برمیگشتم مشغول صحبت با مستر اچ بودم.از اینکه بابا اینا گفتن تاریخ عروسی رو مشخص کنین و
خوبی محل کارم اینه که با اتوبوس همش چند ایستگاه تا خونه فاصله سو من اکثرا ترجیحم اینه که با اتوبوس برم و دردسر پیدا کردن جای پارک رو برای ماشین نداشته باشم.مخصوصا صبح ها که هر وقت ماشین بردم قشنگ پشیمون شدم اینقدر که بلوار رو چندین مرتبه دور زدم تا جای پارک گیرم بیاد.
توی اتوبوس بودم و گرم صحبت با مستر اچ که یهو مسافرا د
یکی از دوستام تعریف می کرد :
با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه ء ۵-۶ ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرف طرف من هی میکشید طرف خودش. منم کرمم گرفت ایندفعه که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم!بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن.خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم.یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته.رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی.
خلاصه حل شد.یه ربع نگذشه ب
امروز صبح ساعت ۷ بیدار شدم چون ساعت ۸ وقت مصاحبه داشتم برای دوره تربیت مربی کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن. 
از قضا فاطمه‌زهرا هم با هر سختی‌ای که بود بیدار شده بود و می‌پرسید: "چرا زینب رو می‌بری و من رو نه؟" بهش گفتم که قدر این صبحی که با باباش می‌تونه تنها باشه رو بدونه. والله! مگه چقدر پیش میاد دیگه؟ ساعت ۱۱ هم که باباش می‌خواست راه بیافته بره اربعین، کربلا.
مدرسه عالی شهید مطهری رو صبح‌ها خیلی دوست دارم. وقتی نور خورشید مهرماه می
با مینی بوس یکی از روستاها داشتم میرفتم
با زبون خودشون داشتند حرف میزدند کلیت بحثو میفهمیدم.
یکی از مسافرا با یه حرارت و آه و اندوهی میگفت اووه نمیدونی گرونی داره غوغا میکنه! مملکتیه که ما داریم؟ پیاز گرفتم کیلویی 14 هزار تومان! سیب زمینی گرفتم چقدر! چی چی گرفتم فلان
حسابی داشت مانور میداد که جناب راننده که با کمال تعجب تا اون لحظه ساکت و متفکرانه به صحبتای دیگران گوش میداد، پرید جلوشو و گفت داداش! گرونی چی؟! کشک چی؟!
ثابت میکنم که گرونیی در ک
تصمیم داشتم برم ردیف اول نماز بشینم.
بانو رفت دفتر خبرگزاری
از چهارراه ولیعصر تا خ قدس رو مارپیچان رفتم (یعنی اگر تنها نبودم نمیشد رفت)
نماز تمام شد. از درب شرقی رفتم که وارد خیابان انقلاب بشوم
حدود نیم ساعت در همین 50 متر در ازدحام گیر کردم
بناچار :) از روی نرده ها وارد دانشگاه شدم و از درب غربی
از 16 آذر وارد انقلاب شدم
برگشتنی هم کلی راه اومدم
چون از انقلاب نمی‌شد برگشت
دانشگاه رو دور زدم و سر از میدون فلسطین درآوردم
بعد وارد خ ولیعصر شدم
دیگ
سلام  یکشنبه دوست بداری من رسید  
امروز واسه من با روزای دیگه هفته  فرق می کنه چون قراره برم کلاس ترنم
واقعا اسم ترنم استاد خاشعی بچه های ترنم میادقندتو دلم آب میشه 
ساعت ۱۲  زود آماده شدم که مثل روزای دیگه این ترم، on timeباشم ولی .
ای بابا کلیدم گم شده هرجا را میگردم پیادش نمی کنم !! بگردفاطمه.بگردتا دیگه  ا مسخره نکنی خوب این بنده خداهم کلیدش گم شده مقصر نیست. 
  خوب بلاخره پیداشد. خودشا پشته یه کلید دیگه قایم کرده بود
بذارید یه داستان خفن براتون تعریف کنم. ظهر جمعه زیر بارون شدید سوار اتوبوس شدم که بیام رشت. همه چی تقریبا امن و امان بود تا اینکه رسیدیم آباده. اتوبوس وایساد تا مسافرا برن گلاب به روتون دششوری و منم پیاده شدم. بعد که راننده گفت بپرید بالا داره دیر میشه همین که اومدن بالا دیدم یکی کنار صندلی من، که دقیقا وسط اتوبوس بود، ایستاده و داره با تلفنش حرف میزنه. یه آن با دیدنش جا خوردم!
قیافه ش شبیه استاد ص. بود. استاد ص. هم شبیه آقا مجید مسئول شب خوابگاه
سلام بچه ها حالم خوب نبود یه چند تا جک خوندم شاید بهتر شم.نشدم ولی گفتم بزارم براتون :)
 
 
 
 
نمیفهمم چرا وقتی زبونتو تصادفی گاز میگیری درد میگیره ولی از عمد ک گاز میگیری درد نمیگیره
 
 
 
 
 
 
حتی نمیفهمم چرا الان شما دارید اینکارو میکنید 
 
 
////////////////////////////////////////////////////////////////////
 
 
قابل توجه دخترایی ک منو از دست میدید!!!
 
 
یعنی لگدی ک شما به بختتون زدیدو بروسلی به حریفاش نمیزد
 
 
 
///////////////////////////////////////////////////////////////////////
یه بارم نامزدم با
بعد از 110 روز تنهایی به خونه برگشتم. مثل همیشه یه داستانی تو کشور برقراره و سطح استرس مردم به اندازه لحظات قبل مردن بالاست. روی کشتی کلی برنامه ریزی کرده بودم که وقتی برگشتم چه کنم و چه نکنم، اما با این وضعی که کرونا در پیش گرفته، گیتار نداشتن رو به زنده موندن باید ترجیح بدم. 
برای اولین بار تو این سه سال گذشته، بازگشت به خونه برام حس غریبی نداشت. وقتی اومدم، انگار اصلا نرفته بودم. همه چی سر جاش بود و هیچ حس تازه ای برام شکل نگرفت. یه جورایی این ح
یه عادت بدی دارم ک ترکش نمیکنم. همیشه سر صبحانه شروع میکنم ب چک کردن گوشیم و خودم رو ب طرز مسخره ای موظف میدونم ک تک تک نوتیف هایی ک میاد رو چک کنم. هنوز نیم ساعت هم نشده بود ک بیدار شده بودم و استوری هایی ک دیدم حالمو بد کرد. عادم هایی ک برای حمله ب جایی خوشحال بودن و همه ی مسخره بازی های ی. استوری های صدف ولی از همه جا بدتر بود. توی فیلمی ک گذاشته بود میدیدی ک هواپیما اتیش گرفته و بعد سقوط میکنه.غمگین شدم. توی توییتر عادم های مختلف مشغول ص

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها