اون زمان که ما کنکور داشتیم.هم عصر جدید داشتهم نود داشت.هم دورهمي داشت.هم خندوانه داشتهم تلویزیون فیلمای قشنگ ميذاشت.هم پرسپوليس برانکو رو داشت.هم کلی جام داشتهم بازی داشت.اصن همه چیزای جذاب لعنتی بودن تا ما با کنکور به ملکوت بپیوندیم!!!!
الان هیچی ندارن!قحطی اومده!
پ.ن:نصفه شبی یادم اومد اعصابم خرد شد.-_-
این رسم اون قدر زیباست
گرامي داشت بزرگان
گرامي داشت سالخورده ها
گرامي داشت فاميل و اقوام
که حیفه کمرنگ بشه
.
بعد یک سال زندگی تند و سریع که هیچ کدوم از ما وقتي نداریم برای هم
دو هفته ای رو کنار هم جمع مي شویم و این قطار تندروی زندگی از حرکت نگه داشته ميشه
بسم الله
دوست داشت بخوابد برای هميشه. دوست داشت خاک شود، خاک باشد. بی گذشته، بی آینده، بی هیچ اندیشه و فکر و احساسی ، فقط خاک.
دوست داشت از خاکش درختی بروید . درخت احتمالا ميوه های تلخی خواهد داشت. ولي اگر کمي صبر کنی لابلای آن همه تلخی مزه ای خواهی یافت شبیه خاطره ای مبهم، طعمي آشنا، تصویری که وقتي چشمانت را مي بندی پشت تاریکی ها از جلویت رد مي شود. شبیه یک زندگی. وقتي . وقتي زندگی نشد .
صدای تو که طنین خدا در آن جا داشتمرا از اینهمه دوری به خویشتن واداشتصدای تو که همه لطف و مهربانی بودغریو خستۀ موج و نوای دریا داشتصدای تو که به گوش دلم جنون آموختشباهتی به صدای لطیف لیلا داشتصدای تو که ز نای خدا برآمده بودشکستگی و غم ناله های مولا داشتصدای تو که مرا از خودم جدا مي کردتداعی نی و سوز غروب صحرا داشتصدای تو که وجود مرا ز هم پاشیدهزار ندبه و عهد و فرج در آن جا داشتمریم عربلو
گرچه شاعر چشمهایی روشن و بیدار داشت
واژه های روسیاهش خط خطی بسیار داشت
قصه ی حبل المتینِ دل دروغی بیش نیست
عشق در دستان بی رحمش طناب دار داشت
مثل یوسف خواستم از عشق بگریزم ولي
هر دری را باز کردم پیش رو دیوار داشت
مرگ هم غیرت ندارد ! بی خیالم مي شد و .
زندگی در برزخی بیهوده استمرار داشت
بینِ این آشفته بازارِ جنون و کشمکش
خاطراتش باز هم اندیشه ی آزار داشت
یادم آمد وقت دل کندن بلاتکلیف بود
هم مرا مي راند ، هم بر ماندنم اصرار داشت
مثل ماشی
دیر آمدم. دیر آمدم. در داشت ميسوختهیأت، ميان "وای مادر" داشت ميسوختدیوار دم ميداد؛ در بر سینه ميزدمحراب مينالید؛ منبر داشت ميسوختجانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بودجانکاهتر: آیات کوثر داشت ميسوختآتش قیامت کرد؛ هیأت کربلا شدباغ خدا یک بار دیگر داشت ميسوختیاد حسین افتادم آن شب آب ميخواستناصر که آب آورد سنگر داشت ميسوختآمد صدای سوت؛ آب از دستش افتادعباس زخمي بود اصغر داشت ميسوختسربند یا زهرای محسن غرق خو
به سیم و زر چه حاجت بود؟! از اینها فراتر داشتپر از خورشید بود آری نگاهی کیمياگر داشتن از بی حجابیها سر تسلیم افکندندولي کنزالحیا از چادر خود تاج بر سر داشتبزرگان عرب را یک به یک دیروز پس ميزد که این دوشیزه فکر خواستگاری از پیمبر داشتزمانی که همه خورشید را تکذیب ميکردندخدیجه چشمهای مصطفی را خوب باور داشتميان قوم خود شأن و مقام او فراوان بودولي نزد پیمبر عزتی چندین برابر داشت نماز اولش را با علی پشت پیمبر خواندشکوه این سه تن باهم ه
امروز لیلا به دیدنم آمد. با یک پسر جوان که شاید ۲۴ یا ۲۵ سال سن داشت ، با شیشه آبی که در دست داشت سنگ قبر را شست و لیلا آرام کنار قبر نشست چشمهایش کم نور و بی تفاوت به سنگ خیره بود . به نظرم آن پسر جوان مجتبی بود ، از وقتي که ۵ یا نمي دانم شاید ۶ سال سن داشت ، ندیدمش جوان رو به لیلا کرد و گفت : این قبر دایی محموده . لیلا همچنان ساکت و خیره بود ، پسر جوان فاتحه ای خواند . اشک هایش بی اراده بر سنگ قبر مي چکید مطمئن شدم که او خود مجتبی است ، چقدر بزرگ شده !
اهنگ بغضمو قورت دادم اون نگیره دلش
اهنگ اروم رفتش سمت فرودگاه
دانلود اهنگ ميخواستم بهش بگم بمون چاره ای نبود
اهنگ ولي وقتي داشت ميرفت
ميگفتی دیوونمي
دانلود اهنگ ویسگون ولي وقتي داشت ميرفت
دانلود اهنگ ميگفتی دیوونمي ميگفتم عاشقم شد
متن اهنگ یه شب بیشتر بمون از علیرضا فتاح
بزرگِ خاندان، همانی که پای چپش را پانزده سال پیش تصادف ناکار کرد، همانی که ت داشت، ابهت داشت، تدبیر داشت و کلی ترسناک بود، همانی که بودنش با نبودنش فرق داشت، همانی که دلیل دور هم جمع شدنمان بود در اولين روز از سال جدید تنهایمان گذاشت و رفت. دلم با رفتنش رفت.
روز موعود رسید بالاخره شنبه بیستم بهمن ماه سال ۹۷ خورشیدی رسید
روزی که قرار بود از خانواده جدا شوم و به شهر دیگر بروم
روز زیبایی بود،در آن عشق جریان داشت،دوستی جریان داشت،محبت جریان داشت،اشک شوق در اشک دلتنگی در آميخت و در آن دیدم که خدا جریان داشت
ادامه مطلب
در ی از یک بانک ، فریاد زد: "هیچکس حرکت نکند پول مال دولت است".بااین حرف همه به آرامي روی زمين دراز کشیدند.به این مي گویند "شیوه تفکر"وقتي ان به مخفیگاهشان رسیدند، جوان که لیسانس تجارت داشت به پیرکه شش کلاس سواد داشت گفت:"بیاپولها را بشماریم".
ادامه مطلب
امروز لیلا به دیدنم آمد. با یک پسر جوان که شاید ۲۴ یا ۲۵ سال سن داشت ، با شیشه آبی که در دست داشت سنگ قبر را شست و لیلا آرام کنار قبر نشست چشمهایش کم نور و بی تفاوت به سنگ خیره بود . به نظرم آن پسر جوان مجتبی بود ، از وقتي که ۵ یا نمي دانم شاید ۶ سال سن داشت ، ندیدمش جوان رو به لیلا کرد و گفت : این قبر دایی محموده . لیلا همچنان ساکت و خیره بود ، پسر جوان فاتحه ای خواند . اشک هایش بی اراده بر سنگ قبر مي چکید مطمئن شدم که او خود مجتبی است ، چقدر بزرگ شده !
شهادت امام صادق علیه السلام تسلیت باد
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینه ای که شب پیش، صبح صادق داشت
اگرچه شمس وجودش به سمت مغرب رفت
هزار قله ی پر نور در مشارق داشت
چه با شکوه، غم خود به دل نهان مي کرد
چه شِکوه ها که از ان فرقه ی منافق داشت
به غیر داغ محرم، گلی زباغ نچید
چقدر روضه ی گودال در دقایق داشت
خلیل بود ولي آتشش سلام نشد
همان که در نفسش عطری از حدائق داشت
هزار طائفه آمد هزار مکتب رفت
و ماند شیعه که "قال الامام صادق" داشت
شهید را
ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتي اميلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:
اميلی عزیز،
عصر امروز به خانه تو مي آیم تا تو را ملاقات کنم.
با عشق، خدا»
اميلی همان طور که با دست های لرزان نامه را روی ميز مي گذاشت، با خود فکر کرد که چرا خدا مي خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمي نبود. در همين فکرها بود که نا
سالها پیش وقتي پسرجان حدود ۴ سال داشت ماهواره رو جمعش کردیم و چند سال همونطور ساکت و صامت و بدون سیم و کابل موند روی ميز تا بالاخره دادیمش به دوست همسرجان که تازه ازدواج کرده بود
و از اون موقع به بعد هیچوقت احساس نیاز نکردم به وجودش
چون بیشتر برای ما جنبه سرگرمي داشت تا چیز دیگه
و این که به طور ویژه چندشم ميشد و ميشه از اون تبلیغات مسخره و زیرنویس هایی که نصف صفحه رو ميگیره
تا این چند روزه که به شدت حس ميکنم از دنیا بیخبرم با قطع شدن تمام سایت
امروز آزمون همگام سلامت روانمو دادم.
سوالای جالبی داشت.
یکعالمه سوال درباره شادابی و شادمانی داشت،
بعد از اون طرف گفته بود آیا احساس تنهایی مي کنید؟ حتی وقتي نزدیک افرادی هستید؟
فکر کنم جواب این دوميه همه اون جوابای کاملا موافقم» رو خراب کرد.
---
س:در یک ماه گذشته چقدر گریه کرده اید؟
ج:مي مردی اینو موقع تیزهوشان ازم بپرسی؟
---
س:آیا از کارکنان کسی هست که بتوانید از او م گرفته یا کمک بخواهید؟
ج:اصلا :|
بابا مي گفت: بچه بودیم خیلی چیزا رو درست یادمون ندادن. مثلا توی کتاب درسی مدرسه مراحل کشت محصول رو ميگفتن: کاشت، داشت، برداشت. کاشت و برداشت رو دیده بودیم و مي فهميدیم ولي " داشت" رو درک نميکردیم. بزرگ شدیم، تجربه ی زندگی بهمون یاد داد، مهم ترین مرحله، همون " داشت " بود.
ماها خیلی فرصت های مهم زندگی رو سر همين مرحله از دست ميدیم. یه کاری رو شروع ميکنیم، قدم سخت اول رو بر ميداریم، با کلی رنج بستری فراهم ميکنیم و دونه ای رو مي کاریم، اما چون خوب ب
بیبی هميشه یک پیکنیک و یک چراغ والر نفتی دم دستش تو اتاق داشت. نه اینکه گازِ آشپزخانهای نداشته باشد هااا ؛ داشت اما خب پاهایش درد ميکرد و نميتوانست مدام بلند شود و بشیند. رویِ چراغ والر برنج دم ميکرد و رویِ پیکنیک کتری جوش ميآورد. بیبی برنجهایِ قد کشیده و جادوییای داشت که آنها را در بشقابهایِ گلدارِ ملامينیِ قدیمي ميریخت و ميگذاشت جلویِمان. همان زمان بچگیهم برنجهایِ بیبی را از همه بیشتر دوست داشتم. حتی از برنجها
استرس وحشتناکم بهم اثبات کرد ک اشتباه ميکنم
راه رفتن کنارش حس خوبی داشت
از نگاه کردن بهش حس خوبی داشتم
وقتي از دهنش پرید جان و هول شد من هم چیزی تو وجودم جابجا شد
وقتي ابراز علاقه ميکرد پشت هم از خجالت سرم پایین بود
و وقتي بیخود و بی جهت هی ازم تعریف ميکرد خندم شدت ميگرفت
خیلی خیلی فکر کردم
و وقتي تمام این ماه هارو مرور ميکنم
وقتي واکنش ها و برخورد هاتو تحلیل و مقایسه ميکنم
فقط ب این شعر ميرسم:
بیرون ز تو نیست آنچه ميخواسته ام
فهرست تمام آرزوها
توی اجتماعی که ویژگیهای خوب واقعی آدمها فهميده نميشه، چطور ميشه توقع داشت که چیزهایی مثل مدرک، پول و زیبایی آدمها رو بالا نبره؟ چطور ميشه توقع داشت شعور و اخلاقیات معیار باشه وقتي حتی درک درستی ازشون نداریم؟ (به بهانه اینکه یک نفر خاص دکتر صدام زد و خوشحال شدم و بعد فکر کردم که وای از اون لحظهای که به خاطر یک مدرک و چند سال درس خوندن بخوام خودم رو بالاتر ببینم. )
در جواب اونی هم که گفت
صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را
خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی
باید بگیم خوبی قدرت دافعه ای داشت که در ضمير آشکار و پنهان هیچ بدی ای یافت نشد. پس همچنان بدی گسترش یافت تا ابناء بشر پراکنده نشن.
یه لحظه به ذهنم خطور کرد اگه یه وقتي هول شده بودیم و زود ازدواج کرده بودیم و زود بچه دار شده بودیم فردا باید بچه هامونو ميبردیم سر جلسه کنکور. تنهایی پیر شدن بهتره. بقیه اش رو هم سکوت بشنویم.
دانلود آهنگ مسعود روح نیکان دیوونگی داشت | کیفیت عالی
امشب دانلود کنید و گوش دهید به ترانه زیبای دیوونگی داشت از مسعود روح نیکان با بهترین کیفیت
Exclusive Song: Masood Roohnikan | Divoonegi Dasht With Text And Direct Links In jazzMusic
متن آهنگ دیوونگی داشت
»───♫♫●|●|●♫♫───بدجوری دلم رفت ، مگه مثل تو هم هست … ؟این دیوونه با تو ، به زندگی برگشت … !»──|♫●|──دیگه چی ميخواد یه عاشق ، وقتي عشق تو باشه … ؟دلو زندونی کردی ، تا تو رویا رها شه─|♫●|─دیوونگی داشت ، چشمای سیاش …
به او اعتماد کن
مردی
ثروتمند وجود داشت که هميشه پر از اضطراب و دلواپسی بود . با اینکه از
همه ثروتهای دنیا بهره مند بود ، هیچ گاه شاد نبود . او خدمتکاری داشت که
ایمان در درونش موج مي زد . روزی خدمتکار وقتي دید مرد تا حد مرگ نگران است
به او گفت : ارباب ! آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از به دنیا آمدن شما
جهان را اداره مي کرد؟! او پاسخ داد : بله . خدمتکار پرسید : آیا درست است
که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آن را همچنان اداره خواهد کرد؟
ا
به نام خداروزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان ميوه داشت.
در همسایگی او خانه ای قدیمي بود که صاحبی حسود داشت که هميشه سعی مي کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش مي داد.
یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همين که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تميز کرد، برق انداخت و آن را از ميوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد.
وقتي همسایه صدای در زدن
لایه بیرونی اش بسیار آرام و ساکت بود و آنکه درون بود هیولایی بزرگ و خشمگین.
آنکه ساکت بود از چیز های کوچک لذت ميبرد و طبیعت را دوست ميداشت و به همه لبخند ميزد.
و آنکه هولناک بود دوست مي داشت همه چیز را به نابودی برساند و بعد از خشم اش در حالی که فرار ميکرد اشک ميریخت.
چون در بیرون با همه چیز کنار مي آمد درونش آشوب به پا بود یا چون درونش در حال فوران بیرونش حتی موج هم بر نميداشت؟ چه کسی ميداند؟
مينا جان دختر عمه بابام بود، همه خاطرهایی که از مينا جان دارم جز مهربونی و خوش رویی و خوش برخوردیش نیس .هميشه تبسم به لب داشت و با همه با مهربونی رفتار ميکرد وقتي باهاش هم صحبت ميشدی اون آرامشی که تو وجودش داشت، بهت انتقال پیدا ميکرد و واقعا ارزشمند بود. دوست داشت خانوادهای فاميل با هم ارتباط بیشتر داشته باشن از هم اگر دلگیری کدورتی دارن کنار بزارن و خودش هم سعی ميکرد در این مواقع بین خانوادها صميمت ایجاد کنه. در واقع بدون اغراق باید بگم فرش
از صداش
از صورتش
از دغدغه هاش
از قلب مهربونی که داشت
خسته نمي شم .
وقتي مصاحبه هاش را گوش ميدم . وقتي فیلم مستندی که در موردش ساختند ميبینم .
وقتي لطفعلی خان را مي خونه .
انگار هزارسال ه که ميشناسمش .
دردهاش را حس ميکنم .
فرهاد را ميشناسم . خیلی خوب .
اون آدمي که تمام دردش نفهمي بود اما صداش در نمي آمد و با نفهمي ها بزرگ منشانه کنار مي آمد .
بچه که بودم وقتي از جلوی کوچینی رد ميشدم دلم ميخواست فرار کنم و بپرم توش .
نميدونستم چرا .
روح وحشی
+کاش ميت
هیچ وقت به این فکر کردی آخر داستان زندگیت چیه؟ فکر کردی چطوری زندگیت تموم و دفتر زندگیت بسته ميشه!؟ با یه بیماری عجیب، کهولت سن یا. یا برای لحظه ای که قلبت یادش مي ره بتپه. امروز اعلاميه دختری رو تو کانال اخبار کویر دیدم که لحظه ای زمان رو برام متوقف کرد. دختری که هميشه بهترین بود. وقتي فرزانگان (تیزهوشان) درس مي خوند بهترین بود. وقتي تو کنکور رتبه ی دو رقمي گرفت تو تمام کویر بهترین بود. وقتي دکترای حقوق بهترین دانشگاه ایرانقبول شد بهترین بو
زیبا بود،انقدر زیبا بود که دلم ميخواست برای تمام عمرم توی قاب چشمام نگه اش دارم،وقتي ميرقصید وقتي ميخندید وقتي بی مهبا ميشد وقتي ک بود.کتاب رو گذاشته بود رو پاهاش و روی صندلی راک خوابش برده بود،باد پرده رو ت ميداد و موهاش روی صورتش جابه جا ميشد.یه لحضه چشماشو باز کرد خندید گفت خیالم راحت شد ک اومدی،دستشو دراز کرد ک برم پیشش،اروم منو رو پاهاش نشوند بغلم کرد و گفت ميدونی باید برم،گفتم اره،گفت یادت نره،فقط منو یادت نره بذار بمونم هميشه ا
سلام
شاید باورتون نشه ولي امروز من یه کلاسی رفتم که اصلا خسته نشدم هیچ وقتي کلای داشت تموم ميشد مي گفتم کاش تموم نمي شد و همين طور ادامه داشت
اینقدر ذوق زده ام که نمي تونم بهتون بگم کاش شما هم بودید و حسما درک مي کردید
امروز کاری کردم کارستون برای اولين بار توجمع حرف زدم
خیلی برام سخت حتی تپقم زدم ولي برای اولين بار فوق العاده بود
راستشا بگم اولش ناراحت شدم که ارائه بدتر از همه بود رفتم پیش استاد گفتم بهشون گفت برو فیمتا ببین و سعی کن
سالها پیش حاکمي به یکی از سوارکارانش گفت مقدار سرزمين هایی را که با اسبش طی کند به او خواهد بخشید. همان طور که انتظار ميرفت، اسب سوار به سرعت برای طی کردن هر چه بیشتر سرزمينها سوار بر اسب شد و با سرعت شروع کرد به تاختن با شلاق زدن به اسبش با آخرین سرعت ممکن مي تاخت و مي تاخت. حتی وقتي گرسنه و خسته بود متوقف نمي شد چون مي خواست تا جایی که امکان داشت سرزمين های بیشتری را طی کند. وقتي مناطق قابل توجهی را طی کرده بود و به نقطه ای رسید که از شدت خستگی و
در جامعهای زندگی ميکنیم که اعتقادی به محدودیت منابع ندارد و مثالهای فراوانی از آن را ميبینیم. حال آن که دنیایی که در آن هستیم ظرفیت کمالگرایی ما را ندارد و نميتوان در آن همهچیز را با هم داشت. معلم ریاضی من در دبیرستان هميشه یک شوخی در جیبش داشت؛ وقتي به او ميگفتیم فلان روز امتحان نباشد چون امتحان دیگری داریم ميگفت: اون رو هم بخونید». حکایت جامعهی ما هم همين است.
ادامه مطلب
بابا لنگ دراز عزیزم!
بعضی آدمها را نميشود داشت.
فقط ميشود یک جور خاصی دوستشان داشت. بعضی آدمها اصلا برای این نیستند که برای تو باشند یا تو برای آنها!
اصلا به آخرش فکر نميکنی، آنها برای اینند که دوستشان بداری! آن هم نه دوست داشتن معمولي، نه حتی عشق، یک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست.
این آدمها حتی وقتي که دیگر نیستند هم در کنج دلت تا ابد یه جور خاص دوست داشته خواهند شد.
از غربیها نميتوان انتظار کمک داشت، آنها به دنبال استعمار ملتها هستند
نميتوان از غربیها انتظار کمک داشت؛ انتظار توطئه، خیانت، خنجرازپشتزدن ميتوان داشت، [امّا] انتظار کمک، صداقت و همراهی نميشود داشت. اول فروردین ۱۳۹۸-رهبر انقلاب
دونالدهمواره عادت داشت مهمانان ی خودرامعطل کندبازی گلف بیش ازحدبرایش اهميت داشت.هنگام بازی گلف باجان بولتون حتی اگرفدریکاموگرینی.آنگلامرکل.نتانیاهو.ولادیميرپوتین.ملکه انگلیس ووزیرکشورهای استعمارگرمعروف برایش تبریک عیدهم ميفرستادندبعدازبازی گلف وبیلیاردپاسخ ميداد.
البته بعدازچندماه اعمال به تعرفه بازی ومالیات بازی مينمودهمه چیزبرایش شوخی بودحتی جان انسان هاهم شوخی بود.زمانی که ملانیابارداربودبیشتردوست داشت درهنگام زایمان
Alireza Fateh
Ye Shab Bishtar Bemon (Ft Cy)
#AlirezaFateh
بعد من که اون بوس که اروم رفتی سمت فرودگاه
بغضم قورت دادم که نگیره دلش تو راه
دستام یخ ميزد بی اون چشام خط بی جون
ميخواستم بهش بگم بمون چاره ایی نبود
ميگفتی دیوونمي ميگفتم عاشقم شو
مگفتی عشق چیه بمون دارم باور عشقو
ولي وقتي داشت ميرفت خودم ميدیدم اشکاشو پاک ميکرد
ولي وقتي داشت ميرفت دلش نميذاشت بره هی برميگشت
وای امروز که کوه رفته بودم، پاهام داشت ميلرزید. جدّی داشت ميلرزید. :)) نميدونم از ترس بود یا پاهام بیجون شده بود. جالب بود واقعا.
یاد یه باری افتادم که برای اولين بار دندونام داشت ميخورد به هم از سرما. و اون باری که از تعجب دهنم ناخودآگاه باز شد. موقعیتهاشون رو یادم نیست ولي یادمه برام جالب بود؛ این که اتفاقهایی که فکر ميکردم صرفا اغراق شدهن واقعا اتفاق ميافتن.
درباره این سایت