نتایج جستجو برای عبارت :

هنوز با یکدیگر

از فراقت , من فراغت را نمی جویم هنوز یک نفر بی آنکه باشد , هست و با اویم هنوز شعر گفتن را غمت چون خوب یادم داده ست نکته ای گفتی به تفسیرش غزل گویم هنوز گفتم از جان بگذرم تا گردم از جانان رها پای بر چشمم نهاد از خاک می رویم هنوز برکه با تصویر ماهش عشق بازی می کند دوری و سرمستی از یاد تو می بویم هنوز من نه یک دم زندگی کردم نه مردم بعد تو شانه ات گم شد , پریشان ست گیسویم هنوز فصل کوچ ست و پرنده خانه اش را ترک کرد من که ره با اختیار خود نمی
من به آویشن، به باران تو مشکوکم هنوزمن به پایان ِ زمستان تو مشکوکم هنوزغنچه و عطر و بهار و سبزه‌ باز آورده‌ایگرچه با گل‌های گلدان تو مشکوکم هنوزای صدای ناگهان ِ یک تبسم در سحرمن به لبخند غزلخوان تو مشکوکم هنوزباز می‌پرسی که امید فراوانت چه شد؟باز می‌گویم به ایمان ِ تو مشکوکم هنوزهر که آمد، بار فردای خودش را بست و رفتبا یقین‌های پریشان تو مشکوکم هنوزاین‌که می‌آید نه باران، گریه‌های نم‌نم استمن به ابر و باز باران تو مشکوکم هنوز
من چه گویم از دل زارم که بیمارم هنوزشب شده مهتاب در خواب است وبیدارم هنوزغرق نور وشادمانی آسمان تار شبلیک تاریک است و طوفانی دل زارم هنوزماه خندان کهکشان ها نور بارانغم نهان در دل که از عشقش گرفتارم هنوزمثل مجنون غرق افسون آسمان شاداب و گلگوناشک بارم روز و شب می باشد این کارم هنوز
رفتم اما دل من مانده بر دوست هنوز.می برم جسمی و دل در گرو اوست هنوز
بگذارید به آغوش غم خویش روم . بهتر از غم به جهان نیست مرا دوست هنوز
گرجه با دوری او زندگیم نیست ولی . یاد او میدمدم جان به رگ و پوست هنوز
رشته مهرو وفا شکر که از دست نرفت .بر سر شانه من تاری از آن موست هنوز
بعد یک عمر که با او به  وفا سر کردم .با که این درد بگویم؟!که جفا جوست هنوز
تا دل ناله جانسوز بر آرم همه عمر .همچو چنگم سر غم بر سر زانوست هنوز
باهمه زخم که سیمین بدل از او دارد
مثل نیلوفر اسیر خواب مردابم هنوز
یا که آن مرداب پیری در تب خوابم هنوز
شاید آوای شباهنگی میان جنگلم
یا شبیه آسمان در دست مهتابم هنوز
یا که شاید تکه ابری سرد و بارانی شدم
یا که در دریای چشمی مثل گردابم هنوز
ماهی ام ، فکر فرار از تنگ های شیشه ای
در تمنای خیال رود پر آبم هنوز
رودم اما، یک مسافر، میروم تا مرز عشق
مثل نیزاری ولی در فکر تالابم هنوز
موجهای خسته ی دریا کنار ساحلم
بی قرار خواهش دریای بیتابم هنوز
هر کسی باشم و یا در هر کجای این جهان
من به د
واقعا از ته دل حس می کنم دوستش دارم. هر چی تلاش کرد که متنفر شم فایده نداشت چون من باطن کارشو می دیدم ولی من حس می کنم هنوز نابالغه هنوز قراره بچه خوب مامان باباش باشه . هنوز نابالغه برای تصمیمات بزرگ تر ، هنوز بار مسئولیت براش خیلی سنگینه هنوز شجاع نیست . این رو فارغ از این که چه تصوراتی درباره من داره میگم ، حقیقتا نمی دونم هنوز هم نمی دونم ولی مسئولیت پذیریش در برابر من مثل برادر بزرگ تر رو حس می کنم . سبک کاراش سبک حرفاش حفاظت گونس . 
سخته برام
تا کسی می نویسد به او امیدوار باش
چون نشان می دهد که هنوز مطالعه می کند
هنوز می اندیشد
هنوز دغدغه دارد
 
از همه مهم تر اینکه
هنوز احساس بی سوادی می کند!
و من چقدر عاشق این احساس زیبای بی سوادی هستم
اینکه بدونم هیچی نمی فهمم
 
و این پیش نمیاد مگر با نوشتن مداوم 
راستش من هنوز از آن آدمها نشده‌ام که از تنهایی و خلوتشان لذت ببرند و استفاده‌ای مفید کنند. من هنوز برای رابطه‌ای دست و پا میزنم، هنوز دلم را به مخاطب‌های واهی توییتر و اینستا خوش کرده‌ام، هنوز از خودم فرار می‌کنم. اما من این آدم نخواهم ماند. من تغییر می‌کنم و یک روز واقعا تنهایی‌ام را بغل می‌کنم و با یک خروار کتاب و سوال و ایده خلوت می‌کنم.
رکب خوردم
هنوز اونقدرا پخته نشدم
هنوز عاقلانه عمل نمی‌کنم
فکر میکنم دارم با عقل و منطق جلو میرم ، ولی هنوز یه وقتایی براساس احساس تصمیم میگیرم و بعدش پشیمون میشم
هنوز اون قوه عاقله ام به زندگیم غالب نشده
هنوز اونقدرا بچه ام که دنیا رو مثل دنیای تو ذهنم خودم میدونم
هنوز بچه ام که به ادما اعتماد میکنم تا خلافش ثابت بشه
یه بچه ی رکب خورده که انداختنش وسط دنیای ادم بزرگا !
و من الان در موضع یک ادم رکب خورده 
از عمق وجودم داد میزنم که 
اره ضعیفم و ت
زیاد پیش میاد که یاد مرکز توانبخشی بیفتم، مثل امشب. بهش که فکر می‌کنم حسم خوب نیست. اونجا هنوز سرجاشه، هنوز ساعت شش دارو میدن، هنوز ساعت نه خاموشیه، هنوز . نصف شب میاد میگه "خانم یه قرص کارکن بده، خانم" هنوز ساعت هشت یه پرستار پشت در قفل‌شده منتظره تا صدای سرویس بیاد، هنوز سر طی کشیدن و جارو کشیدن و سرویس شستن دعواست، هنوز . بعد از خوردن داروش میگه "دستتون درد نکنه" هنوز . سعی می‌کنه داروشو زیر زبونش قایم کنه و نخوره، هنوز قانونِ 'فیکس' بردا
اگرچه دل به کسی داد،جان ماست هنوز           به جان او که دلم بر سرِ وفاست هنوز
ندانم از پی چندین جفا که با من کرد                  نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
به راز گفتم با دل،ز خاطرش بگذار                            جواب داد فلانی ازان ماست هنوز
چو مرده باشم اگر بگذرد به خاک لحد                به بانگ نعره برآید که جان ماست هنوز
عداوت از طرف آن شکسته پیمانست                  وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز
بتا تو روی ز من برمتاب و دستم گیر             
فقیری به ثروتمندی گفت:اگر من در خانه ی تو بمیرم، با من چه می کنی؟
ثروتمند گفت:تو را کفن میکنم و به گور می سپارم.
فقیر گفت: امروز که هنوز هم زنده ام، مرا پیراهن بپوشان، و چون مُردم، بی کفن مرا به خاک بسپار
حکایت بالا حکایت بسیاری از ماست؛ 
که تا زنده ایم قدر يکديگر را نمیدانیم ولی بعد از مردن هم، میخواهیم برای يکديگر سنگ تمام بگذاریم.
دوره روان شناسی من هم کم کم تموم شد
جلساتم کمتر شده و نسبت به گذشته خودم خیلی بهتر شدم
حتی نسبت به اطرافیانم.
البته هنوز جای کار دارم اما خب میتونم بگم سلامت روانی هم مهمه همونطور که سلامت جسمی مهمه
هنوز هم غمگین میشم. هنوز هم نسبت به خودم اعتماد به نفس ندارم. هنوز هم حس تنهایی گلومو چنگ میندازه ولی باهاشون کنار اومدم.
.
بچه ها شده بی حوصله باشید؟ به همه چیز؟ حتی خودتون؟
شده سرد بشید؟
 
رنگین کمون منتظر بودمنتظر یه نشونه
منتظر نشونه هایی که بهش بگن همه چیز همون طوریه که باید باشه
رنگین کمون میخواست که نشونه هایی باشن که بهش بگن کیه ؛
بهش بگن که هنوز یه چیزایی هست که بشه بهش امید بست.
 
کسایی هستن که دوستت داشته باشن
هنوز همه چیز اونقدرا هم رو دور تکرار نیفتاده
اون هنوز منتظر نشونه ها بود و هنوز فکر می کرد برای این کار دیر نیست
 
رنگین کمون منتظرش بودمنتظرش بود تا بیاد
حداقل قبل بارون
حداقل قبل از این که مجبور بشه
رنگین کمون منتظر بودمنتظر یه نشونه منتظر نشونه هایی که بهش بگن همه چیز همون طوریه که باید باشهرنگین کمون میخواست که نشونه هایی باشن که بهش بگن کیه ؛ بهش بگن که هنوز یه چیزایی هست که بشه بهش امید بست.
 
کسایی هستن که دوستت داشته باشن هنوز همه چیز اونقدرا هم رو دور تکرار نیفتاده اون هنوز منتظر نشونه ها بود و هنوز فکر می کرد برای این کار دیر نیست
 
رنگین کمون منتظرش بودمنتظرش بود تا بیادحداقل قبل بارونحداقل قبل از این که مجبور بشه بر
بهار شده این دل؟ نه!
کوچه بهاری شده تنها، افسوس
جای یک کوچه‌ی تنهایی سرسبز هنوز هم خالی است
جای یک قاب پر از خط و خش یار هنوز هم باقی است
جای یک نامه‌ی پر مهر و ترانه هنوز هم جاری است
دل من فکر نکن خالی نیست، از غم و اندوه و تن لرزه و ترس
اما
جای یک او هنوز هم خالی است
گیرم در را هم رنگ کرده باشیم! من که هنوز رد خاکستری به جا مانده از ویلچر تو را فراموش نکرده ام.
هنوز یادم نرفته چطور با سختی باید پایت را از روی مانع یک سانتی بلند می کردی هنوز یادم نرفته که ۴ بار جلوی چشم های من زمین خوردی و من نتوانستم مانع شوم. 
 
ردپاهایت پشت چشم های من است!
 
 
هنوز دردها یادم نرفته است.
هنوز روضه‌ی حضرت زهرا که می‌شنوم،
یادم می‌آید به تلخی، که برایم روضه خواندی و
چند روز بعد سیلی تو بر صورتم.
هنوز یادم نرفته است قدرت دست‌هایت را روزها پس از دیگری.
 
 
#نه_به_خشونت_علیه_ن
دهم مرداد روزیه کهایرانیان باستان جشن چله ی تابستون میگرفتنبعد از رد شدن چله یتابستون هوا شروعبه خنک شدن میکنه.چله تابستونتون مبارک!پ.ن: ما نیز هنوز چله نشین سردی دهم مرداد چند سال پیشیم. هنوز چشم انتظار و هنوز دوست‌دارش.
پ.ن2: این مطلب رو پارسال گویا نوشته بودم، نمیدونم چرا تا امسال منتشر نشد.
حالت تهوع دارم 
از اینکه فردا امتحان میان ترم ۱۵۰ صفحه ای دارم و الان صفحه ی ۲۷ ام.
از اینکه باید مقاله ی شاه بنویسم و هنوز ۱/۳ ش رو نوشتم.
باید پیپر ت بدیم و هنوز ندادم.
باید برای روان هم ارائه داشته باشیم و هم یه تحقیق بهش بدیم.
باید برای امتحان میان‌ترم دانش خانواده ای که حتی هنوز کتابش رو هم‌نخریدم و روان شناسی بخونم و هنوز نخوندم
باید برای بیچ تیزر تبلیغاتی بسازیم و هنوز نساختم.
اینا همش مونده و فقط ۵ هفته تا پایان ترم وقت هست.خدای
هنوز هم شبها خواب میبینم فیزیک مشکل دارم ، نخونده ام و تا کنکور چیزی نمونده . هنوز هم خواب میبینم روز آزمونه و من کارت ورود به جلسه نبرده ام . خواب میبینم ازم تقلب گرفته ان . خواب میبینم پزشکی قبول شده ام ولی هی بهم میگن تو حقت نبوده باید دوباره کنکور بدی . بعد دوباره خودم رو گرفتار فیزیک و ریاضی میبینم .
پروسه کنکور چه به سر روح و روان من آورده که بعد دوسال هنوز کابوسهاش دست از سر من برنمیدارن !
   
نیستی هرشب برایت شعر می خوانم هنوزپای قولی که تو یادت رفته می مانم هنوزمی نشینم خاطراتت را مرتب می کنمدر مرور اولین دیدار، ویرانم هنوزکاش روز رفتنت آن روز بارانی نبوداز همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوزراه برگشتن به سویم را کجا گم کرده ایمن برای ردپاهایت خیابانم هنوزبا جدایی نیمه ای از من به دنبال تو رفتبی تو از این نیمه ی دیگر گریزانم هنوزبعد تو من مانده ام با سالهای بی بهاربعد تو تکرار جانسوز زمستانم هنوزدست هایم را رها کردی میان زندگ
نمیدانم او را یادتان هست یا نه.یک بار درباره اش خیلی کوتاه اینجا نوشته بودم. حالا بعد از این همه سال دوباره بازگشته است دوباره به سراغم آمده! هنوز فراموشم نکردههنوز دوستم دارد و هنوز برای شنیدن دوستت دارم آماده ی جنگیدن است!
این جمله رو دیگه نگوکه دل تورو زدمفکرشو کی میکرد اصلاکه بری یک درصدمهرکی که پشتت حرفی زد پشت تو در اومدمسپردی که سمتت نیام مگه دشمنت شدم تو عاشقم بودی ولی بوده تقصیر خودمخیلی پیگیرت شدمشرمنده اگه عکساتو هنوز دارم روی شونم عطر موهاتو هنوز دارمشبیه یه مرده روی تخت صد سال نوری نه میخوابم نه بیدارمشرمنده اگه عکساتو هنوز دارم روی شونم عطر موهاتو هنوز دارمشبیه یه مرده روی تخت صد سال نوری نه میخوابم نه بیدارملعنت به اون روزی که ما راهمون خوردش به
سال 98 است و من هنوز اینجا را دوست دارم هنوز رمز ورودش رابه یاد دارم وهنوز سر میزنم و کامنت دونی اش را چک میکنم وهنوز بعد از همه ی نوتیف های اپلیکیشن هایی که برایم عزیز بوده اند و فعالشان گذاشته ام این شماره ی کامنت ناخوانده ی وبلاگ من را به وجد می آورد. هنوز بر میگردم و مطالب ده سال پیشم را می خوانم و از بچگی و سادگی ها و جو زدگی ها و البته زلالی ان موقع خنده ام میگیرد و گاهی هم یخ میکنم و به این فکر میکنم که ده سال بعد با ید به امسالم بر گردم و چه
افرادی که تازه از کشور خودشون مهاجرت کردن و به کشور جدید اومدن تا یه سال اول قابلیت معاشرت ندارن.
(دلیل زیاد دارم :یکیش این که هنوز درکی از محیط جدید و نوع تعامل با فرهنگ های مختلف ندارن ، هنوز غربت به شکلی که باید زیر دندونشون نرفته و هنوز تو قسمت فان ماجرا به سر می برند و کلی دلیل دیگه)
Something that you miss
برای روزهایی دلم تنگ شده که یه آدمایی هنوز بینمون بودند. وقتی که هنوز بودن!
برای بچگیام دلم تنگه؛ وقتی که هنوز دغدغه و فکر و خیالی نداشتیم.
حتی برای وقتی که سه نفری پزشک دهکده می دیدیم هم دلم تنگه
برای دوران دانشجویی و برای خیلی چیرهای دیگه.
زمان منتظر هیچ کس نمی مونه و برای خاطر هیچ کسی وانمیسته.
از چند روز گذشته است و چند هفته می‌شود که چیزی ننوشته‌ام. هنوز خواننده‌ای ندارم و هنوز آنقدر با کسی در این فضا خودمانی نشده‌ام که زنگ بزند و بگوید کجایی پسر. من هنوز آن رهگذرم. آن رهگذر که یک روزی از پشت پنجره شما گذشته است. آن رهگذر که حتی کنجکاوتان نکرده. اما خب مسیر همین است، همین که بنویسی، بخوانی، معاشرت کنی، گفتگو کنی. از همین گذر کردن سالی به ماهی یکبار است که می شود آشنا شد. می شود مخاطب پیدا کرد و می شود دوست شد.
جمعه ای دیگر آمد و هنوز هم به تو نرسیده ایم
به آنچه رد خواست شما ست با حرص رسیده ایم
گرفته که شد به نا حق فدک و  هرزگی بیداد کرد
هنوز بر آن غصب محکم ایستاده اند و ترسیده ایم
هنوز مکرها تضادها در جامعه ات دارد،سخت است
سخت است از تو دور ماندن جای از تو قاپیده ایم
آخر این ظلم ها بر تو چیست به غیر از انزواست؟
منزوی از شما معصومین شدن،اینطور بوده ایم؟
پس از اندیشه ات بیاور سرشتی نو،توبه کردیم
با تو هستیم همیشه،پشت سر در راه ترسیده ایم 
ما جلوتر از
اینی که میخوام بگم چیز مهمی نیست ولی خب چون نسبت بهش حس بدی دارم میگم
چند وقت پیش لیمو یه پست گذاشت که اگه بفهمین یکی از دوستاتون همجنسگرا و یا بایه چیکار میکنید
اون موقع نمیدونم چه فکری میکردم که اون جوابو دادم. نمیدونم شاید چون هنوز مطمئن نبودم ( و هنوز نیستم) و نمیخواستم کسی چیزی که خودم هنوز ازش خبر ندارم رو بفهمه ولی خب الان میگم
عاقا من خودم هنوز مطمئن نیستم که استریتم یا نه
تا دوسال دیگه یا به عنوان بای کام اوت میکنم یا میفهمم همه ی اینا
× و بالاخره روز موعود رسید. اسباب کشی. اگر خدا بخواد امشب وسایلم رو میبرم جای جدید. البته که هنوز توش پر از کارگره و جا هنوز مرتب نیست و ممکنه چند روزی رو توی یک آشفته بازار به سر ببرم، تنها دغدغه ی من اتاقیه که باید دو تخته باشه و هنوز آماده نیست و کلی آدم براش دندون تیز کردن. کله ی صبح رفتیم اسمامونو چسبوندیم به درش ":)))) ولی خب دیگه خوابگاهه و قانون جنگلش.
×× روم نمیشه بگم ولی میگم، برام دعا کنید به انرژی مثبتش احتیاج دارم.
بعد اینهمه سال هنوز وقتی اسمش میاد گوشام تیز میشه قلبم میریزه پایین اشک توو چشام جمع میشه که چند ساله گم شده و هنوز نتونستن پیداش کنن و هیچکس نمیدونه کجاس زنده س مرده س خودش رفته یا بلایی سرش آوردن
هنوز ته قلبم و ذهنم منتظرشم حتی اگه مال من نباشه
جان خود را فدای جانان کرد پهلوان مرد آسمانی مارستم دیگری به میدان زد از دل شاهنامه خوانی مااو خودش یک تنه سپاهی بود زخمی از هر نبرد بر تن اوبی سلاح و زره به خط میزد نام پرودگار جوشن اواو که پا میگذاشت در میدان جبهه آرام میشد از عطرشرنگ و بوی نماز مولا داشت گریه های شبانه ذکرشگفتم از اوست هرچه ما داریم پرچمش را نمیدهیم از دستناگهان آسمان به حرف آمد حاج قاسم هنوز هم زنده استقاسم هنوز در شهر قاسم هنوز در خطگرم نبرد در کوه گرم گذشتن از شطقاسم هنوز
۲۶ در حال آمدن است و من نمی دانم چگونه بهت تبریک بگویم که تمام احساسم را در آن خلاصه کنم.
۲۶ در حال آمدن است و من می خواهم در آمدنش کنارت باشم اما مقابل روزگار ناتوانم.
۲۶ در حال آمدن است و من نارحتم که نمی توانم در آن روز تو را در آغوش بگیرم و تبریک بگویم.
۲۶ در حال آمدن است و من هنوز کادو نگرفتم، گشتم ولی هنوز چیزی نیافتم که بتواند تمام دوست داشتن مرا بیان کند.
۲۶ در حال آمدن است و من هنوز در انتظار شنیدن دوستت دارم هستم.
مادرت نیستم
اما اینکه میگن خاله مثل مادر دومه از نظر من درسته
تو کی انقدر بزرگ شدی عزیز من؟
انقدری ک نتونم تو بغلم بگیرمت تا بخوابی؟
اونقدری ک نتونم بی بهونه پشت هم ببوسمت؟
اونقدری ک نتونم خیلی از کاراتو خودم برات انجام بدم با عشق؟
اما ممنونم
ممنونم ک هنوز زورت ب من نمیرسه
ممنونم ک هنوز باید شبایی ک پیشمی چند بار پتو رو روت مرتب کنم
ممنونم ک هنوز مثل بچه ها تو خواب غر میزنی و چرت و پرت میبافی
ممنونم ک هنوز بچگونه خاله صدام میکنی
ک هنوز میتون
از لحظه ای که خبرداده اند پسرک از دوچرخه پرت شده پایین تا امروز چند روز میگذرد ؟ پسرک هنوز روی تخت بیمارستان است و من هنوز احساس میکنم در یکی از سریال های آبکی صدا و سیما گیرافتادم  و اینقدر سناریو اش آبکی ست که دکتر ها مثل همه ی دکتر های سینمایی میگویند فقط معجزه 
میشود برای پسرکمان دعا کنید؟ خواهش میکنم :( 
+میترسم خیلی زیاد سین اگه چیزی برای داداشش اتفاق بی افته دووم نمیاره
زندگی بعضی موقع ها زورش رو به رخ مون میکشه همین قدر بی رحم همین قدر .ولی هنوز میبینیم که من سرپام و دارم ادامه میده
اتفاق های زیادی افتاد که هیچ جا نوشته نشد 
خاصیت زندگی همینه ادمو تغییر بده جوری که از اخرین پست وبلاگت خودتو نشناسی 
دنیای عجیبه
امیدوارم نبودن مان را به پای  بی معرفتی مان نزارید!
بهترین حال این چندماه باز کردن اینجا و بعد از مدت ها که من اصلا نبودم دیدم چندتااااا کامنت دارم و این یعنی من هنوز وجود دارم .
نمیدونم چی شد شاید بعد از 4 یا 5 سال . امروز انقدر عصبانی شدم. بی سابقه بود از من این همه عصبانیت 
اما همه این عصبانیت به خاطر یک کلمه بود که گفت و منم دیگه متوجه بعدش نشدم:)
داشتم خودم رو قانع میکردم که کار خوبی کردی. بالاخره باید یک روز این حرفارو میگفتی . اما واقعاً لازم بود انقد عصبانی بشم؟؟؟؟ نه
خب باید بگم به فاصله 5 دقیقه بعد از عصبانیت، بعدش کلی گریه کردم. متاسفم که نتونستم خودمو کنترل کنم. البته هنوزم چشمام پر اشک
ای کاش ای کاش . این نس

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها