از فراقت , من فراغت را نمی جویم هنوز یک نفر بی آنکه باشد , هست و با اویم هنوز شعر گفتن را غمت چون خوب یادم داده ست نکته ای گفتی به تفسیرش غزل گویم هنوز گفتم از جان بگذرم تا گردم از جانان رها پای بر چشمم نهاد از خاک می رویم هنوز برکه با تصویر ماهش عشق بازی می کند دوری و سرمستی از یاد تو می بویم هنوز من نه یک دم زندگی کردم نه مردم بعد تو شانه ات گم شد , پریشان ست گیسویم هنوز فصل کوچ ست و پرنده خانه اش را ترک کرد من که ره با اختیار خود نمی
من به آویشن، به باران تو مشکوکم هنوزمن به پایان ِ زمستان تو مشکوکم هنوزغنچه و عطر و بهار و سبزه باز آوردهایگرچه با گلهای گلدان تو مشکوکم هنوزای صدای ناگهان ِ یک تبسم در سحرمن به لبخند غزلخوان تو مشکوکم هنوزباز میپرسی که امید فراوانت چه شد؟باز میگویم به ایمان ِ تو مشکوکم هنوزهر که آمد، بار فردای خودش را بست و رفتبا یقینهای پریشان تو مشکوکم هنوزاینکه میآید نه باران، گریههای نمنم استمن به ابر و باز باران تو مشکوکم هنوز
من چه گویم از دل زارم که بیمارم هنوزشب شده مهتاب در خواب است وبیدارم هنوزغرق نور وشادمانی آسمان تار شبلیک تاریک است و طوفانی دل زارم هنوزماه خندان کهکشان ها نور بارانغم نهان در دل که از عشقش گرفتارم هنوزمثل مجنون غرق افسون آسمان شاداب و گلگوناشک بارم روز و شب می باشد این کارم هنوز
رفتم اما دل من مانده بر دوست هنوز.می برم جسمی و دل در گرو اوست هنوز
بگذارید به آغوش غم خویش روم . بهتر از غم به جهان نیست مرا دوست هنوز
گرجه با دوری او زندگیم نیست ولی . یاد او میدمدم جان به رگ و پوست هنوز
رشته مهرو وفا شکر که از دست نرفت .بر سر شانه من تاری از آن موست هنوز
بعد یک عمر که با او به وفا سر کردم .با که این درد بگویم؟!که جفا جوست هنوز
تا دل ناله جانسوز بر آرم همه عمر .همچو چنگم سر غم بر سر زانوست هنوز
باهمه زخم که سیمین بدل از او دارد
مثل نیلوفر اسیر خواب مردابم هنوز
یا که آن مرداب پیری در تب خوابم هنوز
شاید آوای شباهنگی میان جنگلم
یا شبیه آسمان در دست مهتابم هنوز
یا که شاید تکه ابری سرد و بارانی شدم
یا که در دریای چشمی مثل گردابم هنوز
ماهی ام ، فکر فرار از تنگ های شیشه ای
در تمنای خیال رود پر آبم هنوز
رودم اما، یک مسافر، میروم تا مرز عشق
مثل نیزاری ولی در فکر تالابم هنوز
موجهای خسته ی دریا کنار ساحلم
بی قرار خواهش دریای بیتابم هنوز
هر کسی باشم و یا در هر کجای این جهان
من به د
واقعا از ته دل حس می کنم دوستش دارم. هر چی تلاش کرد که متنفر شم فایده نداشت چون من باطن کارشو می دیدم ولی من حس می کنم هنوز نابالغه هنوز قراره بچه خوب مامان باباش باشه . هنوز نابالغه برای تصمیمات بزرگ تر ، هنوز بار مسئولیت براش خیلی سنگینه هنوز شجاع نیست . این رو فارغ از این که چه تصوراتی درباره من داره میگم ، حقیقتا نمی دونم هنوز هم نمی دونم ولی مسئولیت پذیریش در برابر من مثل برادر بزرگ تر رو حس می کنم . سبک کاراش سبک حرفاش حفاظت گونس .
سخته برام
تا کسی می نویسد به او امیدوار باش
چون نشان می دهد که هنوز مطالعه می کند
هنوز می اندیشد
هنوز دغدغه دارد
از همه مهم تر اینکه
هنوز احساس بی سوادی می کند!
و من چقدر عاشق این احساس زیبای بی سوادی هستم
اینکه بدونم هیچی نمی فهمم
و این پیش نمیاد مگر با نوشتن مداوم
راستش من هنوز از آن آدمها نشدهام که از تنهایی و خلوتشان لذت ببرند و استفادهای مفید کنند. من هنوز برای رابطهای دست و پا میزنم، هنوز دلم را به مخاطبهای واهی توییتر و اینستا خوش کردهام، هنوز از خودم فرار میکنم. اما من این آدم نخواهم ماند. من تغییر میکنم و یک روز واقعا تنهاییام را بغل میکنم و با یک خروار کتاب و سوال و ایده خلوت میکنم.
ساعت یک نصف شب است. چند ساعت دیگر سال تحویل میشود. سرم در اینستاگرام است و دارم راجع کرونا میخوانم. ناگهان صنعتگر از تلوزیون میخواند "قاسم هنوز زنده است، قاسم هنوز در شهر. گرم نبرد در کوه گرم گذشتن از شط.قاسم هنوز با ماست در کوچه و خیابان" زل میزنم به تلوزیون. میخواهم بروم پای اینستاگرام میلاد عرفانپور پیام بگذارم: "واقعا؟ هنوز هم حاج قاسم حواسش به ما هست؟"قاسم هنوز زنده است ما را گواه قرآن.
رکب خوردم
هنوز اونقدرا پخته نشدم
هنوز عاقلانه عمل نمیکنم
فکر میکنم دارم با عقل و منطق جلو میرم ، ولی هنوز یه وقتایی براساس احساس تصمیم میگیرم و بعدش پشیمون میشم
هنوز اون قوه عاقله ام به زندگیم غالب نشده
هنوز اونقدرا بچه ام که دنیا رو مثل دنیای تو ذهنم خودم میدونم
هنوز بچه ام که به ادما اعتماد میکنم تا خلافش ثابت بشه
یه بچه ی رکب خورده که انداختنش وسط دنیای ادم بزرگا !
و من الان در موضع یک ادم رکب خورده
از عمق وجودم داد میزنم که
اره ضعیفم و ت
زیاد پیش میاد که یاد مرکز توانبخشی بیفتم، مثل امشب. بهش که فکر میکنم حسم خوب نیست. اونجا هنوز سرجاشه، هنوز ساعت شش دارو میدن، هنوز ساعت نه خاموشیه، هنوز . نصف شب میاد میگه "خانم یه قرص کارکن بده، خانم" هنوز ساعت هشت یه پرستار پشت در قفلشده منتظره تا صدای سرویس بیاد، هنوز سر طی کشیدن و جارو کشیدن و سرویس شستن دعواست، هنوز . بعد از خوردن داروش میگه "دستتون درد نکنه" هنوز . سعی میکنه داروشو زیر زبونش قایم کنه و نخوره، هنوز قانونِ 'فیکس' بردا
اگرچه دل به کسی داد،جان ماست هنوز به جان او که دلم بر سرِ وفاست هنوز
ندانم از پی چندین جفا که با من کرد نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
به راز گفتم با دل،ز خاطرش بگذار جواب داد فلانی ازان ماست هنوز
چو مرده باشم اگر بگذرد به خاک لحد به بانگ نعره برآید که جان ماست هنوز
عداوت از طرف آن شکسته پیمانست وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز
بتا تو روی ز من برمتاب و دستم گیر
دوره روان شناسی من هم کم کم تموم شد
جلساتم کمتر شده و نسبت به گذشته خودم خیلی بهتر شدم
حتی نسبت به اطرافیانم.
البته هنوز جای کار دارم اما خب میتونم بگم سلامت روانی هم مهمه همونطور که سلامت جسمی مهمه
هنوز هم غمگین میشم. هنوز هم نسبت به خودم اعتماد به نفس ندارم. هنوز هم حس تنهایی گلومو چنگ میندازه ولی باهاشون کنار اومدم.
.
بچه ها شده بی حوصله باشید؟ به همه چیز؟ حتی خودتون؟
شده سرد بشید؟
رنگین کمون منتظر بودمنتظر یه نشونه منتظر نشونه هایی که بهش بگن همه چیز همون طوریه که باید باشهرنگین کمون میخواست که نشونه هایی باشن که بهش بگن کیه ؛ بهش بگن که هنوز یه چیزایی هست که بشه بهش امید بست.
کسایی هستن که دوستت داشته باشن هنوز همه چیز اونقدرا هم رو دور تکرار نیفتاده اون هنوز منتظر نشونه ها بود و هنوز فکر می کرد برای این کار دیر نیست
رنگین کمون منتظرش بودمنتظرش بود تا بیادحداقل قبل بارونحداقل قبل از این که مجبور بشه بر
رنگین کمون منتظر بودمنتظر یه نشونه
منتظر نشونه هایی که بهش بگن همه چیز همون طوریه که باید باشه
رنگین کمون میخواست که نشونه هایی باشن که بهش بگن کیه ؛
بهش بگن که هنوز یه چیزایی هست که بشه بهش امید بست.
کسایی هستن که دوستت داشته باشن
هنوز همه چیز اونقدرا هم رو دور تکرار نیفتاده
اون هنوز منتظر نشونه ها بود و هنوز فکر می کرد برای این کار دیر نیست
رنگین کمون منتظرش بودمنتظرش بود تا بیاد
حداقل قبل بارون
حداقل قبل از این که مجبور بشه
بهار شده این دل؟ نه!
کوچه بهاری شده تنها، افسوس
جای یک کوچهی تنهایی سرسبز هنوز هم خالی است
جای یک قاب پر از خط و خش یار هنوز هم باقی است
جای یک نامهی پر مهر و ترانه هنوز هم جاری است
دل من فکر نکن خالی نیست، از غم و اندوه و تن لرزه و ترس
اما
جای یک او هنوز هم خالی است
گیرم در را هم رنگ کرده باشیم! من که هنوز رد خاکستری به جا مانده از ویلچر تو را فراموش نکرده ام.
هنوز یادم نرفته چطور با سختی باید پایت را از روی مانع یک سانتی بلند می کردی هنوز یادم نرفته که ۴ بار جلوی چشم های من زمین خوردی و من نتوانستم مانع شوم.
ردپاهایت پشت چشم های من است!
هنوز دردها یادم نرفته است.
هنوز روضهی حضرت زهرا که میشنوم،
یادم میآید به تلخی، که برایم روضه خواندی و
چند روز بعد سیلی تو بر صورتم.
هنوز یادم نرفته است قدرت دستهایت را روزها پس از دیگری.
#نه_به_خشونت_علیه_ن
دهم مرداد روزیه کهایرانیان باستان جشن چله ی تابستون میگرفتنبعد از رد شدن چله یتابستون هوا شروعبه خنک شدن میکنه.چله تابستونتون مبارک!پ.ن: ما نیز هنوز چله نشین سردی دهم مرداد چند سال پیشیم. هنوز چشم انتظار و هنوز دوستدارش.
پ.ن2: این مطلب رو پارسال گویا نوشته بودم، نمیدونم چرا تا امسال منتشر نشد.
حالت تهوع دارم
از اینکه فردا امتحان میان ترم ۱۵۰ صفحه ای دارم و الان صفحه ی ۲۷ ام.
از اینکه باید مقاله ی شاه بنویسم و هنوز ۱/۳ ش رو نوشتم.
باید پیپر ت بدیم و هنوز ندادم.
باید برای روان هم ارائه داشته باشیم و هم یه تحقیق بهش بدیم.
باید برای امتحان میانترم دانش خانواده ای که حتی هنوز کتابش رو همنخریدم و روان شناسی بخونم و هنوز نخوندم
باید برای بیچ تیزر تبلیغاتی بسازیم و هنوز نساختم.
اینا همش مونده و فقط ۵ هفته تا پایان ترم وقت هست.خدای
هنوز هم شبها خواب میبینم فیزیک مشکل دارم ، نخونده ام و تا کنکور چیزی نمونده . هنوز هم خواب میبینم روز آزمونه و من کارت ورود به جلسه نبرده ام . خواب میبینم ازم تقلب گرفته ان . خواب میبینم پزشکی قبول شده ام ولی هی بهم میگن تو حقت نبوده باید دوباره کنکور بدی . بعد دوباره خودم رو گرفتار فیزیک و ریاضی میبینم .
پروسه کنکور چه به سر روح و روان من آورده که بعد دوسال هنوز کابوسهاش دست از سر من برنمیدارن !
نیستی هرشب برایت شعر می خوانم هنوزپای قولی که تو یادت رفته می مانم هنوزمی نشینم خاطراتت را مرتب می کنمدر مرور اولین دیدار، ویرانم هنوزکاش روز رفتنت آن روز بارانی نبوداز همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوزراه برگشتن به سویم را کجا گم کرده ایمن برای ردپاهایت خیابانم هنوزبا جدایی نیمه ای از من به دنبال تو رفتبی تو از این نیمه ی دیگر گریزانم هنوزبعد تو من مانده ام با سالهای بی بهاربعد تو تکرار جانسوز زمستانم هنوزدست هایم را رها کردی میان زندگ
نمیدانم او را یادتان هست یا نه.یک بار درباره اش خیلی کوتاه اینجا نوشته بودم. حالا بعد از این همه سال دوباره بازگشته است دوباره به سراغم آمده! هنوز فراموشم نکردههنوز دوستم دارد و هنوز برای شنیدن دوستت دارم آماده ی جنگیدن است!
این جمله رو دیگه نگوکه دل تورو زدمفکرشو کی میکرد اصلاکه بری یک درصدمهرکی که پشتت حرفی زد پشت تو در اومدمسپردی که سمتت نیام مگه دشمنت شدم تو عاشقم بودی ولی بوده تقصیر خودمخیلی پیگیرت شدمشرمنده اگه عکساتو هنوز دارم روی شونم عطر موهاتو هنوز دارمشبیه یه مرده روی تخت صد سال نوری نه میخوابم نه بیدارمشرمنده اگه عکساتو هنوز دارم روی شونم عطر موهاتو هنوز دارمشبیه یه مرده روی تخت صد سال نوری نه میخوابم نه بیدارملعنت به اون روزی که ما راهمون خوردش به
سال 98 است و من هنوز اینجا را دوست دارم هنوز رمز ورودش رابه یاد دارم وهنوز سر میزنم و کامنت دونی اش را چک میکنم وهنوز بعد از همه ی نوتیف های اپلیکیشن هایی که برایم عزیز بوده اند و فعالشان گذاشته ام این شماره ی کامنت ناخوانده ی وبلاگ من را به وجد می آورد. هنوز بر میگردم و مطالب ده سال پیشم را می خوانم و از بچگی و سادگی ها و جو زدگی ها و البته زلالی ان موقع خنده ام میگیرد و گاهی هم یخ میکنم و به این فکر میکنم که ده سال بعد با ید به امسالم بر گردم و چه
افرادی که تازه از کشور خودشون مهاجرت کردن و به کشور جدید اومدن تا یه سال اول قابلیت معاشرت ندارن.
(دلیل زیاد دارم :یکیش این که هنوز درکی از محیط جدید و نوع تعامل با فرهنگ های مختلف ندارن ، هنوز غربت به شکلی که باید زیر دندونشون نرفته و هنوز تو قسمت فان ماجرا به سر می برند و کلی دلیل دیگه)
Something that you miss
برای روزهایی دلم تنگ شده که یه آدمایی هنوز بینمون بودند. وقتی که هنوز بودن!
برای بچگیام دلم تنگه؛ وقتی که هنوز دغدغه و فکر و خیالی نداشتیم.
حتی برای وقتی که سه نفری پزشک دهکده می دیدیم هم دلم تنگه
برای دوران دانشجویی و برای خیلی چیرهای دیگه.
زمان منتظر هیچ کس نمی مونه و برای خاطر هیچ کسی وانمیسته.
از چند روز گذشته است و چند هفته میشود که چیزی ننوشتهام. هنوز خوانندهای ندارم و هنوز آنقدر با کسی در این فضا خودمانی نشدهام که زنگ بزند و بگوید کجایی پسر. من هنوز آن رهگذرم. آن رهگذر که یک روزی از پشت پنجره شما گذشته است. آن رهگذر که حتی کنجکاوتان نکرده. اما خب مسیر همین است، همین که بنویسی، بخوانی، معاشرت کنی، گفتگو کنی. از همین گذر کردن سالی به ماهی یکبار است که می شود آشنا شد. می شود مخاطب پیدا کرد و می شود دوست شد.
جمعه ای دیگر آمد و هنوز هم به تو نرسیده ایم
به آنچه رد خواست شما ست با حرص رسیده ایم
گرفته که شد به نا حق فدک و هرزگی بیداد کرد
هنوز بر آن غصب محکم ایستاده اند و ترسیده ایم
هنوز مکرها تضادها در جامعه ات دارد،سخت است
سخت است از تو دور ماندن جای از تو قاپیده ایم
آخر این ظلم ها بر تو چیست به غیر از انزواست؟
منزوی از شما معصومین شدن،اینطور بوده ایم؟
پس از اندیشه ات بیاور سرشتی نو،توبه کردیم
با تو هستیم همیشه،پشت سر در راه ترسیده ایم
ما جلوتر از
اینی که میخوام بگم چیز مهمی نیست ولی خب چون نسبت بهش حس بدی دارم میگم
چند وقت پیش لیمو یه پست گذاشت که اگه بفهمین یکی از دوستاتون همجنسگرا و یا بایه چیکار میکنید
اون موقع نمیدونم چه فکری میکردم که اون جوابو دادم. نمیدونم شاید چون هنوز مطمئن نبودم ( و هنوز نیستم) و نمیخواستم کسی چیزی که خودم هنوز ازش خبر ندارم رو بفهمه ولی خب الان میگم
عاقا من خودم هنوز مطمئن نیستم که استریتم یا نه
تا دوسال دیگه یا به عنوان بای کام اوت میکنم یا میفهمم همه ی اینا
× و بالاخره روز موعود رسید. اسباب کشی. اگر خدا بخواد امشب وسایلم رو میبرم جای جدید. البته که هنوز توش پر از کارگره و جا هنوز مرتب نیست و ممکنه چند روزی رو توی یک آشفته بازار به سر ببرم، تنها دغدغه ی من اتاقیه که باید دو تخته باشه و هنوز آماده نیست و کلی آدم براش دندون تیز کردن. کله ی صبح رفتیم اسمامونو چسبوندیم به درش ":)))) ولی خب دیگه خوابگاهه و قانون جنگلش.
×× روم نمیشه بگم ولی میگم، برام دعا کنید به انرژی مثبتش احتیاج دارم.
بعد اینهمه سال هنوز وقتی اسمش میاد گوشام تیز میشه قلبم میریزه پایین اشک توو چشام جمع میشه که چند ساله گم شده و هنوز نتونستن پیداش کنن و هیچکس نمیدونه کجاس زنده س مرده س خودش رفته یا بلایی سرش آوردن
هنوز ته قلبم و ذهنم منتظرشم حتی اگه مال من نباشه
جان خود را فدای جانان کرد پهلوان مرد آسمانی مارستم دیگری به میدان زد از دل شاهنامه خوانی مااو خودش یک تنه سپاهی بود زخمی از هر نبرد بر تن اوبی سلاح و زره به خط میزد نام پرودگار جوشن اواو که پا میگذاشت در میدان جبهه آرام میشد از عطرشرنگ و بوی نماز مولا داشت گریه های شبانه ذکرشگفتم از اوست هرچه ما داریم پرچمش را نمیدهیم از دستناگهان آسمان به حرف آمد حاج قاسم هنوز هم زنده استقاسم هنوز در شهر قاسم هنوز در خطگرم نبرد در کوه گرم گذشتن از شطقاسم هنوز
۲۶ در حال آمدن است و من نمی دانم چگونه بهت تبریک بگویم که تمام احساسم را در آن خلاصه کنم.
۲۶ در حال آمدن است و من می خواهم در آمدنش کنارت باشم اما مقابل روزگار ناتوانم.
۲۶ در حال آمدن است و من نارحتم که نمی توانم در آن روز تو را در آغوش بگیرم و تبریک بگویم.
۲۶ در حال آمدن است و من هنوز کادو نگرفتم، گشتم ولی هنوز چیزی نیافتم که بتواند تمام دوست داشتن مرا بیان کند.
۲۶ در حال آمدن است و من هنوز در انتظار شنیدن دوستت دارم هستم.
مادرت نیستم
اما اینکه میگن خاله مثل مادر دومه از نظر من درسته
تو کی انقدر بزرگ شدی عزیز من؟
انقدری ک نتونم تو بغلم بگیرمت تا بخوابی؟
اونقدری ک نتونم بی بهونه پشت هم ببوسمت؟
اونقدری ک نتونم خیلی از کاراتو خودم برات انجام بدم با عشق؟
اما ممنونم
ممنونم ک هنوز زورت ب من نمیرسه
ممنونم ک هنوز باید شبایی ک پیشمی چند بار پتو رو روت مرتب کنم
ممنونم ک هنوز مثل بچه ها تو خواب غر میزنی و چرت و پرت میبافی
ممنونم ک هنوز بچگونه خاله صدام میکنی
ک هنوز میتون
از لحظه ای که خبرداده اند پسرک از دوچرخه پرت شده پایین تا امروز چند روز میگذرد ؟ پسرک هنوز روی تخت بیمارستان است و من هنوز احساس میکنم در یکی از سریال های آبکی صدا و سیما گیرافتادم و اینقدر سناریو اش آبکی ست که دکتر ها مثل همه ی دکتر های سینمایی میگویند فقط معجزه
میشود برای پسرکمان دعا کنید؟ خواهش میکنم :(
+میترسم خیلی زیاد سین اگه چیزی برای داداشش اتفاق بی افته دووم نمیاره
زندگی بعضی موقع ها زورش رو به رخ مون میکشه همین قدر بی رحم همین قدر .ولی هنوز میبینیم که من سرپام و دارم ادامه میده
اتفاق های زیادی افتاد که هیچ جا نوشته نشد
خاصیت زندگی همینه ادمو تغییر بده جوری که از اخرین پست وبلاگت خودتو نشناسی
دنیای عجیبه
امیدوارم نبودن مان را به پای بی معرفتی مان نزارید!
بهترین حال این چندماه باز کردن اینجا و بعد از مدت ها که من اصلا نبودم دیدم چندتااااا کامنت دارم و این یعنی من هنوز وجود دارم .
اصلا استاد عادتشونه روایت خوندن سر کلاس؛ حتی وقتایی که موضوع درس ظاهرا ربطی نداره، یه روایت مهمونمون می کنن
امام صادق (علیه السلام)- فی زیارة الامام الحسین(علیه السلام)-:
من زاره کان اللهله من وراء حوائجه، و کُفیَ ما أهمَّه من أمر دنیاهُ.
صرتم خیس شده و این نشونه ی خوبیه!
این یعنی دلم میگه: هنوز به من امید داشته باش؛ هنوزم می تونم دلتنگ خوبیها باشم.
این یعنی من هنوز زنده ام.
الحمدلله علی کل نعمه
بگو هنوز رنج جانکاه غربت بی پایان، در وطن سرد غم زده ات پایانی ندارد؟ بگو برای مردنمان دیر نیست؟ بگو هنوز شور شیرین کودکی در میان کوچه باغ های بی انتهای رفته بر باد امروز، در رگ های فسرده ات جاری ست؟ بگو برای مردنمان دیر نیست؟ بگو هنوز خاطرات دفینه در کنج زباله دان تاریک ذهنت، رویای بازگشت به روزهای از کف رفته را در سر خویش می پرورانند؟ بگو برای مردنمان دیر نیست؟ بگو هنوز خنده های یخ زده بر گوشه ی لبان بی روحت، از گریه های تاریک نهانی روزگار ت
دانلود آهنگ بهنام بانی هنوز دوست دارم
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * هنوز دوست دارم * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , بهنام بانی باشید.
دانلود آهنگ بهنام بانی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Behnam Bani called Hanooz Dooset Daram With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه بهنام بانی به نام هنوز دوست دارم
فاصله میگیری خب بیشتر دلم میخوادتورو خوب نگاه کن تو چشام جون همین چشما نروساده دل بستم ول
ماه من ! غصه اگر هست ، بگو باشد .
معنی خوشبختی بودن اندوه است !
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور .
چه بخواهی و چه نه ، میوه یک باغند !
همه را با هم و با عشق بچین .
ولی از یاد مبر پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند .
که خدا هست و خدا هست هنوز .
مهین رضوانی فر
دارم سعی میکنم که بتوانم کمی فکر کنم و کمی بیش از ماهی قرمزهای تنگ حواسم را جمع کنم. برای خودم جالب است که هرچندوقت یک بار حس میکنم که: "دیگه دارم میزنم جاده خاکی".
و فکر میکنم مشکل همینجاست. که هنوز نمیتوانم درست 'فکر کنم'.
و حس میکنم که هنوز باید بیشتر به درون فرو بروم. و هنوز زود است. هنوز زود است. برای بیرون آمدن.
حس میکنم وقت فروریختن است و من این نشانه هارا خوب می شناسم. اما همانطور که گفته بودم، می توانم با پازل های مختلفی ادامه دهم. فرو ری
من هنوز هیچی نیستم حتی از هیچم هیچ ترم. نه هنوز کاری کردم نه بهتر شدم نه به کسی کمک کردم نه خودم خودمو بهتر کردم. هیچی. دوروز دیکه معلوم نیست بیستو چند ساله میشم. وجورم هنوز هیچ ارزشی نداره نه برای خودم نه برای دیگران :((( وقتی بهش فکر میکنم خیلی ناراحت میشم. احساس بی وجودی بی مصرفی میکنم. به خصوص این مدت که کلا کار نکردم زیاد هرچند که دارم بهترش میکنم اما چه فایده. هنوز بودو نبودم هیچ فایده ای نداره :(((. این فکرا اذیتم میکنه. خیلی زیاد.
,گنجور » سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۲۳,سعدی (غزلیات)/همه عمر برندارم سر از این خمار مستی ,تصاویر برای همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی,دیوان سعدی ,سعدی شیرازی ,دانلود آهنگ جدید ساعد خمار مستی برو ای فقیه دانا به خدای بخش ,گِله از فراق؛ شرح غزلی از سعدی/ دکتر نصرالله ,همه عمر برندارم سر از این خمار مستی ,غزل ,که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی ,جستجوهای مربوط به همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هن
بعد از سکتهی بابام
وقتی نشستم پای صحبتاش
از دردش گفت.
گفت که از دوران راهنمایی سمت چپ بدنش ذق ذق میکرده.
از نوک انگشتِ پاش تا کتفش تیر میکشیده.
و
هنوز نمیدونه که من هر روز اینطور میشم :)
و هنوز هیچکس نمیدونه.
و نمیخوام کسی بدونه.
و نمیخوام باشم :) . همین.
دختره هرروز داره یه آرزوش و زنده به گور میکنه، هرروز خوشیا مثل ماهی از زیر دستش سر میخورن و غما جا رو براش پر میکنن و هرروز با بعد جدیدی از غصه آشنا میشه ولی هنوز به مضخرف ترین شکل ممکن امیدواره و نمیخواد شرایط و بپذیره. یکی نیست بهش بگه لعنتی هنوز چن روز ازش نگذشته که به وضوح تهش و دیدی و گفتی اگه این جهنم نست پس چیه.
دختره خله.
این همه راه جلوی پاش بود و با انتخابا و تصمیمیای غلط گند زذ به همشون.
این همه خوشی داشت و کاسهی صبرش بد جایی لبریز شد
وقت هایی که کسل و بیحوصله بودیم و زمین و زمان برامون فشار محسوب میشد، میگفتیم ایتس آل ابوت د هورمونز و لعن و نفرینشون میکردیم هورمونهایی که انگار هیچوقت با ما سر سازگاری نداشت. نمیدونم فاطمه هنوز هم اینکار رو میکنه یا نه، نمیدونم اصلا چه وقتهایی و چه چیزهایی ناراحتش میکنه اما برای من هنوز هم همونجوره. هنوز هم میشینم پشت لپتاپ دو خط مینویسم وبلاگ و در ته ذهن بیچارهام به هورمونهایی که نمیشناسمشون فحش میدم. همیشه تقصیر هورمونهاست
اسمش هنوز مدام سیوه، هنوز همه حسا هستن، هنوز همشون هستن! ولی من دیگه سکوت کردم. حالا دیگه دیدنشم از دست دادم. و هر روز میبینم یکی تو مخاطبینم، مدام سیوه، با لست سین ریسنتلی، که راهو به روش بستم. گفتم میرم دیگه نمیام، میرم که درس بخونم. حالا دیگه نمیتونم نرمش نشون بدم. روم نمیشه. امیدم فقط به اینه که فک نکنه به اینکه چرا این ریسنتلی نشد یک هفته، یک ماه. موند؟
خب ولی یه چیزی این وسط واضحه، من یه اقدامی کردم، و نشده. و دیگه مهم نیست!
ولی خب. :(((
حالم داره یکم بهتر میشه
از شنبه دوباره خوندن رو شروع کردم . البته به مقدار کم . هنوز خوب باورم نشده که چی شده
همه میگن سال دیگه بهتر میشه . مثه قبلا کهه میگفتن تو صد در صد قبولی
هنوز تو گوشمه وقتی میگفتم خراب کردم کنکورو میگفتن دروغ میگی اگه تو خراب کنی که خوب کرده
هنوز تو گوشمه خانوم دکتر صدام میکردن و من میگفم لطفا اینجوری نگین . واسه یه هفته متوقف شد . باز شروع شد
هنوز تو گوشمه دوستام میگفتن تو که قبولی واسه چی نگرانی ؟؟؟
هه چیز تموم
یکبار موقع سال تحویل از ته دلم آرزویی کردم ، به دو ماه هم نکشید که برآورده شد ، به یک هفته هم نکشید که فهمیدم چه آرزوی اشتباهی . از آن روز چند سال میگذرد و من دیگر نتوانستم چیزی را از ته دلم بخواهم . انگار ته دلم با من قهر کرده ، شاید هم من با ته دلم قهر کردم . ولی مطمئنم خدا هنوز هست ، هنوز دست هایش پر است !
آدم ها کنار تو قیمتی میشن
من اگه حالم خوبه،چون هنوز دخترتم
چون خدا گفته بدترین گناهه ناامیدی
من وقتی میدونم تو هنوز دوستم داری، وقتی غلط میرم زودی بلد میشم.
اشتباه کردم ولی همین که پیشمی یعنی قوت قلب.
حضرت زهرای خدا.
سلام.
خوبین؟
بچهها عاشق هم بوده و هستند هنوز
سالها رفت و از آن باده چه مستند هنوز
هر زمان خلوتِ ما در پسِ آن کوچهی تنگ
بوسه ها در پس آن کوچه نشستهاند هنوز
هرگز از خاطر من پاک نشد، محو نگشت
گونه هایت که از آن حادثه خستهاند هنوز
روی این تپهی همسایه که زیباست غروب
دست ها در کمر انگار که بستهاند هنوز
بعدها عهد شکستی به گوارای وجود
جامِ احساسِ منِ شیشه شکستهاند هنوز
ناصر تهمک»
من هنور کار دارم، کلی کار نکرده که یک مرتبه خواب میآید و مرا با خودش میبرد، درست مثل یک آجان یا یک فرشتهی مرگ. آن قدر سرزده که فرصت نمیکنم سرم را از روی کاغذ بردارم. من هنوز حرف دارم، میگویند سفرهاحترام دارد، اما با این وجود مرا از سر سفره دلم بلند میکند این خواب. چون تاریخ نخواندهام، مهم نیست چه تاریخی از این جغرافیا از خواب بیدار شوم. سیصد و نه سال هم که در غار خواب باشم، چون به شهر آیم، هنوز داریم یک آقا بالا سر را سرنگون میکنیم
شما که انقد تو زندگی ما سرک میکشین پستامو خوندین نه؟هنوز نمیترسین؟هنوز نفهمیدین با چی طرفین؟محدثه هرگز تکیه گاهشو از دست ندادهو اینو تو مغز کوچیک سیاهتون جا بدین!ما به قضاوت یه عده گردوی پوسیده نیاز نداریم!امیدوارم دیگه تکرار نشه چون صبرم تموم شده.بدم تموم شده!
در خیالم هنوز زنده ای؛ هنوز دوربین شکاری ات را به دست داری و در بیابان ها، برای گرگ ها کمین گرفته ای. صدای تیراندازی تو از پشت خاکریز های نبرد، در گوشم طنین انداخته. هنوز از قدم های گرم تو، خاک عراق و سوریه مثل تنور، داغ است. هنوز سرم را با آرامش خاطر به بالشت می گذارم و از حمله ی گراز ها هراسی ندارم؛ زیرا به خود می گویم: حاج قاسم، آن سوی مرز ها ایستاده و دارد دفاع می کند. . اما بعد، به خودم میآیم و از خواب بیدار می شوم. باز به خواب می روم و بعد، ب
خیال قشنگی ست ،شنیدن صدای خش خش برگ ها بر زیر پاهایمان، قدم زدن دو نفره مان روی پل تاریخی شهر یا در طولانی ترین خیابان شهر کنار هم بودنمان. خیس شدن هر دو نفرمان زیر سقف آسمان بخاطر بارشِ ناگهانی بارانِ پاییزی .
اما.
هنوز؛ نه تو آمده ای، نه پاییز.
پاییز می آید چند روز دیگر می آید،اما تو، هنوز نیامدی!
+یاددشت شماره ۳۰
وقتی من اومدم اینجا کوچیکترین بودم تقریبا.اما بعدش اینجا پر بچه کوچولو شده که هنوز دارن شیر میخورن.ممکنه فک کنید ودت چرا اینجایی.من عقلم زیاده.اینا فقط اومدن.یخورده کوشولو ان زوده براشون.و هنوز نباید فضای مجازی بیفته دستشون.
#صرفا جهت شوخی.
دقیقا ۴۶ دقیقه دیگه با یکی از بلاگرا قراره همو ببینیم :)) ترکیبی از هیجان و خوشحالی و استرس دارم،نمیگم کیه، خودتون حدس بزنید ^___^
ادامه ی پست شنگول و منگول و حبه ی انگور رو هنوز ننوشتم،دارم روش کار میکنم هنوز،یکی از مشکلات وسواس داشتن درباره ی نوشتن همینه.
این روز ها لجباز شدم
با خودم ، با دنیا
آخه چرا هنوز هم درد داره
چرا این دنیا دردی رو توی دلم گذاشت
که بعد از این سال ها هنوز میسوزم
پای درد های دلم
راستش دلم به حال خودم هم میسوزه
میخوام دنیام رو بسازم تا روزی که اومد
دیگه منتظر من نمونه ، نگم دستام خالیه
نگم پای دست های خالیم بمون
بهار آمده و برگ ریز مانده دلم
دلم شکست خدا ریز ریز مانده دلم
هوای عربده در کوچه های شب دارم
ولی خمار شرابی غلیظ مانده دلم
سرم هوای سرم چرخ می زند» دارد
در آرزوی عزیزم بریز!» مانده دلم
به این امید که شاید به دیدنم آیی
به رغم حرف پزشکان مریض مانده دلم
به آن هوا که بلندش کنی مگر از خاک
هنوز روی زمین سینه خیز مانده دلم
تو آمدی و به زندان عشق افتادم
به لطف نام تو اما عزیز مانده دلم
صدای تو، نفس تو، نگاه کردن تو
هنوز عاشق این چند چیز مانده دلم
هنوز ما
داریوش_به نام من
ریتم: 4/4 گام: B
Am B Em B
ببین تمامِ من شدی اوج صدای من شدی
B C D Em
بتِ منی شکستمت وقتی خدای من شدی
Am Em B
ببین به یک نگاه تو تمامِ من خراب شد
B C D Em
چه کردی با سرابِ من که قطره قطره آب شد
C D Em
به ماه بوسه میزنم به کوه تکیه میکنم
B C D
به من نگاه کن ببین به عشق تو چه میکــــنم
C Am B
منو به دست من بکش به نام من گناه کن
B Am
و قیس هرگز ندانست و هنوز هم نمی تواند بداند چه حس عجیب و ساده ای از رفاقت و یگانگی را به او منتقل می کرد. آن نگاه که یکپارچه پر می شد از رضایت و از زلالی های عاطفه عمیق انسانی. این احساس را هنوز هم دارد که در چشم های او نه هیچ نشانی از ریا نبود، بل چنان سپاسمندی روشنی را عرضه می داشت که مرد را مثل یک طفل به وجد می آورد.
سُلوک | محمود دولت آبادی | نشر چشمه
میتوانی روی خاطرهها سرپوش بگذاری، یا چه میدانم، سرکوبشان کنی، ولی نمیتوانی تاریخی را که این خاطرات را شکل داده پاک کنی.» سارا مستقیم به چشمهای او نگاه میکرد. هر چی باشد، این یادت بماند. تاریخ را نه میشود پاک کرد نه عوض. مثل این است که بخواهی خودت را نابود کنی.»
پ.ن: عنوان و متن از کتاب سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش» نوشتهی هاروکی موراکامی با ترجمهی امیرمهدی حقیقت است.
دیگه حرم رفتن های شبانه نیست. دیگه صحبت های رفیقانه نیست . من موندم و خونه و مجتمع و هیئت مدیره و کار و زندگی . اما هنوز چند روزی از ماه رمضون مونده . هنوز هوایی که داریم توش تنفس می کنیم عطر فرشته می ده و جایی برای شیاطین نداره . پس هنوز امیدی هست . امیدی برای شروعی دوباره . مثل همون یکی دو سالی که ماه رمضون برام "بهار رویش" بود . هنوز میشه برنامه ای ریخت . برنامه های ساده ای که می تونه زندگی رو سرپا نگه داره . همین نوشتن ها ، همین تسبیح به دست گرف
یک وقت هایی هست که آدم جلوی اشکش را میگیرد. نمیگذارد بغضش خوب خوب چلانده شود. نمیگذارد تا آخرین قطره ی اشک روی گونه اش سر بخورد. انگار که بخواهد ثابت کند هنوز ته مانده زوری دارد . هنوز ته مانده قدرتی توی بازوهایش مانده . هنوز ته مانده قوتی توی زانوهایش مانده . ولی میدانی ؟ یک شب هایی هست که آدم ذره ای، ذره ای در برابر اشک هایش از خود مقاومت نشان نمیدهد . ذره ای جلویشان نمیایستد . ذره ای بغضش را کنترل نمیکند . انگار کن که ابر پاییز باش
امروز که زهره گفت چرا نه پستی گذاشتی نه استوری یادم افتاد که چقدر زبانم گرفته. آمدم اینجا و دیدم آخرین پستی که نوشته ام برای روزهایی بوده است که داشتم در تلاطم رفتن و نرفتن دست و پا می زدم.
مرا بردی رفیق. راهم دادی. هر چند هنوز نمی دانم خودم را خواستی یا برای تنها نبودن و خوشحال تر کردن آقای میم اجازه همراهی ام را صادر کرده ای که البته هر کدام باشد من خوشحالم.
مرا بردی رفیق . گذاشتی در طریق خانه پدری تا حریم امنت نفس بکشم؛ گذاشتی بنشینم وسط بین ال
دانلود آهنگ جدید به نام اینکه هنوز فکرتم و عکست رو دیوار منه سامان جلیلی
Ahang inke hanoz fekretamo akset ro divare mane saman jalili
دانلود آهنگ اینکه هنوز فکرتم و عکست رو دیوار منه سامان جلیلی
این که هنوز عاشقمو این که هنوز به یادتم
این که هنوز یه جا دارم حتی توی خیالتم
این که دارم غرورمو بدون تو میبازم
من که هنوز با همه چی به خاطرت میسازم
هنوزم بهت وفادارم هنوز فکر توئه کارم
بگو جونم که میدونی که پیشت اعتبار دارم
هنوز از رو نرفتم که ازت دست بر نمیدارم
واسه دوست داشتن
در تعجب هستم که چگونه ممکن است زمان چنین بی رحمانه سریع بگذرد؟ دیروز واقعا روز وحشتناکی برایم بود. به طور بسیار وحشتناکی شدم. بدون این که بدانم چرا از خواب بیدار شدم. همه چیز عادی بود؛ اما الرتنس بسیار بالایی داشتم و هنوز شب بود. فکر کردم شاید هنوز خوابم نبرده است و ساعت 1 باشد. اما 5 و نیم بود. بلند شدم و دیدم که هیچ چیزی را نمی توانم ببینم. به معنای واقعی هیچ چیزی را نمیدیدم و تاکی کاردی شدیدی گرفتم. هنوز هم که هنوز است از خون میترسم و استر
در بهتم هنوز.
صداها از سرم نمیافتد و مدام برایم مرور میشود.
قلبم هنوز به سختی میزند. قرص هم بی فایده بود.
داشتم فکر میکردم دیدم در میان همه روزهای خاکستری و سیاه زندگی، من فقط یک مامن امن سراغ داشتم.
حالا دیگر ندارمش.
اینجا درون سینه من زخم کهنه ایست. که میکاهدم مدام
با رفتن برف، این برفتن مرت!.
مرد بهمن، که اگر بفهمند!.
چشم به دختر بارفتن دارد و.
.برف بر تن من، مانده هنوز!.
چشمش چکه میکند و فرومیافتد چشم به کف.
به برف، به گل.
به خاک.
تا به کف کفش رفتن!.
میروفم برف شانهام را، و سوزنهای کاج را.
میلغزند و.
میچرخند.
نه برفتار برگ و برف!.
که به ثانیه شمار عجول!.
و میافتند.
و حبهای که فرو میسرد به سردی!.
از گردن به میانگه دو کتف!. آب حبهی برف.
و زیر پا. پررق پررق و قورروپ و قررپ!.
یا لطیف.
از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم
هنوز پیرهنم را، نشُسته می پوشمهنوز بوی تو از تار و پود زندگی ام
نرفته است که خود را به عطر بفروشمعجب مدار، از این جوششی که در من هست
که من به هرم نفس های توست که می جوشمکجا به پیری و سستی و ضعف روی آرم
منی که آب حیات از لب تو می نوشمبه بوسه ای که گرفتم در آخرین لحظه
برای بوسه ی دیگر دوباره می کوشم.
هنوز به یادتم
تا کی به روی دوش می کشانی
قرار بی قراری را
سرود خیس رویش را چرا دیگر نمی خوانی؟
چرا در این زمستان های پی در پی
به سوز وحشی تندر
تنِ خود می سپاری دل؟
****
چرا با من نمی خوانی و با من تو نمی مانی؟
سوار کوچ می گردی
و از اسب خیال عشق می رنجی
مگر ای مستی بیدل
تو بهتر از مرا دیدی؟
که رخسار سپید و زلف رهایت را
ز من پنهان کنی هر دم؟!
****
چرا دیگر نمی تابی به ابن رسواتر از لیلی؟
تو ای خورشید سرخ سیلی!
غروب ها اشک و آهم دامنگیر است.
و رویایت
کبوتر هنوز باور نکرده کبوتر است، پروازش کوتاه است، خوراکش دان است و اسیر دام و نام و غرور و افتخار است. کبوتر هنوز نمیداند صلحش جنگ است و جنگش بازی کودکان است. کبوتر خود را انسان نام نهاده و هنوز ندانسته انسان هیچ نیست جز غشایی ضخیم و خرقهای تاریک بر روح.
کبوتر هنوز باور نکرده روح است و هنوز ندانسته عقاب است، عقابی در غشای کبوتر، و چون باور کند این غشا فرو میسوزد و خاکستر میشود و عقاب از میانهاش پر میکشد. عقاب هستی حقیقی اوست و چون ا
به خودم و به کوردیلیا قول داده بودم این قدر غمگین نباشم و غمگین ننویسم. کوردیلیا بهم گفت تو داری آیندهتو با زندگی تو گذشته خراب میکنی و من بهش گفتم که همه سعیم رو میکنم تا این عادت و سبک زندگی مسخره رو بذارم کنار.
زدم تو گوش خودم و گفتم: سولویگ! دخترهی احمق! به خودت بیا! تا کی میخوای غصه بخوری؟ اصلا برای چی داری غصه میخوری؟ یه نگاه به خودت بنداز، شدی یه موجود رقتانگیز که به قول کوردیلیا، حال و آیندهشو کلا رها کرده و فقط چسبیده به گ
یه چیزی فهمیدم امروز
خیلی جالب بود
و کاش زودتر فهمیده بودمش
رها باید بکنم
درست گفت
من مشکل دارم تو رها کردن
من هنوز یادمه نمره ی تاریخ پنجم دبستانم رو ۱۵ شدم
من هنوز یادمه که.
بیخیال
دیگه نمیخوام راجع به گذشته ها حرف بزنم
میخوام رها کنم و به زندگیم برسم
هر چه بادا باد.
شاید داستان های ناتموم زیادی داشتم و حتی برخی داستان های چند پست قبل هم ، اکثرشون ناتموم موندن ، اما دوست ندارم وبلاگ نویسی باشم که مثل بقیه در اوج خداحافظی کنم یا یهو همه چیز رو پاک کنم و یا برم و دیگه پشت سرم رو نگاه نکنم ،
گمونم هنوز 2-3 نفری هستن که گاهی سری بهم میزنن و شاید بگن که این پسره چی شد؟ کجا رفت ؟ چیکار کرد؟ برای دونستن پایان ماجرای این پسر ، باید برگشت به اون روزهایی که هنوز وبلاگ نویسی رو شروع نکرده بود و البته هنوز هم یک دوست
هنوز صدای شکستن استخوان های پهلوی زهرا سلام الله علیها» از پشت در خانه به گوش میرسد. هنوز گریه بلند علی علیه السلام» کنار بدن مجروح فاطمه سلام الله علیها» طنین انداز است. هنوز جنازه ی تیر باران شده و مسموم امام مجتبی علیه السلام» روی دست های شیعه است. و هنوز صدای شیون زینب کبری سلام الله علیها» و دختران حسین علیه السلام» دلها را پاره پاره میکند. هنوز ندای مظلوم کربلا از حلقوم بریده شنیده میشود و علی اصغر به روی دست پدر بال میزند و این
شبِ سوم ناکجای عزیز.
هنوز زیاد به پروژه نرسیدم،
کافه ی رو به روی ایستگاه دانشگاه آزادو چهار بار رفتم (جزو صحنه های بی نظیری که هیچ وقت از یادم نمیره)،
آهنگای اِبی رو گوش میدم، شب مردِ تنها - محتاج - شب زده،
آهنگای فرهادِ عزیزو هنوز گوش ندادم، حس میکنم هنوز زمانش نرسیده و فعلاً زوده،
دیشب رضا اینا اومدن اینجا که همدیگه رو ببینیم،رضا، عمو فرید و علیرضا. دوستای دوست داشتنیم. دلم برای خیلیای دیگهشون که نیستن تنگه به اندازه ی هُرمز.
و البته امشب ب
بالاخره سرنوشت من این بود که بعد از کارهای مختلف مهندسی طراحی و اجرایی در صنعت نفت و گاز به شغل مقدس معلمی و جامعه فرهنگی کشور بپیوندم . البته هنوز هم پاره وقت یه کارهایی با شرکت های مهندسی انجام میدم ولی به صورت خیلی محدود.
راضی هستم ، آرامش دارم ، احساس خوبی دارم اما هنوز خیلی کار دارم که باید انجام بدم ، هنوز ازدواج نکردم و 30 سالم شده و سی سالگی به نظرم سن مهمیه ، خیلی از کارها هست که دلم میخواد شروع کنم و هنوز استارت نزدم و با توجه به اینکه ت
در مدرسه، به بچه هامون
هنوز زندگی کردن را یاد نداده
هنوز عادی ترین مفاهیمی مثل اهمیت دادن به دیگران را یاد نداده
.
دنیایی از اطلاعات را به سمت او سرازیر می کنیم
و نهایتا موجودی خودخواه و بی اخلاق را پرت می کنیم تو دانشگاه یا جامعه
در شلوغی راهپیمایی امروز نزدیک بود شهید امر رهبر شوم. گنبد طلای امام رضا علیه السلام مقابلم بود. رو به حرم دعا میکردم که: الان نه! قرارمون این نبود. هنوز کارهایی دارم که باید انجام دهم.
دوست جان میگفت: با این اوضاع قلب گیری ات، یک اکو حتما انجام بده. هنوز از قلب دردهایم خبر نداشت.
ولی من خوش دارم گمان کنم که اینها از احساس است؛ نه از بیماری. مگه نه؟
دم نونوایی، چند قدم دورتر از اون و دیگران ایستادم.
اون رو میبینم که داره . رو مرتب میکنه.
نگاهش میکنم. چند لحظه ای به اون خیره میشم.
یاد چیزهایی در گذشته میفتم. گوشه ی چشمم خیس میشه.
با خودم میگم: هنوز در پر کردن و پوشوندن این باگ موفقیت کامل بدست نیاوردم.
هرچند دیگه عادت کردم به . ولی بازم باید رو خودم کار کنم.
حداقل انتقام افقی برگشتن تمام سربازای امریکایی از منطقه ست.
یعنی این حتی حداقل هم نیست.هنوز مونده!
خدایا سربازای ما رو یاری کن و تیرهاشون روبه هدف بزن! خدایا به ما رحم کن و ما رو جزو پیروز شده ها بر جبهه باطل قرار بده که پیروزی حق بر باطل حتمیه!
صدام کن از خزر تا فارس به نام عشق و آزادی که تاریخی تو رگ هامه پر از آبادی و شادی هنوز با کوروش و آرش هنوز با کاوه هم خونیم صدام کن از دل غربت که ما ایرانی می مونیم من و تو یعنی این مردم همین مردم که بیدارن که توی سفرشون نون نیست ولی سر خم نمیارن همین بچه های بی کس که غرقن تو خیابون ها چه نوری تو نگاشونه برای ساختن فردا برای ساختن فردا بگو از غربت شیرین به وقت مُردن فرهاد از بغض مادرا وقتی که کارون بوی خون میداد بگو از شیر زن هایی که یک کوه رو
به نام خدا
صبح از خواب بیدار میشم همسرم نیست
ظهر هم نمیاد
عصر میشه نمیاد
خیلی دیگه حوصله ام سر میره میرم خونه مامان اینام
برمیگردم هنوز نیست
(احتمالا اومده لباساشو عوض کرده باز رفته)
الان ساعت ۱۱و نیم شب شده هنوز نیومده
بهش پیام میدم نمیای هنوز من شام بخورم؟
میگه نه بخور
میگم کجایی؟
میگه اومدم سخنرانی
خندم میگیره به مسلمونیش.
یه روز جمعه تعطیل بودم میدونه از بی تفریحی دارم دق میکنم
یکی نیست بگه مسلمون زنتو از صبح تا شب تو خونه تنها میذاری
من خسته ام. از شنیدن حرفای دیگران خسته ام. از خواندن حسرت هایشان خسته ام. از خواندن آرزوهایشان برای برگشتن به دوران دبیرستان خسته ام. از فکر کردن به آینده و ناراحتی برایش خسته ام. از مقاومت برای تغییر خسته ام. من از دوست شدن با آدم هایی که چندین و چندین سال از خودم بزرگ ترند خسته ام. من از وقت گذراندن با خواهر بزرگ ترم خسته ام. من از دوری با آدم های هم سن و سالم خسته ام. من از ایمیل زدن به نیکولا خسته ام. من از درس خواندن خسته ام. من از این یکنواختی خ
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت، عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی.
الان برای خودم یه دفعه عجیب اومد که هنوز زندهام هنوز؟ زندهام؟! چه کلمات عجیب و غریبی! زنده بودن هم چیز عجیبیه ها، معنای غریبیست. چون متضاد زنده بودن خیلی قابل فهم نیست.
دلم شده مثل یک استخوان توخالی
یک دلخوشی پوشالی
نمیدانم هنوز میخوانی ام یا نه
من که هنوز مینویسم.
خبرت بدهم که درتمامی دیوارهای شهر نوشتم کجایی
نوشتم کجایم
اما سروصدای باران های اسفند مگر گذاشت صدایت را بشنوم؟!
زیر لب زمزمه کردی و خواندم
این شد:
"گم شدی و گم شدم."
آری گم شدم.زیر آواری از حرف های توخالی، حرف های پوشالی
گم شدم دربین تمامی مردمانی که آواز قناری ها را یادشان رفت
گم شدم دربین عقده هایی که پشت من حرف ساختند
ساختندآنقدر زیاد شد ای
پالتو پوشیدم کوله رو انداختم رفتم.
همکارم گفت: سروری چادرت کو؟! اشاره کردم به کیفم.
گفت "نمیشه" که. سرت کن.
خنده م گرفته بود. بامزه بود این رفتار از کسی که جلوی خدماتی های آقا گاه و بیگاه روسری و مقنعه ش بر دوشش هست و فقط در برابر مدیران اام به حجاب رو حس میکنه.
با لبخند رد شدم. "نمیشه" مال سوسن بود و من هنوز فاطمه هستم.
من وهمسرم دایم طلاق توافقی میگیریم گواهی عدم سازش هم صادر شده قرار بر این شده که در عوض بذل مهریه همسرم در دادگاه مقداری پول به من بدهد
حالا اگه همسرم مبلغ را نپردازد و در محضر حاضر نشود, مهریه اولیه من هنوز پابرجاست؟ و ما هنوز زن و شوهریم؟
بسم الله
نمیدونم که از کی انقدر خودسانسوری توی من نهادینه شد. شاید توی نسل ما. ماهرگز تداعی ازاد رو یاد نگرفتیم. ما حتی با خودمون روراست نبودیم و یاد نگرفتیم
چرا من نباید راجع به این موضوع انقدر تو دار باشم که از وقتی زندگی مشترکم از هم پاشیده هنوز نتونستم بر احساس خشم و انتقامم غلبه کنم و هنوز نبخشیدمش و هر روز این لکه سیاه بزرگ رو توی روحم با خودم جابجا می کنم
وضعیت خوابم جدن افتضاح شده. ده صبحه و من هنوز نخوابیدم و الان نمیدونم چندمین روزه که این شکلی ام. فقط میدونم بیش از حد عاشق بی تی اس شدم و همش دارم به اونا نگاه میکنم. همین.
+ دیشب با کسی که هنوز نتونستم براش اسم انتخاب کنم رفتیم بیرون :) بعد از چند سال؟ خدا میدونه ما دلتنگ هم بودیم
+ دخترک کله تهیونگی، تو با اختلاف با معرفت ترین رفیق و مهربون ترین شناخته میشی ^^ خدا تو رو برام نگه داره خب!
یه روز شاملو میاد خونه میبینه آیدا هنوز نیومده و از اونجایى که اون موقع تلفن نبود براش یادداشت میذاره: ایدا من ساعت٦:٣٠ اومدم و الان٧:٣٠ه. تو هنوز نیومدى، تحمل خونه بدون تو سخته. میرم بیرون چرخى میزنم، امیدوارم برگشتم تو درو برام باز کنى، خونه بدون تو جهنمه!»
دانلود آهنگ جدید رضا بهرام به نام بعد از تو باران هنوز می بارد بعد از تو این خانه هنوز مرا دارد مروا دارد با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang bad az to baran hanoz mibarad az Reza Bahram
دانلود آهنگ بعد از تو باران هنوز میبارد بعد از تو این خانه هنوز مرا دارد رضا بهرام
بعد از تو باران هنوز می بارد بعد از تو این خانه هنوز مرا دارد
رضا بهرام خواننده پاپ و آهنگساز ایرانی که این روزها با ترانه ها و آهنگ های خاص خود همه را شگفت زده و مجذوب خود
نمیدونم بازم میتونم به کسى اعتماد کنم یا نه. کسى میتونه مثل تو باشه یا نه. مگه میشه کسى مثل تو منو بفهمه؟ معلومه که نه. من انقدر غرق تو شده بودم که خودمو فراموش کرده بودم. الان که رفتى الان که نیستى تبدیل شدم به هیچى. یعنى هیچى تو وجودم نبود بجز تو. همه ى منو پر کرده بودى. الان خالیم. قلبم تیکه تیکه شده. روحم زخمیه. ولى هنوز خوشگلم. هنوز همون چشمایى رو دارم که میگفتى چقد درشتن. هنوز موهامو رنگ میکنم. هنوز میخندم. ولى هیچى نیستم. میدونى اینکه هیچى نب
امروز روزی هست که عاشق شدم
سه ساله از این عشق میگذره
تمام این مدت انتظار برای یک لحظه دیدن دوباره
انتظار برای یک بار دیگه صدا کردنت
هنوز که هنوزه از تو خبری ندارم
هر روز نگرانی ، دلتنگی
هنوز آرزوی دیدن دوباره ی تو ، تو دلم زندس
میدونم که روزی تو رو خواهم دید
و پرسشیست قدیمی که همچنان باقیستکه چند فاجعه تا مرگِ این جهان باقیست
نبودن» از همه جا مثل سنگ میباردبه بودنی که فقط تکّهای از آن باقیست
چقدر عاشق و معشوق مردهاند، امّاهنوز هم که هنوز است عشقِشان باقیست
چه حرمتیست در انسان که بعدِ اینهمه قرنخطوطِ خاطرهاش روی استخوان باقیست
اگر چه روح و تنم میرود، خوشم با اینکه ذوقِ شاعریام هست، تا زمان باقیست
مریم جعفری آذرمانی کتاب نواحی چاپ ۹۶نشر فصل پنجم
آسمون هم دلش گرفته و حسابی پُره! اینقدر شدید داره بارون می باره و با باد دست به یکی کرده و محکم می پاشه به پنجره که نگو و نپرس.بیاید دعا کنید سیل نیاد چون دیواره ی ساحلی رودخونه ی وسط شهر هنوز ترمیم نشده و آب یه ذره هم بالا بیاد قشنگ میاد توی خونه ها. ما توی خونه ی سابقمون هنوز هم کلی وسیله داریم. :(
لعنت به این شهرداریِ کُندکار. :|
از صبح مثل جنازه روی تخت افتادم. هر بار که میخواهم بلند شوم و بیخیال بیحالی و تهوع، درد کمر و سرگیجه پیدا میشود و دوباره هلم میدهد سمت تخت.به کتاب پناه میبردم اما بیحوصلهتر از آنم که کلمات را دنبال کنم.
بیحوصلهام، دلم میخواهد گریه کنم، دلم میخواهد داد بزنم، غر بزنم، دلم نمیخواهد تنها باشم.
میدانم چند روزی این مهمان ناخوانده همراهم هست و باید بلند شوم و به کارهایم برسم، باید خودم را آرام کنم.
سونات مهتاب میگذارم و دم
امشب که یکی از دوستان داشت میگفت میخواسته از فلان گروه لفت بدهد، در این فکر فرو رفتم که اولین بار چه کسی کشف کرد که لفت یک چیز دادنی است! چهطور متوجه شد که لفت را میدهند و مثلاً نمیگیرند یا نمیزنند یا نمیبندند یا هر چی. چرا همه خیلی راحت پذیرفتند که لفت را باید بدهند؟! یا اصلاً چرا از» گروه لفت میدهند و مثلاً گروه را» لفت نمیدهند. کی نخستین بار متوجه شد که حرف اضافهی این کلمهی اجنبی از» است و لاغیر؟! اگر قرار بود من تکلیف لف
یک وقت هایی هست که آدم جلوی اشکش را میگیرد. نمیگذارد بغضش خوب خوب چلانده شود. نمیگذارد تا آخرین قطره ی اشک روی گونه اش سر بخورد. انگار که بخواهد ثابت کند هنوز ته مانده زوری دارد . هنوز ته مانده قدرتی توی بازوهایش مانده . هنوز ته مانده قوتی توی زانوهایش مانده . ولی میدانی ؟ یک شب هایی هست که آدم ذره ای، ذره ای در برابر اشک هایش از خود مقاومت نشان نمیدهد . ذره ای جلویشان نمیایستد . ذره ای بغضش را کنترل نمیکند . انگار کن که ابر پاییز باش
هرجور حساب میکنم، میبینم آذر 95 آخرین زیارت مشهدمون بود
ولی
انگار چنددد سال گذشته
بس که دلتنگیم
بس که تصاویر حرم رو میبینیم و دلمون پر میکشه
هنوز یه ماهی مونده تا بشه دوسال
اما دلم میخواد امیدوار باشم
اونقدری که هنوز دوسال نگذشته قسمت بشه بیاییم حرم
شاید آقا طلبید
هرچند با حساب و کتابهای ما جور درنیاد
حرم لازمیم
مشهدی ها حرم رفتین التماس دعا :)
روز چهارم چالشه.
آهنگی که غمگینتون میکنه؟
بستگی داره بنظرم.
هر آهنگی ممکنه ناراحتم کنه.
ولی بیشتر از همه.
Outlaws of love
, nowhere left to go
هیچ جایی برای رفتن نمونده
?Are we getting closer,closer
داریم نزدیکتر میشیم؟نزدیک تر؟
No, all we know is No
نه،تمام چیزی که میدونیم نه هست
Nights are getting cloder,colder
شب ها دارن سرد تر میشن،سردتر
Hey, tears all fall the same
اشک ها همشون یه جور سرازیر میشن
We all feel the rain
همه مون بارون رو حس میکنیم
We can't change. . .
نمیتونیم تغییر کنیم
یه حال خوبی دارم.
هنوز تیممون تکمیل نشده، هنوز درگیر مصاحبههای خستهکننده و وقتگیریم و کلی هنوزهای دیگه. ولی حالمون خوبه. میدونم باید چی کار کنم، شرکت آرومه، هوا خوبه، اتاقم نورگیره، یه هماتاقی خوب دارم، صدای آب میاد، گلام سبز و خوشحالن و یه شنبهی قشنگ رو شروع کردیم. خیلی قشنگ
#کارنوشت
از ساعت هفتو نیم یک ربع به هشت بیدارم. اما هنوز شروع نکردمو هنوز از خواب بیدار نشده دوباره خوابم گرفته :/ فقط دلم میخواد از این وضعیت مزخرف خلاص بشم حالا هرجوری که میشه. همه کارام مونده این همه کتابامو اوردم هنوز کتابمو تموم نکردم تا شروع کنم کتاب جدیدو. لعنت به من با این وضعیت. نمیتونم توضیح بدم که دقیقا چه مرگمه و چرا نمیتونم کار کنم چون در بیرون علتی نداره انگار. اما چیزی هست که نمیذاره نمیدونم چیه فقط میدونم هست و من با این که دلم میخواد نمی
درباره این سایت