نتایج جستجو برای عبارت :

هرچند چی تو بخوایی

از اینکه فردا آخرین روز غم انگیز این مدته خوشحالم‌. بعد از یک ماه به روال عادی زندگیم برمیگردم هرچند پر مشغله هرچند گریه آور هرچند استرس زا و پر از دویدن. ولی دوست داشتنی. حداقل بی خشم. 
+ از پلی لیست تکراریم حالم به هم میخوره. و حتی از رضا بهرام. به شادمهر عزیز روی آوردم.
+ چيزی شنیدم که از غصه ام کاست ولی بر نفرتم افزود :)
+ از لحاظ وضعیت جسمانی فعلی توی دیوارم!
+ دلم دایناسور خواست :(
بیچاره چيز خاصی نگفت
ولی بعضی حرفا تو دل آدمو خالی میکنن
هرچند میدونی الکی گفته
هرچند میدونی شوخیه
وقتی سعی میکنی با چسب بودن فرصتای یکی رو نسوزونی دل خودت میسوزه اما
حالم گرفته شد بدم گرفته شد
نه به اون قهقهه هایی که با فرندز میزدم
نه به چند دقیقه بعدش:/
و اینقدر یُسر ِ مع العسرَت را در چشمم فرو نکن،از خودم شرمم می آید !:)
 
به وقت خنده های شیرین ِ ۲۸ / ۳ / ۹۸ ، پس از گریه های تلخ ِ ۲۷ / ۳ / ۹۸
+هرچند ما به تقدم و زیادت ِ عسرت واقفیم اما شما آنقدر خدایی ، که با یسرهای هرچند کم و کوچکت جانمان را تازه میکنی،قلبمان را راضی میکنی.و چه خوب که شما اینقدر خدایی،به رغم اینهمه نابندگی ِ ما!:)
و اینقدر یُسر ِ مع العسرَت را در چشمم فرو نکن،از خودم شرمم می آید !:)
 
به وقت خنده های شیرین ِ ۲۸ / ۳ / ۹۸ ، پس از گریه های تلخ ِ ۲۷ / ۳ / ۹۷
+هرچند ما به تقدم و زیادت ِ عسرت واقفیم اما شما آنقدر خدایی ، که با یسرهای هرچند کم و کوچکت جانمان را تازه میکنی،قلبمان را راضی میکنی.و چه خوب که شما اینقدر خدایی،به رغم اینهمه نابندگی ِ ما!:)
سرت را بالا تر بگیر فرزندم. تو ریشه ات در خاک است اما متعلق به خاک نیستی. نور را ببین هرچند از پشت ابرها. لبخند خورشید را ببین هرچند از فرسنگ ها آن طرف تر. بالا را نگاه کن. چشمانت را پر کن از نور، آری نترس بگذار در چشمانت نور جاری باشد.
محمدحسین سیمیار
ادامه مطلب
ساعت خوابم رو از ۵:۳۰ صبح یواش یواش دارم سوییچ میکنم که عین آدم شبا بخوابم. دیشب ۲:۳۰ بیهوش شدم صبح هشت بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد دیدم هوا چقدر تاریکه گفتم ابره حتما پرده رو زدم کنار. چه برف قشنگی میومد قلب غمگین و مچاله شده ام یه کمی بهتر شد و دیدم هنوز هم چيزهای قشنگی هستن تو زندگی هرچند معدود هرچند انگشت شمار 
مگه غیر از اینه که ما زاده شدیم برا نوشتن؟! هرچند ساده، هرچند آروم.
تا به حال دلتون لک زده برا اتفاقی که تجربه اش نکردین؟! نخندین بهم من تا به الان تئاتر نرفتم و اینروزها شدیدا دلم لک زده برا تماشای یه نمایش خوب تئاتر با یه همراه حال خوب کن.
برای بعضی از دلگیری ها و دلتنگی ها هیچ چاره ای نیست
درست مثل خونه ویلایی کلنگی که خرابش کردی و جاش آپارتمان ساختی
هرچند که مجبور بودی
هرچند که خونت قشنگتر و بزرگتر شده باشه
اما باز دلت میگیره و برای خاطراتت تنگ میشه
ولی هیچ وقت نمیتونی برگردی به خونه قبلیت
با اینکه خیلی دوسش داشتی اما نمیتونستی توش زندگی کنی
تازه میفهمی زندگی پر از تناقضه
دوست داشتنی هایی که نمیتونی نگهشون داری
بسم الله الرحمن الرحیم
میلادت تولد نور و تبلور آینه هاست، میلاد تو پایان چشم به راهی خداست از آفرینش انسان و پی بردن ملائکه به کُنه این سخن که : اِنّی اَعْلَمُ مٰالا تَعلَمون(۱).
خدا خودش را در وجودت به نمایش گذاشته انگار تا پس از آن انسان فانوس به دست بگیرد و به دنبال تو بیاید، تا نشانی از منزل خدا بیابد، تا نادیدنی ها را ببیند؛ هرچند سهم او در این میانه اندک باشد. اما شرط رسیدن، پیمودن است، هرچند با گامهای لرزان و لغزان.
ادامه مطلب
اینا حرفاییه که به یکی از دوستام گفتم؛
پیچک:یه چيزی بگم.
درسته که غم دارم ولی نمیدونی چه قدر دلم روشنه.
یه جور غم پویا
از جنس هوای خنکی که وقتی از روضه امام حسین علیه السلام بیرون میای وارد سینه ت میشه.
هنوز اشکت خشک نشده
جاش خنک میشه و دلت سبک
خیلی دلم سبک و روشنه
هرچند هی بغض میکنم و اشک توی چشمم میاد و میگم قتل الله قوماً قتلوک
 
 
 
هرچي دقت میکنم میبینم جنس غم حضرت آقا هم هرچند خیلی عظیم و سخته ولی از همین جنسه. چون وسعت دل ولی خدا به وسعت دل
اولین پست ها برایم جالب بوده اند.
وقتی وارد وبلاگی میشوم میروم سراغ آرشیو و اولین پست را میخوانم.
بنظرم باید چيز خاصی باشند.
اما معمولا پست های اول معمولی اند. مثل بقیه پست ها.

این هم اولین پست این وبلاگ است.

بنظرم باید چيز خاصی باشد.
اما معمولی است.
مثل بقیه پست ها.
هرچيزی آغازی دارد.
مثل زندگی.
مثل اولین باری که گفتیم ماما. یا بابا.
مثل اولین باری که قلم بر دست گرفتیم.
مثل اولین روز مدرسه رفتنمان.
مثل اولین دوستی که پیدا کردیم.
مثل اولین باری که
اولین پست ها برایم جالب بوده اند.
وقتی وارد وبلاگی میشوم میروم سراغ آرشیو و اولین پست را میخوانم.
بنظرم باید چيز خاصی باشند.
اما معمولا پست های اول معمولی اند. مثل بقیه پست ها.

این هم اولین پست این وبلاگ است.
بنظرم باید چيز خاصی باشد.
اما معمولی است.
مثل بقیه پست ها.
هرچيزی آغازی دارد.
مثل زندگی.
مثل اولین باری که گفتیم ماما. یا بابا.
مثل اولین باری که قلم بر دست گرفتیم.
مثل اولین روز مدرسه رفتنمان.
مثل اولین دوستی که پیدا کردیم.
مثل اولین باری که
من کیستم؟ رهگذری ناشناس، مسافری شوریده، و شاید شاعری دوری‌گزیده. دوری‌گزیده؟ از چه؟ از خویش، از خلق،‌ از خویش خلق، از خلق خویش. و چنین در خاموشی خویش را خلق می‌کنم هر دم. هر لحظه‌ خویش‌های نو برمی‌آرم. چرا که آن خویش که در لحظه‌ی پیش از این می‌زیست حالی به تمامی رخت بربسته است!
من کیستم؟ عاشقی، اگر بتوانم بر خویش چنین لقب بلندآوازه دهم. اگر بتوانم بر خداوند آن معشوق تمام و آن والاترین عاشق جسارتی کنم، منم عاشقی، و شاید نیک‌تر که بدین بسن
بسم الله
 
هرچند وقتی عنان کار به دست حضرت آقا باشد و مجریان امر، سربازان کفن‌پوش‌ش در سپاه و ارتش، جای نگرانی نیست و ما تنها زمان و مکان انتقام سخت را نمی‌دانیم - نه اصل تحقق آن را - اما عمق و شدت ذلت‌کشی برخی واقعا نوبَر است!بزدل‌های عاقل‌نما! باید تا کجای‌تان حراج شود که بفهمید در برخورد با سگ‌گرگ‌های تاریخ وادادگی راه به جایی نمی‌برد؟ می‌خواهی از خون قاسم سلیمانی بگذری تا چه چيزی برایت بماند؟ اصلاً چيزی می‌ماند که برایت بماند؟ فرد
دلم یه سفر خووب میخواد که از پشت پنجره سرسبزی ها رو ببینم
که یه موسیقی سنتی فضای ماشین پر کنه
که بزنیم کنار و صبحونه ی مشت سه تایی بخوریم
آخرشم ختم شه به مشهدالرضا 
دلم میخواد بریم خونه ای که مال خودمون باشه
راستش از این همسایگی لذت نمی برم!
این که هردقیقه یکی میاد در رو میزنه و باید برم باز کنم.
هرچند با محبت شون روبرو میشم و معمولا یه عالمه خوراکی و غذای خوشمزه برامون میارن
هرچند وقتایی که حال ندارم کمکم هستن
اما واقعا تحمل شنیدن توص
تمام دیشب تا ساعت دو درحالیکه امروز هفت‌وچهل‌وپنجِ صبح کلاس داشتم، داشتم سعی می‌کردم پروژه‌ای که از گیت‌هاب کلون کرده بودم روی ایمولاتور ران کنم؛ نشد.
الان، ناامیدانه، واقعا ناامیدانه، و حتی سرخورده از اینکه پروژه‌هامو دارم یکی-درمیون می‌فرستم و این یعنی نمره‌م قراره بد شه و این یکی هم به ددلاین نمیرسه، (که البته هنوز هم احتمالش هست نرسه)، RAMــِ ایمولاتور رو تغییر دادم به دو گیگ، و در کمال ناباوری ران شد.
پ.ن: این جزء آهنگ‌های پاییزه.
امروز به صورت ناگهانی رفتم و موهام رو از حالت خیلییی بلند، به خیلییی کوتاه تغییر دادم و فعلا دو تا واکنش مثبت گرفتم و حتی آرایشگر موهام رو کوتاه نمی‌کرد و سعی داشت منصرفم کنه. هرچند خودم خیلی راضی هستم و موهای جدیدم رو دوست دارم. کاش یه سری از دوستای وبلاگی رو توی دنیای واقعی می‌شناختم تا به اشتراک گذاری بعضی چيزا راحت تر بشه. هرچند همین هم خوبه :) لازم به ذکره که حالم خوبه و واقعا به نظرم مطالب با عنوان از دختری که موهاشو کوتاه کرده بترس و. چ
چند روزه که یک خط بالای دیجت اضافه شده، یک خط بدون نوشته، یک خط که فقط و فقط از دوتا استیکر تشکیل شده
یک حلقه و یک قلب قرمز
هرچند که این یک خط جمله و حتی عبارتی هم نداره هرچند که حتی یک فعل هم نداره ولی برای من کلی معنی داره
به من گفت که همه چيز تمامه، گفت پسری که مادرش برای این که براش زن بگیره گریه کرده، دسری که فقط یک بار رفت خاستگاری از پسری که تمام سعیشو کرد که یک مرد کامل و واقعی باشه از پسری که خیلی از غیر ممکن هارو ممکن کرد
پیشی گرفت و حتی ت
  واقعا زنده بودن بی فایده است برای کسی مثل من،  از صبح که بیدار شدم هیچ کاری نکردم لباسامو پوشیده ام اومدم شرکت و همه ش  نشسته ام ولی درد دارم؟  خب وقتی همیشه درد داری چه فایده ای داره این زندگی که بخوايي لحظه، لحظه شو با درد سپری کنی؟  هان چه فایده ای داره این زندگی با درد گذروندن
آنچه این روز ها در سطح خیابان های شهرمان شاهد آن هستیم آغاز حرکت یک جامعه به سمت آگاهیست.هرچند دور و هرچند خفیف و بی نتیجه! اما چيزی که مسلم است، زین پس جامعه ی ما به هر حکمی به راحتی تن نخواهد داد. در واقع این اتفاقات زمینه ای برای یک تغییر دیدگاه است؛ آگاهی حاکمیت در خصوص عدم عقب نشینی در برابر خواسته های مردمی به هر نحوی که شده، نشان دهنده ی اهمیت این موضوع است. اولین عقب گرد به سمت خواسته های جامعه برای مردم پیام بسیار روشنی به همراه خواهد د
بالاخره بخش اول بدایة الحکمة رو تموم کردم. هوووراااا. زبانم که مرور بود بیشتر فردا درس سه رو جلو جلو میخونم. صبح قراره برم دکتر برای گوشم. بعضی وقتا تیر میکشه. و احساس میکنم ضعیف تر شده :( میبینی ادم همیشه درگیره. امیدوارم ضعیف تر شدنش توهم من باشه.  شام خوردم حموم نمیتونم برم باید نیم ساعت بگذره بعد برم حموم فردا صبح زود باید برم بیمارستان امیر اعلم اگه درست نوشته باشمش. کاش خود دکتر خرسندی بیاد. خیلی تعریفشو شنیدم اما اگه بگه جراحی کن عمرا انج
یه همسایه داریم پرجمعیت! پراز مهمون! پر سر و صدا!و با صفا، با معرفت و اهل حال، مثل بزرگترشون
دو روز در هفته برامون پذیرایی جلساتشونو میارن:)
و چقدر میچسبه شربتی که اصلا انتظارشو نداریم
هرچند از بس جاشون تنگه اکثرا اتاقای ما رو دوستانه اشغال میکنن
ولی این همسایگی رو دوست دارم
امروز دیگه رسما و غیر منتظره منم قاطی کردن
جلسه امروز یه چيز دیگه بود، هرچند چندین ساله جلسات رسمی و خودمونی زیادی شرکت کردم اما امروز .
+اگر گیج شدید توجه نکنید نادیده
عجیب سرمایی پشت در قلبم نشسته است 
حتی نمیشود لای در را باز کرد. سوز وحشتناکی است ،گاهی با خود میگویم درب را محکم ببندم و به چراغ کوچکی که گوشه ی اتاق آرزوهایم روشن است پناه برم. 
اما نه.
نمیشود گوشه ای نشست و زل زد به بی رحمی قلم سرنوشت. 
با آن خط بدش و آن همه ادا اصول. 
بلند میشوم لباس های گرمم را می‌پوشم و میزنم بیرون
دلم میخواهد آن قدر راه بروم تا به یک آبادی برسم ، اگر باشد !
مدتی است در حال رفتنم ، سرراهم گل های پژمرده ی زیادی دیدم که اسیر سر
اگر بخواهیم تاریخ معاصر ایران را شرح دهیم با گفت که این معماری در گذشته به سبک اروپایی الهام میگیرفته که کم کم به سبک ملی با حمایت رضا پهلوی گرایش یافت هرچند معماری معاصر ایران هم کمی و کاستی داشت و طوری بنا ساخته میشد که کالبد معماری اروپایی را در خود داشت.هرچند گرایش ب سبک اروپایی به دوران ناصرالدین شاه برمیگردد که با سفر به آن مناطق محو معماری آنجا شد و آن را وارد ایران کرد. هرچند تلاش هایی را در جهت برقراری پیوند با معماری گذشته و تداوم آن
فکرشو نمیکردم یازده سال شده باشه.خیلیه. چقدر ساده و معصوم بودم. چقدر عذاب آور بود اوایلش. چقدر زود بزرگ شدم. یازده سال. و تازه بعد از این مدت احساس راحتی بیشتری دارم حالا. ولی هنوز تلخِ. هنوز بهش فکر که میکنم نفرت همه وجودمو میگیره. شاید ظاهرش خوب بشه اما جای زخم همیشه موندگاره. هیچوقت نمیبخشم حتی به خاطر آرامش خودم. باید باشه تا دیگه اتفاق نیفته. هرچند که من هیچ تقصیری نداشتم. جز همون سادگی. هنوزم وقتی فکر میکنم همه چي تازه میشه. ترس. گریه. هرچ
الان میخوام در مورد آقای U صحبت کنم. U نزدیک ترین فرد به منه و به نظرم بهترین موقع باشه تا در موردش صحبت کنم.
میشه گفت U تا زمانی که نیاز داره به افراد با اون ها ارتباطشو نگه میداره (هرچند به نظرم این موضوع تقریبا روی 99% آدما صدق میکنه) و در حال حاضر تو بهترین حالت کمتر از انگشتا دو تا دستش ادم دورش مونده. هرچند U قبلا با تعداد بالایی از افراد ارتباط داشت ولی خب همونطور که گفتم چون دیگه الان بهشون نیاز نداره پس ارتباطشو با اونا قطع کرده.
ادامه مطلب
به گمانم زندگی هیچ کاری ندارد جز انکه به ادمهایش ثابت کند اشتباه فکر میکرده اند. این را خیلی خیلی وقت پیش یک گوشه وبلاگ نوشته بودم. شاید برای همین است که خیلی وقت است اموخته ام. حکمی ندهم. قضاوتی نکنم. اصلا حرفی نزنم. و به خدا که به سن و سال هم ربطی ندارد. آدم های مسن تر زیادی را دیده ام.
 کار سختی است. فکر است دیگر.  از فکر بازیگوش تر هم مگر میتوان پیدا کرد. به نظرم تا حدی موفق بوده ام. مخصوصا از وقتی بابا رفت، خدا میداند که چقدر دندان بر جگر گذاشت
الان که دارم بعد از سالها دوباره تو فضای وبلاگ هاتون چرخ میزنم میبینم خیلی چيزها اینجا عوض شده. دیگه خبری از اون صندوق های نظراتی که ۳۰-۴۰ تا کامنت توش بود نیست. البته باید اعتراف کرد دیگه خبری از اون نوشته های جنجالی هم نیست. نوشته های تامل برانگیز گاها طنز و گاها عاشقانه.
به هر حال باید قبول کرد رسانه ی وبلاگ جای خودش رو به رقیبان خوش رنگ‌تر از خودش داده ولی این رو هم باید پذیرفت که برای امثال من که در وبلاگ نوشتن یاد گرفتیم هیچ جا فضای آزاد
در انتظارت خواهم ماند
تا بار دیگر زمزمه و عاشقانه هایت را بشنوم
تا صدای زیبا و دلنشینت چون نسیم حیات در من جاری شود
در انتظارت خواهم ماند
هرچند هزاران فرسنگ دور از من در دیار دیگری
به یقیین سیمای زیبایت را هرگز نخواهم دید
هیچگاه بر لبان زیبایت بوسه ای نخواهم زد
به آغوشت نخواهم کشید
و جز صدای زیبا و کلمات دلفریب و آهنگینت
نصیب من از تو چيز دیگری نخواهد بود
به انتظار تو خواهم ماند
به انتظار تو که همه خواسته ها و تمناهای زندگیم را در تو یافتم
در
چند وقت پیش ایمیل ناشناسی اومد مبنی بر اینکه چرا اینجا نمینویسین و. چرا مث قدیم نیست و.خب. بهونه های رایج : نمیرسم ، کار دارم (آره واقعا سرم شلوغه) ، حوصله ندارم، .و از این حرفابعدش جواب اومد : .ولش کردم، جواب هم ندادم. ولی درموردش فکر کردم. و بعدا باز همینطور. یکی هم هُلم داد که یالا بنویس.آره، نوشتن اینجا خوبه. بخاطر خوندن بعضیا. بخاطر فهمیدن نظرات، بخاطر شاید همون چند نفر که میگن ما خیلی خوشحال میشیم با نوشتنت! (الله اکبر) ! و شاید پیش رفتن آ
خب من اومدم. ضایع شدم برگشتم. اون دکتری که ما میخواستیم فقط در صورتی وقت میداد که از یه دکتر دیگه نامه داشته باشیم باقی دکترام تلفنی باید وقت گرفت دیگه مام اومدیم که بریم کلینیکش که اسمش کلینیک دی روبرو بیمارستان دی هست. ولی امروز ساعت دوازده بیمارستان نیکان میرم شنوایی سنجی جدید که دست خالی نرم پیش دکتر و کارم سریع تر شه جدا از اون شاید تنظیمات سمعکمو اگه گوشم ضعیف تر شده باشه عوض کنه و سر کلاس راحت تر باشم فعلا. هرچند امیدوارم ضعیف نشده باشه
امروز به این نتیجه رسیدم که سوگوارى براى از دست رفته ها بس است. زمان زیادیست که منتظرم. منتظر امدن راهى که به روشنایى ختم شود. گشتم نبود، نگرد نیست. هدف هایم را مشخص کردم و مطابق انها برنامه ریزى میکنم. هرچند کوچک. هرچند بى ارزش. دیگر براى از دست دادن تو، تو یا تو غمگین نیستم. البته که من شیفته ى تویى بودم که در ذهنم از تو ساخته بودم. اه که چقدر ذهنم براى خلق تو زیبا و مهربان است. گردبادى که روى صورتت داشتى الهام بخش همه ى کارهایم هست. چرا که زیباتر
خان های فندق جانم هم تموم شد خدا رو شکر. رستم ۷ تا خان داشت، ولی فرآیند بچه داری،با اغماض ۱۲ تا :))
امروز واکسن ۴ ماهگیشو زدیم و الان در حال تاب دادن گهواره اش و سردرد ناشی از گریه هاش و گریه هام دارم مینویسم. دیدن دردش سخت تر از درد کشیدنه.‌ هرچند به خودم دائم میگم، مامان باید قوی باشه، ولی سخته، خیلی سخت.
دو تا خان آخر مربوط به خودم بود، هرچند خوب خوب نشدم ولی به شدت امیدوارم به بهبودی و دلم روشنه که ان شالله تا یک ماه دیگه کامل خوب میشم. برای
فقط نگاه کن .
امروز و دیروز و تمام روزهای بی تو .
چيزهایی برایم داشته .
 هم ملال .
هم ددگی از هر کسی که شبیه تو  .نیست .!
و البته میزان زیادی حسرت .
حسرت روزهایی که بدون تو خواهد آمد .
حسرت جوانی ای که بدون تو میگذرد.!
و حسرت تمام عاشقانه های پنهانی .
تمام تپش های نامنظم قلبم .
و گر گرفتن های صورتم .
و شرمزدگی هایی که فقط به چشم خودت بیاید .
و حسرت اشتیاق تو .برای خواندن نوشته هایم .!
و حسرت تمام آنچه نشد .!
و نبودنت .قاب عکس های حسرت را
اینک بهار با همان لحن همیشگی
آوازخوان از کوچه ها گذر می کند
بوی گل و نسیم و درخت و شکوفه ها
اینک در این کوچه چه غوغایی می کند
بعد از تمام خستگی آن زمستان پیر
دود و غبار و غصه آن هم یک دل سیر
سرما و یخبندان آن قلبهای سرد
اینک بهار سر میرسد هرچند که دیر
هرچند بهار فصل شادی  و خوشی ست
اما این بهار  پر از دلمردگی ست
پر از مرگ و غم و گریه های سیر
پر از آرزوهای برباد رفتنی ست
باران که بود روزی رحمت پروردگار
اینک چو تیشه بزد بر ریشه های یار
ببرد و  بکند و
1. دال عدس.هویج.اسفناج.جعفری.شوید. ریشه جینسینگ. پودر تخم گشنیز. جو پرک. اویشن و زردچوبه و دارچين و گل پر
برای جنگ با گرسنگی و سرماخوردگی ناشی از تغییر سریع اب و هوا.
۲. چند روز پیش زنگ زدمگوشی رو گرفت که یه کار مهم با من دارهگفت خاله من یه حرف مفید باهات دارم.من یه عکس دیدم که تو بودی و دخترت که خونه تون هم تو جنگل بودهمن فکرامو کردم.از نظر من من عاشق دخترت شدم خیلی.من باید دامادت بشم خاله
حرف مفید؟ از نظر من؟ تازه وسط صحبت گفت من نظر
امروزم کارام زود تموم شد. نمیدونم جریان چيه :/ هرچند که کتاب باز وقت دارم بخونم اما گشنمه و حوصله ام نمیاد. رسیدم به بخش ارسطو. احتمالا جالب تر برام باشه چون از خودش کتابی نخوندم تا حالا. نشستم رو مبل و منتظر که مامانو بابا بیان شام بخوریم از ساعت پنج گشنمه و دلم ضعف میره هی جلو خودمو گرفتم. تقریبا به هیچي فکر میکردم. یه ذره هم حوصله ام سر رفته. چند تا فیلمم زدم ببینم حوصله نداشتم. نمیدونم چرا یجوری شدم انگار شب که شد غم عالم ریخت رو دلم. اما نمیفه
چشم کور غرب در برابر مظلومیت فلسطین
رویکرد حاکمان و رسانه‌های غربی نسبت به مظلومیت مردم فلسطین و احقاق حق آنها، مصداق بارزی از معیار‌های دوگانه غرب نسبت به موضوعات مهمی همچون حقوق بشر که در جهان داعیه‌دار آن هستند، است. هرچند به‌ظاهر مفاهیمی همچون دموکراسی، حقوق بشر و آزادی از سوی محافل و سران غرب مرتباً تکرار و تلاش می‌شود در لفافه این شعار‌ها منافع راهبردی غرب در جهان تأمین شود، اما نوع قرائتی که غرب از این الفاظ ارائه می‌دهد در نوع

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها