نتایج جستجو برای عبارت :

نگاهش به سمت دخترک چرخید. بالاخره طاقت نیاورده بود حرف دلش را زده بود یا باید گفت زخم زبان زده بود

سلام دلم برات خیلی تنگ شده بود
پسرک از شادی در پوست خود نمی‌گنجید …راست می‌گفت …خیلی وقت بود که ندیده بودش … دلش واسش یه ذره شده بود …تو چشای سياهش زل زد همون چشهایی که وقتی ۱۵ سال بیشتر نداشت باعث شد تا پسرک عاشق شود و با تهدید و داد و عربده بالاخره کاری کرد که با هم دوست شدن …

دخترک نگاهی به ساعتش کرد و میون حر ف‌های پسرک پرید و گفت : من دیرم شده زودی بايد برم خونه … همیشه همین جور بوده هر وقت دخترک پسرک رامی‌دید زود بايد بر می‌گشت…
پ
پره از نداشته هاش
پره از تجربه هایی که بايد جلوشو میگرفت
اون پره از هم اتاقی ای که پیشنهاد میده 
پره از دوستی که پشتشو خالی کرده 
پره از دویدن و نرسیدن به ارامشی که مدتها دنبالش گشته
اون پر شده از حساسیت هایی که هربار سعی کرد بهش اهمیت نده بدتر شد 
دخترک پره از حس تنهایی تو جمع
پره از مسخره شدن
پره از درک نشدن فهمیده نشدن
اون یه بغض بزرگ داره خفش میکنه 
دخترک خستست از نقش بازی کردن 
گاهی دلش میخواد نقش قوی هارو بازی نکنه 
بی تفاوت از کنار گرگا
شیخی که عاشق دختر کافری شد
شیخ که ناگهان مجذوب دخترک شد، نتوانست نگاهش را از وی بردارد و لحظاتی به طور مداوم به او نگاه کرد. عشق دخترک در دل شیخ افتاد. فورا از مناره پایین آمد و بدون اینکه نماز جماعت را برگزار کند، مسجد را ترک کرد و به در خانه دخترک رفت.
پس از در زدن، پدر دخترک در را باز کرد. شیخ خود را معرفی کرد و ماجرا را گفت و سپس از دخترک صاحب خانه خواستگاری کرد. صاحب خانه هم موافقت خود را اعلام کرد و گفت: با توجه به جایگاه و شهرت شما، بنده هم مو
دخترک نشسته بود و داشت سخرانی حاجاقا رو گوش می‌کرد.حاجاقا اخر هایش زد به جاده خاکی.به.به.دخترک داشت خفه می‌شدبغض کرده بودحاجاقا از منبر اومد پایینروضه خان رفت روی منبر.روضه خان شروع کرد به روضه ی مادر خواندن.دخترک حس کرد قلبش خیلی سنگین شده.خیلی.دخترک احساس کرد هر لحظه ممکن است خفه بشوددخترک نمی تواند هیچ موقع روضه ی مادر را باز گوش کند.فقط به صورت کنایه.فقط.
اما روضه باز بود.دخترک عین دیوانه ها چادرش را دورش پیچید و پا را گ
شیخی که عاشق دختر کافری شد
شیخ که ناگهان مجذوب دخترک شد، نتوانست نگاهش را از وی بردارد و لحظاتی به طور مداوم به او نگاه کرد. عشق دخترک در دل شیخ افتاد. فورا از مناره پایین آمد و بدون اینکه نماز جماعت را برگزار کند، مسجد را ترک کرد و به در خانه دخترک رفت.
پس از در زدن، پدر دخترک در را باز کرد. شیخ خود را معرفی کرد و ماجرا را گفت و سپس از دخترک صاحب خانه خواستگاری کرد. صاحب خانه هم موافقت خود را اعلام کرد و گفت: با توجه به جایگاه و شهرت شما، بنده هم مو
BluRay,The Little Matchgirl 2006,انیمیشن کوتاه دخترک کبریت فروش 2006,بلوری,بهترین انیمیشن کوتاه,دانلود انیمیشن The Little Matchgirl 2006 1080p,دانلود انیمیشن دخترک کبریت فروش,دانلود رایگان,دانلود زیرنویس فارسی The Little Matchgirl 2006,دانلود کارتون دختر کبریت فروش,دانلود مستقیم The Little Matchgirl 2006 720p,دخترک کبریت فروش,زبان اصلی,نامزد اسکار,هانس کریستین اندرسون,
ادامه مطلب
روی شن ها نشسته بود،به خورشید که باحسرت شاهد عشق بازی ساحل و دريا بود خیره شد
نسیم شالش را به رقص وامیداشت؛صدای امواج دريا خبر از شادی دريا میداد ،دختر اما به خورشید فکر میکرد که عازم خانه اش شده بود و خون آلود اهنگ رفتن کرده بود !
 صدای جیغ زنی نگاهش را به جست وجو واداشت و ذهنش را از غم خورشید دور کرد 
بالاخره پیدایشان کرد چند زن که آب بازی میکردند یکی از آنها که گویی صاحب آن صدا بود لباس سفید نازکی بر تن داشت با خیس شدن لباسش سفره چشم چرانی عد
روزی "فرانتس کافکا" نویسنده مشهور چک تبار، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختر بچه‌ای افتاد که داشت گریه می کرد. کافکا جلو می‌رود و علت گریه ی دخترک را جويا می شود .دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ می‌دهد : " عروسکم گم شده . "کافکا با حالتی کلافه پاسخ می‌دهد : " امان از این حواس پرت . گم نشده ، رفته مسافرت ! "دخترک دست از گریه می‌کشد و بهت زده می‌پرسد : " از کجا می‌دونی ؟! "کافکا هم می گوید : " برات نامه نوشته و اون نامه پیش منه . "دخترک ذوق زده از
روی شن ها نشسته بود،به خورشید که باحسرت شاهد عشق بازی ساحل و دريا بود خیره شد
نسیم شالش را به رقص وامیداشت؛صدای امواج دريا خبر از شادی دريا میداد ،دختر اما به خورشید فکر میکرد که عازم خانه اش شده بود و خون آلود اهنگ رفتن کرده بود !
 صدای جیغ زنی نگاهش را به جست وجو واداشت و ذهنش را از غم خورشید دور کرد 
بالاخره پیدایشان کرد چند زن که آب بازی میکردند یکی از آنها که گویی صاحب آن صدا بود لباس سفید نازکی بر تن داشت با خیس شدن لباسش سفره چشم چرانی عد
رفته بویدم دستشویی با دخترک تو دستشویی فشار اب زياد شد ناراحت شد منو زد دستش خورد تو چشمم
منم برا اینکه بفهمه نبايد این کارو بکنه چشممو گرفتم و دیگه باهاش حرف نزدم
از دستشویی اومدیم بیردن یه دستمال کاغذی و چسب برداشتم و روی چشمم زدم
مامانم پرسید چی شده
دخترک گفت نمیتونه حرف بزنه
مامانم پرسید چرا رفتید دستشویی چی شده چرا مامانت چشمش رو بسته
دخترک: مامانم حواسش نبود چشماش ندید رفت خورد تو دیوار حالا چشمش درد میکنه روش رو بسته
ما:
دانلود آهنگ رضا شیری دخترک
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * دخترک * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , رضا شیری باشید.
دانلود آهنگ رضا شیری به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدياک
Download new song by Reza Shiri called Dokhtarak With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه رضا شیری به نام دخترک
شب شده بازم تا صبح به فکرتمدیوونم یکم که نمیشه بهت بگم بدون شک میخوامتشب به سر رسید سر ایستگاه جدیدقلبم باز تپید ولی دلت بازم ندید دخت
منو دخترک توی اتاق خوابیده بودیم ؛ در واقع دخترک خواب بود من دراز کشیده بودم اما بیدار بودم . باز هم زمین لرزید، من ترسیدم و دامادک رو صدا کردم . بیدار شد و گفت آماده شو من میرم ماشین رو ببرم بیرون . زله که تموم شده بود اما من مثل بید میلرزیدم. تند تند چند تا وسیله برای دخترک برداشتم پیچیدمش توی پتو و پریدم بیرون .حقیقتا این سری به نسبت سری پیش کمتر لرزیدیم منتها من خیلی ترسیدم . ترسیدم از اینکه نکنه سر دخترک بلایی بياد و وقتی برگشتیم خونه حسا
حال
دخترک اشتباهاتی داشته .دخترک يادش رفته اصالتش را ولی  دخترک میداند چکند
منتظرم منتظرم امتحان فردا رو بدهم بعد بروم سر کار و انتراک بین کار های بچه ها بشینم فکر کنم فکر کنم و برنامه بچینم فکر و فکر و فکر .
امروز فهمیدم شدیدن کمالگرا هستم دخترک صفر و صدی!صدت میکنم ببین !
سشنبه ۱۷ دی ماه سالگرد آشنایی من با پرتقالم است،من نمیتوانم عشق را انکار کنم نمیتوانم نمیشود .دوستش دارم هنوز هم ته مه های قلبم و هر چند انتخابش نبودم و ازار دیده ام ول
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پس
دخترکِ نوپا با پدرش آمده بودند پارک. بابای پُرحوصله‌اش، بی هیچ حرفی، پشتِ سَرِ پنگوئن خانم» راه می‌رفت و هوایش را داشت. دخترک قدم که تند کرد، یکهو تِلِپ، خورد زمین! همان مدلی، چهار دست و پا که افتاده بود، مانده بود! بابا سریع آمد، بلندش کرد، تابی بهش داد و آرام گذاشتش زمین، روی پاهایش. کوچولو، تعادلش را که به دست آورد، لبخندی زد و راه افتاد! همین قضیه سه-چهار بار دیگر هم تکرار شد، که یک باره دخترک خودش را پرت کرد روی زمین!! بابا که فهمیده بود
آهنگ خلخال محسن شریفيانو برای بار n ام پلی میکنم  و مثل بار اول خرکیف میشم از شنیدنش
 
دمت گرم محسن خان شریفيان ه جاااننن
 
خدا قربونش برم تو خلقت این بشر کاریزما رو با رسم شکل توضیح داده
صداش، اخماش، خنده هاش، نگاهش، نگاهش، نگاهش،
 
خلاصه نگم براتون
من برم بمیرم اصن
وقتی که دستهای دخترک را گرفت اندامش را به لرزه واداشت. لحظه ای با دودلی سرش را بالا گرفت و به او خیره شد. و آنطور خیره خیره نگاه کردن، با آن چشمهای درشت و اشک آلود. اما دوباره سرش را پایین انداخت.
پسرک میخواست رگهای دختر را به دندان بکشد و خون درونش را مزه کند. میخواست تمام استخوان های دخترک را در آغوشش خرد کند. 
بعد هم دخترک همانطور که سرش را پایین گرفته بود گفت: خداروشکر که مسواک میزنه. حداقل دندون هاش سالمه.
دخترکِ نوپا با پدرش آمده بودند پارک. بابای پُرحوصله‌اش، بی هیچ حرفی، پشتِ سَرِ پنگوئن خانم» راه می‌رفت و هوایش را داشت. دخترک قدم که تند کرد، یکهو تِلِپ، خورد زمین! همان مدلی، چهار دست و پا که افتاده بود، مانده بود! بابا سریع آمد، بلندش کرد، تابی بهش داد و آرام گذاشتش زمین، روی پاهایش. کوچولو، تعادلش را که به دست آورد، لبخندی زد و راه افتاد! همین قضیه سه-چهار بار دیگر هم تکرار شد، که یک باره دخترک خودش را پرت کرد روی زمین!! بابا که فهمیده بود
شب است.ایستگاه اتوبوس بايد غلغله باشد؛اما نیست.تنها دختری ش و مردی با طوطی اش کنار صندلی های سرد ایستگاه ایستاده اند.روی صندلی ها نمی نشینند؛ هر لحظه ممکن است اتوبوسی از راه برسد؛ نشستن بیهوده ست.نشسته نمیتوان در  انتظار اتوبوسی ماند.
باد زوزه می کشد لای درختان عريان دو طرف خيابان. هوا ابریست؛ بايد باران ببارد.اما نمی بارد؛حتی یک قطره هم نمی بارد. دختر با خود میگوید: لابد چشمه ی اشک ابرها خشک شده.» بعد از مکثی،اینبار مادرش را خطاب می
شب است.ایستگاه اتوبوس بايد غلغله باشد؛اما نیست.تنها دختری ش و مردی با طوطی اش کنار صندلی های سرد ایستگاه ایستاده اند.روی صندلی ها نمی نشینند؛ هر لحظه ممکن است اتوبوسی از راه برسد؛ نشستن بیهوده ست.نشسته نمیتوان در  انتظار اتوبوسی ماند.
باد زوزه می کشد لای درختان عريان دو طرف خيابان. هوا ابریست؛ بايد باران ببارد.اما نمی بارد؛حتی یک قطره هم نمی بارد. دختر با خود میگوید: لابد چشمه ی اشک ابرها خشک شده.» بعد از مکثی،اینبار مادرش را خطاب می
Dokhtare Kebrit Foroosh,The Little Match Girl 1999 1080p BluRay,دانلود دخترک کبریت فروش دوبله فارسی,دانلود رایگان انیمیشن,دانلود کارتون دخترک کبریت فروش با دوبله فارسی,دخترک کبریت فروش,دوبله فارسی,دوبله فارسی انیمیشن The Little Match Girl,دوبله فارسی انیمیشن دخترک کبریت فروش,
ادامه مطلب
ترک اعتياد عشق!
درد در تنم می‌پیچد، قوس می‌خورد، از دست‌های بی‌فرجام بالا می‌آید نگاهش به مغز است. گلو را می‌فشارد، لب‌ها را به هم فشرده می‌کند، چشم‌ها را تنگ و گشاد می‌کند، موها پریشان می‌شوند، به مغز می‌رسد. من را زمین می‌زند. کش و قوس می‌دهد، پاهایم جان ندارند، هوسی در من ریشه می‌کند به اندام‌ها گسترش می‌يابد. من پر از خواهش می‌شوم.
پس زنده ام. طاقت بيار، کمی نفس عمیق، چشم‌ها گشاده، هوس در طول من کش آمده‌است. خود را به پوستم می‌
#زنگ(زمان: "25) 
#بازی با #دخترک 3 ساله اش را سریع تمام کرد و سر در #گوشی اش فرو برد.
با صدای #زنگ #آیفون سر از #گوشی اش برداشت و به سمت #آیفون رفت.
وقتی مهمانهای پشت در را با دسته گل و شیرینی دید، دست و پایش را گم کرد و هر چی گشت تکه ی 3 تا 25 سالگی عمر #دخترک را در #خاطراتش نيافت.
@dasanak
با دخترک رزیدنت ارتوپدی صحبت کردم.از ده روز کشیک پشت سر هم برام گفت که حق استراحت نداشته.از روزی که توی درمانگاه درحال ویزیت مریض خوابش برده و مریض ده دقیقه ی تمام به همون شکل نشسته و نگاهش کرده.از روزی که رزیدنت سال بالا باهاش بد شده و ده روز تمام بهش میگفته برو بخش عفونی و از اونجا بهم زنگ بزن و وقتی زنگ میزده میگفته دو دقیقه ی دیگه فلان بخش باش و بهم زنگ بزن و باز که زنگ میزده میگفته یک دقیقه ی دیگه از فلان بخش بهم زنگ بزن و این سیکل رو انقدر
رمان : توله گرگژانر : تخیلی، تراژدی، عاشقانهنویسنده : *SHAKIBAgh*لحن : ادبياز زبان: سوم شخص و اول شخصخلاصه :بايد گشت به دنبال کسی که، بتواند عمرش را جاودانه سازد.تا دخترک بتواند با عشق او، با گرگینه‌های هم‌خونش مبارزه کند!بايد گشت.دنبال مردی خون‌خوار. خون‌آشامی که با او یکی شود.هرچند که دشمن‌اند!رازی سر به مُهر که زندگی دخترک را احاطه کرده!آيا می‌توان چشم به روی تمام دشمنی‌ها بست و عاشق شد؟با ما همراه باشید.
دخترک پای چشم هایش سياه برگشته بود، پلک هایش را به زحمت باز نگه داشته بود.
از من پرسید: رمان های روسی کجاست؟
راهنمایی اش کردم.
جنایت و مکافات را برداشت و گفت: هر کس جای من باشد، خودش را هم نمیتواند تحمل کند. بله! هر کس جای من بود همین کار را میکرد.
 
خیلی برایم عجیب بود. از مغازه که بیرون رفت، پسری به دنبالش دوید و شروع کرد قربان صدقه برود. سر دخترک را گرفت و روی شانه اش چنان محکم فشار داد که دخترک با تحکم فرياد زد: ولم کن بی ناموس بی پدر مادر!
 
میخ
دیشب که از خونه مامان با عصبانیت تمام برگشتم و داشتم حساب میکردم گذاشتن دخترک پیش مامان چه فایده ای میتونه داشته باشه و هر چی فکر می کردم به نتیجه ای نمیرسیدم و از طرفی فکر میکردم چطور به شوهر بگم این قضیه رو وارد خونه شدم که دیدم رو تخته وایت برد دخترک با ماژیک یه متن برامون نوشته به این مضمون که من و دخترک گل های بغ زندگیش هستیم و دوستمون داره و دورمون میگرده و فلان و آره و اینا
عصبانیت رو دادم پس ذهنم و شادی کل قلب و ذهنم  رو پر کرد 
ایده ش قر
قاضی حکم رو اعلام کرد: اعدام !!!!حضار اعتراض میکردن! اما دخترک که سرتا پا پر از ترس و لرز شده بود نمیتونست حرفی بزنه و حتی صدای دیگرانم نمیشنید!دخترک رو دستبند به دست بردن! داشت گریه میکرد! نمیخواست که شوهرشو بکشه اما .هر شب کابوس میدید تا اینکه .مسئول بند: بيا بیرون کتی! وقتشه!ترسی که وجود دخترک رو گرفته بود پاهاشو قفل کرده بود!جائی رو نمیدید! افکارش پر بود از صداهای مختلف!چشماشو باز کرد. دید که روی سکو ایستاده.قاضی: حرفی نداری اما دخترک حرفی ند
برنامه ماه گرفت
گوشیم را دادم دستش بهش گفتم ازم عکس بگیر حرف نزن و جلو هم نيا وقتی دارم سخنرانی میکنم، گفت کاش منم میتونستم سخنرانی کنم کنم گفتم بزرگ بشی میکنی
این عکس گرفتن و حرف نزدن و چندبار تکرار کردم ک حتما عمل کنه
رفتم برا سخنرانی . تمام شد. برگشتیم خونه
خودش و باباش تعریف کردند ک دوتا دختر نشسته بودند پشت دخترک و داشتند حرف میزدند، دخترک برمیگرده بهشون میگه ببینید این مامان منه داره سخنرانی میکنه، وقتی داره سخنرانی میکنه حرف نزنید
رو به روی آینه ایستاده بود و موهای بلندش را شانه میزد.خورشید از گوشه ی پنجره ی اتاق دستش را لای موهایش می کشید و نوازشش می کرد . 
دخترک معصومانه می خندید . 
انگار که عشقِ مادرانه ی خورشید در قلبش نفوذ کرده بود.
دخترک در آینه به چشمانش لبخند زد .
هوا ابری شد . 
طوفان شد . 
بادِ وحشی زوزه کشان خودش را به شیشه ی پنجره ی اتاق می کوبید . 
دخترک ترسید . 
از جلوی آینه کنار رفت . 
هنوز دستش به دستان ِ پنجره نرسیده بود که پرده های سفید اتاق به رقص د
دخترکی در تاریکی اتاق سرش را توی زانوهایش فرو برده بود و گریه می‌کرد. دخترک دیگری از در وارد شد. هاله‌های نور از شکاف باز شده در روی موهای مشکی کوتاه دخترک گريان ریختند. دخترک کوچک عروسکش را دوست داشت، دلش می‌خواست خودش مامان عروسکش باشد. دستش را روی موهای مشکی دخترک گريان کشید و عروسک کچلِ چاق را کنار دخترک گذاشت و گفت: برای تو »
17 سال بعد .
دخترک مو مشکی به دخترک کوچک پيام داد: آقای ایکس چند ماهی است زن و بچه‌اش را رها کرده و رفته. نزدیک ع
دخترکی دو سیب در دست داشت مادرش گفت : یکی از سیب هاتو به من میدی ؟ 
دخترک یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب !
لبخند روی لبان مادر خشکید !سیمایش داد می زد که چقدر از دخترکش نا امید شدهاما دخترک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت : بيا مامان!این یکی شیرین تره!!!!!!
مادر خشکش زد .چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود .! 
هر قدر هم که با تجربه باشید ، قضاوت خود را به تاخیر بياندازید و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد .
همان جا وسط پياده رو، نشستم مقابل دخترک و اشکهایش را پاک کردم: 
- گم شده ای؟» 
گم شده بود
شکلاتم را نگرفت، بیسکوییت را پس زد، آب معدنی را نخواست و من چیز دیگری برای خوشحال کردن یک دختربچه 3-4 ساله، با آبشار موهای طلایی و چشمهای خیس عسلی نداشتم. 
تنها می توانستم نگاهش کنم و هی در ذهنم تکرار کنم: 
- کجا دیدمت؟ تو را کجا دیده ام لعنتی؟!». 
بعد لبم را به خاطر کلمه آخر گاز بگیرم و ناگهان ياد چیزی بیفتم: خرس زرد کوچکی را که به کیفم آویزان است باز کنم و
 
سمت_چهارم
شناسایی عمليات
✨شناسایی در ميان رمل های فکه بسيار سخت و طاقت فرسا بود . دشت و رملی بودن زمین، دید کامل دشمن بر منطقه و همچنین گرمای طاقت فرسای هوا در طول روز و سرمای استخوان سوز آن در شب های زمستان، کار شناسایی را بسيار سخت و طاقت فرسا می کرد.
ادامه مطلب
همان جا وسط پياده رو، نشستم مقابل دخترک و اشکهایش را پاک کردم: 
- گم شده ای؟» 
گم شده بود
شکلاتم را نگرفت، بیسکوییت را پس زد، آب معدنی را نخواست و من چیز دیگری برای خوشحال کردن یک دختربچه 3-4 ساله، با آبشار موهای طلایی و چشمهای خیس عسلی نداشتم. 
تنها می توانستم نگاهش کنم و هی در ذهنم تکرار کنم: 
- کجا دیدمت؟ تو را کجا دیده ام لعنتی؟!». 
بعد لبم را به خاطر کلمه آخر گاز بگیرم و ناگهان ياد چیزی بیفتم: خرس زرد کوچکی را که به کیفم آویزان است باز کنم و
آنا بالای پل کنار واسیلی ایستاده بود و نگاهش متوجه پایین پل بود.محلی ها یک بار هم که شده راست میگفتند.آب رودخانه در اکتبر از باقی سال بیشتر است.نگاهی به واسیلی کرد و به او گفت:شاید اتفاقات از قبل چیده شده ان  تا منو و تو امشب و در این موقع اینجا باشیم.شاید این همون  راه فراری باشه که مدت هاست دنبالشیم.میتونیم تمومش کنیم،کمی بهش فکر کن.اینجوری هم من از دست خونوادم خلاص میشم و هم تو از دست طلب کارا.واسیلی نگاهی به آنا انداخت.در نظرش دختر
دو سال پیش، عید غدیر از درب یک مسجدی داشتیم می آمدیم بیرون، که مامانم با همکار قدیمیش روبرو شد. من و مامانم بودیم و اون خانوم و دخترش.
من زیرکانه رفتم جلو و گوش وایستادم.
مادرم شروع کرد احوال پرسی کردن، دخترک گفت رتبه کنکورش شده زیر دویست و می خواد بره دانشگاه فرهنگيان.
مامانم همونجا دعواش کرد، گفت برو حقوق بخون و بشو به خانوم وکیل خوب، حیف تو نیست با این رتبه می خوای معلم بشی؟
من همون جا تو دلم مامانم رو دعوا کردم، گفتم اجازه بده دخترک کارشو ب
دخترک در بهترین دانشگاه کشور پزشکی میخونه.جایی که خیليا آرزوش رو دارن و منم یک زمانی داشتم.عکسی گذاشته بود از دست بیماری که بخیه اش زده و نوشته بود با این دستها میتونستم نقاشی بکشم اما دست هام رو هدر دادم.
دخترک به زودی فارغ التحصیل میشه و غریبه و آشنا بهش غبطه میخورن اما معتقده دست هاش رو هدر داده.چه توصیف قشنگی کرده.تمام این مدت به حرفش فکر میکردم.
 
مواظب باشید دست هاتون رو هدر ندید.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها