نتایج جستجو برای عبارت :

می‌خواهد فهمیده نمو پیدا کند

ح آزارم میده و راستش من بیمار این آزارم. چرا؟ چون دلم هیجان مي‌خواهد، دلم وادادگی مي‌خواهد. لعنتی این را خوب فهميده، خوب بازی می‌دهد. اما تا کجا؟ مگر قرار نبود من عاقل باشم؟پس بسم است از قبول علمی و صلاح و نیکنامی. هرچه دل افشار کشد دیگر نمی‌روم. آری خواست دل را می‌شناسم اما من نه آنم. بسم است.
هر آدمی جنگ دارد
سالهایش شاید کم و زیاد شود
ولی دفاع همچنان هست.
همچون8سال دفاعِ مقدس
این افسارگریخته
صدامِ من 
کِی خواهد مُرد؟!
جنگیدن با خیال
 با قوه ی وهم 
حسین فهميده میخواهد
یا حسین علم الهدی؟!
خیالِ خالی از اوهام جهادگر میخواهد
روحیه ی انقلابی می خواهد
حسین ها نیروی درون می خواهد
کاش خیالی جز به بهشتِ کربلا نبود
کاش خیالی جز به مشبک های ضریحش نبود
وکاش درمقابل چشمان;جز پنجره ای رو به بقیع نبود
روحم بازوانِ توانمندِ انقلابی می خواهد
انقلابی تا مرز فهمیدن☑
✴در هر برهه ای از زمان نسلی با باورها وافکار و عقایدخاص  ومتفاوت بروز می کند!اما آنچه که در این میان مهم است همرنگی آن باور با سعایت یا سعادت وجودی فرد وجامعه خواهد بود!باوری که در راستای آرمانهای الهی باشد یا نفسانی✔✔✔
◀برهه ی دفاع مقدس نمادی از باشکوهترین صحنه های خودباوری با تکیه بر آرمانهای الهی بود!
صحنه ای که 13ساله ها را به مرام فهميده گی می رساند و جان دادن برای مام میهن؛ 
محصل کلاس پنجم را رهبربصیرت وشجاعت
وسط حرف هامون رو کرد بهش گفت چیزی که من الان توی این سن فهمیدم رو مهسا چندسال قبل فهميده بود. فهميده بود تا یه جایی زورشو بزنه ولی وقتی دید دیگه بی فایده س، بگه به من چه و همه چیز رو بسپره به سرنوشت.
و اون خبر نداشت که خیلی سال قبل تر بود که فهمیدم تو این دنیا زور آدم یه وقتایی خیلی کمه. واسه همین بلد شدم دلم شور بزنه ولی وقتی تلاشمو کردم و دیدم دیگه کاری ازم برنمیاد، عقب بکشم و بگم بیخیالش. بگم بذار همه چیز پیش بره ببینم سرنوشت و دنیا چی میخواد
وسط حرف هامون رو کرد بهش گفت چیزی که من الان توی این سن فهمیدم رو مهسا چندسال قبل فهميده بود. فهميده بود تا یه جایی زورشو بزنه ولی وقتی دید دیگه بی فایده س، بگه به من چه و همه چیز رو بسپره به سرنوشت.
و اون خبر نداشت که خیلی سال قبل تر بود که فهمیدم تو این دنیا زور آدم یه وقتایی خیلی کمه. واسه همین بلد شدم دلم شور بزنه ولی وقتی تلاشمو کردم و دیدم دیگه کاری ازم برنمیاد، عقب بکشم و بگم بیخیالش. بگم بذار همه چیز پیش بره ببینم سرنوشت و دنیا چی میخواد
نوید شاهد:مجید فهميده برادر شهیدان فهميده با بیان خاطره‌ای از سلوک شهید حسین فهميده گفت: شهید حسین فهميده دو خواهر داشت که در زمان طاغوت به مدرسه می‌رفتند آن زمان قانون شده بود که دخترها در مدرسه باید بی حجاب باشند اما حسین نمی‌توانست این موضوع را قبول کند. در مدرسه سه بار روسری از سر خواهران حسین کشیدند. وقتی حسین فهمید انش تا دم در مدرسه همراه شد. خواهرانش وارد مدرسه شدند و مدیر به سمت آنها آمد تا روسری از سرشان بکشد که حسین بدو بد
قبلا ها وقتی یک گدا جلویم سبز می‌شد، یا سر چهار راه چند نفر می‌خواستند چند شاخه گل بهمان بفروشند.زیاد برایم اهمیت نداشت.می‌گذشتم از کنارشان.و شاید گاهی سرم را مینداختم پایین که یک وقت عذاب وجدان نگیرم.
ولی الآنالآن.فقط خود خدا می‌داند که چه‌قدر از پول تو جیبی هایم صرف همین هایی که جلویت التماس می‌کنند می‌شود.جلوی آن مرد بزرگی که التماس می‌کند خانوم توروخدا بخر از صبح ی دونه هم کاسبی نکردم.جلوی آن مردی که می‌گوید خانوم .ال بل.
در اشتباهست کسی که تصور کند دانش از دانستن نشات می گیرد. دانش از ناداستن است! پیش تر و پیش تر که می روی هر چه بیشتر یاد میگیری بر نادانسته هایت افزوده می شود، حیران و حیران تر می شوی و حیرت روی حیرت می گذاری.
سفیه است آنکه دانش را روبروی دین گذارد. که از کمی مطلق دانشش است و از دانش نچشیدنش. که هر کس جرعه ای از علم مزه کند استسقا امانش را خواهد برید و شدید بر نادانستگی اش ایمان خواهد آورد.
چه ایم ما؟ جز متحرک های حیران و بی دانش. چه ایم ما؟ جز در ح
بدان قدر مرا؛ مانند من پيدا نخواهد شد
که هرکس با تو باشد، غیر من، دیوانه خواهد شد

اگر امروز بغضم را بِراند شانه هاے تو
کسـے غیر از تو فردا گریه ام را شانه خواهد شد

شبـے از چِک چِک باران به گوشِ کاسه فهمیدم
که این سقف ترک خورده، وبال خانه خواهد شد

غرورم را شکستـے راحت و هرگز نفهمیدے
که برجـے خسته با پس لرزه اے ویرانه خواهد شد

نفهمیدے که وقتـے عشق باشد، کرمِ خاکـے هم
اگر پیله ببافد دور خود پروانه خواهد شد

تو را من زنده خواهم داشت، زیرا عشق م
نخبه ها معمولا جز در فضای نخبگانی آن طور که باید و شاید درک نمیشوند!
یا فهميده نمیشوند و طرد میشوند یا فهميده میشوند و مقدس شمرده میشوند که در هر دو صورت کارایی خود را از دست داده و نمیتوانند نخبگانی رفتار کنند!
فضای نخبگانی فضای اعتدال است نه افراط و تفریط.
می نویسم سیل
می خوانم:او خواهد آمد
می نویسم زله
می خوانم:او خواهد آمد
می نویسم گرانی و اغتشاش
می خوانم:او خواهد آمد
می نویسم آلودگیِ هوا
می خوانم:او خواهد آمد.
می نویسم شهادتِ سردار
می خوانم: او خواهد آمد.
می نویسم سقوط هواپیما
می خوانم:او خواهد آمد.
می نویسم کرونا
می خوانم :او خواهد آمد.
می نویسم کُشت وکشتار مسلمانانِ هند
می خوانم: او خواهد آمد.
اینها همه بهانه اند;
زمین تو را می خواهد امامِ مهربانم
#اللهم عجل لولیک الفرج
آب اگر سمت هوا گاه روان خواهد شد دولت پیر در آن لحظه جوان خواهد شد!خرج عینک شده و سمعک و دندان طلاچشم یارانه به بودجه نگران خواهد شدرنگ ریشش چه شود یا چه شود اکسیدانکوهی از دغدغه قد سبلان خواهد شدیک شتر بود که بر کوی همه می‌خوابید؟!شاد و بیدار بر این خانه دوان خواهد شدآنقدر صندلی و صاحب آن مَچ هستند قصه وصلتشان ورد زبان خواهد شد پست ها در کفشان است چو میراث پدرملک طلقی‌ست که ارث پسران خواهد شدپاشدن، رفتن و گشتن که گذشت از ایشانقدشان در وسط کا
دلم می خواهد گریه کنم. نه از روی غم. از روی عظمت و شکوه و زیبایی. دلم می خواهد موسیقی با شکوهی پيدا کنم. سریال باشکوهی ببینم و چنان کتاب با شکوهی بخوانم که مثل "در غرب خبری نیست" بلافاصله بعد از خواندن جمله ی آخر برگردم و کتاب را دوباره شروع کنم. 
+ امشب باید عنوان باشکوهی برای وبلاگم پيدا کنم.
 
ب طور مثال یه ظرف میوه خوری می خریم می زاریم کنار سالن ب عنوان دکور ، بعد تا یه نفر از کنارش رد میشه ، تن و بدنمون میلرزه که نکنه بخوره بهش بیفته بشکنه ، این یعنی مال مون داره ب ما حکم رانی میکنه و ما اسیر مال مونیم! و هیچ لذتی از مال مون نبردیم! :// انفاق رو امام حسن مجتبی علیه السلام فهميده بود که تو طول عمرش سه بار تمام داراییش رو بخشید! ما اگه یه فقیر جلومونو بگیره بین دو تومنی و پنج تومنی و یه سکه 500 تومنی ، سکه رو میدیم!؟ :] ولی من خدایی دو توم
تمامِ کودکی ام ، احساسِ "جودی ابوت" را داشتم! مدام حس می کردم جایی از جهان ، بابا لنگ درازِ عاشق و مهربانی دارم که یک روزی سر و کله اش پيدا خواهد شد ، از من مراقبت خواهد کرد و غم هایِ کودکانه ام را با یک عروسک و آغوشِ پدرانه ، خواهد شست. مدام منتظر بودم تا با آمدنِ کسی ، دنیایم همانی شود که دلم می خواهد. کسی که مرا بفهمد و تفاوت هایِ عجیب و غریبِ مرا درک کند .
ادامه مطلب
تمامِ کودکی ام ، احساسِ "جودی ابوت" را داشتم! مدام حس می کردم جایی از جهان ، بابا لنگ درازِ عاشق و مهربانی دارم که یک روزی سر و کله اش پيدا خواهد شد ، از من مراقبت خواهد کرد و غم هایِ کودکانه ام را با یک عروسک و آغوشِ پدرانه ، خواهد شست. مدام منتظر بودم تا با آمدنِ کسی ، دنیایم همانی شود که دلم می خواهد. کسی که مرا بفهمد و تفاوت هایِ عجیب و غریبِ مرا درک کند .
ادامه مطلب
احساس غالبم در این روزها تنهایی ست. نه از آنها که با یک مهمانی آخرِ هفته میشود رفعش کرد. یک جور تنهایی که می‌خزد توی تار و پود وجود. جاری میشود توی رگ‌ها. انگار که آمده باشد بماند. من؟ میگویم خب بمان! فهميده‌ام این تنهایی شبیه است به یک باتلاق. هرچه بیشتر دست و پا بزنی، بیشتر فرو‌ خواهی رفت. هرچه بیشتر به ازدحام آدم ها پناه ببری، تنهایی پررنگ‌تر خواهد شد. این روزها یک چیز مدام توی مغزم تکرار شده: برای فرار از تنهایی به ابتذالِ حضور آدم‌ها چن
اون وقتایی که ناگهان یه عشق خیلی زیاد توی وجودت رها می شه، باید خیلی خفن باشی که بتونی به وصال تبدیلش کنی. 
باید دوست داشتنو بغل کنی، خودتو کامل فهميده باشی، بعد یکم یکم رهاش کنی. جوری که انگار کم کم دوست داشتنی به وجود اومده و همه چیز عادیه :دی
ولی نیست! معجزه شده! البته نه همیشه. گاهی یه نداشتن بزرگه شاید. یا داشتن بزرگ. یا شاید هر دو تاش.
اینه که این همه خواستن به وجود میاد. نمی دونم. سخته. و باحال :دی
هعی. هعی بدشانسی وقتیه که عشقِ جان، خو
مهندس این روزها فامیل کسانیست که نمی‌شناسیم و فامیل‌بازی کسانی که از میان راه‌های ساخته‌شده به دست دیگران، پول داده‌اند راهی را به نام خویش کرده‌اند و در نهایت نیز یافتم یافتم ارشمیدسی سر داده‌اند. این آدم‌های فنی‌چون فن بیانشان خوب است، طرحی‌نو نمی‌ریزند بلکه زبان می‌ریزند. اصلا ایشان سر کار نمی‌روند که پول بگیرند بلکه پول می‌دهند که سر کار روند. در گذشته آرزوی خانواده‌ها این بود که فرزندانشان دکتر و مهندس شوند، اما این روزها ف
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره ن خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این ر
این پاورپوینت در 28 اسلاید به شکل منحصر به فرد طراحی  و اسلاید بندی شده است در این پاورپوینت مطالبی از ولادت،دوران تحصیل،هجرت،مرید امام خمینی(ره)،تربیت صحیح اسلامی و سایر مطالب مفید و ارزنده در مورد شهید حسین فهميده در این پاورپوینت درج شده است که امید واریم رضایت شما عزیزان را جلب نماید
 
 
جهت دانلود فایل کلیک کنید
ناگفته هایی از زندگی و روحیات شهید حسین فهميده » به روایت خواهر:شهید فهميده عاشق جهان پهلوان تختی بود/ ناگفته هایی ناب از حماسه رهبر 13 سالهگفتگوی اختصاصینوید شاهد البرز: چند روز قبل از رسیدن خبر شهادتش رادیو اعلام کرد که پسر بچه سیزده ساله ای خودش را به زیر تانک دشمن انداخته و آن را منهدم کرده و خود شربت شهادت نوشید. رادیو سعی داشت که خانواده این پسر بچه را از شهادت فرزندشان آگاه کند
 
نوید شاهد البرز؛ شهیدحسین فهميده»؛ اسطوره و قهرمان ک
روز ثبت احوال است. مقیّدم که هرساله در این روز احوالم را ثبت کنم. سال گذشته گفتم که احوالم بد نیست. امسال اما بهترم. از وقتی "جدال دو اسلام" را خوانده ام، بهترم. احوال جسمی ام خوب است. (خواننده فهیم میداند که ناثر با در نظر گرفتن این موضوع که یک یا دو بیماری داشتن در این زمانه طبیعی است این عبارت را قلمی کرده است.) احوال روحی ام بهتر از سال قبل، اما باز هم خوب نیست. احوال شهرم - سبزوار - دارد مثل شهر "ر ه ش" میشود. احوال رفقایم خوب است ظاهرا در نبود من.
سال های زیادی گذشت تا بفهمم زندگی شوخیِ به اشتباه جدی گرفته شده ماستو به اندازه خواستن های ما بخیلو به اندازه نخواستن های ما دست و دلبازو از هیچ کس هیچ چیز بعید نیست همانقدر که از روزگارفهميده ام بعضی قرص اعصاب مصرف می کنندبعضی چهار اثر از اسکاول شین میخوانند و انرژی مثبت جذب می کنندبعضی دعا می کنند و منتظر معجزه می مانندبعضی هم هیچ غلطی نمی کنند به ریش بقیه میخندندفهميده ام اغلب آن هایی که حرف میزنند معمولا در عمل لنگ میزنندفهميده ام کتاب
آدمی که کار دارد، کار می خواهد چه کار؟
خانه بی بام و در، دیوار می خواهد چه کار؟
شاعری که شعر نو می گوید و شعر سپید،
مثنوی یا مخزن الاسرار می خواهد چه کار؟
کاغذ او کاغذ سیگار باشد بهتر است
شاعر اصلا کاغذِ آچار می خواهد چه کار؟
هم سفید و هم خز است و هم مُد امروز نیست
مانده ام این ریش را ستّار» می خواهد چه کار؟
آن صدای مخملی، بی ساز خیلی بهتر است
من نمی فهمم حسن» گیتار می خواهد چه کار؟
حضرت مجنون فقط لیلی به دردش می خورد
در بیابان ها، کش شلوا
 
سال های زیادی گذشت تا بفهمم زندگی شوخیِ به اشتباه جدی گرفته شده ماستو به اندازه خواستن های ما بخیلو به اندازه نخواستن های ما دست و دلبازو از هیچ کس هیچ چیز بعید نیست همانقدر که از روزگارفهميده ام بعضی قرص اعصاب مصرف می کنندبعضی چهار اثر از اسکاول شین میخوانند و انرژی مثبت جذب می کنندبعضی دعا می کنند و منتظر معجزه می مانندبعضی هم هیچ غلطی نمی کنند به ریش بقیه میخندندفهميده ام اغلب آن هایی که حرف میزنند معمولا در عمل لنگ میزنندفهميده ام کتا
این روزهایم شده پشت سرهم دیدن "فیلادلفیا همیشه آفتابیست" با قهقه ای غلیظ قسمت هایش را پشت سر هم میبینم و دلم می خواهد این ماجراهای دوست داشتنی هیچوقت تمام نشوند. زندگی همین است. همین نگاهیست که آدم های این سریال به آن دارند. من! دارم به لبه های سی سالگی ام میرسم و فهميده ام زندگی چیز خوبی ست و خوشحالم از آن چیزی که تا حالا بودم. تنها چیزی که کم دارم، نوشتن است. دلم نوشتن می خواهد. از آن نوشتن های طولانی. از همان هایی که حالا حالا ها تمام نمی شود قص
چند بار خواستم بیام مطلب بنویسم هی دست و دلم نیومد نمی‌دونم چرا
از اتفاقات جالبی که تو راه دانشگاه دیدم ، از بچه ها از استادا 
از این به بعد بیشتر میام :)
دانشگاه خوبه فضاش زیباست دوست خوبی هم پيدا کردم ^^
فقط حال درس خوندن نمیاد نمیدونم چرا-_- انگار تازه بدنم فهميده که از کنکور خستس و وقت اضافه میخواد !! تازه کلی انیمه پيدا کردم برای دیدن و چند تا سریال کره ای 
امیدم به اینه که بعد یک ترم درست بشم و همه تفکرات درسخونی که داشتم برگردن^^
حقیقت اینه
_داریم در جستجوی نمو تماشا میکنیم.
پسرک میگه من اگر بچه‌م گم بشه میذارم همونطور گم بمونه!
میگم چرا؟
میگه آخه پيدا کردنش خیلی سخته! :/
 
 
 
_گل‌پسر میگه مامان اون خانمه بدون اینکه اسم بچه‌ها رو بپرسه اسمهاشونو میدونه!
میگم اسم شما رو هم میدونه؟
میگه آره.
+هیچ وقت ازت نپرسیده؟
×نه.
+به نظرت چطوری اسمت رو فهميده؟
×آخه من صورتم یه جوریه که فقط مثل "گل‌پسر"ه(اسمش رو گفت) برای همین وقتی نگام کرد اسممو فهمید!
:)
اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت
زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
 
دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی
دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت
 
درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد
که عشق از کُندهٔ ما یادگاری تازه خواهد یافت
 
دهانت جوجه‌هایش را پریدن گر بیاموزد
کلام از لهجهٔ تو اعتباری تازه خواهد یافت
 
بدین سان که من و تو از تفاهم عشق می‌سازیم
از این پس عشق‌ورزی هم، قراری تازه خواهد یافت
 
من و تو عشق را گسترده‌تر خواه
زندگی نامه کامل شهید محمد حسین فهميده
رادیوی جمهوری اسلامی ایران با قطع برنامه های خود اعلام می کند که نوجوانی سیزده ساله با فداکاری زیر تانک عراقی رفته آن را منفجر کرده و خود نیز به شهادت رسیده است . امام قدس سره در پیامی که به مناسبت دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی صادر می کنند، جملات معروف خود را پیرامون او می‌فرمایند: رهبر ما آن طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ تر است، با نارنجک ، خود را زیر تانک
اگه اون کسی که مال شماست، شایسته شماست و شما شایسته اون هستین،
و اون "یه دونه" ای هست، که قرار بوده قسمت شما بشه، روبرو و سر راه شما قرار بگیره،
قلبتون آرام خواهد گرفت،
 
کاملا خودتون متوجه خواهید شد، که چه اتفاقی داره میفته.
 
بدون ترس، بدون خشم، بدون نگرانی از بابت ناراحت شدن یا از دست دادنش، بدون تحقیر شدن، بدون ترسیدن از اینکه نکنه دروغ میگه؟ نکنه بدقول باشه؟ نکنه بدذات باشه؟ نکنه سادیسم داشته باشه؟ 
باهاش دوست میشید،
 
قلبتون براش خواهد
خیلی دل می خواهد دل کندن از دنیا
خیلی دل می خواهد 
که داشته هایت برابر با نداشتن شود
خیلی دل می خواهد
دل دل نکنی برای وقتِ رسیدن به خواسته هایت
خیلی دل می خواهد که
نرسیدن ها حالِ دلت را دگرگون نکند
خیلی دل می خواهد که
ماندن و رفتن ها در تو اثر نکند
خیلی دل می خواهد که
صورتِ عزیزت را به خاک بزنند
و توببینی و از اعماقِ دلت
رهایش کنی و بروی
خیلی دل می خواهد که
حرف ها بشنوی از همه کس و
انگار نه انگار که چیزی شنیدی
خیلی دل می خواهد که
دنیا بی رنگ شود بر
پریروز بود که اولین بار این حس را پيدا کردم.
حس کردم شب، کسی خواهد آمد. پیام خواهد داد. 
نمی دانم که. اما یک نفر که تازه می‌آید. می‌آید و می‌ماند.
تمام روز به انتظار گذشت. تا اینکه شب شد.
و من همه‌اش در این حس قشنگ انتظار بودم.
که او می‌آید. و سلام می‌دهد. و پاسخ می‌شنود. 
شب تمام شد، صبح هم رسید، اما کسی نیامد.
فردایش هم همین‌طور. امروز هم.
حالا امشب دارم به این فکر می‌کنم که فردا چه می‌شود؟
این حس قشنگ انتظار به کجا می‌برد مرا؟
یا در واقع ای
روز بسیج دانش آموزی
روز 8 آبان سالروز شهادت دانش آموز بسیجی محمدحسین فهميده است . روزی که در تاریخ تحولات پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان روز بسیج دانش آموزی » به ثبت رسیده و ماندگار شده است .شهید فهميده ، نوجوانی خوش برخورد، شجاع ، فعال ، کوشا بود که به مطالعه علاقه زیادی داشت و با وجود این که به سن تکلیف نرسیده بود، نماز می خواند و شیفته و عاشق امام خمینی بود. هنگام ورود امام به ایران به دلیل مصدوم بودن ، موفق به زیارت ایشان نگردید، اما
در حادثه کربلا با سه‌ نمونه شخصیت روبرو می‌شویم.اول: حسین (ع)حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود.تا آخر می‌‌ایستد.خودش و فرزندانش شهید می‌شوند.هزینه انتخابش را می‌‌دهد و به چیزی که نمي‌خواهد تن‌ نمی‌‌دهد.از آب می‌گذرد، از آبرو نه‌
دوم: یزید همه را تسلیم مي‌خواهد.مخالف را تحمل نمی‌‌کند.سرِ حرفش می‌‌ایستد.نوه‌ پیغمبر را سر می‌‌ٔبرد.بی‌ آبرویی را به جان میخرد تا به چیزی که می‌‌خواهد برسدسوم: عمرِ سعد به روایتِ تاریخ تا روز ٨ محرّم در
روزی که تو بیایی
خورشید، سلطنت جاودانش را آغاز خواهد کرد؛
بانوی بهار با همه ی امید و طراوتش، بر کوه و دشت ها خیمه خواهد زد.
طنین خنده ی کودکان با آواز نشاط انگیز پرندگان عجین خواهد شد.
مهربانی، از جویبار شادمان دیدگان،  خواهد تراوید.
آن روز، خدا با همه عظمتش لبخند ن این حجم انبوه زیبایی را به نظاره خواهد نشست. 
ای شمیم دل انگیز نرگس
من، عاشقانه کوچه باغ ها را به شوق بوییدن تو در می نوردم.
#حدیث_مهدوی 
امیر المومنین(ع)
در ینابیع المودة ص 467 می نویسد شخصی از اصحاب کشف و شهود از امیرالمومنین نقل کرد که فرمود: خداوند گروهی را خواهد آورد که آنها را دوست می دارد و ایشان خدا را دوست می دارند سلطنت پيدا خواهد کرد کسی که در بین آنها غریب است و او همان مهدی است؛ سرخ رو، موی‌هایش به سرخی متمایل است. زمین را به سادگی پر از عدل و داد می کند. در کودکی از مادر و پدر خود جدا می شود و در محل پرورش خود عزیز است.با امان، مالک تمام بلاد مسلمین می شود. ر
آن گلوی نازنینی که تا دیروز جور دولت را می‌کشید و صدای کارگران بود امروز جور قوه‌ی عدالت را نیز می‌کشد و صدای زندانیان شده است. اما گوسفندان این بار با کینه‌ای تاریخی می‌خواهند گلوی اسماعیل را برای قربانی شدن ببرند و دیه‌ی اجداد خویش را بستانند‌. آن قدر به دست سربازان گمنام زده می‌شود که با شنیدن نام امام زمان نتواند از جای خود بلند شود. چه شکنجه‌گران فهميده‌ای! لابد خواسته‌اند به همه نشان دهند کارگری که حقوق نگیرد نمی‌تواند روی پای

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها