نتایج جستجو برای عبارت :

میزان درد در اسپنک چقدر است؟

نمیدونم محدودیت ارسال پست در یک روز برای اینجا چند تاست! ولی فکر کنم من نزدیک به مرز باشم. 
+ این پست فقط برای این نوشته میشه که یادم بمونه چقدر حقیرم. چقدر حال بهم زنم. چقدر ضعیفم. چقدر گه ام. چقدر پست و خوار و خفیفم. چقدر تهی و بی چیزم. چقدر
وووووااااااااااییییییییی :(((((((((((
خداااااااااااااااااااااااااااا :(((((((((((
چقدر چقدر به خودم سخت میگیرم سر موضوعات الکی
چقدر نظرات آدما و رفتارشون برام مهمه
چقدر از اونایی که دوستشون دارم توقع دارم
چقدر منتظر آدمام
چقدر به خودم سخت میگیرم
چقدر گریه میکنم
چقدر دل بابا و مامان مهربون و نگرانم رو خون میکنم الکی
چقدر تو این زندگی اذیتم
چقدر یادم رفته لذت بردن رو
 
چقدر خوب بلدم خودم رو ناراحت کنم،الکی،الکی!
خدایا 
چقدر خوبی
چقدر لطیفی
چقدر عشقی
چقدر پاکی
چقدر خالصی
چقدر نابی
چقدر مثل
گلبرگ گل محمدی
نرمی
چقدر مثل قطرات باران 
زلالی
چقدر مثل چشم کودکی
درخشانی
اصلا تو خود عشقی.
تو خدای عشقی
تو خود عشقی.
خدا جونم دوستت دارم.
خدا جونم عاشقتم.
خدا جونم میبوسمت.
خدا جونم دوستت دارم.
دوستش دارم. و کنترل کردن احساساتم خیلی برام سخت شده. چقدر بوسیدنی ای چقدر چقدر خواستنی ای برام چقدر دلم برات مرده بود چقدر میخوامت چقدر چقدر با اون چشم های قشنگت با اون موهای قشنگ ترت که میتونم تا آخر عمرم فقط نازشون کنم دوست دارم فقط پر از تو باشم یه کاری بکن برام پیش من باش همش فقط پیش من باش دلم برای عطرت لک زده بود. چقدر دلم میخواد ببوسمت سرم رو فرو میکنم تو گردنت و بزرگترین جهاد رو میکنم که فقط بوت میکنم! تا لب هات تا گونه هات
چقدر من مامانم رو دوست دارم و چقدر استعدادها و پتانسیلشا بخاطر یه ازدواج بد، هدر رفت. چقدر اگاهه و چقدر باهوشه و چقدر قابل ستایشه و چقدر همه این رو نمیدونن.
میخوام یار همیشگی مامانم‌ باشم. همیشه و همه جا. اولویت با قشنگترین موجود  دنیا
جیمینای من 
هیچ ایده ای درباره اینکه چقدر قلبم پره از ندیدنت، داری؟ 
هیچ میدونی چقدر از دوریت اشک توی چشام میشینه؟
چقدر محتاج شنیدن صداتم حداقل؟
چقدر دارم میمیرم برای بغل گرفتنت؟ دستاتو گرفتن؟ زل زدن بهت؟ 
توروخدا برگرد و بیا ببینمت زودتر 
باسمه تعالىآیا میدانید فرصتها مانند ابر مىگذرند بنابر حکمت 21 کتاب شریف نهج البلاغهچقدر براى غنیمت شمردن فرصتهاى نیک برنامه ریزى کرده ایم؟چقدر غرق مىشیم تو چیزهایى که نباید غرق بشیم؟چقدر تسویف؟چقدر از خودمون سنمون رو پرسیدیم؟وچقدر؟!
حکایت این روزامون خیلی جالبه.
یه ویروس کوچیک شد معلم مون، خیلی چیزا رو بهمون یادآوری کرد،یادمون اومد که .نظافت چقدر مهمهتدبیر چقدر لازمهسلامتی چقدر با ارزشهاطرافیانمون چقدر برامون عزیزندر کنار عزیزانمون بودن، چقدر لذت بخشهتک تک ثانیه های عمرمون چقدر ارزش دارنانسان چقدر ناتوانهمرگ چقدر میتونه نزدیک باشهاین ویروس یادمون انداخت که سلامتی، امنیت و آرامش چه نعمت های بزرگی بودن و حواسمون بهشون نبودو مهمترین چیزی که یادمون انداخت، آره مهم
چقدر خوبه که با تو رفیقم:) 
چقدر خوبه صاحب کللل دنیاااا عاشق منه :)
چقدر خوبه که همه چیز این دنیا برای رسیدن من به بهترین ها خلق شده:)
چقدر خوبه همه اتفاقات دنیا طوری رقم میخورند که قوی بشم برای اهداف و آرژوهام:))
چقدر  خوبه ادمای اطرافم مهربونن و دوستم دارن:)
چقدر خوبه که قدرت بخشیدن و گذشت کردن رو دارم:)
چقدر خوبه که تورو دارم ،تویی که همیشه بهترین ها رو برای من میخوای:) 
 
خدایا شکرت برای همههه چیززززاییییی که درکشون میکنم و درکشون نمیکنم:))
چقدر بزرگن .
چقدر کوچیک ، من !
چقدر لطیفن .
چقدر سنگی ، من !
چقدر از من دور .
چقدر نزدیکن !
چقدر بی پروا .
چقدر ترسو ، من !
جلو پاتو نگاه کن تو ماه رمضون . حداقل به خودت که راست بگو . به اون چیزی که باور داری که عمل کن د لامصب !
چه خوبه ماه رمضون . یه حس دیگه دارم توش . خاطره زنده میکنه . اینکه یه عده ی زیادی هم توش یه کار یکسان مثل روزه گرفتن میکنن هم تو این حس خوب بی تاثیر نیس . مثل رنگ کردن یه خونه ی قدیمی ، اونم دست جمعی . فارغ از هر حس و حال و اعتقادی ن
ممکنه خریت محض باشه خوابیدنم الان ولی سعی میکنم 
واقعا درد عجیبیه و تجربشون نداشتم 
واقعا دردناک
گفت راست
راسته اینم 
منقطع نیست 
شاید اگه دختری داشتم اینم بهش میگفتم که 
اونقدری دوسش دارم که با چند کلمه حرف زدنش سیل میشه خوشی برام میبره هرچی توو دلمه
چقدر جالب که بیدار بود 
چقدر جالب که بلاکمم نکرد آخرش
چقدر جالب که دستم یخ کرده الانم 
چند وقته هفتا قلب آبی کنار هم نزاشتی 
چند وقته 
چقدر 
پیر شدی از بعد آخرین بار تا الان 
چقدر 
چقدر هول شد
چرا چیزایی که نمیخوام ببینم و بشنوم دقیقا می‌بینم و می‌شنوم؟
چرا وقتی که نمیخوام جایی حضور داشته باشم دقیقا اونجام؟!
دیگه چیکار باید بکنم؟؟
چقدر دیگه باید فرار کنم تا دست از سرم بردارید؟!!
چقدر دیگه باید دور بشم
چقدر دیگه باید خودمو به نشنیدن بزنم ، چقدر خفه بشم و به روی خودم نیارم.
هیچوقت به درستی نمی توانی بفهمی پشت خنده های کسی چقدر بغض جمع شده
پشت بیخیال گفتنش چقدر حرف نگفته،
و پشت بی تفاوتی هایش چقدر دلتنگی.
تو هرگز متوجه نخواهی شد که پشت آرایش غلیظ یک زن چقدر عشق، دلشوره، تنهایی و اشک خوابیده؛
پشت سکوت سنگین یک مرد چقدر غرور و ترس و بی کسی.!
تازه به یک مسئله مهم از زندگیم پی بردم
اون همه احساس تنهایی که میکردم
تازه پی بردم من مشکل تنهایی اگزیستانسیال دارم
و چقدر وقتی مطلب راجع بهش میخوندم خوده خود خود بودم.
و چقدر برام شوکه کننده بود
و چقدر چقدر چقدر خوشحالم که متوجه شدم این درد تنهایی چیه
حالا که فهمیدم میتونم رو خودم کار کنم
میتونم درستش کنم
و باید درستش کنم
همه چیز دقیقا اونطوری شد که مامانم می‌گفت‌. می‌گفت فلان کارو نکنیا آخرش فلان طور میشه. می‌گفت اعتماد نکن. می‌گفت تو اصلا چقدر می‌شناسی. چقدر اعتماد داری. چقدر مطمینی که فلان طوره و فلان فکر رو داره. چقدر بهش دروغ گفتم. چقدر فهمید که دروغ میگم و چیزی نگفت. همیشه با اطمینان جلوش وایمیستادم. که من مطمینم. چه اطمینان بیهوده‌ای. زهی خیال باطل.
عزیزانی که نظر می دهند برای دریافت پاسخ مناسب موارد زیر را مشخص کنند :
1- سن خودشان ؟
2- ميزان تحصیلات ؟
3- بچه کجایی ؟
4- ميزان شناخت از دنیای امروز و گذشته ؟
5- چقدر قرآن می خوانید و چقدر به کار برده اید و از آن در مسائل دنیوی سود برده اید و جلوی خسران و ضرر و زیانتان را گرفته است ؟
از پاسخ به افراد زیر 37 سال به دلیل بچه گی معذورم .
 
 
قبل از نوشته ی قبلی اینجا را هشت ماه پیش به روز کرده بودم.
رفتم نوشته ها را خواندم.
هیچ هشت ماهی در زندگی ام این قدر تغییر نکرده ام، بزرگ نشده ام، چیزهای جدیدی که قبلا نمی فهمیده ام را نفهمیده ام.
چقدر چقدر چقدر شبیه آن روزها نیستم.
چقدر کلماتم نپخته و خام اند و مال کس دیگری.
خیلی حرفها هست که میخواهم بنویسم ولی توانش را در خودم نمی یابم.
شاید روزی دیگر.
گاهی شبیه مستند ها خودم رو تصور میکنم. از جایی که هستم هی میرم بالاتر و بالاتر. زمین چقدر کوچیکه شبیه توپ شیطونک های رنگی و ما چقدر کوچیک تر. چقدر کوچیک بدون ریزترین تاثیری توی این دنیا. اما زندگیمون و کارامون چقدر برامون بزرگن. چقدر خودمونو جدی میگیریم. چقدر زندگیمون رو محکم میچسبیم. چقدر تنها داراییمون( زندگی منظورمه) توی این دنیا کوچیکه. 
چقد دوست داریم تنها داراییمون رو خوب و مهم نشون بدیم. همه مون همینیم همگی .
 
پ.ن: باز عنوان برگرفته ا
فقط تاریکی می داند               ماه چقدر روشن است
فقط خاک می داند
                 دست های آب
                             چقدر مهربان!
معنی دقیق نان را
             فقط آدم گرسنه می داند
فقط من می دانم
             تو چقدر زیبایی!
رسول یونان
 
مشاور پرورش شترمرغ
رکوردگیریدر رکورد گیری باید قادر باشید برای هر لانه به سوالات زیر پاسخ دهید.•    مولدها چه تعداد تخم گذاشته اند؟•    هزینه تغذیه مولدها در یک سال چقدر شده است؟•    ميزان جوجه در آوری عملا چقدر بوده است ؟•    چه تعداد از جوجه ها به سن کشتار رسیده اند؟•    هزینه تغذیه هر جوجه تا سن کشتار چقدر است ؟ و از پاسخ این سوال محاسبه کنید.•    هزینه تولید هر تخم چقدر است؟•    هزینه تولید جوجه یک روزه چقدر است؟•    هزینه پروار
چقدر منتظر بودم تا چهارراه استانبول بیاد کلوپ تا ببینمش. با چه هیجانی رفتم و نسخه اصل رو خریدم چون فکر می کردم فیلم خوبی باشه اما مزخرف در مزخرف بود! آقای کیایی داری چیکار می کنی داداش؟ چقدر این بازیگرها رو تو نقش تکراری خودشون تکرار می کنی چقدر؟ آخه چقدر؟! وا بده بابا!!! 
 
چی میشه اگه زندگی یه فیلم باشه کارگردانش یه کات بده بگه بد بود از اول میگیریم ؟ 
چقدر خوب میشد 
چقدر دلم اینو میخواد 
چقدر دوست دارم برم از اول .برم ببینم چی درست نبوده ،
قول میدم دیگه تکرار نکنم بلکه این سکانس خوب از آب دربیاد .
 
چقدر برای خود وقت میگذارید؟چقدر از حضور عزیزانت لذت میبرید؟چقدر در روز به آسمان نگاه می‌کنید و از حضور طبیعت مسرور می‌شویدچقدر نعمتهای تان را مرور میکنید؟چقدر اخلاق شکر گزارانه خود را تقویت میکنید؟چقدر  موسیقی و فیلم ها و کتابهای عالی گوش کرده اید و دیده اید و خوانده اید؟چقدر توکل کرده اید و رها بودید؟چقدر علایق و ایده هایتان را دنبال کرده اید؟در چه کاری مهارت داری و چه کاری را عالی انجام میدهی؟در لحظه همان را انجام بده که خوشحالت میکند
این پسره کاوه مدنی چزو آدمهایی هست،
که تو وقتی نگاش میکنی
و حرفاشو گوش میکنی
باور میکنی که کچلی، قیافه، نژاد، ابروهای به هم چسبیده، نمیدونم هرچی هرچی، این ها نمایان گر شخصیت نیست.
چقدر این بچه دوست داشتنیه. چقدر خاکیه. چقدر باسواده. چقدر من راه دارم تا به این پسر برسم!!! خدایا! من اندازه نوک انگشتشم نیستم.
یه جاهایی اونقدر احساست میکنم که میگردم دنبال گوشیم که اتفاقی که برام افتادرو توضیح بدم که بگی آروم باش.
این لحظه خیلی بی رحم.
لعنت به من
یه جاهایی اصن کار من نیست دووم آوردن 
هیچی هیچ کس جز تو نمیتونه بگه بگو میشنوم.هیچ کس حق نداره
چقدر تهی ام بی تو 
چقدر مسخره است که هر روز چک کنی از بلاک در اومدی یا نه با یه امید احمقانه تر با یه ذوق بعد بیدار شدن قبل خوتبیدن بعد حمام بعد کار بعد موسیقی بعد ورزش قبل خوردن بعد نوشتن
چقدر کمرم شکست چقدر پی
یه جاهایی اونقدر احساست میکنم که میگردم دنبال گوشیم که اتفاقی که برام افتادرو توضیح بدم که بگی آروم باش.
این لحظه خیلی بی رحم.
لعنت به من
یه جاهایی اصن کار من نیست دووم آوردن 
هیچی هیچ کس جز تو نمیتونه بگه بگو میشنوم.هیچ کس حق نداره
چقدر تهی ام بی تو 
چقدر مسخره است که هر روز چک کنی از بلاک در اومدی یا نه با یه امید احمقانه تر با یه ذوق بعد بیدار شدن قبل خوتبیدن بعد حمام بعد کار بعد موسیقی بعد ورزش قبل خوردن بعد نوشتن
چقدر کمرم شکست چقدر پی
صبح بعد بحث کوتاهم با بابا با توپ پر رفتم پیش مشاورم و داستان رو تعریف کردم و هر آن منتظر بودم حق رو بهم بده و بگه: "آخی.چقدر تو طفلکی هستی. چقدر مورد ظلم واقع می‌شی". ولی زهی خیال باطل! بعد از یک کم صحبت آخرش حرفای منو با لحن من تکرار کرد و چقدر خجالت کشیدم.مثل یه بچه 5 ساله که عروسکشو ازش گرفتن و داره گریه می‌کنه.
همیشه دم از برابری زن و مرد زدم. از قوی بودن زن از توانایی هاشولی سر بزنگاه میشم یه آدم لال ک قلبم تند تند میزنه و جربزه هیچ دفاعی از خودم رو ندارم و دوست دارم ی مرد پیشم باشه. فکر میکنم به لیلا همسایه کناریم که چقدر تنهاست و کاملا مستقل. و چقدر از من قوی تره. و چقدر زن بودن رو خوب بلده
کاش میدانستم کجای جهان ایستاده ام کاش میدانستم چقدر تا انتهای این مسیر پر رمز و راز راه باقیست؟ نمیدانم کجا هستم اما دارم میبینم از همین جا چقدر آدم دست برای خوشبختی من تکان میدهند و چقدر چشمهایشان میخواست جای من باشند‌‌. من میخندم زیاد میخندم اما هیچ کس ندیده چقدر وسط این خنده ها گریسته ام و روسری گل گلی ام خیس اشک شده هیچ کس ندیده چقدر نفس های بلند کشیده ام و جقدر این خار افتاده در گلو را قورت دادم ام  و چشمهایم را بسته ام. تمام دلخوشی م
چقدر نشستن مداوم پشتِ لپ‌تاپ برای ساعت‌ها طاقت‌فرساست. چقدر انجام‌دادنِ کاری که علاقه‌ای بهش نداری طاقت‌فرساست. چقدر مرورِ همیشگی آنچه که میشد بشه تا چیزها بهتر پیش برن، و حالا نشده، طاقت‌فرساست.
و چقدر رفتارهای من با یک loser مو نمی‌زنه.
پ.ن: اگر پنجره باز نبود، اگر یه نوری از اون بیرون نمی‌تابید، اگر هوا نرم و خنک نبود، الان حالِ من از این بارها بدتر بود. همنقدر بی‌ثبات.
امروز با فاطمه داشتیم رودکی رو میرفتیم سمت متروی نواب، یهو مهدی صدام کرد!
 
اصلا باورم نمیشد! پرت شدم به خاطرات 4 سال پیش .
 
چقدر حرف داشتم که باهاش بزنم.
 
از اون موقع همش توی ذهنم باهاش حرف میزنم :( چقدر دلم براش تنگ شده بود :( چقدر عوض شده بود :(
 
امروز خیلی عجیب بود.
میگن امشب شب ارزوهاس .
شبی ک فرشته های خدا رو زمینن 
منم یه ارزو کردم . ارزویی ک میدونم محاله
چقدر تلخه ک میدونم شدنی نیس . 
چقدر همه چیز این روزا برام تلخ شده چقد همه چیزو این رورا بکامم تلخ میکنم 
چ روزای خوبی داشتم 
چقدر حسایه شیرینی داشتم حسایی ک هیچوقت تجربشون نکرده بودم 
چقدر عوض شدم . شایدم عوضی 
نمیدونم 
هه بیخیال 
ارزو میکنم ارزو های همتون براورده شه :) 
چقدر دلم می‌خواد یکی بود می‌تونستم باهاش درد و دل می‌کردم
چقدر دلم می‌خواد میشد برم بغل مامانم و چند دقیقه‌ای آروم میشدم
چقدر دلم می‌خواد راحت تصمیم‌م رو بگیرم بدون عذاب وجدان بدون حس تنها گذاشتن تو اوضاع نسبتا نامناسب
چقدر دلم می‌خواد می‌تونستم واسه چند ماه هم که شده واسه خودم زندگی کنم بدون دغدغه‌ی بقیه رو داشتن.
سلام
باز خونه تکانی دل که جنسش فرق داره
سال 97 خونه تکانی دل برا 20از زندگی بود
سال 99 خونخ تکانی دل برا دوسال 97 و 98 هست
چقدر با تمام وجود این بخش از دعای عرفه فهمیدم (به همه محتوا جذاب و عالیش علم ندارم،همین بخش از استاد بزرگم یاد گرفتم).خدایا چگونه قبول کنم بهم ریختن برنامه های براشون تصمیم گرفتم.و چگونه خودمو وقف نتیجه کاری کنم که برنامه شو بهم ریختی
چقدر اون دو سال با خودم برنامه ریختمچقدر خواستم ازوبلاگ و فضای مجازی دور بشمهر بار اتفا
چقدر کتاب قشنگی بود. چقدر آرامش داشت. چقدر مرتب بود همه چی. و چه پایان خیره کننده‌ای! چقدر رئال! آرامش کتاب منو یاد کتابای هسه مینداخت. حتماً دلم میخواد بازم از فرد اولمن کتاب بخونم. ترجمه هم عالی بود.
داستان در مورد پسر نوجوان آلمانی ایه که زندگی ساده‌ی خودش رو در مواجهه با جنگ بیان میکنه. بر خلاف کتابها و فیلمهای جنگ جهانی دوم که به اردوگاه های نازی تکیه دارند، و در آخر هم به سرزمین موعود اسراییل میرسن، در این کتاب با یهودی‌ای مواجهیم که فقط
در واقع رابطه دو نفر ربطی نداره که چقدر اون دو نفر شاخ باشن.
به این ربط داره که چقدر برای همدیگه مناسبن و با این حسی که از هم میگیرن هر کدوم چقدر میتونن پیشرفت شخصی داشته باشن.
مثلا دوستم مسگفت فلان خواننده رو دوست دخترش ول کرده رفته. مگه کسی فلانی رو هم میتونه ول کن کنه؟
گفتم اره :/ خیلی هم راحت
 
 
همونطور که اکس من دکتر بود و پولدار و جنتلمن فکر میکردم هست و همه براش سر و دست میشکستن. ولی دید بدردم نمیخوره.
 
میگه 
شاید بعد ها همدیگرو ملاقات کرد
.
کوکو سیب زمینیش خیلی چربه. بدم میاد. جاش نارنگیای خوبی داره. خب نارنگی میخوریم.
میگه نت تو هم ضعیفه؟ میگم آره.
این کیبورده هم نیم فاصله شو پیدا نمیکنم، بهتر. دلم ساده نوشتن میخواد.
جزئی شد؟ خب باشه. نه که حواسمون به کل از کل پرت باشه که. نه، حواسمون هست. اونم به موقعش.
چقدر قویه این دختر! چقدر محکمه. چقدر وسیعه. چقدر خوبه. چقدر شبیهش نیستم.
نارنگیشم که مزه نداره. منم حواسم نیست که سرما خوردم.
این نیومده بود اتاق ساکت بودا! خوب بود حالمون.
دمخور آدم
5
امروز به طرز ویار گونه ای وبلاگ خوندم وبلاگ خوندم وبلاگ خوندممم!یادم رفته بود چقدر آدم ها برام جذابن وقتی نوشته هاشونو میخونم! چقدر دلم میخواد بیشتر بخونم بیشتر بدونم ازشون ولی همینکه نمیتونم حس خوبی داره!!! یادم رفته بود اینکه قیافشونو متصور بشم چقدر لذت بخشه برام! چقدر حیف که هرازگاهی رشته ی علایقاتم از دستم درمیره و تا مدتها فراموشم میشه!

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها