نتایج جستجو برای عبارت :

میخوام ببینم

برای خودم یه کانال درست کردم که تنها موجود زنده ای که توشه خودمم . ميخوام صادق باشم با خودم ميخوام خود واقعیم رو اونجا بروز بدم. ميخوام خیلی چیزا رو فقط برای خودم منتشر کنم که فقط مخاطبشون خودم باشم . دلم میخواد بتونم اونجا خود واقعیم رو ببينم . پوسته ی بیرونیم رو بطنم کنار  و هسته ی وجودیم رو ببينم . امیدوارم بشه . نتیجه ش رو بعد ها بهتون میگم . شاید ماه بعد شاید سال بعد و حتی شایدم سالهای بعد
فردا ميخوام برم نمایشگاه و بابتش خیلی هیجان زده ام 
قراره مستر شین رو ببينم  :)
 این اولین باره که ميخوام یه دوست مجازی رو ببينم :)
فکر میکنم و امیدوارم که خیلی بهم خوش بگذره
قراره مانتو مشکی و شلوار سورمه ای بپوشم با روسری آبی و سورمه ای که تازه خریدم
به علاوه ی کفش های مشکی و پاشنه بلندی که همین چند دقیقه پیش واکس زدم :)
 تازه لاک سورمه ای مات هم زدم :) ميخوام در حد آرایش عروس هم آرایش کنم :))))
 
 امیدوارم که خیلی بهم خوش بگذره :)
من کار ميخوام :(
من کار ميخوام من کار ميخوام من کار ميخوام :( 
من کار ميخوام چون هم پول ميخوام هم اینکه از این خونه برم! 
من کار ميخوام خدااااایاااااااا من کار ميخوام!
دیگم نمیترسم از اینکه نکنه کارم خوب نباشه چون اینو فهمیدم که یه کار 70 درصدی از یه کار 100 درصدی بهتره و هیچکس فرق کار 70 درصدی با 100درصدی رو نمیفهمه! 
من کار میخواااااااااااااااااااااااام.
تحمل آدم ها رو ندارم. اصلا دوست ندارم توی منظره ی جلوی چشمم آدمی باشه. ميخوام تا جایی که چشم کار میکنه فقط درخت و خاک و آسمون ببينم. حتی قارقار کلاغ رو هم به همصحبتی با بشر دوپا ترجیح میدم. کاش فردا چشم باز می کردم و می دیدم توی یک جزیره ی دورافتاده ی نامکشوف هستم.
* از خودم خواسته بودم یه مدتی ( که نمیدونم کوتاهه یا طولانی) غرق بشم تو خودم!
ميخوام خودم جوابِ سوال خودمو پیدا کنم
ميخوام ببينم با غرق شدن میشه شنا یاد گرفت؟
* از طرفی می‌ترسم نکنه تو این مدت یهو به خودم بیام و ببينم زمان رو از دست دادم!
* میبینی یا نه؟ که همه‌ی زندگیم، همه‌ی حالات و رفتار و احساساتم، همه و همه شده وابسته به تو! ازم خواسته بودی یه وب بزنم و از تو بنویسم. این وب رو زدم که از تو بنویسم ولی همش داره میشه از منِ وابسته به تو
* انقد ک
بعد از مدت ها اومدم اینجا تا بگم خسته شدم از این رنج کثافتی که ناشی از فرار من از انسان بودنه.
من دیگه نميخوام فیلسوف باشم؛نميخوام خدا بشم.
دیگه نميخوام بیشتر بدونم.هیچ چیز رو نميخوام بیشتر بدونم.
من ميخوام یک انسان ساده باشم.یک homo sapien.
ميخوام حس کنم.ميخوام هر آنچه که هستم رو ابراز کنم.
ميخوام یک هنرمند باشم.
شاید خواننده،شاید یه بازیگر،شاید حتی نویسنده یا شاعر.
فقط دیگه نميخوام از انسان بودنم،از محدودیت هام،از نیازهام فرار کنم.
دیگه نمیخوا
بعد از مدت ها اومدم اینجا تا بگم خسته شدم از این رنج کثافتی که ناشی از فرار من از انسان بودنه.
من دیگه نميخوام فیلسوف باشم؛نميخوام خدا بشم.
دیگه نميخوام بیشتر بدونم.هیچ چیز رو نميخوام بیشتر بدونم.
من ميخوام یک انسان ساده باشم.یک homo sapien.
ميخوام حس کنم.ميخوام هر آنچه که هستم رو ابراز کنم.
ميخوام یک هنرمند باشم.
شاید خواننده،شاید یه بازیگر،شاید حتی نویسنده یا شاعر.
فقط دیگه نميخوام از انسان بودنم،از محدودیت هام،از نیازهام فرار کنم.
دیگه نمیخوا
نمیدونم چمه 
نمیدونم چه مرگمه 
انگار دنیاارو ازم گرفتن 
انگار حبسم تو یه مکعب شیشه ای که میتونم همه چیو ببينم و نمیتونم هیچ کاری کنم 
دلم میخولد تلاش کنم واسه خودم واسه آینده
ولی فکرم همراه نیست با کاری که انجام میدم 
به خودم میام میبینم هشت ساعت گذشته و هنوز یه دارم یه صفحه رو نگاه میکنم 
نمیدونم چم شده 
دلم میخواد خوب باشم
دلم میخواد با هر شماره ناشناس از اینکه سر و کلش پیدا شه نترسم 
دلم میخواد یکم آدم باشم بشینم درسمو بخونم ولی نمیدونم چ
میخواستم یه چیزیو بگم
ولی خب یادم رفت در عوض دری وری میگم
فردا مهمون داریم
ميخوام برای دینو قفس جدید بخرم ولی فکر کنم خیلی گرون بشه و کسی متقبل نشه هزینه شو:))
ميخوام دینو رو ببرم دامپزشکی تعیین جنسیت کنم و یه جفت هم براش بگیرم بعد بچه پس بندازن نوه های خوشگلمو ببينم. اسم عروسمو ميخوام بذارم جو. امیدوارم که دینو واقعا پسر باشه چون اونوقت اسم گذاریم خراب میشه
باید الان آماده شم برم باشگا
.
.
.
.
نه هیچ مدله یادم نمیاد چه کشفی کرده بودم که میخواستم
امروز ميخوام دقت کنم تو کارهای روزمره ام؛
ببينم چقدر از کارهام لغو و بیهوده است.
 چقدرش هیج دردی رو ازم دوا نمیکنه.
چقدرش وقت کارهای مفید دیگه رو پر میکنه که من به اونا نمیرسم.
ميخوام امروز یه خونه تی ذهنی داشته باشم.
نتیجه متعاقباً اعلام خواهد شد.
ميخوام دم درآرم. ميخوام لج کنم اصلا. ميخوام خر شم گاو شم. هر چی بقیه میگن اصلا. ميخوام به این زودی کم بیارم. ميخوام ول کنم هر چی مربوط به دکتر و درمانه! هر چی بادا باد! میدونم بعد از 6 ماه تازه سر جای اولمم، اونم با جسم تحلیل رفته یا در شرایط عالی ورم کرده :)) 
+ هر چی اسمش باشه مهم نیس. مزایاش بیشتر از معایبشه! 
چند روز گذشته؟ 
دو روز؟؟
دلم تنگه.
ميخوام بیام مدرسه
ميخوام دوباره همه‌تون رو ببينم و بخندم.
ميخوام دوباره احساس خوشبختی کنم.
دارم با خودم فکر میکنم.
چی میشد یکم بیشتر بهشون نگاه میکردم،بیشتر دست‌هاشون رو میگرفتم و بیشتر کنارشون میخندیدم.
چی میشد بیشتر بهشون توجه میکردم ، موقع رفتن محکم تر بغلشون میکردم.
شاید اون‌موقع اینطور دلم براتون تنگ نمیشد. شاید اینطور یهویی احساس تنهایی نمیکردم
خب ددیم دعوت کرد که این چالشو بدم ~~
۱. اتاقمو اون مدل کاغذ دیواری که ميخوام بزنم 
۲. فن ساین و کنسرت برم 
۳. آلبومای از زمان دبیوت تا آخرین آلبوم رو تمام ورژناشو داشته باشم
۴. دنسر شم 
۵. ددی و مامیمو ببينم 
۶. یه دفعه از نزدیک رامتینو بزنم ()
۷. اتاقمو از زیر بنا مرتب کنم
۸. سرویس اتاق خوابمو عوض کنم
۹. یه عاالمه کیک بستی و نوتلا بخورم .
۱۰ . با دوستام برم بیرون
 
از امروز می خوام فقط خوبی رو ببينم. خوبی رو بنویسم. 
از امروز ميخوام اگر کسی بدی کرد، مسیح نشم. سمت دیگه ی صورتمو برای سیلی پیش نیارم. مثل خودش با خودش برخورد کنم. 
از امروز ميخوام گذشت رو فقط دو بار پیاده کنم. بار سوم، احترام رو از رابطه مون پیاده کنم. 
از امروز ميخوام بابت همه ی چیزای خوبی که دارم. بابت خنده ای که روی لبمه، شکر، شکر، شکر کنم. 
از امروز.
وای که امروز چقدر مهمه!
هر روزی که بچه ای توی شکمته مهمه. بچه ها، انرژی زندگین. تغییرن. تحولن.
ازون جایی که من خیلی آدم با حوصله ای هستم :/ و عاشق سریال مریال:// یه انیمه ی ۳۶۶ قسمتی رو ميخوام ببينم:/ ولی خب درست در همین لحظه که این رو نوشتم یادم اومد که بهم گفته بود ساوت پارک رو ببينم و من چون اصن حوصله ی چیزای طولانی رو نداشتم ندیدم :/ و الان نمیتونم با خیال راحت برم بِلیچ ببينم :// و اصن من هر کاری میکنم حتما باید یه چیزی توش باشه ://این مازوخیستی از کجا نشأت میگیره?:// به طور کلی ا هر چی باعث میشه آدم حسای مسخره پیدا کنه متنفرم :/ ا آهنگ چِلْسی م
کل اسفند مستی از بوی گل و چشم به راه رسیدن بهار
پری از امید و رویا.
به شب عید که میرسه دلت میگیره.
از گذر عمر.
از همه داشته و نداشته هات.همه چیزایی که گذشتن یا قراره بگذرن یا به دست نیومدن هنوز.
اما اگه بخوام عاقل و منطقی فکر کنم.
سال گذشته در حق من بخیل نبود.
من تجربه سفر در ایران و خارج از ایران رو به دست اوردم.
ارزوی سفر با خانواده.
سفر تابستون به استرالیا.
حس خوب دوست داشته شدن و دیده شدن برای ادمای زندگیم
خوش بین تر شدن به زندگی و
یه سری هدف کوتاه مدت و بلند مدت باید برا خودم بذارم 
کارم همش شده خواب و خوراک الانم مثه سگ خوابمه
اقا برا شروع هدفم ميخوام روزی نیم ساعت زبان المانی کار کردن 
خوندن برنامه ای که برا درسام گذاشتم تا درسا انبار نشه رو هم 
و 
برای اینکه ببينم و امتحان کنم قانون جذب واقعیت داره یا نه ميخوام ازش برا یه موضوعی استفاده کنم
خب پس شد :
برنامه درسی که چیدم
نیم ساعت زبان المانی 
استفاده از قانون جذب
تا ببینیم چی میشه☺️
یه چند مدتی هست شروع کردم ایمیل میزنم به اساتید اقصی نقاط جهان، بلکه خدا یه دری، دریچه ای، چیزی باز بشه بتونم یه تغییر اساسی تو زندگیم ایجاد کنم
لحظه ای که ميخوام دکمه ی send رو بزنم یه مکث میکنم و یه بسم الله میگم و ثانیه ای از خدا کمک ميخوام که بشه.
کاش میشد شب بخوابم صبح پاشم ببينم پذیرش گرفتم و همه ی مدارکم هم کامله فقط مونده چمدون بپیچم. اونقدری که منتظر این لحظه م تا حالا منتظر هیچ کسی و هیچ چیزی نبوده م تو زندگیم
باهر پاسخنامه جدیدی که میاد قد نمره منم اب میره.انقدر که انگار به غیرمجاز میخواد برسه
پی نوشت:برای اعتراص دوستان که ناامید نباشم.از جام بلند شدم و دارم کارایی که باید بکنم مثل ورزش و رژیم و کتابایی که باید بخونم فیلمایی که باید ببينم رو دارم لیست میکنم برای حدود 3 ماه اینده.تا بعدش ببينم ميخوام دوباره درس بخونم یا بیخیال همه چی بشم.ولی با همه اینا به خودم حق میدم ناراحت باشم و گریه کنم و دلم نخواد از جام ت بخورم
من آلام بین کارام پادکست ایده ها از کجا میان استرینگ کست رو گوش کردم و عااالی بود اینم بین این همه ایده که خداروشکر به ذهنم میرسه و فکر کنم جالب بود دونستن علت ایده و اینکه چطور میشه ایده های بیشتری به وجود بیاد و. 
راستی برنامه ریزیم رو به صورت روزانه کشیدم واسه شش هفته مربع مربعی ببينم چطوره. تا الان که خیلی دوسش داشتم(روز اوله). الانم ی محتوا نوشتم ميخوام برم قهوه پفی! درست کنم و بعد فیلم وب ببينم. لایسنس انتی ویروسم بعد صد سال خریدم. دیگههه
با یه آرامش واقعی دارم کار میکنمو از صبح کلی از کتابمو خوندم و جلو بردمش و بعد از مدتها با لذت کتابو دست گرفتم. یعنی انگار تنش داشتم سر کتاب بیچاره خالی میکردم. امروزم شاید یه مقاله بخونم در مورد عکاسی نمیدونم چرا اینقدر لذت میبرم از انجامش تو این روزا. حالو هوای تابستونو دارم. چقدر خوشحالم داره میاد. امروز فقط کتاب نمیخونم ميخوام عکس ببينم زبان بخونم فیلم ببينم مقاله بخونم و کتابم جلو ببرم. دلم میخواد حال کنم با زندگیم. که خب حال کردن منم این
چایی شیرین ميخوام و پنیر یا مربا و کره و برنامه ۹ صبح خاله شادونه.بستنی توپی ميخوام.دلم اون برنامه خرسای مهربون رو میخواد که روی شکم هر کدومشون یه شکلی بود. دلم کارتون اون دختر توت فرنگی رو میخواد. دلم رد پای آبی توی شبکه دو رو میخواد که یه آقاهه با لباس سبز راه راه، که سگ آبی کنارش بود و هی میپرسید که سگ آبی کجااااست بچه ها؟ دوست دارم بگردم دنبال سگ آبی. دوست دارم دغدغه ام گم شدن رد پای آبی باشه. نه گم شدن خودم و زندگی و آدما.دلم اون ساندیسای مسخ
نمیدونم وقتی پشت سر خانوادم حرف میزنن چه واکنشی نشون بدم.جز لبخند هیچکاری نمیتونم بکنم.شناختن شخصیت واقعی دیگران خیلی منزجرکننده ست.
گفتم که دلم هم براشون میسوزه نمیدونم چیکار کنم و البته کاری هم ندارم که بکنم.
فقط ميخوام زندگی رو با زیباییهاش ببينم.امروز چینی تمرین کردم و فردا ميخوام بیشتر تمرین کنم حدودا ۳ ساعت که کم کاری امروز جبران شه.
ميخوام اعتراف کنم به این که چن تا از دوستام معماری میخونن حسودیم میشه.
ميخوام اعتراف کنم به این که یکی میتونه ساز جدید بخره حسودیم میشه.
ميخوام اعتراف کنم به این که یکی میتونه هر لباسی میخواد بخره و واسه همین بدتیپ نیست حسودیم میشه. 
ميخوام اعتراف کنم به این که یکی میتونه ماشین آفرود داشته باشه حسودیم میشه.
ميخوام اعتراف کنم به این که یکی میتونه تو سن من باشه ولی تنهایی بره هیچهایک کنه حسودیم میشه.
ميخوام اعتراف کنم که حسودیم میشه ولی حتی تو
1.تو مسابقات جهانی wca شرکت کنم.
2.اولین رکورد زیر 3 ثانیه جهانو بزنم.
3.اینو نمیتونم بگم.
4.اینم نمیتونم بگم.
5.این هم نمیتونم بگم.
6.ابجیمو ببينم.
7.ابجیمو بغل کنم.
8.الکلاسیکو رو از نزدیک ببينم.
9.اریم دوس دارم ببينم
10.ندارم همینا بود
نمیدونم از چه موقع شروع شد.
اما هر وقت خواب می بینم توی نیمی از خوابهام یا در حال فرارم یا میخوان منو بکشن یا من ميخوام یکی رو بکشم!!
خیلی وقته از این خوابها میبینم.
خواهرم چند روز پیش گفت کتاب رمان میخونی؟
گفتم آره.
گفت پس از همونه.
گفتم چه ربطی داره؟ رمانی که من دارم میخونم عاشقانه س!
گفت همون که من میگم.
امروز ظهر که کتاب خوندم و خوابیدم واقعا خواب یکی از شخصیت های داستان رو دیدم!!
حالا ميخوام دقت کنم ببينم واقعا از کتاب خوندنه؟؟
اگه هم باش
ميخوام که بعضی پیجای اینستاگرام رو انفالو کنم. کم کم زمان بذارم چک کنم ببينم کدوما خوب نیستن، چون دیگه خیلی زیااااد شدن. و این خوب نیستش حس بدی بهم میده. من همیشه دوست دارم همه چی چک شده، دسته بندی شده و منظم باشه. امیدوارم به زودی درست شه. انشاا. . 
ميخوام اعتراف کنم به این که چن تا از دوستام معماری میخونن حسودیم میشه.
ميخوام اعتراف کنم به این که این دختره یا هرکی، میتونه ساز جدید بخره حسودیم میشه.
ميخوام اعتراف کنم به این که یکی میتونه هر لباسی میخواد بخره و واسه همین بدتیپ نیست حسودیم میشه. 
ميخوام اعتراف کنم به این که یکی میتونه ماشین آفرود داشته باشه حسودیم میشه.
ميخوام اعتراف کنم به این که یکی میتونه تو سن من باشه ولی تنهایی بره هیچهایک کنه حسودیم میشه. (هرروز استوری نذاره حداقل) 
م
کوچ؟ملک شاهی؟
داداش مهدی هم هست؟
به سمانه متوسل شم؟
به مهدی؟
به مامانت؟
به علی و دل آرا؟
جار بزنم که من تو زندگیش یه غریبه شدم و بس؟
دلت اومد اینطوری تا کنی با من آخه؟
بگردم ببينم کجا می تونم پیدات کنم واسه یه فی قرار مشاوره ی آخر هفته که به خاطرش ميخوام بیام تهران؟
اره این قرار بود یه پسته cool و خفن باشه. ولى متأسفانه حال ندارم پست بزارم
حتما میپرسین چرا؟ البته شایدم نپرسین ولى خب بهتون میگم.
چون تنبلیم میاد:///
چ دلیلى از این محکم ترررر
هدفى ازین پست نداشتم
فقط خواستم ببينم. خواستم ببينم هنوزم میتونم ببينم یا نع://
ول کنین خل شدم. من که بهتون گفتم نخونین 
 طی این یک ماه اخیر که سرگرمی بزرگ بنده یعنی بزرگوار :)) حذف شد، یک سری غذای هیجان‌انگیز و به غایت خوش بو و خوش مزه درست کردم و به استعداد اشپزی خودم پی بردم. امروزم ميخوام یه پاستای بدون مرغ و گوشت درست کنم و ببينم زندگی وجترین چگونه است.
ویش می لاک
یاور همیشه کفتر نجات منه :)
یاور توی سخت ترین، آسون ترین، خوشحال ترین، ناراحت ترین لحظه هام، بهم حرفهایی رو میزنه که به معنای واقعی کلمه روی من اثر مثبت میذاره.
امروز داشت بهم میگفت که برای اینکه بفهمم که چرا دنیا داره به سمت شتی تر شدن میره
system dynamics علی مشایخی رو ببينم
و کتاب هنر شفاف اندیشیدن رو بخونم تا بدونم دیدی داشته باشم به اینکه چطوری تصمیم های بهتری بگیرم یا وقتی که تصمیم افتضاحی دارم میگیرم بدونم که از کجا میاد.
حالا ميخوام شروع کنمش
1. عیدتون با کلی تاخیر مبارک:))))) خوبین؟ 2. از تصمیمات کبری برای نودوهشت، یکیش، بیشتر پست گذاشتنه:دی 
3. عید را چگونه گذراندیم؟ افتضاااح. با نوسانات متعدد، بین بیمارستان و خونه. مامان‌بزرگم که هروقت بابابزرگم میگفت چرا مهمونی کم میای؟ میگفت ولش کن بچه، درس داره. مریض شده و سکته کرده ولی خداروشکر الان حالش خوبه:)))
من چهرهٔ شناخته‌شده‌ای تو فامیل نیستم و کلاً تو غار خودم می‌شینم و مهمونی و اینا رو نمیام. چندروزی که مامان‌بزرگ بستری بود، توی مس
ميخوام شروع کنم تکلیفای زبانمو انجام بدم. امشب تمومشون کنم که فردا همش بشینم پای کتاب تاریخ فلسفه چون قراره برم تهران باز. روحمم خبر نداشت اینجوری میشه اونم برای ده روز.  فکر کن وگرنه اینقدر عجله نمیکردم برای گرفتن کتابام از قفسه. خب به من چه هرچی من میگم برعکس اتفاق میفته :/ خلاصه که پنجشنبه یا جمعه هرکدوم که بلیط باشه راه میفتیم سمت تهران. 
داشتم فکر میکردم چقدر دلم میخواد یه کاری کنم. بتونم به بقیه کمک کنم. همونجوری که استادم بود. راستی ادم
همیشه، دقیقا توی اوج امتحانا که الان باشه؛ با خودم میگم بذار امتحانا تموم شه تا این تابستونو بترم. کلی با خودم قرار میذارم که کارای خفن کنم و آخرش هم دقیقا هیچ کاری جز یه کم خوابیدن بیشتر و کتاب خوندن انجام نمیدم :| امسال یه لیست از کارایی (یا بهتره بگم فانتزیایی) که ميخوام انجام بدم درست کردم. ببینیم خدا کمک میکنه این دفعه انجامشون بدم یا نه :))
۱- عصر روز تعطیلی مدرسه، دست خودمو بگیرمو ببرم شهر کتاب و همه ی پولمو کتاب بخرم D: این کارو روز تعطی
یه روز مرخصی ميخوام، که‌ صبح رو با یه صبحونه خوب و مفصل شروع کنم بعدش برم خرید و پاساژ گردی. نهار رو دل درست بخورم، چرت بعد از نهار داشته باشم و عصر برم استخر. Joker رو بدون وقفه‌ بینش ببينم. آخرشم شب رو ۸ ساعت پشت سر هم بخوابم!
یه روز مرخصی از مادری؟ میشه؟
سلام دوستان عزیز امیدوارم حال تون خوب باشه 
بنده پسری هستم که چند سالی هست علاقه مندم به یکی از دخترهای فامیل، هر دو دانشگاهی هستیم در مقطع لیسانس، اختلاف سنی زیادی نداریم، چیزی هم از درس مون نمونده تو یه شهر هم هستیم. 
من چند سالی هست که به ایشون به شدت علاقه مند هستم و تصمیمم ازدواج هست البته الان شرایط فراهم نیست، به مادرم هم گفتم به طور غیر مستقیم، البته مادرم خبر داشت از چند وقت قبلش و متوجه شده بود و مخالفتی نداره، بخواد چیزی بگه که این

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها