نتایج جستجو برای عبارت :

من مفسر مرگم . لبریز دردم. من نفس های دلم را می شنوم. با خودم لجبازی می کنم.خودم را سرزنش می کنم. ازخودم گذرمی کنم.

من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
مي نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعر سپیدم هر شب
مي نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود تنهاي خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید 
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خنده ی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم
من نميخواستم این شعر به اینجا برسد
قفل و زنجیر زدم بر دل و بر پای خودم
من به دلخواه خودم حکم به مرگم دادم
خونم ا
من ازون دسته آدم هاي هستم که 
هميشه توقعم بالاست و اصطلاحا آرمان گرا هستم
و سال هاست دارم این رو ميبینم 
و از این سوپرمن سازی شخصی ام مراقبت ميکنم
که بهم آسیب نزنه و هر کاری رو به هر قیمتی
بخصوص رد شد از خودم انجام نده
وقتی تونستم قضاوت دیگران رو در مورد خودم درک کنم
و بفهمم هر کسی خودش رو در من پیدا ميکنه، ميبینه و سرزنش مي‌کنه،
نوبت قضاوت ها و سرزنش هاي خودم رسید.
توجهم به این موضوع جلب شد که سرزنش فردی من هم
اون زمانی اتفاق مي‌افته که من فقط
کاش نیومده بودم تهران. متنفرم از خودم به خاطرش. اصلا حالم خوب نیست حتی نميتونم راجع بهش حرف بزنم. دلم ميخواد بميرم. من حتی عرضه ی مردنم ندارم. حتی مرگم برام اتفاق نميفته. حتی لیاقت مرگم ندارم. از همه متنفرم. از خودم از دنیا. کاش امشب تموم بشه. اینجا مينویسم شاید فقط خالی شم. وگرنه جای دیگه ای. رو ندارم. نه جاییو دارم نه کسیو. 
ميخواهم کمي هم به فکر خودم باشم، از این به بعد از آن خودم باشم، دلسوز خودم باشم، مفسر خودم باشم، عاشق خودم باشم، به دنبال اهداف و آرمان خودم باشم. در حال خودم باشم. هر کسی به خودش، برای خودش، ناراحت خودم باشم، گریان خودم باشم، خندان خودم باشم اما با این همه باز هم نگاه به کسانی دارم، تا دیگرانی نباشند که باشند این هدف ميسر نميشود. لااقل کسانی باید باشند که گند به حالت نزنند، ضدحال نباشند، اخیار کالخیار نباشند. آره بخدا، هر چه شد شد، هر چه
من وقتایی که ناراحت و سرخورده هستم، یا اتفاق بدی برام افتاده، به جای مراقبت از خودم، بیشتر با خودم لجبازی مي کنم؛ مثلا غذاهاي بد مي خورم، یا از پوستم مراقبت نمي کنم. یه جورایی انگار از خودم انتقام مي گیرم. البته دلیلش رو نمي دونم. شاید ته دلم ميخوام خودم رو به خاطر حال بدم تنبیه و سرزنش کنم. گاهی وقتا هم توی موقعیت هاي خوب به خودم اجازه لذت بردن از زندگی رو نميدم. فکر مي کنم بیشتر سختگیری هام بی جاست. البته بهتره بگم توی مسیر درستی نیست چون زندگ
سلام بر بلاگری عزیزی که به وبلاگم وارد شدی و داری این مطلبمو مي‌خونی، خیلی خوش اومدی به وبلاگم.
از فاطمه خانم که من رو به چالش "۱۰ کاری که قبل از مرگم که باید انجام بدهم" دعوت نمودند، مچکرم.
۱۰ کاری که قبل مرگم بهتره انجام بدم:
آدم قبل مرگش دنبال دعا و نماز و استغفار و این هاست
ولی دوست دارم بعد مرگم نامي از خودم باقی گذاشته باشم.
ولی این کارها رو انجام داده‌ام که با خیال راحت برم اون دنیا.
۱-خوشحال کردن بنده‌هاي خدا
۲-یادبگیرم و یاد بدهم یادگرف
     این روزها حال خیلی خوبی دارم. انگار که یه فشاری از روی قلبم برداشته شده؛ با خودم مهربان تر شدم؛ بیشتر به خودم حق ميدم؛ بیشتر به خودم کمک ميکنم که رشد کنم؛ کمتر سرزنش یا گله ميکنم از خودم؛ بیشتر به حس و حالم توجه ميکنم تا حجم کارهاي مونده در خانه و از همه مهمتر بیشتر حق اشتباه و ایده آل عمل نکردن به خودم ميدم.
     بیشتر پسر و همسرم رو دوست دارم. کمتر ميزان نخوابیدن پسرم برام دغدغه اس؛ کمتر کارهاي نکرده همسرم آزارم ميده.
     از همه مهمتر دوت
ادم ایده ال گرایى هستم. ترجیح ميدهم همه جا بهترین باشم. البته گشاد هم هستم و این دو قطب مخالف هميشه مرا زجر ميدهند. هميشه قبل از امتحان هايم استرس بیش از حد باعث ميشود تا درس نخوانم و بخوابم. این بار ولى همه چیز فرق داشت. ترس از دوباره پاس نشدن این درس به شدت گیرى روحم را اذیت ميکرد. دیگر خسته شده بودم از اینهمه غلبه ى گشادى بر ایده ال گرایى. دوست داشتم به دوران اوجم برگردم. همان روزهايى که براى خودم یادداشت هاى کوچک رنگ مينوشتم و خودم را تشویق مي
دوست دارم مرگم تنها از طریق خودکشی باشد. از نظر من خودکشی مرگ زیبا و شکوهمندی‌ست منتها منی دیگر نخواهد بود که بواسطه‌ی ستایش آن شکوهمندی سیراب شود. کاش تا پیری دوام بیاورم و روزی که فرسوده شدم خودم را بکشم. اینطور هم شکوهمند مرده‌ام و هم زیستنم را فدای شکوهمندی‌ای که نمي‌چشم نکرده‌ام و هم آزادانه و به انتخاب خودم بوده.
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل هاي سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نميشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمي رسد این بهار بعد از تو
چرا نميرود این خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که ميروم به نیستی و بی خیال خودم
از حرف زدن با او پشیمان مي‌شوم تی‌تی. نه اینکه او بد باشد یا جواب‌هاي بدی دهد. نه اصلا. از این جهت که بعد از حرف زدن به خودم مي‌گویم چرا باید این حرف‌ها را به او بزنم؟ به او ربطی دارد؟ حرف‌هاي او به دردم مي‌خورد یا تسکینم مي‌دهد؟ و جواب‌هايی که به خودم مي‌دهم زیاد اميدوارکننده نیستند. که این خودش یعنی این دندان لق است و باید سریع‌تر آن را کشید.
یک سکانس خیالی از اتفاقات روز قبل از مراسم رونمایی اولین کتاب یک نویسنده(خودم)در ده سال آینده.مثلا پاییز سال ۱۴۰۸
به نام اوی من و تو
 رویای جشن امضا.
موبایلم را برداشتم و شماره اش را گرفتم. با دومين بوق گوشی را برداشت.از خودم که اگر آب بخورم به او خبر ميدم در عجبم چطور  طاقت آوردم و تا امروز یعنی تا روز قبل از برگزاری مراسم جشن امضا این خبر را ازش مخفی کردم؟ راستش چون او یک کمي ازخودم دیوانه تره و اینجور وقتها از استرس و هیجان روی پاهاش بند ن
باز هم سگ افسردگی و پاچه‌ی ما
این روزها به شکل بدی در نوسانم و از وقتی هم که م مرا حذف کرد افسرده حال‌تر شده‌ام.
ميم گیر داده به خودشناسی و تناقض‌هايم و من خودم یک لنگ پا در شرف افسردگی‌ام. حال و روز هیچ خوب نیست. چاق، افسرده، از درس عقب مانده و و و 
چی‌کار مي‌توانم بکنم با این خودم؟ از زندگی سیرم و با هیچ احدی هم ميل سخن ندارم. 
سوال‌هايی توی سرم است که آزارم ميدهد. سوال‌هايی مثل "که چی" و جواب هیچی .
درد دارم به واقع و ریشه‌ی دردم را نمي‌دا
من خیلی وقتا خودم دست خودمو گرفتم 
خودم اشکای خودمو پاک کردم 
خودم موهامو نوازش کردم 
خودم خودمو آروم کردم 
خودم تو آیینه قربون صدقه خودم رفتم 
خودم خودمو رها کردم 
خودم حال خودمو پرسیدم 
من خیلی وقتا خودم هوای خودمو داشتم 
بهترین دوست زندگیم فقط و فقط خودم بودم
و بعد از تو من با خودم بد شدمخودم ایستادم خودم رد شدم
زمين لرزه پر کرد روح مرادچار گسلهاي ممتد شدم
اسیر ستیزه دچار جنونمسلمان نگردیده مرتد شدم
تو رفتی و جاماند من از خودمدو نیمه دو جان مجرد شدم
چنان سخت از ریشه دل تیشه خوردکه در زنده ماندن مردد شدم
وهرجا دلم خواست عاشق شودخودم روبروی خودم سد شدم
تو رفتی ولی بغض من وا نشدتو رفتی و من با خودم بد شدم جاویدان رافی
هر لحظه دنبال بهانه‌ای برای خوابیدنم.زنگ ساعت را برای یک ساعت دیگر کوک ميکنم.به خودم مي‌گویم که فقط یک چرت یک ساعته است و نه بیشتر.خودم بهتر از همه مي‌دانم که قرار است در اولین ثانیه‌ی شنیدن صدای زنگ ،انگار که از قبل منتظرم،با ضربه‌ی محکم دستم خاموشش کنم و تا هفت هشت ساعت دیگر به خوابم ادامه بدهم.بهانه‌ی چُرت یک ساعته» در حکم یک مجوز است برای خوابیدن بدون عذاب وجدان.که اگر طولانی‌تر شد با خودم بگویم که اتفاق بود و از اراده‌ی تو خارج،پ
این دردها کلافم کردن 
دل پیچه هاي وقت و بی وقت 
اینکه شب ها تا سرم و ميذارم روی زمين دردهام هجوم ميارن و مغزم ازم ميپرسه این درد قراره تا کی باهات باشه
و دلم جواب ميده تا اخر عمر
مغزم ازم ميپرسه تا کی ميخوای عمر کنی
و دلم ميگه با این اوضاعی که من ميبینم اميدی نیست
و اميدم ميگه نااميد نشو 
و دردم شدید تر ميشه
فقط ميگم خدایا برگردم به شش ماه پیش وقتی که سالم بودم یه بار دیگه قربون خودم برم یه بار دیگه خودم و ببینم و دلم برای روزای بدون دردم تنگ ش
در این لحظه، که قلبم از شوق لبريز از عشق شده است، ميخواهم سوگند بخورم، به یگانگی تمام نام هاي زیبایت، که من هرگز، جز برای تو خودم را تسلیم نمي کنم و تا هميشه دوستت خواهم داشت و برای همه چیز سپاسگزار مهربانیت خواهم بود. 
خدای من، تو را امشب، تمامِ تمامت را برای خودم ميخواهم، برای خودم که از شوق بودنت لبريز از عشق شده ام، عشقی بی مثال، عشقی یگانه. 
ميدانم که تو در هر لحظه در قلب من مي تپی و رهايم نميکنی، خوب ميدانم که تو از احوال من آگاهی، تو را
سهم من از زندگی خیلی بیشتر از این حرفاس!از وقتی شروع کردم به دوست داشتن خودم،به حرکت در جهت ایده آل هاي خودم حالم بهتر شد،خوب شد کاملن حتی!چیزی ک من بهش نیاز دارم یه ادم خفنه !ولی نه یه پارتنر خفن نه!خودم !خودم باید به خودم حس ارزش بدم!
دخترک چانه‌اش چین افتاد. لرزش خفیفی کرد و لبش پرانتزی منحنی رو به پایین شد. اشک از گوشه‌ی چشم‌هاي ریزش بیرون زد. مادرش را بغل کرد و گفت دلم تنگ شده. مادرش رو به بقیه کرد و گفت: "دلش برا باباش تنگ شده." همه آدم‌هايی که توی اتوبوس نگاهش مي‌کردند، خندیدند. من بغض کردم. دلتنگی‌اش برایم آشنا بود. بابا که دیر به دیر به خانه مي‌آمد، احساس سنگینی روی سینه‌ام مي‌نشست. نه نوازش و نه سرزنش مامان دوای دردم نبود. به زور و لجبازی چارپایه‌ی سبز و پلاستیکی
یه سری شبا دنبال یه کوچه هايی ميگشتم که سر صدایی نباشه ،سال به سال کسی ازش رد نشه،از نور و ماشین و خبری نباشه
تا خودم و خودم خلوت کنیم
اینقد خودم بزنه تو گوشه خودم و ،خودم بغض کنه و دلش بگیره و گریه کنه که خودم و خودم قهر کنیم
البته قهرم کردیم
ميدونی چن ماهه خودمو ندیدم؟ جدی جدی قهر کرد رفت
صبا پا ميشدیم باهم درد و دل ميکردیم صب بخیر ميگفتیم، شبا به بی کسی و تنهايی خودمون ميخندیدیم و ميشدیم همه کسه هم 
نميدونم چرا رفتکجا رفت.چرا تنهام گذاشت
مي‌خواهم بروم.همه‌اش مي‌خواهم به اینجا و آنجا بروم و این‌چیز و آن‌چیز را امتحان کنم.واقعیت البته،اینست که مي‌دانم دردم چیست اما مي‌خواهم حواس خودم را پرت کنم.مي‌خواهم فراموشم بشود که چه شد.دلم مي‌خواهد در رودخانه فراموشی آب‌تنی کنم تا شاید آرام بگیرم.
اینجا برایم کافی نیست.پس یک جایی در ورد‌پرس برای خودم در نظر مي‌گیرم.با اینجا فرق دارد.دوستش دارم.
لیس فی الدار غیر نفسی دیّار
حال خوبی ندارم، مثل مجنون‌ها مي‌مانم. بدنبال گریزگاهی برای این تنهايی و بی کسی مي‌گردم. درد و سوزش معده دارم و عاطل و باطل دور خودم مي‌گردم. 
رو تخت تنم یک رباط مچاله‌ست
درد هنوز کرختم نکرده و به هرچیزی دست مي‌برم تا مسکنی برلی دردم بشه. 
درد دارم. درد جدایی و تنهايی و بی‌کسس.
خودم خواسته بودم. باید طاقت بیارم تا بزرگ بشم
امروز، دست خودم را گرفتم، رفتیم به یک کافه ی قشنگ، یک ميز، زیر شاخه هاي درختی فوق العاده انتخاب کردم، نشستم و ساعت ها غرق خواندن کتاب شدم، امروز خودم را به یک روز خاص دعوت کردم، به یک روز متفاوت! روزی که در آن، خودم در کنار خودم، بخاطر خودم و برای خودم زندگی ميکنم! امروز خودم را به بستنی مورد علاقه ام دعوت کردم، برای خودم شاخه گلی خریدم و آن را به دختر بچه ی زیبایی که لبخند شیرینی بر لب داشت هدیه دادم، امروز در کنار خودم خوشحال بودم و زندگی را ب
امشب خونه خواهرم بودیم همگی دورهم جمع شده بودیم.
خواهرم نتش داشت تموم ميشد یهو به شوخی رو به جمع ميگه
نفری 5تومن بزارید ميخوام نت بخرم
یهو مامانم10تومن بهش ميده:)
و به یه بهونه ی اینکه مارو با ماشینتون بیرون،اونجا بردید کرایع دادم:-|
خیلی دردم کرد که تموم مدتی که من مودم خریدم یک بار نشد که بهم پول برای شارژ اینترنتم بهم بدن
و فقط یک بار ازشون تقاضا کردم،واقعا ندادن!!خیلی برام عجیب بود که راه به راه پول به خواهرزاده هام 
اگه بخوان ميدن یا همين
لیس فی الدار غیر نفسی دیّار
حال خوبی ندارم، مثل مجنون‌ها مي‌مانم. بدنبال گریزگاهی برای این تنهايی و بی کسی مي‌گردم. درد و سوزش معده دارم و عاطل و باطل دور خودم مي‌گردم. 
رو تخت تنم یک رباط مچاله‌ست
درد هنوز کرختم نکرده و به هرچیزی دست مي‌برم تا مسکنی برای دردم بشه بی‌فایده‌ست.
درد دارم. درد جدایی و تنهايی و بی‌کسی.
خودم خواسته بودم. باید طاقت بیارم تا بزرگ بشم
خستم از صداهايی که مي‌شنوم 
از حرفایی که ميزنم 
از نگاه هايی که ميکنم 
از افکاری که توی ذهنمه ! 
خستم از این رویاپردازی هايی که ميکنم 
خستم .
کاش ميتونستم ذهنمو متلاشی کنم 
کاش ميتونستم خودمو تغییر بدم
کاش ميتونستم عمل کنم 
کاش ميتونستم یکم به خودم و دنیای خودم اهميت بدم 
خستم از این چهار دیواری ! 
اما فقط خستم .
شب ميشه 
صبح ميشه 
دوباره شب ميشه 
و صبح ميشه ! 
از شب متنفرم 
از روزهايی که ميگذره متنفرم 
از خودم متنفرم 
از این دنیا متنفرم 
ا
دلم بدجور برای خودم تنگ شده ولی نميتونم به این سادگیا با خودم اشتی کنم چون من دیگه اون ادم ساده و مهربون قبلی نیستم هیولای درونم بدجورطغیان کرده 
اگه فرصت کنم گاهی به خودم سر بزنم اونوقت که مي بینم از خودم خیلی فاصله گرفتم و بدجور دلتنگ خودم ميشم
من خودمو بابت همه حرفایی که ميشنوم سرزنش ميکنم چون خودم مقصر قرار دادن خودم تو همچین شرایطیم 
به هر طرف که نگاه ميکنم احساس غربت همه وجودمو پر ميکنه و بغض شروع ميکنه دو دستی گلومو فشار دادن تا خفم کنه 
عذاب ميکشم .
اره من پذیرفتم 
خودم خودمو تو شرایطی قرار دادم که حالم این باشه 
فقط یه چیز 
اینبار از رفتنم هیچ نشونی ای نميمونه .
یه چیز از من یادگاری 
شنیدن یه جمله ممکنه دست گذاشتن رو بزرگ ترین نقطه ضعف یه ادم باشه 
ممکن یه حرف اره فقط یه حرف
.
فکر ميکردم باید به خودم زمان بدم تا یادم بره تا شرایط بهتر شه 
اما هنوز احساس ميکنم یه تیکه از روحمو جا گذاشتم و دایره امنمو از دست دادم 
کلی حرف دارم که بنویسم اما احساس ميکنم همشون بی ارزشن 
همين.
پی نوشت : ازخودم باید خجالت بکشم که با همچین اتفاق مسخره ای احساس ميکنم 
روحمو جا گذاشتم 
این روزها با خشم شدیدی که تمام ذهنم را به خودش درگیر کرده، دست و پنجه نرم ميکنم.
اول، نسبت به خودم خشمگین بودم و خودم را بابت موقعیت پیش آمده - به شکل هاي مختلف و البته متعدد- سرزنش مي‌کردم.
اما کمتر از یک هفته پیش، یک دوست مشترک برایم از حقایقی حرف زد که باعث شد بتوانم خودم را ببخشم و سرزنش نکنم. در عوض، خشمم نسبت به او بیشتر شد.
در واقع نميتوانم با احساساتم ارتباط برقرار کنم، نميدانم که درگیر چه احساساتی هستم. اما ميدانم بی اندازه خشمگینم.
چند
از ساعت 10ونیم که از آنجا برگشتم تا ساعت 13،به تحلیل رفتارهاي خودم پرداختم،به سرزنش و شماتت مدام خودم.به اینکه آنی نبودم که باید باشم.آنی نبودم که انتظارش را داشتند.بچه تر از این حرف هام که خیلی چیزها را یاد گرفته باشم و . .یک رالف خرابکار درست و حسابی بودم.
اما بس است.اوضاع چنین نمي ماند.
باید به اصلاح خودم برخیزم.این یکی از مهم ترین رسالت هاي من برای سال98 باید باشد.
در خواب بیدار بودن و بیدار خواب بودن برای هر کسی معنی و درک خاص دارد. هر کسی بنا به تجربه اش این معنا را درک خواهد کرد. اما من در عذابم از این آپشن انسانی‌ام. دلم مي‌خواهد سرم را بکوبم دیوار تا خودِ ورّاجم که دائم دارد با خودم حرف مي زند تکه تکه شود. اندازه دانه هاي خاکشیر شود که دیگر نشود با کنار هم قرار دادن ساخته شود. هی ور مي زند، هی تز مي دهد، حکم مي کند، دستور مي دهد، سرزنش مي کند، رویا بافی هاي اضافی از نوع غلط زیادی مي کند، ور مي زند، ور مي
حدیث نفس است؟ اشکال ندارد. مي‌نویسم که برایم بماند. مي‌نویسم که چند وقت بعد به خاطر این یک سال علافی و ول‌گردی –که تا حال شش ماهش گذشته- خودم را سرزنش نکنم. احوال خودم در این چند سال را مي‌نویسم تا بماند برای دیگران. شاید کسی خواست این راه را نرود. شاید کسی چیزی فهميد از این چند خط که نگذاشت او هم به سرگشتگی من دچار شود. مي‌نویسم که بماند.
ادامه مطلب
درد دارم
دستم را که در گچ است نمي گویم
دکتر گفت بی حس است
دردم چیز دیگری ست
مي دانم که مي توانی حدس بزنی
آری،دردم تویی
درسته،از صبح تا شب پیشمي
اما فکرت جای دیگری ست
مي دانی که مي توانم حدس بزنم
آری،به او فکر مي کنی
اما جانم،بدان
او به تو فکر نمي کند
اما من از صبح تا شب که پیشمي
به تو فکر مي کنم 
به تو نگاه مي کنم
و هر روز دوباره عاشقت مي شوم
امروز از اون روزهاي لعنتی ه که باید اونقدر خودمو به در و دیوار لحظه ها بکوبم تا رنج درونم به حد قابل تحمل برسه .
از همه ی راهها کمک ميگیرم .
قدم ميزنم تا بفهمم چه مرگم شده . احساساتی ميشم و .بعد بلند بلند با خودم حرف مي زنم .البته نه با خود_ خودم . و اشک هام روان ميشه و مي رسه به مویه .
سردم ميشه . چشمام ميسوزند. بدنم دچار درد غریبی ميشه .
یک تکه کاکائو تلخ برميدارم تا موقتا گرسنگیم را رفع کنم .ميرم سراغ گوشی موبایلم  . عینک ميزنم و ميام اینجا تا از ا
خسته شدم از زنگای وقت و بی وقتت! اخلاق مزخرف خودم کمه جواب تو رو هم باید دم به دقیقه بدم !
به تو چه کجا مي رم؟ به تو چه چیکار ميکنم؟ به تو چه چند مي خوابم چند بیدار ميشم؟ مگه تو بابامي؟ اصلا بابامم اینقدر گیر نميداد بهم!!
خسته شدم ازت . از رفتارای مزخرفت . از صدای رو اعصابت که مدام داره توو گوشام مي پیچه؟ نوار مغزیم دفتر نقاشیت شده؟!
بعد اون یارو ، حالا نفر بعدی از این ور بوم افتاده؟!     سلیقه ندارم که ، بانک جمع آوری اساتید دارم واسه خودم !!
رو زن
دیروز داشتم یکی از رفتارهاي مامانمو ميگفتم در واقع داشتم انتقاد ميکردم از یه رفتارش.
امروز صبح دیدم دقیقا همون رفتار رو دارم انجام ميدم
چقدر درسته که ميگن :انسانی رو به خاطر رفتارش یا گناهش سرزنش نکن که نميری تا به آن رفتار گرفتار بشی.
با چشای خودم ميبینم هر رفتاری رو سرزنش ميکنم ، دقیقا دچار همون رفتار ميشم.
پناه بر خدا
 

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها