نتایج جستجو برای عبارت :

من در عشق رنجیده میشوم

انی لا املک فی الدنیا
الا عینک.
و احزانی
که من در دنیا چیزی ندارم
جز چشمهایت.
و غم هایم
(نزار قبانی)

من امروز از دیروز دلتنگ تر هستم. قلبم تیر میکشد، نفسم بالا نمی آید. میخواهم خودم را دور بیندازم، اما دلم، ذره ذره وجودم به خواستن تو آغشته است. میترسم در حق خودم اجحاف کرده باشم. 
راه میروم، مینشینم، خسته ميشوم، تنها ميشوم اما فقط تو را میخواهم. کم ميشوم، تکه تکه ميشوم،آب ميشوم، اما دست از خواستنت برنمیدارم. که من جز چشم هایت، و غم هایم چیزی ند
یکسری چیزها اشتباه محض است و هربار تو دیوانه تر میشوی برای انجام دوباره اش وهر بار صدهابار خودت را کنترل میکنی لعن میگنی نفرین میکنی و باز دلت میخواهد ببینی در هوای بودنش باشی و بگذاری دنیایت با خیالش خوش باشد مثل آب ارام بگیری پاک شوی و نفس هایت عمیق شوند و بعدها باز بنشینی این سر دنیا و با تصورش حالت خوب شود لبخند بزنی و به خدا بگویی میخواهمش حتی اگر تمام زندگیم را نابود کند اصلا مگر همین عشق نیست همین عشق است. 
سر نمازم مدام شعر حافظ تکرار
سلام انار عزیزم! محبوبم جانانم! کار خوبی کردی که نیامدی! نه اینکه مشتاق دیدنت نباشم! نه! برعکس تو که باشی من همه چشم ميشوم غرق ميشوم از من چیزی نمیماند من همه تو ميشوم و تو این را دوست نداری خوب میدانم! خبرم را داری؟ که انصراف داده ام؟ میخواهم دکتر بشوم میخواهم اگر حالت بد شد کاری باشد که از دستم بربیاید میخواهم برایت آن دوربینی که میخواهی را بگیرم میخواهم . بماند! بقیه اش بین خودم و خدای خودم است تو فقط خوب باش مرا بس است :)
رک بگویم. از همه رنجيده‌ام از غریب و آشنا ترسیده‌ام
با مَرام و مَعرفت بیگانه‌اند من به هَر سازی که شُد رقصیده‌ام
در زمستانِ سکوتم بارها با نگاهِ سردِتان لرزیده‌ام.
رد پای مهربانی نیست. نیست.من تمام کوچه‌ها را دیده‌ام 
سال‌ها از بس که خوشبین بوده‌ام هر کلاغی را کبوتر دیده‌ام 
وزنِ احساس شما را بارها با ترازوی خودم سنجیده‌ام.
بی‌خیالِ سردیِ آغوش‌ها .من به آغوش خودم چسبیده‌ام 
من شما را بارها و بارها .لا به لای هر دُعا بخشیده
خوابیده ام زیر درخت انگور حیاط. از زیر شاخه های سبز و تازه روییده اش نور بی جان ماه و ستاره ها به پایین میریزد و نسیم خنکی خودش را به پشت پلک هایم میمالد. به این فکر میکنم که از همه چیز دور شده ام، گم شده ام. انزوایی خودخواسته. عزیز دلم، به این فکر میکنم که اگر این ستاره ها، اگر شاخه های جوان و ظریف درختان و اگر پلک های خسته من باخبر بشوند که تو را هم از دست خواهم داد خاموش خواهند شد، خواهند مرد.
اگر بیایی، ذره ذره خاک زیر پایت را سرمه چشمانم میکن
برایت آیدا ميشوم.خود خود لیلا ميشوم.خواستی برایت هر شب امسال و هر سال یلدا ميشوم. فقط با سودای آغوش تو دریائی میان صحرا ميشوم.چکه چکه این دم و آن دم بر تنت جاری شده رسوای عالم و شیدا ميشوم.با آشوب کابوس ها ساختهآرام و بی ادعا برایتشاعرانه ترین رویا ميشوم.به شوق نفسهایت طعنه به بوران زدهبا صبا هم نوا و نجوا ميشوم  عطرت از راه که برسد به هوایت بینا و زلیخا ميشوم،برای گمراهی هایت گذری آشنا ميشومخواستی برگردی صراطی مستقیم سوی کنعان و مبنا ميشومس
دانلود آهنگ جدید سالار عقیلی برای تیتراژ سریال برادر جان به نام آشفته ام آشفته ام زخم از برادر دیده ام چون از ناکسان رنجيده ام سریال برادر جان با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang ashofteam ashofteam zakhm az baradar dideam
دانلود آهنگ آشفته ام آشفته ام زخم از برادر دیده ام چون از ناکسان رنجيده ام سریال برادر جان
تنها میمانم میدانم می آیی با تو آرامم بی ترس از تنهایی
تنها میمانم عاشق تر زخمی تر آرام چون آتش در زیر خاکستر
برگرد و بیا دلت
سرم خاک رهت بادا، مرا در نیمه ره ماندی،
خدا پشت و پناهت گر مرا تو بی پنه ماندی.
نگشتم سیر از رویت، ولی گشتم ز جانم سیر،
ترا من تاج سر کردم، مرا بر سر کله ماندی.
 
این جهان زیبا نباشد بی رخ زیبای تو،
زندگی شیرین نبد بی عشق جانبخشای تو.
با دل و جان جان و دل سازم فدای عشق تو،
جان ز تن گیرند و اندر دل نگیرند جای تو.
 
هر که از روی ریا گاهی قسمها می خورد،
قند می جوید، ولی او فند دنیا می خورد.
گه حسد خوردیم و گه افسوس و غمهای جهان،
ما که غم خوردیم، غم آخر سر
من در اینجا معنی ميشوم. من در اینجا خلاصه ميشوم. من اینجا زیسته و رشد کرده ام. من اینجا شاخ و برگ داده ام. لابه لای برگ برگ این کتاب هاوجود دارم. نفس میکشم. هنوز هم کتاب هایم را که باز کنی، صدای خنده هایم را میشنوی. شوک شدنم در صفحه های بخصوصی نقش بسته. کتاب هایم را که باز میکنی، رد اشک هایم را اگر هم نبینی، بودشان را که زمانی لغزیده اند حس میکنی.
رمان هایم را که باز میکنی، آوای غلط تلفظ کردن شخصیت هایم را میشنوی.
کتاب شعرهایم را که باز میکنی، صدای
گله کن یار شکیبا زن زیبا گله کنگله کن ای گل تا لاله فریبا گله کن
گله کن شِکوه ی جا مانده از آن سینه برانگله کن آن دل رنجيده تویی گله کن
روز و شبی میگذرد در دل تو در دل منخاطره ای مانده و بس
از نگهت از تب من از عطش عاشق تنخاطره ای مانده و بس
گله کن یار شکیبا زن زیبا گله کنگله کن ای گل تا لاله فریبا گله کن
گله کن شکوه ی جا مانده از آن سینه برانگله کن آن دل رنجيده تویی گله کن
دانلود آهنگ جدید سالار عقیلی برای تیتراژ سریال برادر جان به نام آشفته ام آشفته ام زخم از برادر دیده ام چون از ناکسان رنجيده ام سریال برادر جان با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang ashofteam ashofteam zakhm az baradar dideam
دانلود آهنگ آشفته ام آشفته ام زخم از برادر دیده ام چون از ناکسان رنجيده ام سریال برادر جان
تنها میمانم میدانم می آیی با تو آرامم بی ترس از تنهایی
تنها میمانم عاشق تر زخمی تر آرام چون آتش در زیر خاکستر
برگرد و بیا دلت
من محو پرنده های مهاجر ميشوم. هوا که خنک میشود، آنها به گرمسیر میروند و فراموش میکنند که گندشان در سرزمین ما به یادگار مانده است.
من اینجا همه کاره بوده ام و هیچ کاره. من فهمیده ام که زیادی هم نباید خود را در بنگ و غم و جنون غرق کرد. گاهی آنقدر سرخوش ميشوم که میخوام با قارقار یک کلاغ ضرب بگیرم و برقصم. شاید برای شما پیشامد شگفتی باشد، اما من گاهی با صدای یک گنجشک از خودم بیخود ميشوم. گاهی با خودم تعارف پیدا میکنم و از خودم پذیرایی میکنم. گاهی ناز
سلام ماه قشنگم! :)
از روز دوازدهم برایت مینویسم، با تمام عشق! با تمام وجود!
حال همه مان خوب است،هر وقت حس کنم که حالم بد است، به رابطه ام با خدا نگاه میکنم و خدای درونم را میگذارم سر جایش، درست همان جا که باید باشد، آنوقت آرام میگیرم، شاد ميشوم، خوب ميشوم و دوباره نیرو میگیرم :) مرسی خدایا بخاطر این ماه قشنگ! 
خودم را به دستش سپردم، در آغوشش آرام گرفتم، نگاهمان در هم گره خورده است، پلک نمیزند،من در این نقطه از جهان، در آغوش معبودم، درگیر احساس خوشبختی غیر قابل وصفی هستم، معبود من، مرا رها نکرده است، در این زمان، مرا محکم تر به سمت خودش می کشاند، دلم ضعف میرود، چشمانم را آرام روی هم می گذارم، نفسم را حبس میکنم، می خندد،شیرین می خندد، میتوانم احساسش کنم، رد انگشتانش را روی دستم میبوسم، دنبالش میکنم، دستانش را میفشارم، سرم را به سینه اش میچسبانم و غ
ماهِ قشنگم سلام :)
از روز ششم برایت می نویسم، هر روز که می گذرد بیشتر عاشقت ميشوم،اصلا تو خود عاشقی هستی،شاید خودت ندانی، اما لحظه های اذان خیلی دلبر میشوی، من که حسابی عاشقت ميشوم، کاش این روزها کش می آمدند و تمام نمیشدند، آخر به من که دارد حسابی خوش می گذرد! مرسی که هستی و با بودنت به ما آرامش میدهی :)
بیش از آنکه تصورش را بکنی دوستت دارم! :) 
گاهی دست خودم را می گیرم، میبرم یک گوشه، برای خودم دلسوزی میکنم، گاهی پای درد و دل هایم می نشینم، اشک میریزم، خودم را بغل میکنم،شانه هایم را نوازش میکنم، اشک هایم را پاک میکنم، گاهی قربان صدقه خودم میروم، خودم را برای خودم لوس میکنم، ناز خودم را میکشم، آخر تمام این ها، بلند ميشوم و به زندگی ام ادامه میدهم، میدانی سخت است، میدانی باور کن مشکل است، گاهی دلم برای خودم میسوزد، اما بلند ميشوم، دوباره و دوباره بلند ميشوم، من بیماری ام را پذیرفته
سلام زمستان و ننه سرماییش سلام لباس سفید و دامن چین چین عروسشخوش امدی کشاله ی پاییز دلمان برایت تنگ شده بود زمستان میشود کمی برف بباری ادم بسازیم !همه حالمان خراب است از دورویی.راستی ننه سرما! ‏چقدر سخت است ن؟هیچ وقت عشقت را نمیبینی اصلا عشق ینی همین سوختن هایش؟ .فقط یک ملاقات با عمو نوروز مهربان با معشوقه ی دیرینه و اب شدن به پایش و تلاش عمو برای رساندن دوباره خودش ب سرما و ننه اش .چ صبری دارند این دومن یک لحظع از تو و فکرت که دور ميشوم پر
دست در دستان گرمت میگذارم در خیال 
میروم در بزم تو با عاشقانه در خیال
 لحظه های عمر من غرق حضورت میشود 
ميشوم مهمان قلب مهربانت در خیال
 میزند باران،روی شیشه میکشم چشم تورا
 اه چشمان سیاهت سهم من شد در خیال
 میکشم دست ز تو،میکشی ناز مرا 
وصل تو تقدیر من شد لیک آن هم در خیال 
تو مثل فصل بهاری پر ز شادی و سرور 
ميشوم پاییز سرد برگ ریزت در خیال 
گفته بودی عاشق و مجنون و شیدای منی 
دیده بودم عاشقی های تو را پیوسته اما در خیال
 عاشقی دل خسته ام بهر
اینجا مثل قبرستان بی گور شده برایم.تا دست به قلم ميشوم اشکهایم سر میخورد روی گونه هایم
کاش به راحتی نوشتنش بود، مثلا بنویسی آرام باش و آرام شوم.نمیدانم چرا در عین حال که همه چیز معنایش را برایم از دست داده باز هم غمگینم.تمام شب را بیدارم.در همان گروه مجازی نگاه میکنم به کلمات اینو آن.نمیدانم به دنبال چه می گردم.هرچه هست نزدیک نیست.بعد بی حوصله ميشوم و سرم را میکنم توی بالشت خودم را میزنم به مردن.حتا هم نیستمنمیدانم چه مرگم است
این روزها گنگم و تنهایی گزینترجیح میدهم نبینم نشنوم و چیزی نگویمبا اینحال نه تنها هستم نه چشم و گوش و زبانم بسته استتمامم صرف گذر عمر میشود، صرف پیشرفت‌هایی به اندازه ذرات غبار‌ و دوست داشتن‌هایی با انتهای ناپیدا.این روزها غافلم از اصل و اصولم‌. انگار که در بلادی دیگرم ناآشنا و غریب، در جستجوی یافتن معیارهای دنیای تازهدنیای تازه‌ی من شلوغ‌تر از ظرف من است‌. من آدم ازدحام نیستم. در شلوغی‌ها گم میشنوم. "من نه منم" ميشوم. غرق ميشوم باد مرا
 
مشکل اینجا نیست که کسی نیست به او بگویم دلم گرفته (که در اصل نیست)، مشکل اینجاست که دلم اصولا زیاد میگیرد. دارم پیر ميشوم از این قبیل امور دم دستی و بازی‌های دنیا و روزگار و تکلّف‌ها و تصنّع‌ها پیر ميشوم برای هیچ، ذرّه ذرّه آب ميشوم، میخواهم بنویسم بلکه قدری کلاف این سردرگمی باز شود و رشته‌ی فکر به دستم بیاید امّا دل و دماغی در بساطم نیست و اگر هست آنی است نمیخواهم به موضوعاتی بپردازم که صدها بار بدانها پرداخته‌ام و حاصل عقده‌گشایی ه
نزدیک به دو هفته است که هیچ چیز سرجایش نیست. از خواب بیدار ميشوم و ضربان قلبم با ثانیه ها مسابقه گذاشته. از جا بلند ميشوم دنیا سیاه میشود. انگار که زیر بهمن گیر کرده باشم، سنگین ميشوم
از مدرسه برمیگردم کسی خانه نیست؛ منتظرم فاجعه ای از جایی به گوش برسد.
والدینم از خانه بیرون میروند، دلم میخواهد التماسشان کنم بمانند. بعد از آن تا لحظه برگشتنشان هراس این را دارم که تلفن زنگ بخورد و خبر بدی داده شود.
وسط زنگ ادبیات که اتفاقا معلم شعر زیبایی میخو
من زبانم‌ الکن است بانو نمیتوانم آن چیزی راکه لایقش هستید در وصف شما بنویسم. کوچکتر از آنم که به قلم بیاورم هر آنچه را که هست
اما صادقانه بگویم : دوستتان دارم
من آماده ام من ایستاده ام من سرو ميشوم من تکیه گاه ميشوم 
من گوش به فرمانم بانوجان 
منم آماده به خدمت‌.
منم همرزم منم همراه منم پرچمدار ولایت
دوستتان دارم بانو
پای عهدم میمانم
میلاد سراسر نور و برکتتان مبارک
پیوند مهروماهم دراین روز مبارک
.
.
.
با صدای باران، لبریز از احساس پاک گل های آن طرف پنجره ميشوم، گل های سمت راست حیاط همسایه،دست هایشان به سمت مهربانی خداوند و نگاهشان سرشار از زندگانی و عشق است، به سمتشان دست تکان میدهم و با چشمکی عشقم را بروز میدهم، نگاهم به آسمان است، به راستی که آسمان مرا به یاد تو می اندازد، مرا به یاد بزرگی و تمامِ تمامِ عشق بی نهایتت، راستی میدانستی آسمان پیغام دوست داشتن تو را هر روز صبح همزمان با پخش اذان مسجد محله مان برایم به ارمغان می آورد؟ آن زمان
پنجره را باز گذاشته ام، بوی خاک باران خورده با عطر چای بِه مرا به پرواز در آورده است، خوشحالم و نسبت به امروز و روز های پیش رویم، امیدوار! :)
نشسته ام و از فریدون میخوانم و همزمان لبریز از عشق ميشوم، چه احساس خوبی. چه روز قشنگی :)
من نباتم.کنار پنجره، رو به آسمان آبی دلبرم نشسته ام و با خیالِ خوش و آرامی، فکر می بافم.
از زندگی که در دستانم موج میزند، هیجان زده ام، گاه با فکرِ خوش رها شدن، همگام با برگ ها میرقصم،گاه با فکر لذتِ زندگی کردن، غرق می
صدایش را میشنوم.در روزهای نیمه سردِ زمستان،گاهی من چشم‌هایم را جا میگذارم میان پَرهای نرمِ ابرها و صدایت در عوض لای بوته‌های عشق پنهان میشود و دست‌های نقره‌ای‌اش را موازی با زلف‌های لَختِ درختان بید مجنون،روی شانه‌هایم میکشد.گاهی دست‌هایم،پاهایم و حتی صدایم خش برمیدارد.از بس که زمین مرا به خود می‌کوباند و بجای نوازش،سنگ‌ریزه‌هایش را در بافتِ نرمِ بدنم فرو میبرد.من هیچ نمیکنم جز یک لبخند.معنایی عظیم میتواند پشتِ هر منحنیِ باز و ب
سرم درد میکند.
همه اش سردرد دارم:/یکی دوهفته ای میشود که اگر در روز دو سه بار سرم تیر نکشد و از دردش دندان قروچه نروم یعنی هنوز از خواب بیدار نشده ام:/این سردرد های عصبی کلافه ام کرده:/
شاید در حال دگردیسی به اسپایدر منی ،هالکی ،چیزی باشم:/این اواخر خواب شب برایم حرام شده:/ساعت ۳،۴ شب از خستگی بیهوش ميشوم و ۶،۶/۵ صبح مثل سگ زخم خورده زوزه کشان با تکرار ذکر روزانه ی فاک دِ لایف از خواب بیدار ميشوم:/در طول روز هم نمیخوابم:/همان ساعاتی هم که خواب بوده
سرم درد میکند.
همه اش سردرد دارم:/یکی دوهفته ای میشود که اگر در روز دو سه بار سرم تیر نکشد و از دردش دندان قروچه نروم یعنی هنوز از خواب بیدار نشده ام:/این سردرد های عصبی کلافه ام کرده:/
شاید در حال دگردیسی به اسپایدر منی ،هالکی ،چیزی باشم:/این اواخر خواب شب برایم حرام شده:/ساعت ۳،۴ شب از خستگی بیهوش ميشوم و ۶،۶/۵ صبح مثل سگ زخم خورده زوزه کشان با تکرار ذکر روزانه ی فاک دِ لایف از خواب بیدار ميشوم:/در طول روز هم نمیخوابم:/همان ساعاتی هم که خواب بوده
و من معجزه میبینم و میگویم عجب خدای ارحم الراحمینی.
سرشار از شعف ميشوم و میگویم خوشا به حال من که بنده اش شده ام
عهد میکنم که خدایا به خاطر معجزات و نشانه هایت دیگر پا نمی لغزانم،نافرمانی نمیکنم،ناشکر نخواهم بود
در سایه سار آرامشی که برایم رقم زده ای گام بر می دارم و باز چون نعمت عافیت را برایم تمام کرده ای از تو غافل ميشوم‌.
نمیدانم چه شده
به خودم که می آیم در حال فریاد زدنم ، که بارالها طوفان رسیده و من بنده ناتوان تو هستم،مرا ز فض
+ غصه دارم دیشب احساس خفگی میکردم. کاش همون یه ذره هم حس امید وجود نداشت . یک "برای همیشه "کم داشت تا اخرین مردن. ادم توی برزخ چیکار کنه؟
+"به ظاهر شاید هیچ چیزش نشده بود.اما  در باطن چرا .در باطن چلانده شده بود . چلانده میشد. یک حس گنگ و ناپیدا ، یک گره قدیمی در روح، پرتوی از ان حس کهنه ازارش میداد."
+ همینطور دارم چلانده میشم بی طاقت شدم . شاید دلم شکسته و خودم نمیفهمم.
+" خسته ام ، این دست ها خسته اند و چرا اینقدر خسته اند؟ دقیق ميشوم . دقیق و متمرک
سلام. گفتم شاید گوشه قلبت هنوز هم یادی از گذشته ها داری و میخواهی از من خبری داشته باشی. این هم باشد به حساب اقبال بلند من. حال من خوب است، یعنی روز به روز خوبتر ميشوم. یعنی حال امروزم بدتر از فردا است. یعنی خوشم، اما ناخوشم. چیزی که خیلی عذابم میدهد تویی، یعنی حالت، یعنی خوشی و ناخوشیت. نمیدونم چطور بگم. بعد چند سال که دوباره دیدمت خیلی لاغر شدی. خیلی از اون دختربچه ساکت و محجوب دور شده بودی. حالت خوشه ، اما ناخوشی. همچه چیزی!
من رفتم کتاب خوندم،
جناب محمود دولت آبادی، در وصف شرایط فعلی بنده فرمودند:
خسته ام ، این دست ها خسته اند و چرا اینقدر خسته اند؟ دقیق ميشوم، دقیق و متمرکز ميشوم بلکه بشنوم، بلکه صدایش را بشنوم. اما نه فقط یک کلاغ روی بلندترین شاخه یک کاج بال میزند. مغزم ، مغزم درد می کند از حرف زدن، چقدر حرف زده ام، چقدر در ذهنم حرف زده ام، خروار خروار حرف با لحن و حالت های متفاوت،مغایر، متضاد.گفته ام و شنیده ام
صفحه ای 15،کتاب سلوک
 همه چیز همان طور است که بود، حتی کمی بدتر، بدترش از این باب که امروز خبر دار شدم  ظرف کم تر از بیست روز باید طرح پروپزالی را بدهم که فکر میکردم حداقل سه ماه برایش وقت است، حالا باید شبانه روز بنشینم که کار را برسانم. اولش که شنیدم کمی شوکه شدم ولی خیلی زود تر از آنچه که فکرش را میکردم دست و پایم را جمع کردم، نقشه مسیری که باید بروم را روی کاغذ پیاده کردم و در همین فرصت اندک  دو پله از دوازده پله ی تعریف شده را هم پشت سر گذاشتم، هر چند کارهای ساده
سرم به کار خودم گرم است این روزها
هی واژه بیرون میکشم از نوشته ها،هی غرقشان ميشوم
هی میریزم واژه ها را توی مغزم و هی نشخوار میکند مغزم
هی می‌خوانم و غرق ميشوم،هی چنگ می اندازم به تخته پاره ها و خود را به ساحل می‌رسانم
من و واژه ها این روزها تا مرز جنون به هم خیره می شویم و به ناگاه فریاد میکشیم و جامه دَران سمت بیابان افکار میشویم
و بعد خسته و با پاهای تاول زده برمیگردیم و باز توی یک اتاق در بسته چشم توی چشم می شویم
و این چرخه ی عجیب دلپذیر مدام
روزی من سی ساله ميشوم ؛
آن روز در خیابان ارم نزدیک حرم قدم میزنم
کتابی خریده ام
به سمت حجره ام میروم
حتما آن روز دوستانم
را  به یاد نمی‌آورم ،
حتما دوست داشتن هایم
را فراموش کرده ام.
آن روز حتما پیر تر شده ام ؛
و شاید یادم نیاید که
دوست داشتن به چه معنا بود .
اما این همه برای غیر بود
دلم عِطر تو را تا ابد به
همراه خواهد برد.

و روزی من ۳۰ ساله ميشوم.
م.شوریده
#سی_سالگی
دلم می‌خواهد از حس و حالم بنویسم. حالم به قدری خراب است که به اینجا پناه آورده‌ام تا شاید کمی سبک شوم. دلم پر است؛ ناراحتم؛ عصبی‌ام؛ دل‌خورم؛ رنجيده‌ام؛ ناامیدم.
وضعیت این روزهای خودم خوب نبود که چند دقیقه قبل خبر گران شدن و سهمیه‌بندی بنزین همه چیز را بدتر و سیاه‌تر کرد. در شب میلاد پیامبر رحمت و مهربانی، بر مردمی که همه جانبه پای این مملکت ایستاده‌اند، بنزین را جیره‌بندی می‌کنند تا خبر چند روز پیشِ پیدا شدن یکی از بزرگ‌ترین میدان‌ه
با خودم روبرو ميشومخط خطی هایم را سیاه میکنمدوباره پاک میکنمبه خطوط بهم ریخته ی درونم برمیخورممیرسم به خودمبه خطی خطی هایم به همه ی کسانی که تو نیستیاز تو میگریزم از خودماز خط خطی های که دنباله دار میماننداز شهری که تو نباشیبرمیخیزم و هجوم می آورم به خودمبه چپ چپ نگاه کردنبه بی حرفیهجوم می آورم به انگارِ نبودن چشم میبندم و انتهای حالِ این بهم ریخته علامت سوال هایی بی مهابا به خواب اجباریِ این،فصلِ رو به سرما میروندتا بیداریبلکه کابوسی میا
گلایه میکنم به درگاهت.خواهش های عاجزانه.دست به دامان همه ميشوم.هرکسی که فکر کنم برایت عزیز است.از شهید گرفته تا ائمه.التماست میکنم. و تو آرامم میکنی.
تو آرامم میکنی ولی نمیگذارند بنده هایتتمام تلاش هایم برای آرام شدنم نقش بر آب میشود و با حرف های بنده هایت دوباره آشفته ميشوم.
نمیدانم شاید لازم میدانی آشفته باشم .شاید لازم میدانی آشفته باشم تا به تو نزدیک شوم

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها